1. دستی رسید.mp3
زمان:
حجم:
7.45M
#روضه_امام_کاظم
( علیه السلام )
#حاج_سید_مهدی_میرداماد
دستی رسید ،
بال و پرم را کشید و رفت
از بالِ من
شکسته ترین آفرید و رفت
خونِ گلوی زیر فشارم
که تازه بود ...
با یک اشاره ،
روی لباسم چکید و رفت
بدکاره ای
به خاک مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگی ام را
شنید و رفت
راضی نشد
به بالش سختی که داشتم
زنجیرهای زیر سرم را
کشید و رفت
شاید مرا ندیده
در آن ظلمتی که بود
با پا به روی جسم ضعیفم
دوید و رفت
روزم لگد نخورده
به آخر نمی رسید
با درد بود اگر شب و روزم
رسید و رفت
دیروز صبح
با نوک شلاق پا شدم
پلکم به زخم رو زد و
در خون طپید و رفت
از چند جا
ضریح تنم متصل نبود
پهلوی هم مرا
وسط تخته چید و رفت
وقتی که نام فاطمه را
از لبم شنید
یک حرفی از کنار دهانش
پرید و رفت
تابوت
از شکستگی ام کار می گرفت
گاهی سرم
به گوشه ی دیوار می گرفت
#شاعر_علی_اکبر_لطیفیان
1. چه فایده.mp3
زمان:
حجم:
2.31M
#روضه_حضرت_علی_اصغر
( علیه السلام )
#حاج_میثم_مطیعی
لالا بر آن که خواب ندارد
« چه فایده ... ؟ »
ماندن بر آن که تاب ندارد
« چه فایده ... ؟ »
گیرم تو را حسین
بگیرد ، بغل کند
وقتی دو قطره آب ندارد
« چه فایده ... ؟ »
احساس مادری
به همین شیر دادن است
آری ، ولی رباب ندارد
« چه فایده ... ؟ »
پرسش نکن
سه شعبه برایم بزرگ بود
وقتی کسی جواب ندارد
« چه فایده ... ؟ »
#شاعر_علی_اكبر_لطیفیان
@navaye_asheghaan
1. چه فایده.mp3
زمان:
حجم:
2.31M
#روضه_حضرت_علی_اصغر
( علیه السلام )
#حاج_میثم_مطیعی
لالا بر آن که خواب ندارد
« چه فایده ... ؟ »
ماندن بر آن که تاب ندارد
« چه فایده ... ؟ »
گیرم تو را حسین
بگیرد ، بغل کند
وقتی دو قطره آب ندارد
« چه فایده ... ؟ »
احساس مادری
به همین شیر دادن است
آری ، ولی رباب ندارد
« چه فایده ... ؟ »
پرسش نکن
سه شعبه برایم بزرگ بود
وقتی کسی جواب ندارد
« چه فایده ... ؟ »
#شاعر_علی_اكبر_لطیفیان
🏴#شهادت_امام_جعفر_صادق_ع
🏴#روضه
🏴. گریز به کربلا و روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
🎤مداح :استاد حیدر زاده
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
اگه انسان مشکلی داشته باشه ، درد دلی داشته باشه ، با مادرش راحت تره ، حرفش رو میره با مادرش میزنه ، اینقده که با مادرت بی رودربایستی هستی با بابات نیستی ، بعضی از درد دلات رو میری با مادرت میگی ، این چند بیت شعر هم ، زبان حال امام صادق علیه السلام با مادرشونه ، ببینم چه میکنی ؟
ز بس فرزندت از منصور
مِحنت دید ، مادرجان
دل از قیدِ حیات خویشتن
بُبرید ، مادر جان
( به به ، ان شاءالله مدینه گریه کنی ، « چو آن جانی بدان صورت مرا از خانه بیرون برد ... » وارد روضه امام صادق بشم ؟ قربون شما شیعیان دلسوخته ، شما که اینجا اینطور عرض ادب میکنید ، اگه برید مدینه چه میکنید ؟ آقاجان ...
اگر میخواست ماموری
بَرد نزدش مراآن شب
چرا اِبن ربیع پست را
بُگزید ، مادرجان ...
خدا نکنه ، نیمه شب توو خونه بریزن ، بخواهند جلو چشم بچه ها ، بابارو از توو خونه بیرون ببرند ، دختر دنبال بابا میدوه ، میگه بابامو نبرید ، نبرید ، بابا بابا بابا بابا ... میگه نیمه شب رفتم نوو خونه امام صادق ، دیدم آقا مشغول راز و نیازه ، گفتم آقا بلند شید بریم ، فرمود اجازه بده دو رکعت نماز بخونم ، گفتم آقا نمیشه ، فرمود اجازه بده لباسم رو بپوشم ، گفتم آقا نمیشه ، فرمود اجازه بده عمامه ام رو سرم بگزارم ، گفتم آقا نمیشه ، آماده اید بگم یا نه ؟ مولامون رو سرِ برهنه ، پای برهنه ...
بدو گفتم بده مهلت
بخوانم من نمازم را
ولی آن بی حیا
حرف مرا نشیند ، مادرجان
( بگم یه بیت دیگه ؟ )
چو آن جانی بدان صورت
مرا از خانه بیرون برد
تنِ طفلان من
چون بید می لرزید ، مادرجان
#شاعر_قاسم_ملکی
« شتاب مَرکب و ... » خودش سواره بود ، .... امام صادق حدود 70 سالشون هست ، این پیر مرد ... ابن ربیع سواره بود ، آقارو پیاده دنبال خودش می دواند ، ... میگه یه مقداری راه رفتم برگشتم نگاه کردم ، دیدم آقا داره نفس نفس میزنه ، دیدم عرق به پیشانی حضرت نشسته ...
شتاب مَرکب و بند و
تعلل پایش
زمینه های زمین خوردنش
فراهم بود ...
#شاعر_علی_اکبر_لطیفیان
#روضه_حضرت_رقیه
( سلام الله علیها )
( اهل روضه کجا نشستید ، پیر مرد نمیتونه دنبال سواره بدوه ، یکی پیرمرده نمیتونه بدوه ، یکی دختر سه ساله است ... های گرفتی مطلب رو ...؟ آخی آخی ... )
آن شب که من از ناقه
افتادم و غش کردم
بابا تو کجا بودی ؟
از ما تو جدا بودی
( فکرشو میکردی امشب بریم درِ خونه رقیه ؟ )
بابا تو کجا بودی ؟
از ما تو جدا بودی
( هی دنبال قافله میدوید ، زمین میخورد ، هی صدا میزد عمه عمه عمه ، هی صدا میزد بابا بابا بابا ... )
#دخترم :
آن شب که تو از ناقه
افتادی و غش کردی
من بر سرِ نی بودم
مشغول دعا بودم ...
بابا من بالا نیزه بودم ، می دیدمت بابا ، حسییین ...حسین ، حسین ...
@navaye_asheghaan
#روضه_اربعین
#روضه_حضرت_زینب
( سلام الله علیها )
#حاج_حسین_سازور
صلَّی اللهُ عَلَیْکَ یَا اَبَاعَبْدِالله ... بریم برا اربعین گریه کنیم ، از نشانه های مؤمن اینه که زیارت اربعین بخونه ...
یک اربعین برای تو
حیران شدم حسین
مانند گیسوی تو
پریشان شدم حسین
با چند قطره اشک
دلِ من سَبُک نشد
ابری شدم به پای تو
باران شدم حسین
زُلفی اگر که ماند
برای تو پیر شد
در اول بهار ،
زمستان شدم حسین
کوفه به کوفه
کوچه به کوچه ، گذر گذر
قاری شدی
مُفسّر قرآن شدم حسین
دیدی چگونه
آخر عمری دلم شکست
دیدی چگونه
پاره گریبان شدم حسین
تو رفتی و کنار خودم
گریه می کنم
دارم سَرِ مزارِ خودم گ
ریه می کنم
ای سایۀ بلند سرم،
ای برادرم
آئینه ی تَرَک تَرَک
در برابرم
بالم شکسته است و
پَرم پَر نمی زند
اما هنوز مثل همیشه کبوترم
من قول داده ام
که بگیرم سرِ تو را
از دست نیزه ها و
برایت بیاورم
حالا سری برای تو
آورده ام ولی
خاکستری و خاکی
ای خاک بر سرم !
بگذار اولِ سخن و
شِکوه ام ، تو را
ای ماه زینب
از نگرانی درآورم
هر چند کوچه به کوچه
تماشا شدم ولی
راحت بخواب
دست نخورده است مَعجرم
تو رفتی و کنار خودم
گریه می کنم
دارم سَرِ مزار خودم
گریه می کنم
(صدا زد : حسین جان ! )
هم پیرهن که ماند برایم
بدن نداشت
هم که تنِ تو روی زمین
پیرهن نداشت
ای بی کفن برادرم
ای بوریا نشین
این چادرم
لیاقت خلعت شدن نداشت؟
آن گونه ای که
من وسط خیمه سوختم
پروانه هم
دل و جگرِ سوختن نداشت
مردی نبود اگر،
یَلِ اُمُّ البنین که بود
هرگز کسی
نگاه جسارت به من نداشت
گُل های باغت
همه از رنگی گرفته اند
یعنی کسی نبود
که دستِ بزن نداشت
تو رفتی و کنار خودم
گریه می کنم
دارم سَرِ مزار خودم
گریه می کنم
هر چند در مسیر سرت
اِزدحام بود
اما درست مثل همیشه امام بود
بی تو
سوارِ ناقه ی عریان شدم حسین
من که به روی چشم علَمدار
جام بود
یادم نمی رود
سَرِ بالا نشین تو
بازیچه ی نگاه اهالی شام بود
با دستِ سنگ ،
صورت تو خط خطی شده
از بس که آفتابِ تو
نزدیکِ بام بود ...
#شاعر_علی_اکبر_لطیفیان
اومد کنار قبر نشست ، یه مُشتی از خاکِ قبر رو به سر ریخت ، صدا زد : حسین جان ! من اومدم ، داداش! همه رو آوُردم برات غیر از دختر سه ساله ات ... همۀ زن هارو دور خودش جمع کرد ، زینب وسط نشسته میاندارِ روضۀ حسینِ ، اما یه وقت نگاه کرد به دور و برَش ، فرمود : رباب رو نمی بینم ؟ گفتن : بی بی جان ! رفته پشت خیمه های سوخته صورت به خاک گذاشته ... بی بی اومد کنارش ، عروسِ مادرم ! اینجا اومدی برا چی ؟ رباب صدا زد : بی بی جان ! همین جا بود طفلم رو دفن کردن ... ای حسین !
@navaye_asheghaan