eitaa logo
سیره‍ شُهدا
64 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
538 ویدیو
54 فایل
گفت فحشا در کجا آید پدید؟ گفتمش در کوچه های بی شهید...🥀 ارتباط با خادم، انتقادات و پیشنهادات 👇 @Mughniyeh7093 تبادل پذیریم( با هر تعداد عضو )🔗 کپی ترجیحا با ذکر صلوات...♥🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 💐 شهیدی ڪه بعد از 16 سال پیڪرش🕊 مانند روز اول سالم بود 🌷 🌷 🗣راوی: حـاج حسین کاجـی 🌸 چهارده سال بیشتر نداشت. برای جبهه رفتن اقدام ڪرد ولی قبول نمی ڪردند. بالاخره با دست بردن در شناسنامه راهی منطقه شد. نوزده سالگی برای آخرین بار اعزام شد. رفته بود ڪلی تسبیح و.... برای دوستانش خریده بود. مادرش گفته بود: چیڪار می ڪنی؟ تو بعدها خرج داری زندگی باید تشڪیل بدی، خونه می خوای و... گفته بود : خونه من یڪ متر جا هست که نه آهن می خواد نه گچ! بالاخره خداحافظی ڪرد و رفت. 🌸 از نیروهای واحد تخریب لشگر 17 علی ابن ابیطالب علیه السلام بود. عملیات ڪربلای چهار آخرین عملیات او بود. دوستانش می گفتند: به سختی مجروح شد و پیڪرش جا ماند. به جرگه شهدای گمنام🕊 پیوست. برخی می گفتند او اسیر شده چون دوستانی ڪه در ڪنار او بودند همگی اسیر شدند. اما خانواده چشم انتظار او بود. 🌸 آزادگان به میهن بازگشتند، اما خبری از او نشد. یڪی از آزادگان گفته بود: ما دیدیم ڪه محمدرضا اسیر شد اما خبری از او نداریم. ناله ها وگریه های خانواده بیشتر شده بود. همه آرزو داشتند خبری از گمشده شان به دست آورند. سال هشتاد عراق و ایران برای تبادل اجساد توافق ڪردند. مرداد 81 خبر بازگشت پیڪر محمدرضا را میدهند.... 🔴ادامه دارد.... 🌷 @navayehshahid 🌹 🕊🕊🕊
🌷 شهیـد عبـاس بابایـی 🌷 🌸 در دوران تحصیل در آمریڪا ، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» ڪه هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود ڪه توجه همه را به خود جلب ڪرد . مطلب این بود : دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور ڪند.  🌸 من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: ـچند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع ڪردم به دویدن . از قضا ڪلنل «باڪستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند . آنها با دیدن من شگفت زده شدند . 🌸 ڪلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد . نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم نمی آمد خواستم كمی ورزش ڪنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای ڪلنل قانع كننده نبود. او اصرار ڪرد تا واقعیت را برایش بگویم . به او گفتم : مسایلی در اطراف من می گذرد ڪه گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بڪشاند و در دین ما توصیه شده ڪه در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم .  آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی ڪه نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درك ڪنند .»  ✍ راوی: امیر اڪبر صیاد بورانی دعوتید به محفل شهدا👇👇 🌷 @navayehshahid 🌹 🕊🕊🕊
🔴 🌸 یہ بـار دیـدم دسـت هادی بـہ طـور خـاصـے سـوخـتـہ ، ده روز بـعد دوبـاره هادی را دیدم ، بعـد از گـذشـت ده روز هـنوز زخــم هـادی بہتـر نشده بـود ! 🌸 بـہ هـادی گـفتـم : ایـن زخـم پشـت دسـتـت برای چیـہ ؟ نمـےخـواسـت جواب بده و موضوع را عوض مےڪـرد . بـالاخـره تونـستم از زیـر زبـان او حـرف بڪشـم ! 🌸 گـفت : مدتـے قـبل ، در یڪـے از شـبها خیلی اذیت شـده بـود . مےگـفت ڪـہ شیـطان با شہـوت بـہ سـراغ مـن اومـده بـود . « مـن هـم چـاره ای ڪـہ بـہ ذهنـم رسـید ایـن بـود ڪـہ دستـم را بسـوزونـم ! » 🌷 🌷 🌷 @navayehshahid 🌹 🕊🕊🕊
📖 🔹زيبايي چهره شهيد باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامي به « » معروف شود. 🔸حسين يك ساڪن خراسان رضوي بود ڪه بنا به دلايلي از طريق لشڪر فاطميون به سوريه اعزام شد و در ٢٠ آبان ماه ١٣٩٥ در سن ٢٧سالگي به خيل شهداي مدافع حرم پيوست. 🔹او ڪه به تازگي نامزد ڪرده بود، دوست نداشت ازدواجش مانعي براي دفاع از حريم اهل بيت شود. بنابراين با همسرش شرط ڪرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد و مدتي پس از نامزدي به سوريه رفت و قدم به حجله شهادت گذاشت. 🔸«زهرا سادات رضوي» همسر شهيد متولد ١٣٧٦ است. دختر جواني ڪه هنوز زندگي مشترڪش را آغاز نڪرده، همسر شهيد شد. 🔹زمان خواستگاری يڪي از شرط‌هايش اين بود ڪه چون رزمنده مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به عنوان مدافع حرم باقي بمانم و نمي‌خواهم ازدواج مانعي براي اعزام مجددم شود. 🔸در پاسخ گفتم: دقيقاً من هم از همسر آينده‌ام اين انتظار را داشتم ڪه حداقل يڪبار هم شده براي دفاع از حرم بي‌بي زينب (س) گامي برداشته باشد. پس چه بهتر ڪه شما خودتان مشتاق اين امر هستيد. 🔹همسرم از شرط من خيلي تعجب ڪرد. زيرا هر ڪجا ڪه رفته بود و اين شرط اعزام شدن مجدد خودش را به سوريه اعلام ڪرده بود طرف مقابل نپذيرفته بود. 🔸حتي خود شهيد به من گفت: شما چرا قبول ڪرديد؟ خيلي از دخترهاي نسل امروزي در اين وادي‌ها نيستند. عجيب است ڪه شما پذيرفتيد. 🔹من و شهيد ٢٠تيرماه سال ٩٥رسماً به عقد يڪديگر درآمديم. بعد از يك ماه قصد رفتن به سوريه را ڪرد ڪه حتي دوستانش به او گفتند شما تازه عقد ڪردي براي چه مي‌خواهي بروي. 🔸در همين حين از تهران پرونده اعزامي‌اش برگشت خورد، چون چهره حسين در سوريه نزد تروريست‌ها شناخته شده بود. 🔹براي اعزام مجددش به او اجازه ندادند ڪه برود تا اينڪه با تلاش بسيار موفق شدند. 🔸١٠ آبان‌ماه ٩٥ با نام مستعار قمر فاطميون و از طريق لشڪر فاطميون توانست اعزام داشته باشد. 🔹٢٢ آبان‌ماه هم به شهادت ‌رسيدند ڪلاً چهارماه دوران نامزدي ما با هم طول ڪشيد. 🔸لحظه‌اي ڪه سر سفره عقد نشسته بودم اين باور قلبي را داشتم ڪه حسين روزي به شهادت مي‌رسد، ولي به خودم مي‌گفتم هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. با آنڪه خيلي‌ها برگشتند به من گفتند: چهره داماد چقدر به شهدا مي‌خورد. 🔹ما زندگي‌مان را ساده شروع ڪرديم. هر دو عقيده داشتيم هرچه مهريه ڪمتر باشد ثواب آن بيشتر است و با اشتياق هر دو دوست داشتيم به نيت ١٤ معصوم ١٤ سڪه باشد.  ✍ راوي: همسر شهید مدافع حرم 🌷 🌷 🌷 @navayehshahid 🌹 🕊🕊🕊
💢 💢 ⁉️ ✅یه روز یه میره سبزی فروشی تا ڪاهو بخره ، عوض اینڪه ڪاهوهای خوب را سوا ڪنه ، همه ڪاهو های را سوا میڪنه و . ⁉️ازش مــی پرسنـد چرا را ڪــردی میگه: صاحبـــــ سبزی فروشــی پیرمــرد فقیــری هست مردم همه ی ڪاهوهای خوب را میبـرند و این ڪاهوها روی دست او میمانند و من بخاطر اینڪه ڪمڪـی به او بڪـنم اینها را میخــرم، اینها را هم میشـــود خـــورد.. ☑️> این ڪســی نبود جز بزرگــ آقا سید علــی تبریــزی(ره)✔️ 🔰یه روز یه میره ، بعد از یه مدت میشه یه روز بهش میگن شده افتاده سمت ها اجازه بده بریم . جواب میده ڪـــدوم ؟ اینجا من . اون تا زنده بود و به داداش های شهیدش شد✳️ 👈> اون ترڪـــه ڪســـی نبود جز مـهـــدی باڪـــری👉 @dararezooyeshahadat ❌از ایــــن به بعــــد قــــبل جڪـــــ تعریفــــــ ڪــردن حواسمـــــون باشــه چه ڪسانــــی رو به سخـــــــره میگیریـــــم❌ 💟یه میشه بهنام . اولیــــن 13 سالـــه شهید راه و... 🔴👈یه روزی یه ، یه ، یه ، یه ، یه ، یه ، یه ، و ... مثل جلــوی وایـــستادن تا کســــی چپ به و نکنـــــه👉 🌷 لـره...........شهید محمد بروجردی بود 🌷 ترڪـه.......... شهید مهدی باکری بود 🌷 عربـه......... شهید علی هاشمی بود 🌷 قـزوینیه...... شهید عباس بابایی بود 🌷 آبادانیـه...... شهید طاهری بود 🌷 اصفهـانیه.... شهید ابراهیم همت بود 🌷 شمـالیـه...... شهید شیرودی بود 🌷 شیـرازیـه...... شهید عباس دوران بود 🌷 بوشهریـه.....شهید نادر مهدوی ⛔️👈 باشیـــم ، امـــــروزی با ســـرد و گـــــرم ...👉⛔️ ♡ سیره شهدا ♡ 🌷 @navayehshahid 🌹 🕊🕊🕊
📋 گل‌های ڪنار خیابان ! 💐 گل های ڪنار پارڪ ها و تفریح گاه ها، اگر چه زیبا و خوش رو هستند، ولی چون مورد استفاده ی قرار میگیرند و رایگان در اختیار همه قرار می گیرند، چندان به ارزش واقعی آنها توجه نمی شود. چه بسا رهگذری هم از آن گل خوش آب و رنگ خوشش بیاید، و آن را از جا ڪنده، پس از بوییدنی، گلبرگ هایش را با انگشتان زمخت و بی رحمش از هم جدا ڪرده، به گوشه ای انداخته یا زیر پا له ڪند و پس از آن به سراغ بعدی برود. 💬 هم گلی از بوستان محبت الهی‌ست ڪه او چنین زیبا، مهربان و آفریده و به مردان دستور داده تا از او مراقبت ڪنند، تا دستان هوس رانان بی‌عاطفه، او را پرپر نڪند. امام علی(علیه السلام) فرمودند: «زن،گل است و لطیف.» [ نهج البلاغه، نامه۳۱ ] _____ 🌸 حرف‌هایی‌ازجنس‌ِ ریحانه ها 🌸 🌷 @navayehshahid 🌹 🕊🕊🕊
📝 ... 🌷 🌹شهید دڪتر مصطفے چمران🌹 🌸 یادم مے‌آید مادرم به سختے مریض و در بیمارستان بسترے بود . بہ اصرار مصطفے تا آخرین روز در ڪنار مادرم و در بیمارستان ماندم . او هر روز برای عیادت بہ بیمارستان مے‌آمد . مادرم به مصطفے مے‌گفت : همسرت را بہ خانہ ببر . ولے او قبول نمے‌ڪرد و مےگفت : باید پیش شما بماند و از شما پرستارے ڪند . 🌺 بعد از مرخص شدن مادرم از بیمارستان، وقتے مصطفے بہ دنبالم آمد و سوار ماشین شدم تا به خانہ خودمان برویم ، مصطفے دست‌هاے مرا گرفت و بوسید و گریہ ڪرد و گفت : از تو بسیار ممنون هستم ڪہ از مادرت مراقبت ڪردے . با تعجب به او گفتم : ڪسے ڪہ از او مراقبت ڪردم مادر من بود نہ مادر شما … چرا تشڪر مےڪنے ؟! 🌸 [[ او در جواب گفت : این دست‌ها ڪہ بہ مادر خدمت مے‌ڪنند براے من مقدس است . دستے ڪہ براے مادر خیر نداشتہ باشد ، براے هیچ ڪس خیر ندارد و احسان به پدر و مادر دستور خداوند است .]] ✍ راوے همسر شهیـد 🌷 @navayehshahid 🌹 🕊🕊🕊
🌸بـِسـم ِ ربــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقین🌸 محـاصـره ایــم سیـــّد ! اینجـا نـه داریــم نـه بی سیــم و نـه ســِلاحی !! بعـد از شمـا روزهـایمـان ، ڪمتر خـدا مـی گیـرد ! اینجا دیگر معنایی نـدارد ! تشنه ایم سیّد ! صداقت ! عـدالت ! یڪرنگـی ! خلـوص و صفـا و صمیمیـّت... اینجـا بـه مـا خـوش نمـیگذرد...دلمــان شمـاست.. در این دنیـا ، دلـم از بی شمـا بـودن پـوسیـد .. سـر بستـه مـانـد گـره خـورده در دلــم.. آن گـریـه هـای عقـده گشـا در شڪست... 🌷 🌷 اَللهُمَ اَسئَلُڪَ مِنَ الشَهادَةِ اَقسَطَها اللهم الرزقنا... 🌷 @navayehshahid 🌹 🕊🕊🕊
📖 🕊💞 💞🕊 🌷 شهید سید اسماعیل سیرت نیا 🌷 جلسه اولی ڪه اومدن خونمون بهم گفت: تنها نیومدم... مادرم حضرت (زهرا سلام الله علیها)... همرام اومدن! " من از ڪل اون جلسه فقط همين يه جمله شو يادمه... وقتی رفتن ، من فقط میڪردم... مادرم نگرانم بود و مدام می پرسید: "مگه چی بهت گفت ڪه اینجوری گریه میڪنی...؟!" گفتم: "یادم نیست چی گفت! فقط یادمه که گفت: با مادرش (س) اومده خواستگاری... جوابم ... تا اینو گفتم؛ خونوادمـم زدن زیر گریـه... من اون شب واقعاً حضور حضرت زهرا (سلام الله عليها) رو حس ميڪردم... مدام ذڪر بی بی رو لباش بود... مداح نبود ولی همیشه وسط هیئـت روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) میخوند... ارادت قلبی سیّــد به حضرت باعث شد تا سرانجام مثل مادر پهلو_ شڪسته ش... با اصابت ترڪش به پهلو به برسه... ✍ : همسـر شهید ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ @navayehshahid ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝ 🌹 🕊🕊🕊
🎋🎋 👇 💠 گردان به من میگفت :  لب شط بودیم، هور بودیم، خواب دیدم   (عج) رو😢 🌸  آقا گفت : لیست گردان رو بده .  میگفت: لیست گردان را دادم خدمت   امام زمان (عج) آقا با خودڪار زیر بعضی از اسمها خط ڪشید زیر هر اسمی خط ڪشید تو عملیات شهید 🌷 شد.. 🍁لیست ما ڪجاست؟   🍁اسم ما ڪجاست؟  🍀 زیر اسم ڪی آقا ڪشید؟   میگه میخوام با خودڪار سبز خوشگل 🌱برای عاقبت اینا خط بڪشم اینایی ڪه ڪار ڪردن برای شهیدایی🌷 ڪه     اینایی ڪه ندیده شدند میخوام با خودڪار سبز خط بکشم که👇  💠اَللّهٌمَ اَدِّب بِه آداباً مهدی و اَخلِقْ باَخْلٰاقَنَا الْمَهدی امام عصر (عج) اول صبح حڪم مأموریتهاشو بین هایش تقسیم میڪنه 👈 تو برو این ڪار رو بڪن✅  🌾ما جز اون مأموریتاییم ⁉️  🌾رابطه ی ما با  امام زمان عج چه جوریه⁉️  🌾اینجا ڪی مهر استاندارد گرفت⁉️  🌾ایزو نه هزار فلان، اینه مهم، میخوام بگم شما الان امضا گرفتید⁉️  اینجا سر قلم🖊 خیلی به زمین نزدیڪه ما دنبال خاڪ بازی و تانڪ و توپ و تیرش⚡️ نیستیم.  ما دنبال هستیم💞 🎤 روایتگر ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ @navayehshahid ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝ 🌹 🕊🕊🕊
‍ ✍ 🌸 از همه ے خواهران عزیزم و از همه ے زنان امت رسول اللہ مےخواهم روز بہ روز حجاب خود را تقویت ڪنید ، 🌺 مبادا تار مویـے از شما نظر نامحرمے را بہ خود جلب ڪند ؛ مبادا رنگ و لعابـے بر صورتتان باعث جلب توجہ شود ؛ مبادا چادر را ڪنار بگذارید ... 🌸 همیشه الگوے خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید ؛ 🌺 همیشہ این بیت شعر را بہ یاد بیاورید ، آن زمانے ڪہ حضرت رقیہ سلام اللہ خطاب بہ پدرش فرمودند : 👈 « غصہ ے حجاب من را نخوری بابا جان چادرم سوختـہ اما بہ سرم هست هنوز ... »👉 📜 فرازی از وصیتنامہ شهید بی سر مدافع حرم شهید محسن حججی ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ @navayehshahid ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝ 🌹 🕊🕊🕊
📖 🌷 شهید مهدی منتظر القائم 🌷 🔹هر روز از میدانهای وسیع مین، سیم های خاردار و تله های انفجاری می گذشتیم. اما هر روز نا امیدتر می شدیم. 🔸روز آخر ماندنمان نیمه شعبان بود. آن روز رمز حرڪتمان «یا مهدی(عج) » بود. عجیب همه پریشان بودند. 🔹نزدیڪ غروب بود و لحظه وداع. باید سریع از منطقه می رفتیم. بچه ها از خود بی خود بودند. می گفتند دیدید قابل نبودیم، با نام «مهدی» روز نیمه شعبان ڪار را شروع ڪردیم و حالا باید برگردیم. 🔸اشڪ حلقه زده بود توی چشم هایشان. هر ڪس دنبال چیزی می گشت برای یادگار و تبرڪ با خودش ببرد. یڪی یڪ مشت خاڪ بر می داشت، یڪی یڪ تڪه سیم خاردار. 🔹 من هم رفتم سراغ شقایق وحشی. می خواستم با ریشه درش بیاورم بگذارم توی قوطی ڪنسرو. وقتی شقایق را آرام جدا ڪردم از زمین، دیدم ریشه شقایق روی جمجمه شهید سبز شده، روی سجده گاهش. 🔸با فریاد یا مهدی بچه ها همه جمع شدند. آرام آرام خاڪها را ڪنار می زدیم. دلهره داشتیم. ڪاش پلاڪ هم داشته باشد. هم از لشگر باشد. 🔹پلاڪ ڪه پیدا شد. روی پا، بند نبودیم. نوشته بود بود از لشگر امام حسین(ع) ✍ منبع: وبگاه احمد شرفخانی ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ @navayehshahid ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝ 🌹 🕊🕊🕊