eitaa logo
ندای قلم|هنر در خدمت عقیده..✍
329 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
745 ویدیو
4 فایل
خوشنویسی هنر درخدمت عقیده خط نستعلیق ثلث نسخ هما دست نویس کاپرپلیت پروفایل مناسبتی آموزش های رایگان هرچه میخواهد دل تنگت بگو(ناشناس) https://harfeto.timefriend.net/17229615919313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🍃ساقی دل تشنه ها چشم هایت را بده به من. با چشم های تو می خواهم نهر علقمه را به تماشا بنشینم. من قصه نهر و مشک و سقا را شنیده ام اما می دانم اگر این قصه را ببینم، اطاعت و بندگی از همه وجودم خواهد جوشید. مشک و نهر علقمه را وقتی می گذارم در کنار سقای حسین، می توانم از نهر جوشان و مشک تیرخورده و از تن صدپاره سقا، درس اطاعت بگیرم اما درس وقتی دیدنی می شود، در جان آدم می نشیند. اگر چه شاید تاب نیاورم، اما من می دانم دیدن لب های خشکیده ساقی آن هم در کنار نهر، طعم اطاعت را چنان به جانم می چشاند که تمرد برایم از زهر هلاهل تلخ تر می شود. با چشم های تو بگذار معنای قمر بنی هاشم را بفهمم شبت بخیر ساقی دل تشنه ها. @abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از هیأت زوارالزهراء(س)
شب از نیمه گذشته... فردا، مصیبتی‌ست عظیم...! کسی خواب نیست. همه بیدارند. عده‌ای لبیک‌ می‌گویند به امامشان. عده‌ای آماده‌رزم می‌شوند. عده‌ای با همسر و فرزندشان وداع می‌کنند. عده‌ای اما اشک می‌ریزند. بچه‌ها را می‌گویم. دلشوره به جانشان افتاده، سخت. حالا اما ما خوابیم، راحت... بچه‌هایمان در روضه‌ها... و ما در زندگی‌هایمان... دستی به سر و رویمان بکش حسین! هوشیارمان کن... ◾️ هیئت زوارالزهرا سلام‌الله‌علیها ▫️ @zovvaralzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷زیارت حضرت عباس علیه السلام🌷 🏴سَلامُ اللّهِ وَسَلامُ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبینَ وَاَنْبِیائِهِ الْمُرْسَلینَ وَعِبادِهِ الصّالِحینَ وَجَمیعِ الشُّهَداءِ وَالصِّدّیقینَ وَالزّاکِیاتِ الطَّیِّباتِ فیما تَغْتَدی وَتَرُوحُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ * اَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلیمِ وَالتَّصْدیقِ وَالْوَفاءِ وَالنَّصیحَهِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ الْمُرْسَلِ وَالسِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ وَالدَّلیلِ الْعالِمِ وَالْوَصِیِّ الْمُبَلِّغِ وَالْمَظْلُومِ الْمُهْتَضَمِ * فَجَزاکَ اللّهُ عَنْ رَسُولِهِ وَعَنْ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَعَنْ فاطِمَهَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَینِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ اَفْضَلَ الْجَزاءِ بِما صَبَرْتَ وَاحْتَسَبْتَ واَعَنْتَ * فَنِعْمَ عُقْبَى الدّار * لَعَنَ اللّهُ مَنْ قَتَلَکَ * وَلَعَنَ اللّهُ مَنْ جَهِلَ حَقَّکَ وَاسْتَخَفَّ بِحُرْمَتِکَ * وَلَعَنَ اللّهُ مَنْ حالَ بَیْنَکَ وَبَیْنَ ماءِ الْفُراتِ * اَشْهَدُ اَنَّکَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً وَاَنَّ اللّهَ مُنْجِزٌ لَکُمْ ما وَعَدَکُمْ * جِئْتُکَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وافِداً اِلَیْکُمْ وَقَلْبی مُسَلِّمٌ لَکُمْ وَاَنَا لَکُمْ تابِـعٌ وَنُصْرَتی لَکُمْ مُعَدَّهٌ حَتى یَحْکُمَ اللّهُ وَهُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ * فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ *لا مَعَ عَدُوِّکُمْ * اِنّی بِکُمْ وَبِاِیابِکُمْ مِنَ الْمُؤمِنینَ * وَبِمَنْ خالَفَکُمْ وَقَتَلَکُمْ مِنَ الْکافِرینَ * قَتَل اللّهُ اُمَّهً قَتَلَتْکُم بِالاَْیْدی وَالاَْلْسُنِ.✨ 🏴 🖤 🥀 ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎ ‎ ‌‎‎‎‎•••┈✾~ 🏴 🕯 🏴 ~✾┈•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
قرار شد پشت به پشت ظَهر به ظَهر وارد میدان شوید از دو سو شمشیر بزنید و لشکر را بدرید شریعه را فتح کنید و به قدرِ یک مَشک هم که شده آب بردارید... . به قصد ِ آب رفتید نه به قصدِ میدان که حسین هرگز تو را اذنِ میدان نداد که تو آرامِ حرم بودی تمام ِ سپاه بود و یک علمدار... تمامِ حرم بود و یک عمو... تمامِ حسین بود و یک عباس... حسین هرگز تو را اذن میدان نداد... . فقط قرار شد با هم بروید کمی آب بردارید و با هم بازگردید با هم بروید و با هم باز گردید! همین...! . اسب‌ها را جولان دادید تکبیر برآوردید و با هم تاختید و لشکر از هیبت شما از هم پاشید... . هیچ بدر و حنین و خیبری چنین شکوهی بر خود ندیده بود کربلا تنها میدانی بود که دو حیدر یک‌باره بر آن تاختند! . خاک تکبیر برآورد آسمان تهلیل گفت دشت پر از تسبیح شد... حسین به شریعه رسید... و تو نیز... . هنوز خنکای ِ آب قدم‌هایش را نبوسیده بود که... تیر چانه‌اش را از هم درید و خون فواره زد لشکر هلهله به پا کرد و بر حسین هجوم برد... میان‌تان فاصله افتاد تو در شریعه و حسین بیرون... . آب به طواف قامتت برخاست فرات، به التماسِ لب‌هایت نشست... نهر جرعه جرعه تمنای نوشیدنت کرد... امّا تو در جاریِ نهر، العطش می‌دیدی و در انعکاسِ آب، پیراهن‌های بالازده و شکم‌های خوابانده بر رطوبت خاک... حتی لب تر نکردی! حتی دست در آب فرو نبردی! بی‌درنگ فرات را میانِ مشک ریختی و بر اسب نشستی... . محاصره‌ات کردند از هر سمت و سو... . بر تو هجوم آوردند... نیزه و تیر و کمان بر تو باریدن گرفت... خون از تمامِ وجودت فواره ‌زد و تو دلهره‌ات فقط مشک بود... . هلهله و عربده و بغض... تمامِ علی را از تو انتقام گرفتند... کسی بازوی حیدری‌ات را نشانه رفت و ... و یمین از تو جدا کرد... مشک را به دست ِ چپ سپردی و باز تاختی... . امّا دست چپت را هم... دست ِ چپت را هم به غارت ِ نیزه‌ها بردند... . مشک را به دندان گرفتی... و باز تاختی... هیچ چیز تو را از مسیر باز نمی‌داشت حتی تیری که تمامِ نگاهت را به خون نشاند... می‌تاختی... با عشق... بی دست... بی چشم... و هنوز تمامِ دلهره‌ات فقط مشک بود... که یکباره... آب شرّه کرد و بر دلت تیر کشید خنکای ِ آب آتشت زد... مشک پاره شد... بند ِ دلت از هم گسست... و تاختنت از حرکت ایستاد... و عمود فرصت ِ فرود پیدا کرد.. فرقت از هم شکافت... و با سر... بی دستی که حائل شود میان ِ تو و زمین... از اسب فرو افتادی... فریاد برآوردی: برادر... و حسین.. خدا می‌داند که چطور خویش را بر پیکر ِ تو رساند... آیه آیه‌هایت را از زمین برداشت... تکه تکه‌هایت را بوسید... و تمامِ علقمه انگار که عباس شده بود... تکه تکه روی زمین... تکثیر شده بودی... و حسین، لحظه لحظه، کنار تکه‌هایت شکست... . فَبکی الحسین بُکاءً شدیداً... آمد کنارِ تو... صدایش به گریه بلند شد... بلند... بلند... گریست... به وسعت ِ تمام ِ دشت، گریست... شکست... خم شد... ألان إنکَسرَ ظَهری وَ قلّت حیلَتی وَ شمَّت بی عَدوّی... . حالا حسین، بی تو... . قرار بود با هم بروید و با هم باز گردید... ✍ملیحه سادات مهدوی اجر این روضه و اشکهایش تقدیم به سقایی که همه‌ی آبهای عالم را شرمنده‌ی ادبش کرد. ❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. خوب که نگاه کنی هر صنفی به سیاق خودش، حرمت‌داری می‌کند توی این ماهِ عزا. بازاری و خرده‌فروش و پاسبون و مطرب و ساقی و قدّاره‌بند و کلاه مخملی هر کدامشان آبروداری می‌‌کند به طرزی. جماعتِ قلم به دست هم به طریق اخص. اصلا قاطبه‌ی جماعتِ قلم به دست، فدای دستِ قلمِ سقای کربلا. 📚برشی از کتاب گچ‌پژ اثر محسن رضوانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اول هم اصل بر این بود که اگر توی مجلسِ شما اشک میریزیم و سینه می‌زنیم، این اشک ریختنها و سینه زدنها بیرون از تکیه هم نمود داشته باشد، این شور گرفتنها شروع یک حرکت باشد و گرنه حسینیه چیزی بیشتر از یک مدفن برای اشکها نمی‌شود! قرار نبود ما برای فراقِ شما و شیرخواره‌ات گریه کنیم، برای داغِ جوانت توی سر و صورت بکوبیم، و برای آوارگی بانوان حرمت شیون بزنیم و بعد برایمان هیچ فرقی نکند که شمرهای زمانِ خودمان با اصغرها و اکبرها و رقیه‌های فلسطین چه می‌کنند! که اگر اینطور شد، آن وقت ما که گریه‌کنِ شماییم با آنها که حتی اسم شما هم به گوششان نخورده چه توفیری داریم؟! ارباب! ما یک عمر برای بچه‌های شما توی سر و صورتمان نزده‌ایم که حالا قرار باشد از بچه‌های غزه غافل شویم! از اول هم قرار همین بود! شما بابای عالَم باشید و شیرخواره‌های عالَم همه، علی‌اصغرهای شما... ✍ملیحه سادات مهدوی من با کلمه‌هایم اجازه نمی‌دهم که بچه‌های غزه در هیاهوی این دنیا فراموش شوند ولی کاش جز دعا و نوشتن و نگرانی، کار بیشتری از من ساخته بود... من سکولار نیستم. 🌱 @sharaboabrisham @Farsna :فیلم از .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
من اگر روضه‌خوان بودم شب عاشورا رو به مستمعها می‌گفتم من هم لهوف را دیده‌ام، هم ارشادِ شیخ مفید را، آن هم نسخه‌های عربیش، راستش را بخواهید چیزی که من در لهوف و در ارشاد خوانده‌ام اصلا تعریف کردنی نیست، همه‌ی روضه‌هایی که تا حالا شنیدید را باید بگذارید کنار، قصه خیلی هولناک‌تر از این چیزهاست. دست روی هر جایش که بگذارید روضه‌ی باز است. با این حرفها هول به دلِ مستمع می‌انداختم و می‌گذاشتم زنهای مجلس کمی ترس ورشان دارد نکند من حرفی بزنم بچه‌هایشان بلرزند، آب دهان مردها خشک شود نکند من دست روی جایی از واقعه بگذارم که زنها آن‌طرفِ پرده قالب تهی کنند. خوب که احساس کردم دلهره به جانِ مستمع افتاده و تپش قلبها بالا گرفته می‌گفتم متوجه اضطرابتان شدم، عیبی ندارد، آدم شب عاشورا نخواهد یک ذره از حال زنها و بچه‌های حرم را بچشد که نمی‌شود اسم خودش را بگذارد شریکِ غم! ولی هول ورتان ندارد نیامده‌ام برای مقتل‌خوانی. مثل امشبی که قلب امام زمان دارد از غصه می‌ترکد، ادب و انصاف حکم می‌کند آدم اصلا روضه نخواند! من هم نمی‌خوانم! لااقل از مگوهای واقعه نمی‌خوانم. بعد که مستمعها آب دهانشان را فرو می‌دادند و یک نفس راحتی می‌کشیدند می‌گفتم هان دیدید حتی تاب یک اشاره را ندارید چه رسد به اصل واقعه. تازه شما مردهای اینجا هر قدر هم غیرتی باشید، هر اندازه هم عاطفی، یک ذره از غیرت و عاطفه‌ی ابی‌عبدالله نمی‌شود. حالا حساب کنید آن مردِ غیرتمندِ پرعاطفه که از فردا خبر داشته و می‌دانسته قرار است چی سر این زن و بچه بیاید، او مثل امشبی چه حالی داشته؟ این را می‌گفتم و اجازه می‌دادم صدای نشستنِ دستها روی پیشانیها جلسه را پر کند و شانه‌ها به گریه بلرزد. بعد با سوز می‌گفتم آه حسین... و می‌گذاشتم مستمعها پشت سرم تکرار کنند و جا برای گریه باز شود... بعد دوباره می‌گفتم ادب و انصاف حکم می‌کند آدم مثل امشبی روضه نخواند و فقط همه‌ی جلسه را پر کند از صلواتهای بی‌تاب و نگران که خدای نکرده یک وقت اتفاقی برای صاحب‌الزمان نیفتد. و می‌گذاشتم مستمعها چند صلوات پراکنده و شلوغ و اشک‌آلود بفرستند تا کمی دلشان قرار بگیرد. بعد می‌گفتم راستش من برای امشب اگر قرار باشد روضه بخوانم یک چیزی می‌خوانم که فقط روضه‌ی اباعبدالله نیست، یک حرفیست که روضه‌ی همه‌ی اهل‌بیت با هم است! دلهایتان را بدهید دست من تا ببرم آنجایی که زینب روضه‌ی پیغمبر و حضرت زهرا و امیرالمؤمنین و امام مجتبی را با هم خوانده و آمده گریه‌اش را توی دامن اباعبدالله ریخته! یک وقتی از شب زینب کبری با هزار اضطراب خودش را به چادر برادر رسانده و همانجور که صدایش می‌لرزیده پرسیده: حسین جان روی اصحابت چقدری می‌شود حساب کرد؟ این پرسشِ چند کلمه‌ای سنگین‌ترین روضه‌ی شب عاشوراست حتی سنگین‌تر از روضه‌ی گودال! این دلشوره‌ای که شب عاشورا به جان زینب افتاده و او را بلند کرده که برود و از برادر بپرسد اصحاب ماندنی هستند؟ پرده از حقایقی برمی‌دارد که در خاطرِ زینب بوده! راستش ما اگر این سوال زینب را درست فهم می‌کردیم، همینقدر که من گفتم زینب این را پرسیده، آنقدر خودمان را می‌زدیم و آنقدر گریه می‌کردیم که از حال برویم. بعد همانطور که اشک امانم را گرفته بود می‌گفتم یک نفر به من بگوید این زن مگر خاطره‌ی چند نامردی توی ذهنش بوده که حالا شب عاشورا اینجوری هول ورش داشته؟ زینب هر چه به عقب نگاه کرده دیده جز نامردی چیزی یادش نمی‌آید، خب حق داشته دلهره بگیرد نکند اینها هم نامردی کنند و بلایی که سر مادر و پدر و آن یکی برادرش آمد سر حسین هم بیاید. اول خاطره‌اش از نامردی از آن ۱۲۰هزاری بود که زدند زیر همه چیز و گفتند ما دور ایستاده بودیم نشنیدیم پیغمبر چی گفت، خاطره‌ی دیگرش از نامردی از آن چهل شبی‌ست که همراه مادر می‌رفت در خانه‌ی انصار و مهاجر و هر کدام با بهانه‌ای زهرا را به دیگری حواله می‌کردند و آن آخرها دیگر حتی لای در را باز نمی‌کردند، بعدش هم که آتش گرفتن در و آن حادثه‌هاست، خاطره‌های بعدش نامردیهای صفین و جمل و نهروان با پدرش و بدتر از همه سپاه امام مجتبی که آنجور برادرش را تنها گذاشته بودند، زینب شنیده بود حتی بعضی از فرمانده‌های حسن به معاویه نامه داده بودند اگر میخواهی سر حسن را برایت می‌فرستیم... خب حق داشته شب عاشورا لرز به تنش بیفتد. زینب با این سوالش عالم را شرمنده کرده، یک جوری خوابانده توی گوش دنیا که اف بر تو که هر چی نگاهت می‌کنم با ما غیر از نامردی نکردی. از من اگر می‌پرسید سخت‌ترین جای واقعه همین سوال زینب است همین تردیدی که به دلش افتاده، همین اعتمادی که نتوانسته بکند... اف به دنیایی که برای بچه‌های پیغمبر هیچ وقت جای امنی نبوده! این را می‌گفتم و مجلس را به حال خودش رها می‌کردم تا هر کسی همانطور که اشکهایش آویزان است در خلوت خودش حساب کند مگر این زن چقدر نامردی در خاطرش داشته؟ چقدر بی‌وفایی... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 💥 وَفَدَيْنَٰهُ بِذِبْحٍ عَظِيم! ▫️ صافات - ۳۷ 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ 🦋 دستــــنوشتـــــ༄عــــــشـق❥︎ 💠 @dastneveshteshq
🏴فرا رسیدن تاسوعا و عاشورای حسينی رو تسليت عرض می‌کنم. امشب یا فردا صبح صدقه ای را برای سلامتی امام زمان (عج) کنار بگذارید . امشب فشار بر قلب امام زمان (عج) به حد اعلاء می رسد. التماس دعای فرج. ┄┅═✧♡💠♡✧═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه ما به سر رسید... من اگر روضه‌خوان بودم شب عاشورا رو به مستمعها می‌گفتم من هم لهوف را دیده‌ام، هم ارشادِ شیخ مفید را، آن هم نسخه‌های عربیش، راستش را بخواهید چیزی که من در لهوف و در ارشاد خوانده‌ام اصلا تعریف کردنی نیست، همه‌ی روضه‌هایی که تا حالا شنیدید را باید بگذارید کنار، قصه خیلی هولناک‌تر از این چیزهاست. دست روی هر جایش که بگذارید روضه‌ی باز است. با این حرفها هول به دلِ مستمع می‌انداختم و می‌گذاشتم زنهای مجلس کمی ترس ورشان دارد نکند من حرفی بزنم بچه‌هایشان بلرزند، آب دهان مردها خشک شود نکند من دست روی جایی از واقعه بگذارم که زنها آن‌طرفِ پرده قالب تهی کنند. خوب که احساس کردم دلهره به جانِ مستمع افتاده و تپش قلبها بالا گرفته می‌گفتم متوجه اضطرابتان شدم، عیبی ندارد، آدم شب عاشورا نخواهد یک ذره از حال زنها و بچه‌های حرم را بچشد که نمی‌شود اسم خودش را بگذارد شریکِ غم! ولی هول ورتان ندارد نیامده‌ام برای مقتل‌خوانی. مثل امشبی که قلب امام زمان دارد از غصه می‌ترکد، ادب و انصاف حکم می‌کند آدم اصلا روضه نخواند... ادامه👇 https://eitaa.com/nedayeghalam/4654
ادامه... من هم نمی‌خوانم! لااقل از مگوهای واقعه نمی‌خوانم. بعد که مستمعها آب دهانشان را فرو می‌دادند و یک نفس راحتی می‌کشیدند می‌گفتم هان دیدید حتی تاب یک اشاره را ندارید چه رسد به اصل واقعه. تازه شما مردهای اینجا هر قدر هم غیرتی باشید، هر اندازه هم عاطفی، یک ذره از غیرت و عاطفه‌ی ابی‌عبدالله نمی‌شود. حالا حساب کنید آن مردِ غیرتمندِ پرعاطفه که از فردا خبر داشته و می‌دانسته قرار است چی سر این زن و بچه بیاید، او مثل امشبی چه حالی داشته؟ این را می‌گفتم و اجازه می‌دادم صدای نشستنِ دستها روی پیشانیها جلسه را پر کند و شانه‌ها به گریه بلرزد. بعد با سوز می‌گفتم آه حسین... و می‌گذاشتم مستمعها پشت سرم تکرار کنند و جا برای گریه باز شود... بعد دوباره می‌گفتم ادب و انصاف حکم می‌کند آدم مثل امشبی روضه نخواند و فقط همه‌ی جلسه را پر کند از صلواتهای بی‌تاب و نگران که خدای نکرده یک وقت اتفاقی برای صاحب‌الزمان نیفتد. و می‌گذاشتم مستمعها چند صلوات پراکنده و شلوغ و اشک‌آلود بفرستند تا کمی دلشان قرار بگیرد. بعد می‌گفتم راستش من برای امشب اگر قرار باشد روضه بخوانم یک چیزی می‌خوانم که فقط روضه‌ی اباعبدالله نیست، یک حرفیست که روضه‌ی همه‌ی اهل‌بیت با هم است! دلهایتان را بدهید دست من تا ببرم آنجایی که زینب روضه‌ی پیغمبر و حضرت زهرا و امیرالمؤمنین و امام مجتبی را با هم خوانده و آمده گریه‌اش را توی دامن اباعبدالله ریخته! یک وقتی از شب زینب کبری با هزار اضطراب خودش را به چادر برادر رسانده و همانجور که صدایش می‌لرزیده پرسیده: حسین جان روی اصحابت چقدری می‌شود حساب کرد؟ این پرسشِ چند کلمه‌ای سنگین‌ترین روضه‌ی شب عاشوراست حتی سنگین‌تر از روضه‌ی گودال! این دلشوره‌ای که شب عاشورا به جان زینب افتاده و او را بلند کرده که برود و از برادر بپرسد اصحاب ماندنی هستند؟ پرده از حقایقی برمی‌دارد که در خاطرِ زینب بوده! راستش ما اگر این سوال زینب را درست فهم می‌کردیم، همینقدر که من گفتم زینب این را پرسیده، آنقدر خودمان را می‌زدیم و آنقدر گریه می‌کردیم که از حال برویم. بعد همانطور که اشک امانم را گرفته بود می‌گفتم یک نفر به من بگوید این زن مگر خاطره‌ی چند نامردی توی ذهنش بوده که حالا شب عاشورا اینجوری هول ورش داشته؟ زینب هر چه به عقب نگاه کرده دیده جز نامردی چیزی یادش نمی‌آید، خب حق داشته دلهره بگیرد نکند اینها هم نامردی کنند و بلایی که سر مادر و پدر و آن یکی برادرش آمد سر حسین هم بیاید. اول خاطره‌اش از نامردی از آن ۱۲۰هزاری بود که زدند زیر همه چیز و گفتند ما دور ایستاده بودیم نشنیدیم پیغمبر چی گفت، خاطره‌ی دیگرش از نامردی از آن چهل شبی‌ست که همراه مادر می‌رفت در خانه‌ی انصار و مهاجر و هر کدام با بهانه‌ای زهرا را به دیگری حواله می‌کردند و آن آخرها دیگر حتی لای در را باز نمی‌کردند، بعدش هم که آتش گرفتن در و آن حادثه‌هاست، خاطره‌های بعدش نامردیهای صفین و جمل و نهروان با پدرش و بدتر از همه سپاه امام مجتبی که آنجور برادرش را تنها گذاشته بودند، زینب شنیده بود حتی بعضی از فرمانده‌های حسن به معاویه نامه داده بودند اگر میخواهی سر حسن را برایت می‌فرستیم... خب حق داشته شب عاشورا لرز به تنش بیفتد. زینب با این سوالش عالم را شرمنده کرده، یک جوری خوابانده توی گوش دنیا که اف بر تو که هر چی نگاهت می‌کنم با ما غیر از نامردی نکردی. از من اگر می‌پرسید سخت‌ترین جای واقعه همین سوال زینب است همین تردیدی که به دلش افتاده، همین اعتمادی که نتوانسته بکند... اف به دنیایی که برای بچه‌های پیغمبر هیچ وقت جای امنی نبوده! این را می‌گفتم و مجلس را به حال خودش رها می‌کردم تا هر کسی همانطور که اشکهایش آویزان است در خلوت خودش حساب کند مگر این زن چقدر نامردی در خاطرش داشته؟ چقدر بی‌وفایی... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham ✍به خط ندا شیوایی @nedayeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکن ای صبح طلوع ..🏴🏴🏴 همه ما همچون امشبی، وقتی دهه اول محرم به اوج خود می‌رسد، دو دمۀ معروف شب عاشورا را هروله‌کنان و برسرزنان زمزمه می کنیم: «امشبی را شه دین در حرمش مهمان است؛ مکن ای صبح طلوع عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است؛ مکن ای صبح طلوع» اما کمتر کسی می‌داند که شور و حرارت این دو دمه از قلم و نفس کدام شاعر بر دل‌ها نشسته است. حضرت آیت‌الله بهجت(ره) وقتی در مجلس روضه شنید که مداح این شعر را می‌خواند و به‌جای «عصر فردا» می‌گوید «صبح فردا»، این نکته را به او تذکر داد که: «عصر فردا صحیح است». و در پاسخ به چشم‌های پرسشگر مداح، فرمود : «شاعر این ابیات مرحوم پدرم است». کربلایی محمود بهجت فومنی، مردی بود متدین، خوش‌نام و خوش‌ذوق که طبع روانی در سرودن اشعار و مراثی اهل‌بیت(ع) داشت. کربلایی محمود اشعار و مراثی خود را با خطی خوش می‌نوشت و به مداحانی که از شهرهای اطراف می‌آمدند، می‌داد. کتاب «مکن ای صبح طلوع» مجموعه اشعار و مراثی کربلایی محمود بهجت درباره اهل‌بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام است که به کوشش مرکز نشر آثار آیت‌الله بهجت به چاپ رسیده است. @nedayeghalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من خیال می‌کنم توی پیدا شدنِ این انگشترها سِرّی هست! انگار بعد از آن انگشتری که توی گودال گم شد و زینب هر چه که گشت پیدایش نکرد و آخرش هم دلواپس و چشم به راه از گودال بیرون رفت، انگشترهای تمامِ شهیدهای عالَم شرمنده‌ی زینب شدند و پیشِ خودشان عهد بستند بعد از هر شهیدی اولین چیزی باشند که پیدا می‌شوند! انگار انگشترها می‌خواهند هر طور که هست از خجالت زینب دربیایند، هر جور شده کمی از بارِ دلواپسی‌اش بردارند! بعد از آن انگشتری که بین گرد و غبارِ بلند شده‌ وسطِ گودی قتلگاه به غارت رفت، و دلِ زینب برای همیشه پیشش ماند، انگشترها با خودشان قرار کردند حتی اگر شهیدشان سوخت و پیکری نداشت، آنها بمانند و وسط قتلگاه پیدا شوند، اینجوری شاید دنیا کمی از خجالت زینب درآمد... ✍ملیحه سادات مهدوی فیلم: انگشتر شهید جمهور. اگه خاطرتون باشه انگشتر سردار هم پیدا شد. هر دو پیکرهاشون سوخت ولی انگشترهاشون موند! تقدیم به روح بلند سردار عزیزمون و شهیدجمهور نازنینمون https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a ❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام حسین علیه السلام در شب عاشورا یک جور سخن گفت و در روز عاشورا یک جور دیگر. شب عاشورا، سخن از «نمی‌خواهم، احتیاج ندارم، بروید، بیعتم را برداشتم» بود. روز عاشورا می‌گوید: «بیائید به من کمک کنید، آیا یاور و مددکاری هست؟ هل من ناصر ینصرنی؟» شب صحبت می‌کند تا مبادا خبیثی در بین طیّب‌ها باشد، و روز سخن می‌گوید تا مبادا طیّبی در بین خبیث‌ها مانده باشد. شب غربال می‌کند تا فقط «صالحان» بمانند و روز غربال می‌کند تا فقط «اشقیاء» در مقابل او ایستاده باشند. 🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا