eitaa logo
نگاه قدس
1.6هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
226 ویدیو
22 فایل
مقام معظم رهبری: امروز تأثیر رسانه‌ها در عقب راندن دشمن بیشتر از موشک و پهپاد است،هرکس رسانه قوی‌تر داشته باشد در اهدافی که دارد موفق‌تر خواهد بود. ارتباط با ادمین: @ertebat_qodsian
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت بیست و دوم: معلم ملکه جان هاوکینز قاچاق فروشی انگلیسی بود که با کشتی
برگی از داستان استعمار قسمت بیست و سوم: اول عاج، بعد بچه در داستان قبل خواندیم که سود ‌هاوکینز از فروش برده آن قدر ریاد بود که حتی ملکه انگلیس را هم مجاب کرد تا از تجارت برده حمایت کند و خود نیز در این مسیر گام بردارد. ادامه داستان... ملکه، کشتی بزرگتری به نام عیسی مسیح را به هاوکینز داد تا بتواند برده‌های بیشتری را جابه‌جا کند و هاوکینز بار دیگر راهی آفریقا شد. به این ترتیب، انگلستان هم پس از پرتغال و اسپانیا وارد تجـارت بـرده شد. اروپایی‌ها هنگامی‌ که می‌دیدند جنگ بین قبیله‌های آفریقایی به نفع آن‌ها تمام می‌شود و آن‌ها می‌توانند اسیران را از طرف پیروز بخرند، به اختلافات و کینه‌های کهنه بین قبیله‌هـا دامن می‌زدند. آنها گاهی نیز به رئیس یک قبیله سلاح آتشین تحويل می‌دادند تا او به آسانی بر دشمنان خود پیروز شود و از آن‌هـا اسير بگیرد. اروپایی‌ها به این شیوه‌ها اکتفا نکردند و در جاهایی که امکان داشت خود نیز به شکار انسان دست زدند. گاه خانه ای کوچک در میان جنگل طعمه خوبی برای این شکارچیان بود. بچه‌هایی هم که در خانه‌ها تنها می‌ماندند ممکن بود به دست این شکارچی‌ها بیفتند. برده‌ای که در یازده سالگی به دست انگلیسی‌ها اسیر شده بود. بعدهـا آغاز بردگی اش را این گونه توصیف کرد «یک روز که همه مردم روستا برای کار به کشتزارها رفته بودند، من و خواهرم در خانه تنها بودیم. ناگهان دو مرد و یک زن از دیوار خانه ما بالا آمدند، به درون خانه پریدند و به سرعت ما را گرفتند. فرصت هیچ مقاومتی نداشتیم. آنان جلو دهانمان را گرفتند و ما را با خود به درون جنگل کشاندند.» این برده‌ها را همراه برده‌های دیگر به هم زنجیر میکردند و گاهی هفته‌ها در جنگل پیش می‌رفتند تا به محلی برسند که بقیه اروپایی‌ها منتظرشان بودند. کار و زحمت برده‌ها از همین نقطه آغاز می‌شد. اروپایی‌ها بارهای عاج یا فلفل و حتی محموله‌های طلا را روی شانه برده‌هایی که به هم زنجیر شده بودند می‌گذاشتند تا این کالاهـا را بـه طـرف ساحل حمل کنند. در ساحل، یک پزشک آنها را معاینه می‌کرد و بعد اجازه می‌داد سوارکشتی شوند. در اینجا ممکن بود به صاحب کشتی فروخته شوند، اما این امکان هم وجود داشت که شکارچی‌ها از کارکنان کشتی باشند. اگر بخت و اقبال یار برده‌ها بود. راهی اروپا می‌شدند؛ چون مسیر کوتاه و آسان بوده اما اگر قرار بود در آمریکا فروخته شوند، سفری هولناک روی اقیانوس اطلس انتظارشان را می‌کشید. برده‌هایی که در یک کاروان به هم زنجیر شده بودند، گاه ممکن بود مسیری دو هزار کیلومتری را در سخت ترین وضعیت در دل جنگل طی کنند تا به ساحل برسند. نگهبانان آن‌ها ممکن بود اروپایی یا آفریقایی باشند؛ اما با خشونتی عجیب با آن‌ها رفتار می‌کردند. مسافری که با یکی از این کاروان‌ها همراه بوده، در خاطراتش نوشته است: «نمی‌توانم کثیفی سر و تـن ایـن برده‌ها را توصیف کنم. بر تمام تنشان زخم‌های شلاق دیده میشد. مگس‌هایی که آن‌ها را دنبال می‌کردند، از خونی که از این زخم‌ها جـاری بـود تغذیه میکردند و همین وضع زخم‌های آن‌ها را دردناک تر می‌کرد. هر نگهبان، یک تفنگ، یک چاقو و یک نیزه همراه داشت. مـن بـه یکی از آن‌ها گفتم: این‌ها نمی‌توانند با این وضع بار حمل کنند. او لبخندی زد و گفت: چاره ای ندارند. یا بایـد بروند، یا بمیرند. گفتم: ' اگر آن قـدر بیمـار شـوند که نتوانند راه بروند، چه کار می‌کنی؟ گفت: سریع با یک نیزه کار را تمام می‌کنم. هر یک از زن‌ها یک عـاج بـزرگ را هم بر دوش می‌کشید. بعضی از آن‌ها بچه ای را هم در آغوش داشتند. از نگهبان پرسیدم: اگر آن قدر ضعیف شوند که نتواننـد عـاج را حمـل کـنـنـد، چه کار می‌کنید؟ نگهبان گفت: نمی‌توانیم یک عـاج ارزشمند را بـر زمیـن بیندازیم و برویم. مـا بـچـه را بـا نیـزه می‌کشیم و بار او را سبک می‌کنیم. اول عاج، بعد بچه. مادری که بچه اش را مقابل چشمانش با نیزه کشته بودند، در حالی که زنجیرهای کلفتی بر گردن و پاهایش سنگینی می‌کرد صدها کیلومتر را با یک عاج سنگین روی شانه در میان جنگل طی می‌کرد و هنگامی‌که به ساحل می‌رسید، تازه رنج‌هایش آغاز می‌شـد: سفر هراسناک دریایی در انبار تنگ و تاریک کشتی؛ جایی که در کنار برده‌های دیگر حتی برای نشستن هم جا نداشت.» @entekhabatqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐۵۰روز تا 💐 گوشه ای از افتخارات جمهوری اسلامی ایران ورود ایران به جمع ۱۰ کشور برتر جهان در پیوند قلب با سیاستگذاری های صورت گرفته بعد از انقلاب اسلامی در زمینه علم پزشکی، جمهوری اسلامی ایران توانست به جمع ۱۰ کشور دارای توانمندی پیوند قلب در جهان وارد شود. @entekhabatqods
نگاه قدس
#قسمت_دوم گفتم: +دیشب خیلی فکر کردم. راستش میخوام برم ویلای سوادکوه. باید کتاب و وسیله هام و بگیرم
قسمت سوم عاصف گفت: _از وضعیت من با خبری؟ +بله، تا حدودی باخبرم. قرار نیست بفرستنت بخش دیگه ای! فقط حواست باشه هرکاری که بهت میگن انجام بده. زمان خوبیه که بدون من توی مجموعه باشی و آبدیده بشی. اینطور سیستم میتونه اعتماد بیشتری بهت کنه! تا کی میخوای توی تموم پرونده ها به من متکی باشی؟ _درسته که باید آبدیده بشم و متکی نباشم، اما تو برای من دلگرمی بودی و هستی. +دلت به خدا گرم باشه. ضمنا، حاج آقا سیف آدم خوبیه. تو هم نترس، چون با هادی زمین تا آسمون تفاوت داره! هادی ذاتش خراب شده بود. سیف آدم کارکشته ای هست. پرونده های کلانی رو بسته. اومدن سیف باعث میشه خیلیا جا بخورن. _چی بگم والله. حالا کی میری؟ +یکی دو ساعت دیگه. چون فقط یه بخشی از وسیله هام و جمع کردم. _پس من میرم مزاحمت نمیشم. +نه عزیزم... مراحمی.. _نه برم بهتره. +باشه، هر طور صلاح میدونی. هم دیگرو در آغوش گرفتیم و بدرقه ش کردم و عاصف رفت. رفتم اتاق کارم دوربین خونه رو خیلی فوری چک کردم. هرچند در بَدوِ ورودم تموم وسائل و علامت هایی که گذاشته بودم سرجاش بود و چیزی جا به جا نشده بود. حتی خودکاری که روی چندتا کاغذ و لا به لای چندتا ورق مخفی کرده بودم تا اگر یه وقت دست خورد بفهمم. خداروشکر همه چیز مثبت بود. یه سری از کتاب های مورد علاقه م مثل تاریخ اسلام و انقلاب وَ همچنین مجلات ایرانی و خارجی وَ لباس ها و وسائل مورد نیازم و جمع کردم و با دوتا چمدون زدم به دل جاده. هم حس خوبی داشتم، هم حس بد. حس خوبم برای این بود که دارم میرم یه جای آروم، حس بدم برای این بود که باید جایی رو که دوست داشتم بدون همسرم برم و دیگه کنارم نیست. فوت همسرم بدجور من و شکسته بود. شاید اگر دلیل فوت همسرم به طور عادی و طبیعی یا هرچیزی غیر از اون اتفاقات بود، انقدر داغون نمی‌شدم. اما دشمن بخاطر کار من و ضربه به من و تشکیلات، بهش آسیب زد... همین من و بیشتر به هم میریخت و احساس عذاب وجدان داشتم. بگذریم. سرتون و درد نیارم. جمعه بود و خداروشکر مسیر خلوت بود. منم چهار ساعته رسیدم شمال. البته، همیشه سه ساعته میرفتم اما اینبار خواستم با جاده حال کنم. وقتی رسیدم شمال رفتم ویلای شخصیمون و جایی دیگه نرفتم... 2 هفته بعد از اقامتم در شمال... شب ها و روزها طی شد. این مدت سعی میکردم شب ها ساعت 22 بخوابم و صبح ها بعد از اقامه نماز وَ خوندن مقداری از تعقیبات وَ قرائت قرآن و دعای عهد و زیارت عاشورا در زمان بین الطلوعین خودم رو بیدار نگه دارم تا پس از اون وقتی هوا روشن شد برم جنگل ورزش کنم و همچنان بدنم روی فرم بمونه و آماده باشم. @entekhabatqods
قسمت چهارم یک روز صبح وقتی که از ورزش و تمرینات صبحگاهی بر میگشتم، وقتی نزدیک ویلا یا همون محل اسکانم شدم، چشمم خورد به یک خانومی که روبروی ویلا بود و داشت میرفت داخل خونه ی پیر زنی که صاحبش مادر یکی از شهدای اون منطقه بود. من اون خانواده رو خوب میشناختم... صاحب اون خونه که پیر زن و مادر شهید بود، از دوستان چندسال اخیر مادرم بود و همچنان هست. داخل اون خونه فقط همین مادر شهید زندگی می‌کرد، وَ تا جایی که اطلاع داشتم بچه هاش همه ساکن شهر بودند. تیپ اون خانوم جوان هم اصلا با پوشش محلی اون منطقه سِنخییَت نداشت. با خودم گفتم شاید یکی از نوه های دختری یا پسری حاج خانوم هست. القصه، فقط یک لحظه دیدم و دیگه توجه نکردم.. نمیدونم چرا چندلحظه ذهنم درگیر شد. همین و بس. وارد خونه شدم و دوش گرفتم و بعدش اومدم مشغول مطالعه شدم.. دو ساعتی از ورودم به منزل گذشته بود که مشغول آماده کردن دم نوش برای خودم بودم‌؛ و در همین حین، آیفون به صدا اومد. حیاط این ویلا حدود 100 متر بود و درب اون هم طوری بود که میشد از دور بیرون و دید. رفتم پرده رو کنار زدم و از پشت پنجره بیرون و چک کردم.. برگشتم سمت آیفون تصویری... دیدم همون خانوم هست که یه لحظه جلوی خونه اون مادر شهید دیدمش. دکمه آیفون و نزدم. چون نمیشناختمش... رفتم سمت پله ها و داشتم میرفتم پایین که یه لحظه سرم گیج رفت و با کمر خوردم به تیزی سر پله... درد وحشتناکی رو بر روی کمرم و پای سمت راستم حس کردم... داشتم از درد به خودم میپیچیدم که صدای درب خونه و زنگ آیفون همچنان به گوشم میرسید. به هر زر و زوری بود خودم و از پله ها رسوندم تا حیاط و پشت در. در و که باز کردم، خواستم سلام کنم که یه هویی زیر پام خالی شد و نزدیک بود بیفتم روی زمین، اما به زور خودم و جمع کردم. دیدم اون خانوم جوان داره با یک حالت عجیبی بهم نگاه میکنه. نمیدونستم چی بگم... درد شدیدی روی مچ پای سمت راست و کمرم احساس میکردم... بزارید دلیل سرگیجه م و بگم... برگردیم به سال 86... سال 86 در یک ماموریتی بسیار مهم در یکی از کشورهای غرب آسیا «منطقه خاورمیانه» بنده مدتی توسط یکی از سرویس های امنیتی بازداشت شدم و قرار شد با یکی از افسران امنیتی اون کشور که در بازداشت سازمان ما بود، تبادل بشم. در طول اون زمانی که در اختیار سرویس بیگانه بودم، در بازجویی ها شکنجه فیزیکی و روحی شدیدی بر روی من انجام شد. یکی از دلایل سرگیجه های مفرط من همین ماجرا بود که البته با فوت همسرم اون مشکل تشدید شد و از لحاظ روحی آسیب بیشتری دیدم. اون خانوم غریبه همچنان داشت بهم نگاه میکرد. نمیدونستم داره چه اتفاقی می افته وَ آیا این شروع یک اتفاق پر رمز و راز با این خانوم بود یا نه! اصلا حضورش دم در ویلا، برام معنایی نداشت! نمیدونم شما تصورتون تا اینجا چیه. اما بگذارید بریم جلوتر تا اتفاقات مهم زندگیم و براتون بگم... دیدم اون خانوم، یه چیزی رو گذاشت کنار و خم شد و نشست روبروم با دستپاچگی گفت: «ببخشید چیزی شده؟» از درد داشتم به خودم میپیچیدم... اما در اون بین محو چشماش شدم... خیره شدم به چشم های اون خانوم غریبه ی نا آشنا؛ یا بهتره بگم مهمون ناخونده ی سرزده!!! اون خانوم هم با چشم های عنابی تیره ش بهم خیره شده بود... یادمه وقتی نشست نزدیکم و گفت «چیشده؟»، به چشماش خیره شدم، بعدش چشام و تیز کردم و مارک عینکش و چک کردم. عینکی داشت که در اصطلاح عُرف بهش میگن تلسکوپی، اما مارک عینک و چک کردم شَنِل «chanel» بوده و یه عینکی هم که زنجیر داشته و دور گردنش بوده با مارک رِد رز «red rose» بود. حالا اینارو با اون درد چطور فهمیدم، بماند! گفتم: +موبایل همراتونه؟ _بله.. به کی باید زنگ بزنم؟ بگید شماره ش و ! +اول بهم بگو شما کی هستی؟ برای چی اومدی اینجا؟ اصلا چی میخوای از اینجا؟ آب دهنش و قورت داد و هراسون گفت: _من مستاجر اون خونه روبرویی هستم. با درد و عصبانیت گفتم: +چی میخوای اینجا؟ با صدای لرزان گفت: _حاج خانوم آش دادند گفتند بیارم برای شما... با این حرفاش دردم یادم رفت و این سوالات اومد در ذهنم!!! «مستاجر همسایه روبرویی؟! آش؟! اصلا به تو چه که اومدی جلوی ویلا؟! تو کی هستی و چی میخوای؟! حاج خانوم چطور فهمید من اینجام که آش فرستاده؟! من همیشه بیرون کلاه سرم میزارم و خیلی اتفاقی پیش بیاد صورتم وَ حتی دستهای من و کسی ببینه چون بنا بر یکسری ملاحظات امنیتی و آموزش هایی که دیدیم، دستم و توی جیبم میزارم یا اگر دستم و توی جیبم نگذارم، حتما دستکش دستم میکنم!!» نگاهی غضب آلود بهش انداختم. خودش و جمع و جور کرد! کاسه آش و گذاشت همونجا روی زمین و بلند شد رفت. اما نگاهم و ازش برنداشتم. این خانوم تا خونه بی بی کلثوم که همون پیرزن معروف و مادر شهید هست برسه، دو سه باری یادمه برگشت و به من نگاه کرد. @entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @entekhabatqods
⚘﷽⚘ ...🌼 روزم را با نام تو آغاز مى کنم.... تویى که بودنت، سلام و سلامت و سرور است... مى دانى؟ وقتى فکر مى کنم تو را دارم، غم از دلم رخت مى بندد و مى‌رود... روزم را به شادباش بودنت،با نشاط شروع مى کنم... @entekhabatqods
از وصایا و عهود رسول الله(صلی الله علیه و آله)با من ترغیب به نماز بود و دادن زکات و مهربانی با غلامانتان. و من این عهدنامه را که برای تو نوشته ام به وصیت او پایان می دهم و لا حول و لا قوهٔ الا بالله العلی العظیم. @entekhabatqods
💐۴۹روز تا 💐 شاخص های نماینده تراز انقلاب اسلامی در کلام مقام معظم رهبری ۱۳- داشتن مرز مشخص و پررنگ با دشمن نماینده صالح آن کسی است که پایبندی او به اسلام ،باشد، پایبندی او به عدالت باشد، پایبندی او به منافع ملی باشد مرز او با دشمن مرز مشخصی باشد. اگر این نشد، آن نماینده، نماینده خوبی نخواهد بود؛ نماینده ملت در واقع نخواهد بود. خوشبختانه در کشور ما مجموعه های سیاسی ای که هستند، نسبت به مبانی اسلام و انقلاب تقریباً همه، بجز یک اقلیت کوچکی متفق القولند؛ منتها مرزها را باید روشن کرد. بعضی، از دشمن رودربایستی دارند؛ بعضی ملاحظه ی دشمن را می کنند. ملاحظه ی ملت را باید ،کرد ملاحظه ی خدا را باید کرد نه ملاحظه ی دشمن را. دشمن، دشمن است؛ هرچه ملاحظه کنی هر چه عقب بنشینی، او جلو می آید. اگر خاکریز شما در مقابل دشمن خاکریز مستحکمی ،نباشد او نفوذ میکند. دشمنان این را میخواهند یکی از شاخصها همین است. مردم در هر جای کشور هستند، به این شاخص توجه کنند. آن کسانی که مرزشان با دشمن و دست نشاندگان دشمن مرز کمرنگی است، اینها برای ورود به مجلس اصلح نیستند کسانی باید باشند که مرز روشنی با دشمن داشته باشند. @entekhabatqods
💐۴۹روز تا 💐 مجلس ششم از تحصن تا جام زهر @entekhabatqods
💐۴۹روز تا 💐 ششمین دوره انتخابات مجلس ششمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی نخستین انتخاباتی بود که هر ۳۰ نماینده شهر تهران توانستند در مرحله اول حداقل رای لازم برای حضور در مجلس را کسب کنند. این موضوع مرهون اصلاحیه ای در قانون انتخابات بود که کسب حداقل یک چهارم آراء ماخوذه را مجوزی برای نامزدهای انتخاباتی برای راهیابی به مجلس می دانست. با این حال به علت تشکیک شورای نگهبان در صحت و سلامت انتخابات، آراء ۲ نفر از منتخبین مورد تایید قرار نگرفت و با وجود انصراف آیت الله هاشمی رفسنجانی از لیست نمایندگان تایید شده، مرحله دوم انتخابات برای انتخاب ۳ نماینده باقی مانده برگزار شد. اختلافات بین شورای نگهبان و وزارت کشور در این دوره از انتخابات نیز به دلایل مختلف قوت یافت. پیش از انتخابات، شورای نگهبان در فرآیند نظارت استصوابی ۶۶۹ نفر را رد صلاحیت کرد و این در حالی بود که هیئت های اجرایی پیش از آن فقط ۳۰۲ نفر از این افراد را رد صلاحیت کرده بودند. از نظر شورای نگهبان ۲۱۰ نفر از رد صلاحیت شده ها توسط این نهاد به علت وابسته یا هوادار گروه های غیرقانونی بودن تایید نشدند؛ برخی از افراد مذکور خارج از مهلت قانواین اعتراضات باعث شد که مسئله از طریق رهبر انقلاب به مراجع قانونی واگذار شود و مجمع تشخیص مصلحت نظام به عنوان مرجع تصمیم گیرنده نظر شورای نگهبان را تایید کرد. اختلاف دیگر شورای نگهبان و وزارت کشور درباره نحوه شمارش آراء بود. وزارت کشور به شمارش رایانه ای آراء به علت کاهش هزینه و افزایش سرعت در رای شماری و اعلام نتایج اعتقاد داشت، اما شورای نگهبان با وجود موافقت اولیه، سه روز مانده به انتخابات در ابلاغیه ای با این موضوع مخالفت کرد. با وجود آنکه رای ها به علت ابلاغیه شورای نگهبان دستی شمرده شد، وزارت کشور سعی کرد به این امر سرعت داده و نامزدهای منتخب شهر تهران ۴ روز پس از انتخابات اعلام شدند. وزارت کشور انتخابات مجلس ششم را سالم ترین انتخابات پس از انقلاب دانست؛ هیات های نظارت شورای نگهبان اعلام کردند که به علت شکایات واصله، یک سوم آراء تهران باید بازشماری شود. شورای نگهبان طی اعلامیه ای در صدا و سیما شکایت های زیاد را حاکی از ناسالم بودن انتخابات و وجود تخلفات شمرد، اما وزارت کشور این موضوع را نپذیرفت. پس از کشمکش های فراوان و تاخیر طولانی مدت شورای نگهبان برای اعلام نتایج نهایی انتخابات، آیت الله جنتی در نامه ای به رهبر معظم انقلاب طلب راهنمایی کرد. آیت الله سیدعلی خامنه ای رهبر معظم انقلاب در پاسخ به شورای نگهبان اعلام کردند که صندوق هایی که مخدوش بودن آنها از نظر شورای نگهبان اثبات شده است ابطال گردد و به جز صندوق های مذکور نتیجه قطعی انتخابات اعلام شود. در نتیجه دو روز پس از دریافت پاسخ، شورای نگهبان با ابطال ۵۳۴ صندوق، پذیرش ۲۸ نفر از ۳۰ نفر منتخب را اعلام کرد. @entekhabatqods
35.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐۴۹روز تا 💐 ایرانِ امروز از نگاه دیگران کارشناس آمریکایی: 📍پیشرفت‌های هسته‌ای ایران در پاسخ به فشار حداکثری ما، فراتر از همه پیش‌بینی‌ها بود و الان به نقطه خطرناکی رسیده/ایران نسخه‌ای از ائتلاف ناتو را در منطقه ایجاد کرده که اعضای آن متعهد به دفاع از یکدیگرند…
نگاه قدس
قسمت چهارم یک روز صبح وقتی که از ورزش و تمرینات صبحگاهی بر میگشتم، وقتی نزدیک ویلا یا همون محل اسکا
قسمت پنجم هر دفعه ای هم که برمیگشت بهم نگاه میکرد، فورا روش و بر میگردوند و سرعت قدم هاش بیشتر می‌شد. اون خانوم از جلوی چشمام محو شد. در همون حین چشمم خورد به یک جوان تنومندی که موتور داشته و انگار داشته از زمین شالیزاری برمی‌گشته. وقتی نزدیک شد، بهش با دست اشاره زدم سرعتش و کم کنه و بياد سمت من. سرعتش و کم کرد و دور زد اومد سمتم... گفتم: +چطوری مشتی؟ باهمون لهجه شیرین شمالی گفت: _ممنون. بفرما. چیکار داری؟ +میتونی زنگ بزنی اورژانس بیاد؟ از روی پله ها افتادم و کمرم و پای سمت راستم آسیب دیده... فکر کنم پام شکسته. فوری موتورش و خاموش کرد، جک زد پیاده شد اومد کنارم... وقتی رسید به من، نیم خیز شد و دست زد به پای سمت راستم... خدا میدونه چنان ناله ای زدم که همین الآنشم دارم تایپ میکنم وقتی یادش می افتم مغزم تیر میکشه. وقتی داد کشیدم، بهش گفتم: «آیییییی مشتی، چه خبرته؟ چیکار داری میکنی؟ نمیبینی درد دارم؟ بهت گفتم پام شکسته که این قدر درد دارم.» با اورژانس تماس گرفت! حدود 20 دقیقه بعد یه آمبولانس اومد و من و منتقل کردند به یکی از بیمارستان های اطراف اون منطقه. علیرغم اینکه در ناحیه کمر احساس درد داشتم، ولی احساس میکردم دردش شدید نیست، اما امان از درد پای سمت راستم... امانم و بریده بود... دکتر اومد بالای سرم... من و بردند از پای سمت راستم عکس گرفتند و جوابش این شد که از بالای مچ پا، تا زیر کاسه ی زانوی سمت راست سه قسمت شکستگی داره و زیر کاسه ی زانو شکستگی بیشتری داره... اونجا بود فهمیدم برای چی انقدر دردم شدید بود.  القصه، همون روز پای من و گچ گرفتند و بهم چندتا مسکن زدند، کمی استراحت کردم بعدش برگشتم سمت ویلا. قرار شد وقتی گچ پای من و باز کردند، اگر همچنان مشکل داشتم، باید میرفتم اتاق عمل زیر تیغ جراحی. بگذریم... وقتی رسیدم ویلا، لنگان لنگان و به زر به زور خودم و رسوندم به داخل خونه... حدود 20 دقیقه کشید تا برم داخل خونه. چون نمیتونستم راه برم. وقتی رسیدم توی خونه، از درد شدید مجبور شدم سه تا ژلوفن و باهم بخورم تا کمی دردم کمتر بشه، اما تاثیر چندانی نداشت... یادم اومد گوشیم و خاموش کرده بودم.. روشن کردم.. رمز و زدم، چندثانیه ای که گذشت دیدم سیل تماس های از دست رفته و پیامک ها روی گوشیم داره خود نمایی میکنه. از همه بیشتر مادرم زنگ زده بود. فورا باهاش تماس گرفتم...وقتی جواب داد، فورا با صدایی که احساس کردم بغض آلود هست...گفت: _محسسسن... مادر... کجایی؟ +سلام حاج خانوم... چرا صدات اینطوره!؟ _چی شده پسرم؟ +یعنی چی که چیشده؟ واضح حرف بزن مادر من... _پاهات چرا شکست؟ وقتی اینطور گفت فهمیدم که خبر این اتفاق، زودتر از برگشتن من به ویلا، به تهران رسیده. گفتم: کی بهت خبر داده؟ بی بی کلثوم! تا گفت بی بی کلثوم، ذهنم رفت سمت اون دختره... اعصابم به هم ریخت... میدونستم مادر من به کسی نگفته که من کجا هستم! اما اینبار شک کردم!! خیلی مودبانه ولی با دلی پر از آشوب به مادرم گفتم: برای چی آمار من و دادی به بی بی کلثوم که من اومدم شمال؟ بخدا من نگفتم! من هیچ وقت از رفت و آمدهای تو، وَ اینکه کجا هستی و کجا نیستی به کسی چیزی نمیگم. حتی به برادرت و خواهرات. پس چطور فهمیدی؟ بی بی کلثوم زنگ زده! ظاهرا یه دختره که مستاجر خونه ش هست، بهش گفته و بی بی هم زنگ زد گفت پسرت محسن اینجاست و پاش شکسته. عجب! من میام شمال!!! همین امروز !!! نه!! اصلا حرفشم نزن. من حالم خوبه. بزار فقط تنها باشم. من تیر خوردم چیزیم نشد! حالا این که فقط یه شکستگی ساده هست. محسن جان... مادر من! شلوغش نکن. نیازی هم نیست به میترا و صائب و حسنا چیزی بگی! من حالم خوبه، اگر بخوای همین الان بلند میشم برات میرقصم فیلم قررر دادنم و واست میفرستم! خندید گفت: _من دلم هزار راه میره. +به خاک فاطمه حالم خوبه. یه کم درد ساده دارم که با مُسکن و یه سری داروها بر طرف میشه. _پس چیزی خواستی به بی بی بگو تا به بچه هاش یا به مستاجرش بگه برات انجام بدن. +چشم، خیالت جمع.نیازی هم به اونا ندارم! با مادرم خداحافظی کردم.از بیمارستان که داشتم می اومدم، به راننده آژانس پول دادم تا برام از داروخانه چندتا دگزا بگیره.بخاطر شرایط کاریم، دوره های خود درمانی در صورت نیاز رو دیده بودم. آمپول و آماده کردم و دگزا به خودم تزریق کردم.کم کم دردم آروم شد،خوابیدم. یک روز پس از اتفاقات و... ساعت 12ظهر بود،زنگ خونه به صدا در اومد. لنگان لنگان رفتم سمت آیفون، نگاه به صفحه کردم دیدم همون دختره هست.توی دلم یه جلل الخالق گفتم و چندثانیه ای رو به صورتش خیره شدم.توی چشماش یه مهربونی خاصی میدیدم اما خریت محض بود آدمی مثل من بخواد به کسی اطمینان کنه و گول یه چشم مهربون و بخوره. با اینکه فقط دوبار دیده بودمش، اما نمیدونم چرا حس عجیبی نسبت ب این آدم داشتم که نه منفی بود،نه مثبت. @entekhabatqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت بیست و سوم: اول عاج، بعد بچه در داستان قبل خواندیم که سود ‌هاوکینز
برگی از داستان استعمار قسمت بیست و چهارم: از این بازار به آن بازار برده‌ها چندین بار دست به دست می‌شدند؛ در جنگل، در ساحل آفریقا و در سواحل اروپا و امریکا. و هر بار، دلالان برده قیمت آن‌ها را به چند برابر می‌رساندند. هم در آفریقا و هم در اروپا و آمریکا، بازارهای بزرگ برده فروشی به وجود آمده بود. در بازارهای برده در آفریقا، برده‌ها را پیش از فروش می‌شستند و به تن آن‌ها روغن نارگیل می‌مالیدند تا پوستشان درخشان تر به نظر برسد. دخترهـای جـوان را آرایش می‌کردند و آنها را در پارچه‌های رنگارنگ می‌پیچیدند و گاهی با جواهـر، گردن، گوش‌ها و بینی آنها را زینت می‌کردند. برده‌ها در قفس‌های بزرگی به نمایش گذاشته می‌شدند. گاهی ۱۵۰ برده درون یک قفس قرار می‌گرفتند. برده‌ها برحسب سن، جنس یا قدرت بدنی به چند گروه تقسیم و هر گروه وارد یک قفس می‌شدند، شوهران و همسران آن‌ها را معمولا از هم جدا نگه می‌داشتند؛ چون کنار هم بودن آن‌ها هنگام معامله برای فروشنده یا خریدار دردسرساز می‌شد. هنگامی‌که برده‌ها را از قفس بیرون می‌آوردند، آنها را برحسب سن و درشتی اندام به صف می‌کردند. در اطراف صف، چند برده خانگی برده دار با سلاح مواظب برده‌ها بودند. صاحب برده‌ها مقابل صف راه می‌رفت، برده‌ها را یکی یکی معرفی می‌کرد، از توانایی‌های آنها سخن می‌گفت و قیمت هریک را مشخص میکرد. وقتی یکی از برده‌ها توجـه خریداری را جلب می‌کرد، فروشنده برده را از صـف جـدا می‌کرد و پیش می‌آورد. خریدار اندام‌های او را معاینه می‌کرد؛ درست مثل اینکه گوسفندی را از گلـه جـدا کـرده باشد و اندام‌های او را وارسی کند. او سپس شنوایی برده را امتحان می‌کرد و از او می‌خواست چند کلمه ای صحبت کند. بعد باید مطمئن می‌شد که او بیماری خاصی ندارد و مخصوصاً در خواب خرخر نمی‌کند. خرناس کشیدن در خواب ایراد بزرگی برای یک برده به شمار می‌رفت. وقتی خریدار مطمئن می‌شد برده هیچ مشکلی ندارد، با اربابش وارد معامله می‌شد. او حتی دندان‌های بـرده را هم یکی یکی معاینه می‌کرد. هنگامی‌که بر سر قیمت توافق می‌شـد برده فروش لباس‌های برده را از تن او بیرون می‌کشید و او را عریان به صاحب جدیدش تحویل می‌داد. گاهی زنها، درحالی که بچه‌هایشان را شیر می‌دادند، از شوهرانشان جدا می‌شدند و به ارباب جدید فروخته می‌شدند. @entekhabatqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐۴۹روز تا 💐 🔻 رهبر معظم انقلاب: یک رأی هم مهم است. هیچ کس نگوید که حالا با یک رأی من چه اتّفاقی خواهد افتاد؛ نه، یک رأی هم قطعاً دارای اهمّیّت است و همین رأی‌ها است -یک رأی یک رأی است- که آراء میلیونی ملّت را تشکیل میدهد. به اعتقاد من با نیّت خدایی وارد بشوید، ثواب ببرید و این کار را انجام بدهید. @entekhabatqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب: «ماه رجب، ماه رحمت و برکت الهی است باید تبریک عرض کنیم به یکدیگر، همه ما...» 🔆 حلول ماه رجب، ماه مناجات ، استغفار و بندگي و ولادت حضرت امام محمد باقر علیه السلام برامام زمان (عج) و نایب بر حقشان و شما عزیزان مبارک باد 🌹ماه رجب فرا رسید، ماهی که اولین روزش باقری 🌹سومینش نقوی دهمینش تقوی 🌹سیزدهمینش علوی نیمه اش زینبی 🌹بیست و پنجمش کاظمی بیست وهفتمش محمدی است @entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @entekhabatqods
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌ای همه هستی 🔹‌فدای نام زیبای شما 🔹‌آسمان هرگز نبیند 🔹‌مثل و همتای شما 🔹‌کاش می شد 🔹‌کاسه چشمان ما روزی شود 🔹‌جایگاه اندکی 🔹‌خاک کف پای شما @entekhabatqods
از خداي مي‌طلبم كه به رحمت واسعه خود و قدرت عظيمش در برآوردن هر مطلوبي مرا و تو را توفيق دهد به چيزي كه خشنوديش در آن است، از داشتن عذري‌ آشكار در برابر او و آفريدگانش و آوازه نيك در ميان بندگانش و نشانه‌هاي نيك در بلادش و كمال نعمت او و فراواني كرمش. و اينكه كار من و تو را به سعادت و شهادت به پايان رساند، به آنچه در نزد اوست مشتاقيم. و السلام علي رسول الله‌ صلي الله عليه و آله الطيبين الطاهرين @entekhabatqods
💐۴۸روز تا 💐 ۱۴ - بصیرت و بینش سیاسی نماینده مردم باید دارای فهم و درک سیاسی باشد و مسائل کشور را بفهمد هم مسائل خارجی و توطئه های دشمنان را و هم مسائل داخلی و نیازهای مردم و اولویتهای کشور را. مجلس یک صفحه نمایانی از انقلاب و از افکار عمومی مردم و از سیاستهای کلان کشور است. قضایائی در منطقه پیش می آید، قضایائی در دنیا پیش می آید؛ مجلس باید مواضعش را روشن بیان کند. @entekhabatqods
نگاه قدس
💐۴۹روز تا #جشن_انتخابات💐 ششمین دوره انتخابات مجلس ششمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی نخستین انت
در مقابل اما مجمع روحانیون مبارز دیگر محور جناح چپ نبود و به جز مجمع اسلامی بانوان به دبیر کلی فاطمه کروبی، تشکل های دیگر به صورت مستقل در انتخابات شرکت کردند. از جمله این تشکل ها می توان به مشارکت، همبستگی، تحکیم وحدت و سازندگی- که با وجود سرچشمه از جناح راست به تدریج به سمت جناح چپ نزدیک شده بود- اشاره کرد. در تلاش برای ارائه لیست ائتلافی، جبهه دوم خرداد مرکب از ۱۴ تشکل اصلاح طلب( مجمع محققین و مدرسین، مجمع نیروهای خط امام، مجمع نمایندگان ادوار مجلس، انجمن اسلامی مهندسان ایران، انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه های تهران، انجمن اسلامی معلمان ایران، انجمن اسلامی جامعه پزشکی ایران، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، مجمع نمایندگان خط امام مجلس، انجمن اسلامی فارغ التحصیلان هند، مجمع اسلامی کارمندان، مجمع آذری های ایران اسلامی، مجمع حزب الله مجلس و دفتر تحکیم وحدت) در ابتدا کوشید با دیگر گروه های همسو مانند مجمع روحانیون مبارز، جبهه مشارکت اسلامی، حزب کارگزاران سازندگی، حزب اسلامی کار، حزب همبستگی، خانه کارگر، مجمع اسلامی بانوان و جمعیت زنان انقلاب اسلامی لیست واحدی اعلام کند. اما از آنجایی که این موضوع دور از ذهن به نظر می رسید؛ تصمیم بر آن شد که “جبهه نیروهای خط امام و مدافعین دوم خرداد” یک لیست، ” جبهه معتدل دوم خرداد” (شامل کارگزاران، همبستگی، خانه کارگر، حزب اسلامی کار و چند گروه میانه رو دیگر) فهرست دوم، مجمع روحانیون و مجمع اسلامی بانوان فهرست سوم و جبهه مشارکت و دفتر تحکیم وحدت هرکدام یک لیست جداگانه ارائه دهند. اما در نهایت در آستانه برگزاری انتخابات، لیست های متعددی از طرف گروه های اصلاح طلب اعلام شد. دو حزب میانه رو نیز پیش از انتخابات مجلس ششم اعلام موجودیت کردند. نخست حزب اعتدال و توسعه که با نظر مساعد آیت الله هاشمی رفسنجانی و حجت الاسلام روحانی و به دبیرکلی محمدباقر نوبخت در پاییز ۱۳۷۸ ایجاد شد. حزب دیگر چکاد آزاداندیشان بود که بر اساس مرامنامه اش بیشتر به جناح راست نزدیک بود تا جناح چپ. دفتر تحکیم وحدت که انتخابات مجلس چهارم و پنجم را تحریم کرده بود، در این دوره لیست ۱۷ نفره ای ارائه داد که فاطمه حقیقت‌جو، علی‌اکبر موسوی خوئینی‌ها و میثم سعیدی سه نامزد اختصاصی این لیست از جانب جبهه مشارکت و مطبوعات دوم خردادی حمایت شدند. دیگر نامزد اختصاصی آنها فریبا داودی مهاجر بود که فقط مورد حمایت جامعه زنان انقلاب اسلامی بود. علی‌اکبر محتشمی‌پور با وجود آنکه از رهبران کلیدی دفتر تحکیم وحدت بود مورد حمایت دفتر تحکیم قرار نگرفت چرا که نسبت به تحولات و گرایش این گروه به سمت نهضت آزادی و ملی مذهبی ها بدبین بود. همه گروه های سیاسی در این دوره از انتخابات، مردم را به شرکت در انتخابات تشویق کردند. حتی ۶ تن از اصلاح طلبان رد صلاحیت شده شامل عباس عبدی، حمیدرضا جلایی‌پور، هاشم آقاجری، محمدجواد مظفر، احمد زیدآبادی و کاظم شکری در اطلاعیه ای از مردم برای حضور در انتخابات دعوت کردند. عده ای از گروه های اصلاح طلب تصمیم داشتند نام حجت الاسلام عبدالله نوری که به عنوان مدیرمسئول روزنامه خرداد در زندان بود و از طرف شورای نگهبان رد صلاحیت شده بود، را در لیست خود به عنوان سرلیست قرار دهند؛ اما نوری از طریق پیامی از زندان آنها را از این کار منع کرد. نهضت آزادی و ملی مذهبی ها نیز که با رد صلاحیت اغلب کاندیداهای خود از جمله ابراهیم یزدی، عزت الله سحابی، حبیب‌الله پیمان، هاشم صباغیان، ابوالفضل بازرگان، محمد و غلامعباس توسلی، محمد بسته‌نگار، امیر خرم، نرگس طالقانی، اعظم طالقانی و …. رو به رو شده بودند، خواستار شرکت مردم در انتخابات شدند. از نکات جالب توجه این انتخابات حضور غلامعلی حداد عادل در لیست کارگزاران، محسن رضایی در لیست مجمع روحانیون، مرضیه دباغ و مرضیه وحید‌دستجردی در لیست همبستگی، حجج اسلام کروبی و محتشمی‌پور در فهرست جمعیت ایثارگران و عدم حضور آیت‌الله رفسنجانی در لیست مجمع روحانیون مبارز بود. انتخابات مجلس ششم در تاریخ ۲۹ بهمن سال ۱۳۷۸ برگزار شد و جناح چپ یا اصلاح طلبان پیروز آن بودند. از جناح راست فقط غلامعلی حداد عادل توانست جز ۳۰ نفر منتخب شهر تهران باشد و هر ۲۹ نفر دیگر از جناح مقابل بودند. بیشترین کاندیداهای مورد حمایت از لیست های مطبوعات دوم خردادی(۲۹ نامزد)، جبهه مشارکت( ۲۷ نامزد) مجمع روحانیون مبارز(۲۰ نامزد)، دفتر تحکیم وحدت، جامعه زنان انقلاب اسلامی و خانه کارگر بود. در مقابل، لیست های جامعه روحانیت مبارز، جمعیت ایثارگران، جامعه اسلامی دانشگاهیان، حزب تمدین اسلامی و چکاد آزاداندیشان به ترتیب کمترین نامزد پیروز در انتخابات را در برداشتند.
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت بیست و چهارم: از این بازار به آن بازار برده‌ها چندین بار دست به دست
برگی از داستان استعمار قسمت بیست و پنجم خرید برده برده‌هایی که راهی آمریکا می‌شدند، چند روز پیش از رسیدن به مقصـد، غـذای اضافی دریافت می‌کردند و به بدنشان روغن می‌مالیدند تا سالم تر به نظر برسند. ورود کشتی‌های بـرده بـه لنگرگاه به جشنواره‌ای شبیه می‌شد. گاهی همه برده‌های یک کشتی پیشاپیش به یک خریدار فروخته می‌شدند ؛ اما خیلی وقت‌ها ناخـدا برده‌هایش را حراج می‌کرد. ابتدا مریض‌ها را جدا می‌کرد و آنها را به قیمت یک دلار می‌فروخت و بعـد فـروش هر گروه را آغاز می‌کرد. زن‌ها، مردها، پیرها و جوان‌ها چهار گروه بردگان بودند و ناخدا برای هر گروه قیمت ثابتی تعیین می‌کرد و بعد هر گروه را در هم می‌فروخت. خریداران به طرف برده‌ها هجوم می‌بردند، در میان آنها میلولیدند و برای آنکه بهترین و سالم ترین آن‌ها را به چنگ بیاورند، باهم می‌جنگیدند و آن‌ها را از دست هم می‌کشیدند. گاهی برده‌ها از دیدن این صحنه‌ها چنان وحشت زده می‌شدند که در ساحل پا به فرار می‌گذاشتند و خریداران حریص با سگ‌هایشان آنها را تعقیب می‌کردند. برده‌های خریداری شده به شهرهای آمریکا منتقل می‌شدند. در این شهرها، بـاز هـم بازارهای برده ای برپا بود و برده‌ها در آن‌ها با قیمت‌های بیشتری به فروش می‌رسیدند. برده‌ها بیشتر در شهرهای جنوبی آمریکا به فروش می‌رسیدند. همه شهرهای جنوبی بازار برده داشتند. این بازارها یک مرکز حراجی و یک ساختمان برای نگهداری برده‌ها داشت. ساختمانی که درحقیقت اصطبلی بود تا خریداران بتوانند برده‌ها را در آنجا معاینه کنند. شمار خریداران زیاد نبود ؛ بسیاری از خانواده‌ها توان آن را نداشتند که برده ای بخرند. برای همین، بیشتر خانواده‌ها هرگز برده نداشتند. قیمت برده‌ها تا رسیدن به شهرهای آمریکا بسیار بالا می‌رفت. گاهی قیمت دو برده سالم روی هم از قیمت یک خانه، زمیـن کنار آن و تمام دارایی‌های کل خانه بیشتر بود. دلالان برده، کسانی که در حمل ونقل آنها دست داشتند و دستگیرکنندگان برده‌های فراری، در نتیجه این قیمت‌های بالا به ثروت‌های هنگفتی رسیده بودند. در این میان، بیشتر برده‌ها را صاحبان کشتزارهای وسیع پنبه می‌خریدند. اختراع ماشین بافندگی در انگلستان، در پایان قرن هجدهم، سرنوشت تازه ای را برای بسیاری از مردم آفریقا رقم زد. این ماشین‌ها نخ را با سرعت بیشتری به پارچه تبدیل می‌کردند. اکنون به نخ بیشتری نیاز بود. سپس ماشینی هـم بـرای ریسیدن نخ از پنبه اختراع شد. پس از آن، ماشینی ساخته شد تا دانه‌های پنبه را از غـوزه جـدا کند. سرعت این ماشین پنجاه برابر از سرعت کار انسان بیشتر بود. اکنون به پنبه بیشتری نیاز داشتند. دشتهای وسیع آمریکا بهترین مکان برای کشت پنبه بود تا چرخ کارخانه‌های انگلستان از حرکت نایستد ؛ اما زیر کشت بردن این دشت‌های گسترده به نیروی کار نیاز داشت. تنها چاره ای که به ذهن مزرعه داران آمریکایی می‌رسید استفاده از برده‌ها بـود. نیـاز مـزارع پنبه قیمت برده‌ها را روز به روز در آمریکا بالا می‌برد و سود تجـارت برده را بیشتر و بیشتر می‌کرد. استفاده وسیع از برده‌ها در کشتزارهای آمریکا به جایی رسید کـه ایـن مـزارع بـه تولیدکننده ۷۵ درصد پنبه جهان تبدیـل شـدند. @entekhabatqods
انتخابات مجلس روسیه فدراسیون روسیه بزرگترین کشوری است که پس از فروپاشی از اتحادیه شوروی منشعب گردید. بر اساس قانون اساسی مصوب ۱۹۹۳ این کشور یک دولت فدراتیو سکولار مبتنی بر قانون با نظام جمهوری است. در این سیستم فدراسیون روسیه از مناطق، جماهیر و قلمروهای خودمختار تشکیل شده است، در حالی که حکومت مرکزی دارای قدرت اصلی است و حکومت های محلی به صورت حق اعمال حاکمیت و تصمیم گیری در حوزه اموال و سیاست گذاری های شهری و تعیین مالیات مناطق تحت کنترل خود را دارند. حکومت مرکزی در روسیه بسیار قدرتمند است تا جایی که رییس جمهور به عنوان رییس و بالاترین مقام کشور می تواند احکام و دستوراتی بدون بررسی قوه مقننه به مرحله اجرا بگذارد. اختیارات ریاست جمهوری روسیه به حدی است که برخی او را با “شارل دوگل”، رییس جمهور بنیانگذار جمهوری پنجم فرانسه، مقایسه می کنند. اختیارات رییس جمهور شامل مواردی چون انتخاب نخست وزیر، رییس بانک مرکزی، قضات و دادستان کل دادگاه عالی فدراسیون روسیه و دادگاه قانون اساسی با تایید پارلمان و عزل و نصب فرماندهان عالی و نیروهای مسلح روسیه و نمایندگان دیپلماتیک این کشور است. در کنار قوه مجریه، قوه مقننه نیز در این کشور دارای صلاحیت های اختصاصی ذکر شده در قانون اساسی فدراسیون روسیه است. قوه مقننه روسیه قوه مقننه یا پارلمان روسیه “مجمع فدرال” نام دارد، که شامل دو نهاد “دومای کشور” و شورای فدراسیون” است. دومای کشور مجلس دوما یا مجلس سفلی و عوام روسیه دارای ۴۵۰ عضو است که در هر دوره برای نمایندگی به مدت ۵ سال انتخاب می شوند. همه شهروندان روسیه با حداقل ۲۱ سال سن می توانند در انتخابات شرکت کنند و یا به عنوان نامزد وارد عرصه انتخابات دوما شوند. در حال حاضر رای گیری در این مجلس بدین صورت است رای دهندگان دارای دو صندوق جداگانه برای رای به نامزدهای احزاب و رای به نامزدهای حوزه های انتخابیه تک عضوی هستند. نصف کرسی های مجلس دوما متعلق به نمایندگان احزاب سیاسی با شرط کسب حد نصاب ۷% آراء و نصف دیگر متعلق به نمایندگان حوزه های تک عضوی است. یک نماینده دوما می تواند به صورت همزمان عضو مجلس دیگر پارلمان یعنی شورای فدراسیون نیز باشد. جلسات پارلمان در روسیه علنی است و نمایندگان در صورت پیش بینی از قبل می توانند جلسات غیرعلنی شکل دهند. فعالیت هر دو مجلس مجمع فدرال به سه دسته قانون گذاری، نظارت بر اموال دولت و نظارت بر هیات دولت تقسیم می شود. اختیارات و وظایف اختصاصی دومای کشور از این قرار است: ۱.اعلام موافقت با انتصاب نخست وزیر روسیه از سوی رییس جمهوری فدراسیون روسیه: اگر فرد پیشنهادی رییس جمهور سه بار توسط دوما رد شود یا دوما در طی سه ماه دو بار به فرد پیشنهادی رای عدم اعتماد بدهد، رییس جمهور می تواند دوما را منحل کند و درخواست برگزاری انتخابات برای تشکیل مجلس جدید بدهد. ۲. تصمیم رای اعتماد به دولت فدراسیون روسیه ۳. نصب و عزل رییس بانک مرکزی فدراسیون روسیه ۴. نصب و عزل رییس اتاق محاسبات و نیمی از اعضای آن ۵. نصب و عزل نماینده تام الاختیار در مورد حقوق بشر در انطباق با قانون اساسی فدرال ۶. اعلام عفو ۷. ارائه اتهامات بر علیه رییس جمهوری فدراسیون روسیه برای برکناری او: دوما در صورت توافق دو سوم نمایندگان و تایید دادگاه قانون اساسی می تواند رییس جمهور را خلع کند. ۸. صدور مصوبات در حوزه اختیارات: پیش نویس همه قوانین در ابتدا باید به دوما ارجاع داده شود و همه قوانین در مرحله آغازین باید توسط مجلس دوما تصویب شود. سپس قوانین تصویب شده دوما در صورتی که به موضوعات مشخصی( بودجه فدرال، مالیات و عوارض دولتی، مقررات مالی،پولی، اعتباری، گمرکی و انتشار پول، تصویب و لغو قراردادهای بین المللی فدراسیون روسیه، وضعیت و حفاظت از مرزهای دولتی فدراسیون روسیه و جنگ و صلح) مرتبط باشد، به شورای فدراسیون ارجاع داده شود. رییس جمهور دارای حق وتو در حوزه قوانین و بازگرداندن قوانین مصوبه به پارلمان برای تجدیدنظر است، با این حال در صورتی که دو سوم نمایندگان دوما و شورای فدراسیون دوباره آن را به همان شکل اولیه تصویب کنند، رییس جمهور به امضای آن موظف می شود. @entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت پنجم هر دفعه ای هم که برمیگشت بهم نگاه میکرد، فورا روش و بر میگردوند و سرعت قدم هاش بیشتر می‌ش
قسمت ششم حسی که نه میشه اسمش و گذاشت خوب و عاشقانه، نه میشه گفت نفرت، نه میشه گفت ترس، نه میشه گفت... اصلا بگذریم... مونده بودم که این آدم، خودش به طور عمدی چیزی رو بهانه میکنه و میاد درب ویلا، یا واقعا بی بی اون و میفرسته. دیدم ول کن نیست و داره زنگ میزنه. گوشی آیفون و برداشتم... گفتم: +بفرمایید. صدای خاصی داشت. خیلی با کرشمه و طنازانه حرف میزد. احساس کردم صداش و عمدا اینطوری میکنه. خدا لعنت نکنه عاصف و که درمورد این نوع صداها میگفت، صدای این طور دخترا، دل از هر مردی میبره... وقتی گفتم بفرمایید، گفت: _سلام. خوبید آقای سلیمانی؟ وقتی گفت سلیمانی پشمام فرررر خورد... گفتم: +جااان؟ امرتون؟ _بی بی کلثوم منو فرستادند؛ گفتند براتون غذا بیارم... تاملی کردم گفتم: +بفرمایید داخل... دکمه رو زدم در و باز کردم؛ فورا برگشتم سمت مبل و نشستم. کنترل تلویزیون و گرفتم، مانیتور مربوط به دوربین های مداربسته ویلا رو روشن کردم و چک کردم. دیدم داره میاد بالا... در ورودی رو چندبار با دست زد... گفتم: +بیا داخل خانوم... _سلام +و علیکم دیدم توی سینی، یه بشقاب و یه کاسه چینی هست! همینطور که سرش پایین بود، گفت: _ببخشید این ظرف غذا و کاسه ی آش و کجا باید بزارم؟ این سیدعاصف عبدالزهراء دیوانه ی ما، گاهی اوقات شعرهای عجیب غریبی میخوند. یادمه یه شعر و همیشه میخوند که با دیدن این خانوم، ناخودآگاه به یاد اون شعر افتادم... چادری بر سر نموده نذر آش آورده بود بیشرف از زیر چادر صد دل از من برده بود روزه بودم من، لبانم خشک و او برقی به لب گوییا قبل از اذان شاتوت اعلا خورده بود چندثانیه از خیره شدن من به این خانوم و فکر کردن به اون شعر گذشته بود، که نگاهمون به هم گره خورد... یه هویی سرش و انداخت پایین... خیلی محترمانه و مودبانه بهش گفتم: +زحمت بکشید ظرف و بزارید روی همین میز روبرویی. _چشم... ظرف غذا رو گذاشت روی میز؛ ازش تشکر کردم... مخاطبان محترم بگذارید به نکته ای اشاره کنم! من یک مامور امنیتی هستم. پس وظیفه م هست وقتی به کسی شک میکنم با ترفندهای مختلفی که بلدم، با ذهن اون شخص بازی کنم تا ببینم نتیجه ش چه چیزی میشه... نمیدونم چرا کلا از وقتی اومد درب ویلا، بهش شک کردم. شاید بگید دیوانه ای! اما برای من این حرفها مهم نیست و من کارخودم و میکنم. اگر مستند داستانی امنیتی عاکف سری سوم و خونده باشید، میدونید که عرض کرده بودم کار ما اینه که حتی به یقینیات خودمونم شک کنیم. شک، بخشی از زندگی و کار یک نیروی امنیتی هست. گفتم کمی شیطنت کنم و با ذهنش بازی کنم... وقتی ظرف غذارو گذاشت، بهش گفتم: +در خدمت باشیم. نگاهی به من کرد و با لبخندی توام با اخم ریز و با همون صدای دلفریب همیشگی گفت: _نه ممنونم. لبخندی زدم گفتم: +منم از شما ممنونم. اگر دوست داشته باشید خوشحال میشم که بشینید و با هم چای، یا دمنوش، یا قهوه و... میل کنیم! کسی هم نیست! میتونید راحت باشید. _خیلی لطف دارید.. حاج خانوم منتظر هست، باید زودتر برگردم! +هر طور میلتونه! پس یه زحمتی بکشید! فقط قبل از اینکه برید لطف کنید یه قاشق برای من بیارید که این غذا رو تا از دهن نیفتاده و گرم هست بخورم. لبخندی زد و رفت از آشپزخونه قاشق و آورد. وقتی داشت برمیگشت که بره، دوباره هر دوتامون هم زمان به هم دیگه نگاه کردیم. لبخندی زد و رفت. با خودم گفتم الان اگر بره و این حرفی که بهش گفتم «کسی نیست، درخدمت باشیم» به بی بی کلثوم بگه و مادرم بفهمه، یک حسین واویلایی راه میفته که نگو و نپرس. داشتم توی دلم میخندیدم. چون از عمد اینطور رفتار کردم تا ببینم چندمرده حلاجِ و چطور دختریه. بعد از این اتفاق، نمیدونم چیشد که دیگه این دختره نیومد و بی بی خودش برام غذا میاورد و حسابی بهم توجه میکرد. اما همین نیومدن، بیشتر من و مشکوک میکرد. بگذریم... یک ماه و نیم پای من توی گچ بود... رسما خونه نشین شدم و عملا تبدیل شدم به یه آدم بی حرکت و یکجا افتاده. خلاصه بعد از یک ماه و نیم، گچ پام و باز کردن و تا 15 روز به طور دائم، هر روز میرفتم استخر و توی استخر راه میرفتم تا کم کم به حالت طبیعی برگردم. ادامه دارد... @entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @entekhabatqods
سلام بر تو ای مولایی که همه دشمنانت مغلوب اقتدار تو خواهند شد. سلام بر تو و بر روزی که جرعه های هدایت را به همه خلق می نوشانی. السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ اَلْفَتْحِ وَ نَاشِرَ رَايَةِ اَلْهُدَى... @entekhabatqods