eitaa logo
|نهضت قلم|
161 دنبال‌کننده
11 عکس
6 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
"الصمود الیماني " في مساء 26 مارس " 2015 م "وحين كنا نيام، إذا بنا نسمع صوتا مرعبا قد ملأ الفضاء وعويل كلاب فقلت: أي مطرِِ هذا حتى ارتعبت له الحيوانات؟! ظننتها رعودا شديدة وومضات برق متتالية لم يحدث أن سمعت بها من قبل استيقضت فتحت النافذة لأرى ما الذي يحدث لم أرَ أثارا للمطر! إذن ما هذا؟ خرجت لأرى من النافذة المطلة على المطار علِّي أفهم شيئاً فوجدت مطار مدينتي یحترق فأوجست خيفة … طرقت لبرهة أخذت هاتفي النقال علّي أجد خبراََ يفسر لي ما يحدث تفاجأت حين وجدت الجميع متصلا في مواقع التواصل الاجتماعي في هذا الوقت المتأخر من الليل سألت صديقة لي: هل تسمعين ما نسمع؟! قالت: نعم قلت وكيف ذلك وهناك كيلو مترات كثيرة تفصل بينكم و بيننا ؟! قالت :صنعاء تحترق .. ثمة مؤامرة حيكت لبلدنا و نحن في سبات ! ماذا ولماذا ؟ وجدت أخريات يقلن بدأت عاصفة الحزم… علقت : عاصفة ماذا ؟!…… حزم ماذا؟!……… ضد من؟!………… وهل على أحفاد الأنصار يحزمون !!! ماذا جنينا يا صهاينة العرب؟! فتشت أكثر فإذا بي أجد البعض يبارك و البعض يقول لا شأن لنا نحن مع السلام و البعض لم يستوعب بعد مثلي ما الذي يحصل ؟! البعض القليل كان يدرك جيدا أي مؤامرة قد حاكها على بلدنا إخوان الشياطين و يبررون أنهم إنما يسهتدفون المطار كي يقطعوا يد إيران في اليمن وأتباعها في الداخل! تذكرت حديث النبي حين قال :كيف بكم بزمان يوشك أن يأتي يغربل الناس فيه غربلة وتبقى فيه حثالة من الناس قد مرجت عهودهم وأماناتهم واختلفوا وكانوا هكذا ـ وشبك بين أصابعه ـ قالوا: كيف بنا يا رسول الله إذا كان ذلك؟ قال: تأخذون ما تعرفون وتدعون ما تنكرون وتقبلون على أمر خاصتكم وتذرون أمر عامتكم) مسند ابو داوود 1/123 و قوله تعالى :"ليمز الله الخبيث من الطيب" ثم قلت :عجبا ما يصنع الحقد بحامليه أنسيوا أن إيران هناك على حدودهم و أقرب إليهم إن أرادوا الحرب معها و يقطعوا يدها فليذهبوا إليها لكنهم أجبن من ذلك ! لابأس هم لا يعرفون مدى حماقة فعلهم ،لكن سيأتي اليوم الذين نجعلكم تأتون إلينا راكعين صاغرين ناكسي رؤوسكم راجين ودنا يا إخوة يوسف ! و سيأتي اليوم الذي فيه ننتصر سيأتي اليوم الذي نسمع فيه استغاثات العالم كله يا يماني انقذني! ……………......... مرت الأيام والأسابيع والأشهر والسنوات رأينا فيها من الألم والظلم ما لم يخطر على قلب بشر. نعم فهاهنا كربلاء ها هنا الحسين هنا إنما حاصروا النبي و أهل بيته في أنصارهم من ها هنا أرادوا قطع نفس الرحمن و هيهات لهم ذلك . فوجدت نفسي أقول بكل جوانحي :"" اللهم إنا نشكو إليك فقد نبينا محمد صلواتك عليه وآله، وغيبة ولينا وقلة عددنا وكثرة عدونا وتظاهر الزمان علينا فصل على محمد وآله…وأعنا على ذلك بفتح منك تعجله وبضر تكشفه ونصر تعزه وسلطان حق تظهره ورحمة منك تجللناها وعافية منك تلبسناها برحمتك يا أرحم الراحمين"". فوجدت نفسي بكل جوارحي أبكي و وجدت صنعاء أيضا تبكي بل كل اليمن بكل ما فيها من ذرات و أحجار و أشجار و كائنات حية تبكي و تلوذ بربها منتحبة شاكية و تقول لدعائي آمين آمين… ثم سمعتها تلعن عاصفة الحزم وأصحابها فردا فردا… ليتهم يعلمون أن هاهنا كربلاء…………… كربلاء بحسينها بزينبها بأطفالها رجالها ونسائها بكربها وبلائها فمن أراد نصرة الحسين فلينصر اليمن ومن أراد أن يشاهد كربلاء فليأتِ اليمن وليقرأ عن الصمود اليماني …… . إليكم مشاهد منه……… . 💠1-المدفون حيا حدث في أحد سنوات العدوان الغاشم على بلدنا اليمن أن وقع فتى مجاهد في الحدود السعودية في يد مجموعة من مرتزقة أمريكا و إسرائيل و لأنهم ينتمون لتلك المدرسة الأموية بوضاعة أخلاقها و اهتزاز مبادئها و قبح فعالها و انعدام إنسانيتها اتصلوا بوالدته ليخبروها أن فلذة كبدها بين يديهم و أنهم "سيئدونه" حيا كما كانت تئد قريش بناتها فقالت بكل بسالة :إني نذرته في سبيل الله فلا فرق عندي إن دفنتموه أو ذبحتموه ...فقاموا بتسجيل فيديو لجريمتهم هذه و دفنوه حيا و هو يهتف بشعار الحق : الله أكبر الموت لأمريكا الموت لإسرائيل اللعنة على اليهود النصر للإسلام حتى غاب صوته بين التراب "رضوان الله عليه ". …………………… مستوى من الثبات لا يأتي إلا من قبل أناس تخرجوا من مدرسة عاشوراء فما قولنا في هذا إلا كما قالت زينب فوالله ما فريتم إلا جلدكم و ما حززتم إلا لحمكم… فوَ الله لا تمحوا ذكرنا ، ولا تميتوا وحينا ، ولا تدركوا أمدنا ، ولا تدحضوا عنكم عار ما فعلتم ، وهل رأيكم إلا فند ، وأيامكم إلا عدد ، وجمعكم إلا بدد ، يوم ينادي المنادي : ألا لعنة الله على الظالمين . 💠2-الشهيد طومر
كان طومر في ضفة جبل و رفاقه الآخرون في الضفة الأخرى قد جرحوا و نفدت مؤونتهم و الموت يأتيهم من كل حدب و صوب. قد طوق العدو عليهم و أحكم الحصار ، لكن طومر لم يأبه فأخذ الذخيرة اللازمة و ركب مدرعته. فكانت رصاصاتهم و رشاشاتهم تنهال عليه من كل اتجاه ،لكنها عمياء لم تبصره فكان يحمل رفاقه الجرحى إلى الضفة الأخرى و يضع لرفاقه الآخرين ذخيرة وهكذا ذهابا وإيابا حتى نفد صبر مدرعته فتعطلت فركب سيارة حربية من نوع "شاص" وبقي ينقذ حياة رفاقه الجرحى حتى نالت رشاشات العدوان منها فثقبت إطاراتها فلم تعد تتحرك باتزان. فبقي يدور بها و يدور كي لا يقع أسيرا و لا تنال منه أيادِِ نجسات ،حتى ارتقى شهيدا ……… . فسلام على طومر ، ما أشبهه بالعباس "عليه السلام"… . ✍🏻أمة الرحمن عبدالله علي
"پایداری یمانی" ❇️شب 26 اسفند 1393 در حالی که خواب بودیم، یکدفعه صدای مهیب و زوزه سگ ها را شنیدیم، که صدایشان فضا را پر کرده بود، گفتم: این چه بارانی است که حیوانات از آن وحشت کرده اند؟!  گمان می کردم رعد و برق های شدید و صاعقه های پی در پی، که من قبل از بیدار شدن، شنیدم، اصلا اتفاق نیفتاده،  بنابراین پنجره را باز کردم تا ببینم چه خبر است، هیچ اثری از باران ندیدم! پس این چیست؟ بیرون رفتم تا از پنجره مشرف به فرودگاه یک دیدی بزنم، باید یک  چیزی دستگیرم شود، متوجه شدم فرودگاه شهرم در حال سوختن است،  ترس تو جانم افتاد... کمی بعد دست  به کار شدم، موبایلم را برداشتم، باید خبری کسب کنم که برایم توضیح دهد چه اتفاقی دارد می افتد. از اینکه این وقت از شب همه در شبکه های اجتماعی،( شبکه های مجازی) آنلاین بودند، متعجب شدم. از یکی از دوستانم پرسیدم: تو هم آنچه را  که ما می شنویم، می شنوی؟! او گفت: بله( آره) گفتم چطور، در حالی که کیلومترها بین ما و شما فاصله است؟ او گفت: صنعا دارد می سوزد. در حالی که ما در خواب زمستانی هستیم، توطئه ای علیه کشور ما طراحی شده است! چیست و برای چه؟ دیدم دیگران می گویند "عاصفة الحزم"( طوفان قاطعیت) شروع شده است..شروع به حرف زدن کردم : طوفان چيه؟!…… قاطعیت چیه؟!………علیه چه کسی؟!…………آیا فرزندان انصار باید قاطع باشند؟ !!! چه جنایتی مرتکب شده ایم ای صهیونیست های عرب؟! بیشتر جستجو کردم دیدم عده ای به مناسبت این خبر  به همدیگر  تبریک می گویند، عده ای هم می گویند ما به این اتفاقها کاری نداریم و عده ای هم مثل من  هنوز نفهمیده اند، چه خبر است؟! عده ای کمی به خوبی می دانستند که  برادران شیطان چه توطئه ای  علیه کشورمان چیده اند،  و اینگونه توجیه می کردند که آنها فقط فرودگاه را هدف قرار داده اند تا دست ایران از یمن و یارانش در داخل قطع شود! به یاد حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله افتادم که فرمودند: چگونه می توانی در روزگاری قرار بگیری که در آستانه فرارسیدن است که در آن مردم غربال می شوند و تفاله هایی باقی می مانند، عهد و پیمان و امانتشان نابسامان و در هم بر هم می شود، ساز ناسازگاری می زنند( اختلاف می ورزند) و اینچنین هستند. - و انگشتانش را روی هم گذاشت - گفتند: ای رسول خدا اگر چنین شد چگونه خواهیم بود؟  فرمود: آنچه را که می دانید برمی دارید و آنچه را انکار می کنند، رها می کنید و امور نخبگانت را می پذیرید و امور عوام خود را رها می کنید. مسند ابوداود 1/123 و  خداوند متعال فرمود: «تا آنکه خدا پلید را از پاکیزه جدا سازد». گفتم: عجبا،  نفرت و کینه با صاحبانش( حاملانش) چه می کند، فراموش می کنند که ایران در لب مرزهایشان است و به آنها نزدیکترند، اگر می خواهند با او بجنگند و دستش را قطع کنند، پس باید به سراغش بروند، اما آنها ترسوتر از این حرفها هستند!                            ……………......... مایه تاسف است که نمی دانند کارشان چقدر احمقانه است، اما روزی فرا  می رسد که شما را وادار می کنیم با خفت و ذلت بر ما تعظیم کنید،  و سرتان را خم کنید،ما به این روز امیدواریم و آن روز نزدیک است ای برادران یوسف!   روزی فرا می رسد که ما پیروز خواهیم شد، روزی فرا می رسد که فریادهای همه جهان را خواهیم شنید که ای یمانی، مرا نجات بده!                         ……………… روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها می‌گذرند و دردها و بی‌عدالتی‌هایی را می‌ بینیم که هرگز به قلب انسانی خطور نکرده است.                          ………………… آری اینجا کربلاست، اینجا حسین است، اینجا فقط پیغمبر و خاندانش را محاصره کرده اند و یارانشان از اینجا می خواستند روح الرحمن را قطع کنند، اما برایشان هیهات بود. دیدم با تمام وجودم می گویم: خدایا! ما به تو شکایت می کنیم از نبودن پیامبرمان _ که درود تو بر او و خاندانش باد _ و غایب بودنِ ولی امرمان و اندک بودنِ تعدادمان و کثرت دشمنانمان و شورش هایی که علیه ما بر پا می شود. پس بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را بر این امور یاری کن، با گشایشی که به سرعت برایمان قرار می دهی، و برطرف کردنِ بدحالی که به ما عارض شده، و کمکی که عزتمندانه می رسانی، و سیطره همه جانبه حق که آشکار می کنی، و رحمتی که بزرگی بخشِ ما قرار می دهی، و سلامتی که به ما می پوشانی. [خدایا! همه این درخواست ها را] به سبب رحمتت به ما عطا فرما، ای رحم کننده ترینِ رحم کنندگان» خودم و صنعا را در حال گریستن دیدم بلکه تمام یمن را با همه ذرات و سنگ ها و درختان و جاندارانش را در حال گریستن یافتم که به پروردگارشان پناه می برند، در حالی که شاکی هستند و هق هق می گریند، به دعای من آمین آمین...می گویند بعد شنیدم که یکی یکی به "عاصفة الحزم" و همراهانش لعنت می فرستند..
ای کاش آنها می دانستند که اینجا کربلا است ................... کربلا ، با حسین ، با زینب ، با فرزندان ، مردان و زنانش ، با درد و رنج خود. هرکسی که بخواهد از حسین حمایت کند ، پس یمن را حمایت کند ، و هر که می خواهد کربلا را ببیند به یمن بیاید و درباره پایداری یمانی بخواند……. چند صحنه از آن تقدیم به شما... ❇️زنده به گور در یکی از سال‌های تجاوزات وحشیانه به کشورمان یمن، یک نوجوان مجاهد  در مرزهای عربستان به دست گروهی از مزدوران آمریکا و اسرائیل وابسته به مکتب اموی با آن رذیلت اخلاقی و دور از مبادی و زشتی اعمالشان و دور از انسانیت به مادر این جوان زنگ می زنند  تا به او خبر بدهند که "…  جگر گوشه اش" در دست آنهاست و او را زنده به گور خواهند کرد، همان گونه که قریش دختران خود را زنده به گور می کردند ،اما مادرش با  تمام شجاعت و  استواری گفت: من او را در راه خدا نذر کرده ام، پس برای من فرقی نمی کند که او را دفن کنید یا ذبحش کنید... ،  مزدوران فیلم جنایت خود را ضبط کردند و او را زنده به گور کردند در حالی که او شعار حق پرستی سر می داد: الله اکبر مرگ بر آمريكا   مرگ بر اسرائیل   لعنت بر یهودیان   پیروزی از آن  اسلام است تا اینکه صدایش در  میان خاکها ناپدید شد "خدا از او راضی باشد". این سطح از صلابت محقق  نمی شود مگر  افرادی که از مکتب عاشورا درس گرفته اند، آنچه ما در این باره می گوییم همان است  که زینب علیها السلام فرمود: به خدا سوگند شما جز پوست خودتان نشکافتید و جز گوشت بدن خودتان را قطع نکردید " به خداسوگند [با همه این تلاش ها] یاد ما را [از خاطره ها] محو نخواهید کرد و [چراغ] وحی ما را خاموش نخواهید کرد و به موقعیت و جایگاه ما آسیب نخواهید رساند. هرگز لکّه ننگتان،  پاک نخواهد شد. رای و نظرتان سست و زمان دولت تان کوتاه ست و جمعیت تان به پراکندگی خواهد انجامید در آن روز که منادی ندا سر خواهد داد: «لعنت خدابر ظالمان باد». ✳️شهید طومر طومر آن طرف کوه بود و  دیگر همرزمانش طرف دیگر کوه،  مجروح شده بودند و آذوقه شان تمام شده بود و مرگ از هر طرف به سراغشان می آمد. دشمن آنها را سخت محاصره کرده بود و آن را تنگتر تنگتر می کرد، اما طومر اهمیتی نداد، مهمات لازم را برداشت ، آتش و گلوله دشمن از هر طرف بر سر او می بارید، اما آنها کور بودند و او را نمی دیدند، همرزمان مجروحش را به آن طرف خاکریزه ها برد و برای دیگر همرزمانش مهمات گذاشت، در رفت و آمد  بود که کاسه صبر تانک زرهی اش لبریز شد، و خراب شد، بنابراین سوار خودروی جنگی « طقم» شد، و همچنان به نجات جان همرزمان مجروحش ادامه داد تا اینکه گلوله های دشمن به خودرو برخورد کرد، و لاستیک هایش پنجر شد، و تعادل آن به هم خورد و او دور می زد، دور می زد تا اسیر نشود و دستان ناپاک به او نرسد و سرانجام به درجه رفیع شهادت نائل آمد. درود بر طومر که چقدر شبیه به عباس علیه السلام است... . نويسنده/أمة الرحمن عبدالله علي
لقاءٌ في الملَكوت ضربات قوية تجتاح مسمعي لم أعرف مصدر الصوت الذي خيّم على المكان جلّ ما علمته أن مشاعر متخبطة جالت في بدني تُصارعني على المضي نحو مكان ما تفوح منه رائحة مسك طيبة تصلني رغم أنني بعيدة جداً عنه، لحظة في إثر لحظة بدأ يتضح الأمر لي أنا في طريق طويل صحراوي ولكن تداعب أرضه بعض واحات المياه الباردة التي تخفف من حرارة الصيف الملتهب وعلى جانبيّ يمشي أشخاص طيبون يبكون تارة ويضحكون أخرى في ملامحهم حزن دفين مُزج مع صبغة تكوينهم بأداة اسمها الحب، طيور بيضاء حلقت فوق رأسي بهيّة وناصعة ذكرتني بالتي شاهدتها في ساحات الصحن المبارك عند مولاي الرؤوف، جال هذا في خاطري فهدأ روعي وسكن معه صوت الضربات التي كان مصدرها شعوري المرهف كأنني في إجازة بين السماء والأرض معلقة بحبل العشق الذي بسببه جئت أمشي هنا متجهةً نحو الشمس والقمر تسكن في جيب عباءتي الخفيّ صورة عمار الذي حلم كثيراً بزيارة كربلاء ولم يتح له ذلك أتحسسها بين الحين والآخر واطمأن بأنني أُكمل حلم شهيد، في حلقي تعلق غصة مؤلمة كأنني أريد أن أروي آية شوقي للحسين على مسامع شخصٍ واحد تمنيت كثيراً أن ألمحه بين المشايّة وأطفئ جمر قلبي الملتهب على فراقه أن أحكي له عن انصهار دمعي مراراً داخل مقلتيّ لبعده عنيّ، كنت أرغب بقصّ رحلة زيارتي لمولاتي زينب(ع) له وإخباره بالحلم الذي راودني عندما غفوت في حضرة الإمام الرِّضا، الحلم الذي بسببه جئت هُنا زائرة حيث أخبرني الفارس في الرؤيا وهو يمتطي ظهر جواده بأن مولاي الحسين قد قبل طلبي وأذن لي بالزيارة بشرط واحد أن يحضر قلبي عنده قبل جسدي وأن أحمل له من بلد أخته زينب ياسمينة بيدي يومها صحوت على تراتيل دعاء كميل تصدح في ثنايا فيروز الحرم الكريم ترافقها ريح مشهد تصفر في موضع قلبي الخاوي.  اجتاحتني رغبةٌ عارمة بالبكاء لأن يد صاحب الزمان الحانية لم تطل رأسي بعد وعينه الرحيمة تنظرني من خلف الحُجُب فقط ولكن أين أبكي والخلائق حولي تطالعني أين أخلو بخالقي فرفعت كفيّ داعية وفي إصبعي خاتم فيروز يتلألأ كأنما منه قبة الرّضا لاحت لفؤادي التائه فتفطّر وطويت له الأرض فصار هناك يغسّل نفسه من حوض الأنيس ويستعد لسفر إلى البقيع كأنما هو في أطوار متتالية غسلٌ وتطيب ونقاء يلقاه على عتبة الصبورة زينب وهكذا حتى يزور كل المعصومين ويستقر في يد مولاي الحُجّة فتدنو نفسي منه طالبةً إياه على استحياء فيمسحُ على الرأس ليعود العقل ويستقر القلب في موضعه ويبتسم لها بحنان فتشكره آمرة الجسد بإنهاء البرهة الفاصلة بين حياتي وموتي وحث الخُطى نحو الحُسين، فتحت عينيّ على أثر شهقة ضربت أوصال جسدي المنهك من طول المسير العذب وأكملت قاصدة المنارة التي صارت قبالتي تماماً الآن تركت الموكب وتجاهلت الخدام الذين يمدون أياديهم لي بالماء فقد وعدت العقيلة أن أرتوي بدلاً عنها من قِربة السّقاء، دلفت صحن العباس ولا أدري كيف حملتني قدماي للشباك الشريف الذي يطوف حوله الماء فشربت حتى امتلأت كل خلية في جسدي بالوفاء وانطلقت نحو الحسين فُتح لي طريقٌ من بين وفود الزائرين والتقت روحي بروحه هناك يدي على الشباك تحمل ياسمين الشام وجسدي ملتصقٌ بالمكان لا يود الفراق أبداً...وفجأةً صحوت من نومي على صوت آذان الصبح من المسجد القريب لمنزلي متعبة من مشيي آلاف الخطوات في رؤياي بيدي زهرة ياسمين وعلى ثيابي رائحة مسكٍ أشبه برحيق الجنة... الاسم: راما محمد شحادة العنوان: حلب(نبّل\ الحي الجنوبي)
عرض سلا و ادب خدمت همی دوستان عزیز بنده حسین سیاهپور در روز سه شنبه هفت شهریور ماه 1402 با تعدادی از دوستان از محله جوی آباد شهر خمینی شهر در استان اصفهان اومدیم مرز مهران که کمک زائرهای امام حسین باشیم و به زوار عزیز خدمت کنیم تا ان ها کمی از خستگی در بیایند و بتونن بهتر به راه خود ادامه بدهند و از زیارت خود راضی باشند. من و دوستانم حال خوبی داریم که این کار رو میکنیم وبرای امام حسین هر کار ی کنی کم است مسول ما حاج اقا هارونی است ادم خوبی است و ما را دارد بجای خوب میرساند و ما از ایشون راضی هستیم. موکبی که در آن استراحت میکردیم حسینیه بعثت بود ما 10 نفر بودیم ودر انجا می خابیدم انجا جای خوبی بود و از شهر های دیگر هم بچه های دیگه با مسئولینشون امده بودند از اذربیاجان و شهر های دیگر امده بودن من ودوستانم حاضر بودیم که حتی شب هاهم کمتر استراحت کنیم تا بتونیم به زوار کمک کنیم. ما خوش حال و بدون خستگی و لذت تمام کار میکردیم ...! این خلاصه ای از سفر ما به مهران و کار ما بود برای خدمت به زوار امام حسین . حسين سياهپور اصفهان_ محله جوى آباد
📖 لازم است که مردم را کتابخوان کنیم؛ 📝 اما از این واجب تر، آن است که استعداد نویسندگی 📚 را بین مردم پیدا کنیم و تولید کتاب بکنیم. 🔰 امام خامنه ای(مدظله العالی) ✏️ •| نـِـهــْـضــَـت ِقـَـلــَـم |• ✏️ 🎨 کاری از مدرسه هنر و ادبیات باشگاه نوجوان من ما قرارگاه مردمی تحول اجتماعی 🔸 با دل نوشته، متن ادبی داستانک، قصه و... 🚩 نامه اى براى محمد كودك قهرمان فلسطینى 🕰 مهلت ارسال آثار: ۱ آذرماه ۱۴٠۲ 💌در ضمن توفيق زيارت و خادمى حرم امام رضا(ع)، حرم حضرت معصومه(س) و مزار سيد الشهداء مقاومت حاج قاسم سليمانى نصيب نويسندگان برگزیده خواهد شد. ☎️ شماره و آيدى جهت ارسال آثار: 09137878313 @nehzateghalam @man_maa @tahavolejtemaee
سلام برتو ای محمد! از شهر مقاومت برای تو مینویسم تویی که خانه ات را برسرت آوار کرده اند از حقوق بشر دم میزنند اما حقوق بشر هم بازیچه شان است دهه هاست که کشورت راغصب کردند و اکنون میخواهند مقاومتت را بشکنند. انقدر پست و حقیرند که بیمارستان ها را بمباران میکنند ، مدارس را ویران میکنند و دست به کودک کشی میزنند. به خودت افتخار کن ! تو و تک تک هموطنانت قهرمانید... به مقاومتتان افتخار کنید ای قهرمانان ! قلب تمام آزادگان جهان برای شما میتپد و همه ی نگاه ها به سمت شما خیره شده شیعه و سنی ، مسلمان و غیر مسلمان و هر کسی که فریادش آزادی و آزادگیست به تو فکر میکنند خدا با ماست... و وعده ی خداوند حق است رهبرم فرموده است : تقدیر خداوند این است که فلسطین آزاد خواهد شد من با تمام توانم به ملت تو در رسیدن به ازادی کمک میکنم در جهان تورا فریاد میزنم و صدایت میشوم در ایرانم اما قلبم در میان بمباران های غزه پرسه میزند... ابوالفضل زابلی غضنفرآبادی كرمان_شهرك شهيد همت
بسم الله الرحمن الرحیم. به نام خداوند مهربان خداونده که حامی مستضعفان است نامه ای ازمن دوست به محمد فلسطین دوست عزیز از روزی که فیلم تو را دیده ام خواب از چشماهایم پریده وروزی صد بار این ویدیو تو را نگاه می کنم واز حسرت و ناراحتی نمی دانم چکار کنم مجبور شدم دست به قلم و کاغذ بزنم تا نامه ای برای تو بنویسم تاکمی از غم اندوه که برای تو پیش آمده کم کنم تا بدانی تو تنها نیستی ما همه یار و همراه تو هستیم همه دوست و برادر تو هستیم وما همه محمد هستیم اسرا‍‌‍‍‍‌ئیل این را بداند که با شهید کردن یک فلسطینی هزار فلسطینی دیگر به دنیا می آید دوست عزیز محمد جان ما از صمیم قلب برادر تو هستیم و همراه تو هستیم ما همه فلسطینیم من از ایران کردستان سنندج محله حاشیه نشین نایصر برایت این نامه را می نو یسم مرگ بر اسرائیل. دوست و همراه تو پیشوا سبزی
غزه و هرات این ایّام است هردو داغدار داغ دیده غزه از دشمن هرات از روزگار هردو شهرند بی‌پناه و هردو بی‌فریادرس هردو فریادش بلنداست و ولی نشنیدکس این همه کشتاروتخریب‌ها اگر جای دگر اتفاق افتاده بود می‌کردجهان راگوش‌کر مرگ برتبعیض باد و این حقوق بی بشر آمریکاوغرب شیطان بزرگ اند یا بشر،؟ س،ع،حسینی -واحد -الاقصی -هرات سید عبدالحسین حسینی
📖 لازم است که مردم را کتابخوان کنیم؛ 📝 اما از این واجب تر، آن است که استعداد نویسندگی 📚 را بین مردم پیدا کنیم و تولید کتاب بکنیم. 🔰 امام خامنه ای(مدظله العالی) ✏️ •| نـِـهــْـضــَـت ِقـَـلــَـم |• ✏️ 🎨 کاری از مدرسه هنر و ادبیات باشگاه نوجوان من ما قرارگاه مردمی تحول اجتماعی 🔸 با دل نوشته، خاطره نویسی داستانک، قصه و... 🚩 خودت را در مسیر پیاده روی اربعین تصور کن 🕰 مهلت ارسال آثار: 20شهریور 1403 💌در ضمن توفيق زيارت و خادمى امام رضا(ع) نصيب نويسندگان برگزیده خواهد شد. ☎️ شماره و آيدى جهت ارسال آثار: برادران : 09965636979 @Bevaghtehossein خواهران: 09014508690 @bevaptehosein14 @tahavolejtemaee
من الضروري أن نحفز الناس لقراﺀة الكتب ؛ 📝 ولكن الأهم من ذلك هو تفعيل موهبة الكتابة بين الناس و 📚 تأليف الكتب 🔰 الإمام الخامنئي "دام ظله العالي" ✏️ نهضة القلم ✏️ تقوم مدرسة الفنون والآداب -نادي الشباب- من - ما بمسابقة في المجالات التالية: الكتابة الإنشائیة ، أو النصوص الأدبية أو كتابة القصة أو القصة القصيرة و ... 🚩 الموضوع. تخيل أنك في طريقك للمشي لزيارة الأربعين وتريد وصف مشاعرك أثناء المشی... 🕰 آخر موعد لإرسال الأعمال: إلى 5 ربيع الاول 1446( المصادف 10/ 9 /2024م) ✨سيکون هناك رحلة مجانية لزيارة مرقد الإمام الرضا (ع) للكُتاب الذين تم اختيارهم . ☎️رقم جهة إرسال الأعمال الاخوة : واجهة عراقية: 9647725967138+ واجهة إيرانية: 989965636979+ ☎️رقم جهة إرسال الأعمال الأخوات: +989014508690 @tahavolejtemaee
20.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشه ای از روایت روز اول نوکری خدام استان مرکزی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥قسمت اول منتشر شد! 🍃 یکسال بود که فکر اربعین بودم می‌خواستم هر طور که شده بازم حوالی اربعین کربلا باشم اما... برای تماشا‌ی قسمت اول روی لینک زیر بزنید👇 https://www.aparat.com/v/ohx88tz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥قسمت دوم به وقت حسین منتشر شد! ⚠️ با عرض پوزش و تشکر از تعداد بالای دوستانی که راس ساعت ۵ پیگیری کردند، تاخیر به علت قطعی سایت آپارات به وجود آمد. 🍃قسمت دوم از این برنامه به روایت نوجوانی میپردازد که سال پیش از سفر اربعین جامانده و امسال میخواهد امسال به زیارت برود ولی... برای تماشا‌ی قسمت دوم روی لینک زیر بزنید👇 https://www.aparat.com/v/qiu7i5n
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥قسمت سوم به وقت حسین منتشر شد! 🍃 گاهی اوقات باید عشق را از یک پیرمرد روستایی یاد گرفت. ادعا ها را کنار گذاشت و با تمام وجود دل سپرد به عاشقانه های خالص و بی ریای یک آدم ساده. از سادگی دور شدیم و در گیر و دار خیال پردازی های روزمره مان گم کردیم هم خود را هم زندگی را... برای تماشا‌ی قسمت سوم روی لینک زیر بزنید👇 https://www.aparat.com/v/vzkd0t9
بسم الله الرحمن الرحیم چگونگی سفر ؟ ساعت هشت شب چهارشنبه پنجم مرداد با تماسی ناشناس از خواب پریدم. ایشان گفتند که دلنوشته های اربعین پارسال تحت عنوان کتاب به وقت حسین(ع) چاپ و رونمایی شده. ( توضیح : سال گذشته قسمت شد با تعدادی از دوستان برای خادمی زائران اباعبدالله(ع) به مرز مهران برویم. به توصیه‌ی دوست عزیزی خاطرات و دلنوشته هایی از فرصت حضور و خدمت به زائران اباعبدالله نوشتیم. قرار شد این خاطرات به شکل کتابی چاپ شود تا همه و به خصوص نوجوانان دهه هشتادی با این فضای معنوی و انسان ساز آشنا شوند.) واقعا شوکه شدم. این عنایت اباعبدالله بود که کار پیش رفت و به سرانجام رسید. آقای قائمی به من گفتند که امسال هم سعادتی نصیبم شده که مانند سال گذشته دلنوشته ها و خاطراتم را از فضا و حال‌و‌هوای خدمت برای اربعین بنویسم و به همین جهت باید به تهران سفر کنم. با اشتیاق پذیرفتم. سپس ایشان توضیحاتی درمورد چگونگی کار دادند و قرار بر این شد که فردا خبر قطعی را در مورد مکان و زمان حضور در تهران بدهند. صبح روز بعد با شور و نشاط بیدارشدم و نمازصبح را خواندم ، اندکی پس از صرف صبحانه ایشان تماس گرفتند و گفتند که هرچه زودتر حرکت کن به سمت تهران و کار را شروع کن‌. کمی در سایت های فروش بلیط گشتم. با وجود اینکه بخاطر تعطیل بودن جمعه بلیط کم بود، بلیطی را برای ۷ عصر پیدا کردم و شروع کردم به جمع کردن وسایل و آماده شدن برای حرکت به سمت تهران. با ۳۰ دقیقه تاخیر از کرمان راه افتادم. نزدیک تهران شده بودیم. قبل از ورود به شهر تهران مزارع سرسبز و درختکاری های اطراف جاده حس خوبی به انسان میداد. بالاخره به تهران رسیدم. سوار مترو شدم و به طرف محل قرارگاه حرکت کردم. در تمام مسیر غرق در فکر بودم و هیجان خاصی داشتم. روز اول وقتی به قرارگاه رسیدم، دوستان در حال صرف صبحانه بودند. پس از صبحانه، مسئولان قرارگاه تحول اجتماعی برای نوجوانانی که از نقاط مختلف کشور آمده بودند، کلاس برگزار کردند. این روحیه ی خستگی ناپذیر همه ی دوستان ستودنی بود. این عنایت امام حسین بود که آن‌ها با نخوابیدن و تلاش شبانه روزی برای توجیه بچه‌ها، باز هم شاداب و سرحال بودند و به تمام سوالات بچه ها با روی باز پاسخ می‌دادند. پس از اتمام کلاسهای صبح، استراحت و نماز، هنگام ناهار تعدادی از دوستان غذا نمیخوردند تا سایر عزیزانی که تقریبا شبانه روز بیدار بوده و زحمت کشیده اند، اول غذا بخورند. بعد از ناهار و هنگام استراحت، عزیزانی که صدای دلنشینی داشتند با قرائت قرآن و مداحی فضا را بیش از پیش معنوی میکردند. در محیط شور و حال خاصی احساس می‌شد. بچه های تبریز و ارومیه هم با چاشنی طنز و شوخی باعث شده بودند محیط مفرح باشد. عصر حاج آقا عظیمی راجع به حب و بغض انسان صحبت کردند. اینکه درصورتی که حب چیزی در دل انسان باشد نسبت به متضاد آن، نوعی بغض در دل انسان پدید می آید. و حب الحسین ما را اینجا جمع کرده تا برای اربعین و امام حسین کار به صورت جهادی پیش برود. پس از صحبت های حاج آقا عظیمی ، آقای حبیبی با دوستان تحولی که از استان های اذربایجان غربی و شرقی و گلستان آمده بودند، صحبت کردند و کار را به این شکل جمع بندی کردند که هر فردی که الان از تهران به محله خودش برمیگردد تا اربعین و در ایام اربعین چه فعالیت هایی در محله خودش برای تشویق نوجوانان و پای کار آوردن نوجوانان انجام دهد. دوستان ایده های جالبی مطرح کردند. یک نفر ایده‌ی برگزاری مسابقات ورزشی را داد، دیگری از برپایی موکب و پخش شربت گفت، عزیزی از پخش آب سرد در این روزهای گرم تابستانی گفت و... . پس از اتمام کلاس، دوستان آذری و گلستانی به سمت شهرهایشان حرکت کردند. محوطه بسیار خلوت و ساکت شده بود. عزیزانی که در قرارگاه تحول بودند بعد از گذراندن یک روز طولانی ، با کمال تعجب اثری از خستگی در وجودشان نبود و شاداب و پر انرژی به ورزش تنیس پرداختند. من نیز روی تخت دراز کشیدم و به خواب رفتم. ابوالفضل زابلی غضنفرآبادی محله شهيد همت کرمان https://eitaa.com/nehzate_ghalam
به نام خدا برگشتیم زبان کز او درفشان گشت برج دهان گزارش خادمی مهران ساعت ۱۴ روز دوشنبه۲۲مرداد ماه : همه‌ی کسانی که سعادت خادمی را داشتند در روز دوشنبه در پارک ترنم آماده ی حرکت به سوی جایی شدند که گذرگاه زائران شهیدی بودند که زینت بخش شهدااست . کمی با تاخیر در حدود ساعت ۱۵ بعدازظهر بود که به حرکت در آمدیم با تمام اتفاقات خوب و بدی که در طول مسیر رخ داد به لطف حق تمامی سالم و شاداب به شهر مهران رسیدیم در ابتدای شهر بدلیل جلوگیری از شلوغی پلیس ورود ماشین های سنگین از جمله اتوبوس را منع کرده بود بنابراین با هماهنگی که مسئول عزیزمان انجام داد با وسیله ی دیگری به محل اقامت رسیدیم . ما در شب اول در مکانی به نام حسینیه بعثت اسکان داده شدیم که زائر سرا بود و زائران دیگری هم آنجا آمده بودند برای استراحت حال و شور بچه ها تمام شدنی نبود آنقدر پر شور بود که چند بار مورد عنایت دوستان اصفهانی قرار گرفتیم اما آنچه بود تمام شد و در روز سه‌شنبه ۲۳ مردادماه  به مکان دیگری نقل مکان کردیم آنجا برای بچه های ما که طبعا شیطون بازی در می‌آوردند بهتر بود زیرا خودمان پیش خودمان بودیم البته ناگفته نماند که گروهی از پا به سن گذاشته ها نیز آنور سالن اسکان داده شده بودنند ‌. اصل کار خادمی ما از شب دوم شروع شد عده ای از بچه ها را دیدم که عاشقانه و به شوق خادمی راهی آشپزخانه شده و ظروفی که در آنها غذا میل شده بود شستند البته آنقدر هم با شوق نبود یخورده زور مسئول کاروان نیز مثمر به ثمر بود . آخر شب و پس از شستن ظروف عده ای از بچه ها با هماهنگی به استخر رفتند تا خستگی از جسم برویند و اینگونه بود آن روز هم به سلامت گذشت . روز سوم چهارشنبه ۲۴ مرداد ماه من از دوران کودکی با روز چهارشنبه میونه خوبی نداشتم آخر هم همین گونه پیش رفت چهارشنبه از بدو طلوع آفتاب کار شروع شد ماشین سنگینی بود که تمامی پر بودنند از مواد غذایی که توسط بانی خریداری شده بود و وظیفه خالی کردن آنها و انتقال به انبار بر عهده تیم ما بود کار بسیار پرفشاری بود ولی آن فکر خادمی اهل‌بیت آنقدر شیرین بود که واقعا خستگی احساس نمیشد بدین گونه بود که چهارشنبه ام تمام شد در نهایت روزی بود که بالا و پایین بسیار داشت . محمد رضا باقر زاده محله فوتبال اراک https://eitaa.com/nehzate_ghalam
سفرنامه خادمی امام حسین(ع) در مهران به نام کردگار هفت افلاک، که پیدا کرد آدم از کفی خاک روز ۲۲ مرداد ماه ۱۴۰۳ بود .روزی که در آن، سفر بچه های مسجد برای یک دوره چهار روزه برای خادمی در مواکب مهران آغاز شد. در ابتدای سفر، اتوبوس با کمی تاخیر خودش را به پارک ترنم ( مبدا حرکت) رساند. سید حسین که مسئول این رویداد بود نام اشخاصی را که برای خادمی ثبت نام کردند را خواند تا سفر را شروع کنیم . در سفر یکی از بچه ها به نام امیر حسین شریعتی که از لحاظ شیطنت رودست نداشت با بچه ها در اتوبوس شوخی میکرد، اما خودش زمانی که خواب بود توسط سید حسین غافلگیر شد و بیسکوییتی را تا حلق در گلویش حس کرد و ناگهان از خواب پرید و با حیرت به سید حسین نگاه میکرد ولی خواب که بد جور به سرش زده بود امیر حسین را دوباره در آغوش گرفت . ما بعد از گذشت ۱۲ ساعت در ساعت ۳ نصف شب به ورودی های شهر مهران رسیدیم . از اونجا سوار اتوبوس واحد شدیم و خودمون رو به حسینیه اصفهانی ها رساندیم و تا بعد از ظهر فردا آنجا بودیم و با بچه ها مافیا بازی میکردیم و بیقرار بودیم برا آغاز خدامی . بعد ساعت ۵ عصر به اتفاق بچه ها به مرکز پخش مواد اولیه غذایی برای اربعین رسیدیم و وسایلمان را آنجا گذاشتیم و کمی استراحت کردیم . آخر شب بچه ها تصمیم گرفتند به استخر برویم و آبی به تن بزنیم .بعد از استخر که غرق در خستگی بودیم همراه بچه ها برگشتیم و خوابیدیم. روز دوم کار به شکل رسمی آغاز شد و در ابتدا یک خاور سیب زمینی را خالی کردیم و در ادامه با یک تریلی پر از دبه های آبلیمو مواجه شدیم . و خستگی بار سیب زمینی سنگینی کرد اما بچه به عشق اباعبدالله همانند یک دستگاه به سرعت آبلیمو را از تریلی خارج کردند اما در آخرای کار معلوم بود که بعضی از بچه ها دیگر توانی برای ادامه ندارند و کنار رفتند. مهدی حیدری محله فوتبال اراک https://eitaa.com/nehzate_ghalam
یک روز که به مسجد رفته بودم به طور اتفاقی متوجه شدم که بچه های مسجد برای اربعین قصد سفر به کربلا را دارند.در راه کمی فکر کردم که چقدر خوب می‌شود من هم در این سفر باشم وقتی به خانه برگشتم با خانواده صحبت کردم آنها بعد از دیدن شوق و علاقه من قبول کردند که من هم در این سفر شرکت کنم فردای آن روز به مسجد رفتم تا بدانم شرایط آمدن در این سفر چیست بعد پرسیدن و قبول کردن شرایط سفر با تلفن همراه وارد سایت سخا شدم تا برای گذرنامه ثبت نام کنم .وقتی گذرنامه ام را مأمور پست آورد ذوق زده بودم . چند روز بعد برای خرید دینار به صرافی رفتم و دینار خریدم ،چند روز بعد مهدی که یکی از مسئولان سفر بود زنگ زد و گفت یه طرحی برگزار شده که باید قبل از اربعین چهار روز تو مهران به زائران امام حسین خدمت کنیم و روز دوشنبه هم حرکت میکنیم . دوشنبه بود که سوار اتوبوس شدیم نصف شب بود که به مهران رسیدیم از خوابیدن داخل اتوبوس لذت میبردم که سید حسین از خواب بیدارم کردو گفت رسیدیم بلد شو وقتی بلند شدم از اتوبوس پیاده و به اتوبوس خط واحد شهر مهران سوار شدیم تا به حسینیه برویمبه حسینیه رسیدیم هوا خیلی گرم بود وارد حسینیه شدیم نماز صبح را خواندیم و با یک خواب عمیق خستگی را از بدن دور کردیم و صبح روز اول با صدای اذان ظهر بیدار شدم دست و صورتم را شستم و ناهار خوردم که ناهار قرمه سبزی نظری گرفتم که نتونستم تا آخرش بخورم بعد از ناهار وضو گرفتم تا نماز بخوانم بعد از نماز دراز کشیدم تا شب ،شامم رو هم خوردمو خوابیدمصبح روز دوم را با صدای سید حسین بیدار شدم که می‌گفت پاشید پاشید ظهر شده ،من با بدنی بی جان و خسته بلند شدم و ناهار قیمه ای بر بدن زدمو نشستم تا با بچه ها مافیا بازی کنیم بعد از بازی ماشینی که از قبل هماهنگ شده بود آمد تا مارا به حسینیه منا ببرد وقتی از حسینیه بعثت خارج شدیم مارا مانند حیوان به پشت ماشین هل دادند ولی جدا از این همه زور گویی بی رحمانه هوای گرم بادی خنک اخ چقدر لذت بخش بود ، وقتی به حسینیه رسیدیم هوای آنجا خیلی خوب بود که انگار از تابستان به زمستان افتاده بودیم هوایی خنک و دلنشین وقتی به حسینیه رفتیم کاری نبود ولی بعد چند لحظه ناجوانمردانه بازی درآوردند و از ما مانند ... کار کشیدند جوری که برای خالی کردن آبلیمو مسابقه برگزار می‌کردند تا انرژی از ما جدا نشود حدود بیست و چهار تن آبلیمو بود که به معنای واقعی پوکیدیم بعد از آبلیمو روغن خالی کردیم که نای راه رفتن را نداشتم وقتی سید دید که همه خسته اند هندوانه زیر بغل ما گذاشت و هی میگفت ماشالله ماشالله مردی شدن واسه خودشون حالا بیاید قند هم خالی کنیم با این حال باز هم ما رفتیم مانند شیر برای شکار قند بعد از قند یک کانکس پنیر امد اخ که عجب پنیری بود سنگین ولی خوشمزه پنیر را با یاری خدا و چهارده معصوم تموم کردیم اومدیم نشستیم تا استراحت کنیم با اینکه شوخی کردیم ولی خداییش خستگیشم طعم لذت بخشی داشت در همون حال یکی از بچه ها گفت بیاید بریم به استخر واقعا نمیدانم چه فکری در کله پوکش می‌گذشت ولی خب من هم نخواستم دلش را بشکنم و به استخر رفتیم دمای خود استخر با دمای هوای باز یکی بود بعد از شنا کردن مانند ماهی و شکار کردن مانند کوسه به حسینیه برگشتیم تا شب را نیز بخوابیم امیر حسن عسگری محله فوتبال اراک https://eitaa.com/nehzate_ghalam
سلام به نام خدا ما حدود ساعت ۳ بعدازظهر از شهر اراک به سمت شهر مرزی مهران حرکت کردیم. در بین راه با دوستان خود گپ و گفت کردیم و اشتیاق زودتر رسیدن به شهر مهران را داشتیم و بعد از حدود دوازده ساعت در ساعت ۳ و نیم صبح به شهر مهران رسیدیم. ما شب و نماز صبح که جماعت بود و اولین نمازی که در مهران می‌خواندیم را در مسجد رزمندگان اسلام پشت سر گذاشتیم. و روز بعد، بعد از خواندن نماز و خوردن ناهار به سمت محل اسکان و خادمی حرکت کردیم. در این روز کاری برای انجام دادن نبود و ما همه شور و اشتیاق خادمی کردن داشتیم.برای از تن رفت خستگی راه، شب به استخر ۲۲ بهمن شهر مهران رفتیم، ودر آن جا با دوستان خود شوخی و بازی های مختلفی انجام دادیم. بعد از آن به محل اسکان برگشتیم و فقط یک نفر از ما برای نگهبانی از آشپزخانه محل اسکان ما شیفت وایساد و آن روز را سپری کردیم. و فردای آن روز بعد از خوردن صبحانه،حدود ساعت های ۸ الی ۹ صبح مشغول خادمی شدیم و شیفت نگهبانی را عوض کردیم و یک کاتینر آبلیمو را داخل انبار چیدیم، در حین چیدن آبلیمو ها همه به هم کمک کردیم گاهی آبلیمو ها می افتاد از دست بچه ها ، گاهی علی آقا به منظور شوخی بچه هارو میزد و می‌گفت ماشاالله، و با انرژی بالا کار را به اتمام رساندیم. بعد از آن یک خاور قند آمد و دوستانی که خسته بودن استراحت کردن و بقیه که هنوز انرژی داشتن به خالی کردن قند ها مشغول شدند و با پرت کردن جعبه قند ها و دست به دست کردن آنها بعضی از کارتن قند ها پاره شد و تعدادی مرجوعی داشتیم. و تمام شد. و یک خاور روغن را بعد از قند ها خالی کردیم و با تمام سختی ها شیرین به اتمام رسید و اما با اینکه همه خسته بودند اما اون اشتیاق خادمی هرو داشتند. بعد از آن نماز ظهر را خواندیم و مشغول غذا خوردن شدیم و در حین غذا خوردن از کارهای صبح صحبت کردیم که چقدر حس خوبی داشت خادمی کردنه. و بعد از غذا مشغول استراحت شدیم. و در کل این زمان ها شیفت نگهبانی را عوض می کردیم. سجاد نجفی محله فوتبال اراک https://eitaa.com/nehzate_ghalam
بسم الله الرحمن الرحیـــم تاحالا شده قطرات اشک چشمت با آب دوش حموم مسابقه بزاره ؟ زمانی که خودت از خودت نامید شدی، تنها امیدت چیه؟ چهارده روز بیشتر وقت نبود و به هر دری میزدم بسته بود. اره دیگه جا موندم...🥀 بعد از چهارسال پی در پی بغل کردن ضریح ارباب، به کربلا وابسته شدم. من اگه سالی یه بار نیام میمیرم، نمیدونم چطوری میخوام دوری فراق را تحمل کنم؟! هر سال حدود دو هفته به اربعین عازم کربلا بودیم. هر سال این موقع شور و شوق پیاده‌روی اربعین را داشتیم. عشق این را داشتیم که با هر قدم به امام حسین نزدیک تر میشویم. همان حسینی که تمام محرم را به سر و سینه زدیم که اربعین در مسیر زمینه سازی ظهور حسین زمانمون یعنی امام زمان (عج) قدمی برداریم. باورم نمیشه که باید بگم از قافله عشق جا موندم. الان هم که تلویزیون داره زائرایی رو که از مرز رد میشن رو نشون میده و به دلتنگی من افزوده میشه. اما کلمات کشش بیان این حجم از دلتنگی رو ندارن... . به پاهام که نگاه میکنم بهم میگن:   الان ما میباست در این مسیر نوکری کنیم. شونه ها و دست هام میگن: اگه بیشتر تلاش میکردی و زیر بار عشق معشوقت میرفتی، شاید ما الان زیر بار انبوهی از عشق و محبت بودیم. و اه ای دل، که قلبم میگه: من دیگه با تو کاری ندارم، منو به حال خودم رها کن! مگه من کمتر از اونایی که رفتن کربلا دوسش داشتم؟ چرا باید تفاوتی بین ماها قابل بشه اربابت؟ نمیگه ماهم میشکنیم؟ آره دیگه... نرفتن آن که کربلا نرفته یک درد است، اما نرفتن انکه رفته ده ها درد. امیرمهدی اسماعیلی _ کرمان https://eitaa.com/nehzate_ghalam
تبیین پویش و کنش‌گری شبکه نویسندگان نوجوانان در مسیر خادمی اربعین حسینی در جمع نوجوانان محلات هدف استان خراسان رضوی و اهمیت به روایت گری در زیست حسینی پنجشنبه ۲۵ مرداد ماه ۱۴۰۳
40.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظات ناب عاشقی روزها با جان و دل کار می‌کنند و عرق میزیزند؛ شب ها اشک هایی به خلوص در و گوهر با وجود سن کمشان، عاشقی را خوب بلدند
بسم الله الرحمن الرحیم امروز با یک شوک بزرگ بیدار شدم شوک یک شهادت. شوک شهید شدن کسی که جان برکف گرفته بود برای آزادی فلسطین از چنگال رژیم صهیونیستی. من یک نوجوان از شهر مقاومت، کرمانم. شهید اسماعیل هنیه الگوی من است. الگوی یک مجاهد فی سبیل الله است. او نماد مقاومت و ایستادگی علیه ظلم و بی‌عدالتی است. خون او و همه شهیدان فلسطینی هیچ‌گاه فراموش نخواهد شد و من به عنوان یک نوجوان مسلمان، متعهد به حفظ یاد و ادامه راه آن‌ها هستم. راه شهیدان ادامه دارد و اسماعیل هنیه‌های دیگری برای خونخواهی شهید هنیه و برای آزادی فلسطین بر می‌خیزند و وعده های صادق دیگری در راه است. همچنان که حضرت آقا فرموده‌اند: رژیم صهیونیستی جنایتکار و تروریست با اقدامات خود، نه تنها به ظلم ادامه می‌دهد، بلکه زمینه‌ی مجازات سختی را برای خود فراهم آورده است. ما نوجوانان هرگز نخواهیم گذشت و در کنار همه آزادگان جهان، صدای حق‌طلبی و استکبارستیزی را به گوش جهانیان خواهیم رساند. آزادی قدس نزدیک است و ما با عزم و اراده‌ای راسخ، برای تحقق این هدف در کنار خواهران و برادران فلسطینی خواهیم ایستاد. ما نه تنها برای خون شهیدان، بلکه برای حق و عدالت می‌جنگیم و در این مسیر، همبستگی و اتحاد ما قوی‌تر از همیشه خواهد بود. به امید روزی که پرچم پیروزی در سرزمین مقدس قدس به اهتزاز درآید و صدای آزادی‌خواهان در سرتاسر دنیا طنین‌انداز شود. زنده باد مقاومت! زنده باد ملت مقاوم فلسطین! ابوالفضل زابلی غضنفرآبادی @nehzate_ghalam