eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
11.1هزار دنبال‌کننده
344 عکس
10 ویدیو
1.4هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا «ع») ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
تا که اشکت ز دو چشم ترت افتاد زمین کوفیان سنگ زدند و سرت افتاد زمین مَلَأِ عام همه دور و برم خندیدند تاکه از ضرب لگد خواهرت افتاد زمین به روی ناقه نگاهش به عموجانش بود که ز سیلیِ عدو دخترت افتاد زمین کربلا نیزهٔ اغیار امانِ تو برید یاد دارم که چطور پیکرت افتاد زمین ته گودال به چَشم خودم آنجا دیدم قاتلت تیغ کشید مادرت افتاد زمین از همان لحظه اسارت نقشهٔ دشمن شد که بَرِ علقمه آب آورت افتاد زمین @nohe_sonnati
دوبیتی برادرجان! برادر! ای برادر! که با جانی برابر ای برادر سر از بالینِ غم بردار و بازآ! به استقبالِ خواهر ای برادر! ▪️ برادر ای عزیزِ مادرِ من چراغِ لاله ی چشمِ ترِ من دوباره زیرِ هُرمِ داغِ خورشید بیا سایه بیفکن بر سرِ من ▪️ غریبانه دمادم گریه کردم به بزمِ شادی و غم گریه کردم ولی با این همه غم در شگفتم که از داغت چرا کم گریه کردم ▪️ مگو از پا فتادم ای برادر! نشستم، ایستادم ای برادر! به پاسِ خونِ سرخت خطبه خواندم به هر جا پا نهادم ای برادر! ▪️ سرودم خطبه ها در اوجِ گفتار نمودم روز را بر هر شبِ تار برآوردم چنان از سینه فریاد که شد از خوابِ غفلت شام، بیدار ▪️ برادرجان فدای خاکِ راهت که می بُردی دلم را با نگاهت به جز سر باختن در راهِ اسلام چه بود ای سرورِ عالم گناهت؟ @nohe_sonnati
ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم باور نداشتم که به قبرت نظر کنم ای همسفر به خواب و خیالم نمی رسید با تو نه بلکه با سر تو من سفر کنم با یاد روز واقعه جا دارد از غمت لطمه زنان کنار تو جان محتضر کنم با کعب نی جدا شده ام از تو یا اخا حتی نشد که حلق تو با اشک تر کنم بهرم دعا نما که مبادا دوباره از دروازه های شام بلا من گذر کنم شد آستین من به خدا معجرم حسین عباس را نباید از آن با خبر کنم؟!! مانده صدای چوب و لبت بین گوش من صد آه تا که یاد تو و طشت زر کنم رنجیده سرفرازم و پیش تو سر به زیر آخر چگونه شرح غم آن سحر کنم طفل سه ساله ی تو میان خرابه گفت باید به مرگ، چاره ی داغ پدر کنم با دست خسته زیر لحد جای دادمش جا دارد از خجالت تو جان به در کنم @nohe_sonnati
آمدم! زانو زدم گریان؛ کنار پیکرت تازه شد داغ بلایایی که آمد بر سرت ردّی از خونِ تو بر خاک و هنوز افتاده است؛ نیزه هایی سرشکسته...سنگ ها...دور و برت مانده حسرت بر دلم ای کاش برمی داشتم از قفایت نیز چندین بوسه مثلِ حنجرت می سپردی کاش با دستِ خودت دستِ رباب... تا نمی افتاد دستِ دیگری انگشترت آتشی در سینه دارم بس که هنگام وداع حالت بغضِ حسن را داشت بغضِ آخرت راستی دروازهٔ ساعات خیلی بد گذشت بیشتر آن جا که رقصیدند پیشِ خواهرت‌ شد سرازیر از نگاهم اشک، تا جریان گرفت- قطره اشکی بر ستونِ نیزه از چشم ترت هیچ از حال پسرهایم نپرسیدم، تو هم شک ندارم که نمی گیری سراغ از دخترت! @nohe_sonnati
از جان خود اگرچه گذشتم به راحتی دل كنده ام ولی زتنت با چه زحمتی ميخواستم به پات سرم را فدا كنم اما به خواهر تو ندادند مهلتی كی گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟ مُردن به عشق تو كه ندارد مشقتی بهتر نبود جای تو من كشته ميشدم؟ بی تو چگونه صبر كنم.... با چه طاقتی؟ از بس برای زخم لبت گريه كرده‌ايم چشمی نديده‌ام كه نديده جراحتی تو رفتی و غرور حريمت شكسته شد هنگام غارت حرم آن هم چه غارتی آتش زدند خيمه ما را و بعد از آن دزديده شد تمامی اشياء قيمتی اين بچه ها تماميشان لطمه خورده‌اند با من ولی به شكوه نكردند صحبتی كم مانده بود خم بشوم كم بياورم از دست تازيانه بی رحم لعنتی غصه نخور حقير نشد خواهرت حسين از فتح شام آمده‌ام با چه هيبتی شرمنده‌ام رقيه تو در خرابه ماند لطفی كن و سراغ نگير از امانتی عباس اگر نبود اسارت چه سخت بود ممنونم از حمايت آن چشم غيرتی @nohe_sonnati
زینب رسید کشته ی بی سر قیام کن باز از رگ بریده به خواهر سلام کن یک اربعین که حُرمت من را نداشتند تو لااقل به پیری من احترام کن آغوش تو قرار دلم بود از آن نخست دستی برآر و صبر مرا مستدام کن من خونِ گرمِ خویش حلال تو کرده ام خواهی به شیشه افکن و خواهی به جام کن نیمی زِ جان گرفته ای از من در آن غروب برخیز و کار نیمه ی خود را تمام کن جان داده ام ولی نخ معجر نداده ام برخیز و یک نظر به رخ نیل فام کن سایه ندیده سایه ی او را بلند شو خورشید را برای ربابت حرام کن از حرمله نمی گذرم که به خنده بگفت هان ای رباب بر سر طفلت سلام کن مرهم شدم برای همه مانده ام خودم برخیز و زخم های مرا التیام کن هرگز نشد به اشک تو راضی شوم ولی این بار گریه بر من و بازار شام کن @nohe_sonnati
دوبیتی سفر کردم به دنبال سر تو سپر بودم برای دختر تو چهل منزل کتک خوردم برادر به جرم این که بودم خواهر تو ▪️ حسینم وا حسین گفت و شنودم زیارت نامه ام جسم کبودم چه در زندان، چه در ویرانه ی شام دعا می خواندم و یاد تو بودم ▪️ برای هر بلا آماده بودم چو کوهی روی پا اِستاده بودم اگر قرآن نمی خواندی برایم کنار نیزه ات جان داده بودم  @nohe_sonnati
سحر چون پیک غم از در درآید شرار از سینه، آه از دل برآید درای کاروانی از وطن دور به گوش جان ز دیوار و در آید گمانم کاروان اهل‌بیت است که سوی کعبهٔ دل با سر آید گلاب از چشم هر آلاله، جاری‌ست که عطر عترت پیغمبر آید پس از یک اربعین اندوه و هجران به دیدار برادر، خواهر آید همان خواهر که غوغا کرده در شام همان ریحانهٔ پیغمبر آید همان خواهر که با سِحر بیانش به هر جا آفریده محشر آید همان خواهر که کس نشناسد او را به باغ لاله‌های پرپر آید... اگر از کربلا، غمگین سفر کرد کنون از گَرد ره، غمگین‌تر آید نوای «وای وای» از جان زهرا صدای «های های» حیدر آید از این دیدار طاقت‌سوز ما را همه خون دل از چشم تر آید غم‌آهنگی به استقبال یک فوج کبوترهای بی‌بال و پر آید بیا با این کبوترها بخوانیم سرودی را که شام غم سرآید: «شمیم جان‌فزای کوی بابم مرا اندر مشام جان برآید گمانم کربلا شد عمه! نزدیک که بوی مُشک ناب و عنبر آید به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور در این صحرا، صدای اصغر آید مهار ناقه را یک دم نگه‌دار که استقبال لیلا، اکبر آید ولی ای عمه! دارم التماسی قبول خاطر زارت گر آید، در این صحرا مکن منزل که ترسم دوباره شمر دون با خنجر آید» @nohe_sonnati
زینب رسید کشته بی سر قیام کن باز از رگ بریده به خواهر سلام کن یک اربعین که حرمت من را نداشتند تو الاقل به پیری من احترام کن آغوش توقرار دلم بودازآن نخست دستی برآرو صبر مرا مستدام کن 《من خون گرم خویش حلال تو کرده ام خواهی به شیشه افکن و خواهی به جام کن》 نیمی زجان گرفته ای از من در آن غروب برخیز و کار نیمه خود را تمام کن جان داده ام ولی نخ معجر نداده ام برخیز و یک نظر به رخ نیل فام کن سایه ندیده سایه او را بلند شو خورشید را برای ربابت حرام کن از حرمله نمی گذرم که به خنده گفت هان ای رباب بر سر طفلت سلام کن مرهم شدم برای همه مانده ام خودم برخیز و زخمهای مرا التیام کن هر گز نشد به اشک تو راضی شوم ولی اینبار گریه بر من و بازار شام کن @nohe_sonnati
مـن شـــاهـد درد آشــــنای کــربلایم آزاده ای بـر گشــته از شــــام بلایـــم من زیـنبــم شـــور آفرین نهضـت عشق ســرمســت بـاده از میِ قـالـو بلایـم پـــرورده ی دامـان کـوثــر هســتـم آری مــن دُخـــت کبـــرای علــی مرتـضـایم ســــوز نــی و ســـرّ نیســـتان ولایـت آیــد بــرون از نای مــن با هـای هـایـم در نهضت سـرخ حسیـنی از دل و جـان نقــش آفــرینی کرده ام با خطــبه هایم در کوفه غربت دیدم و در شـام دشـنام با آن غــــریبـستان غــم ها آشـنـایم در کـــربلا رنــــج هـــزاران ســاله دیدم قــــد کمــــان باشــــد گـــواه مدعــایم یک اربعیــــن رنـج اسیــری دیده ام من زین رو نمی آیـد به لب حتــی صـــدایم آری دوبـاره آمــدم در وادی عــشــق بهــــر طواف کعـــبه با ســعی و صـفایم اینجا مــزار کعــبه ی دلها حســین است نور هــــدی و شــاه ســـر از تــن جدایم من ایــن زمیـن لاله گون را می شـناسم این وادی عشـق و جنون را می شـناسم اینجــا ســـر پاک حسینــم را بریـدند جسم شریقش رابه خاک وخون کشیدند شد آیه آیه جســـم پاکــش روی صحـرا پا مـال اســبان شـد همـین جا نور طاها این قبرشش گوشه مزار شاه عشق است گرچه گل یاسـش رقـیه، در دمـشق است پائیـــن قبـــرش جســم پاک اکبـر اوست این قبر کوچک روی سـینه اصغـر اوست صـوت اذان اکبــر اینجــا مانـده در گوش وقتی اذان می گفت می رفتم من ازهوش شــد ارباً اربا پیکــــر اکــبـر در اینجـــا از تیــــغ کـــین دشــمنان و ظلم اعــدا اینجـــا گلوی نـازک اصــغـــر دریـــدند با یک ســه شعـبه حلق پاکش را بریـدند قاسم همین جـا زیـــر ســــمّ اســبهـا بود صـــدپـاره تــن از ظـلم قـوم اشـقیا بود اینجـــا هـوایش بـوی عطــر یاس دارد تصــــویــری از جـانبــازی عــبـاس دارد در علقـمـه آن روز غــوغـایی بـه پا شد وقتــی کـه دســـتان قمــر از تن جدا شد آمــــد کنـار پیکـــرش زهــرای اطـــهـر شیــون کنـــان با اشک چشـم و دیـده تر بانگ عطــــش می رفــت اینجـــا تا ثریا با آنکــه مَــهــر مـــادرم بـود آب دریـا جــان دادم اینجــا بر فــراز تلّی از خـاک در قتلگه وقتی که دیدم جسم صد چاک اینجا تمـام خیمـــه ها را سـوخت دشمن می سوخت با هر شعله ای جان وتن من مـن زینـــبم ام المصیـبـت های دوران در ســیـنه ام مانـده هــزاران درد پنـهان چشم فلک ازاین مصیبت هست خون بار دارد " شقایق"چــون دل مـن داغ بسـیار @nohe_sonnati
امید دل! دل سوزان برایت آوردم خبر ز تلخی هجران برایت آوردم بر آر سر ز لحد ای گل خزان شده ام که یک بهار، گلستان برایت آوردم به داغ های دلم ای شهید، کن نظری که لاله های فراوان برایت آوردم مزن دم از عطش ای تشنه لب که آب روان ز اشک دیدۀ گریان برایت آوردم به جای مُشک که بر خاک تربتت ریزم به چهره، گرد بیابان برایت آوردم عنایتی کن و سوغاتی مرا بپذیر ز شام، موی پریشان برایت آوردم سخن ز خاطرۀ بزم شام و طشت طلا خبر از آن لب و دندان برایت آوردم به اشک خجلت و چشمان بسته ام بنگر خبر ز گوشۀ ویران برایت آوردم به زیر پیرهن خویش از کبودی تن هزار قصّۀ پنهان برایت آوردم سخن ز خاطرۀ بزم شام و طشت طلا خبر از آن لب و دندان لب و دندان برایت آوردم بیار دست و سرشک سکینه را کن پاک و راز گوشۀ زندان برایت آوردم شکست سرو قدم زیر کوه غصۀ ولی لوای فتح نمایان برایت آوردم اگر چه نامه سیاهی به نزد ما "میثم" نوید رحمت و غفران برایت آوردم @nohe_sonnati
یک اربعین چو کاسه ی خون هر دو دیده شد یک اربعین سرت به سر نیزه دیده شد یادم نمی رود که در اینجا چه دیده ام گلهای باغ فاطمه با خنده چیده شد ای همسفر ز رنج سفر این قدر بدان از داغ غصه های تو زینب خمیده شد ای گوشوار عرش برین،بهر گوشوار گوش تمام دخترکانت دریده شد هر وقت بین ره به زمین خورد کودکی آنجا صدای گریه ی زهرا شنیده شد سربسته گویمت که مپرس از سه ساله ات درگوشه ی خرابه یتیمت شهیده شد درچار فرسخ است اگر حد تربتت چون زیر نعل جسم تو هرسو کشیده شد یادم نمی رود که عدو کاکلت گرفت با سختی تمام سر تو بریده شد زینب کجاو کوچه وبازار برده ها رنگ از رخ تمام اسیران پریده شد @nohe_sonnati