بگو چه چاره کنم این هزار ماتم را
هزار و نهصد و پنجاه زخم درهَم را
یکییکی همهی خیمهها در آتش سوخت
که من شروع کنم روضهی محرم را
کمانِ حرمله من را رُباب را خم کرد
چگونه صاف کنم بی تو قامتِ خم را
امان دهند اگر ، خواهر تو میریزد
به رویِ معجر خود خاکهای عالم
به زیر آتش خیمه تَنِ شهیدان ماند
نشد که جمع کنم پارههای مبهم را
نشست خیمهای از شعله بر سر طفلت
بگو چه چاره کنم "عمه سوختم" را
صدای ضجهی هشتاد و چند خانوم است
که گرد خویش ندیدند هیچ مَحرم را
اگرچه سعی نمودم فقط مرا بزنند
خدا بخیر کند ضربههای محکم را
#حسن_لطفی
#شام_غریبان
@nohe_sonnati
اشکی مرا به شامِ مصیبت نمانده است
چشمی تو را در این شبِ غربت نمانده است
ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود
هرچند جانِ عرضِ ارادت نمانده است
ما را ببخش زنده اگر ماندهایم باز
گرچه نفَس گرفته و طاقت نمانده است
ما خستهایم خستهتر از ماست دخترت
حالا که خیمهای شبِ غارت نمانده است
ما خستهایم خستهتر از ماست خواهرت
او مانده است حیف که قوَت نمانده است
ما خسته و رُباب ولی خستهتر زِ ما
عباس کو که یک رگِ غیرت نمانده است
در علقمه سپاهِ حرم مانده رویِ خاک
چیزی چرا از آنهمه قامت نمانده است
من کربلا رسیدم و دیدم غروب شد
چیزی به غیرِ رختِ اسارت نمانده است
#حسن_لطفی
#شام_غریبان
@nohe_sonnati
هر قدر خوردم کتک یک لحظه چشمم تر نشد
هیچکس مانند من با غم مصمم تر نشد
تکههای خیمهها را جای معجر میبرم
بیش از این چیزی برای ما فراهمتر نشد
بچهها در بوتهها و دختران در شعلهها
چشمِ نامردان ولی یک لحظه از غم تر نشد
خیمهها غارت شدند و گوشها پاره ولی
یورشِ این قوم بر طفلان تو کمتر نشد
باز آتش بهتر از نامحرمانِ وحشی است
مثل آتش هیچکس اینقدر محرمتر نشد
بی تعادل بودنِ تو کار دستم میدهد
هرچه میکردند سر بر نیزه محکمتر نشد
روی نیزه نیست عباسم سرش آویخته
خواستم بوسم گلویش ساقهاش خمتر نشد
زیر پای این قبایل چند ساعت بودهای
اکبرت هم از تو حتی نامنظمتر نشد
نه لباسی داری و نه سر نه حلقی نه تنی
هیچکس مانند تو اینقدر مبهمتر نشد
خوب شد قبل هجوم اسب سر را بردهاند
خوب شد این سر از اینکه هست درهمتر نشد
#حسن_لطفی
#شام_غریبان
@nohe_sonnati
هر قدر خوردم کتک یک لحظه چشمم تر نشد
هیچکس مانند من با غم مصمم تر نشد
تکههای خیمهها را جای معجر میبرم
بیش از این چیزی برای ما فراهمتر نشد
بچهها در بوتهها و دختران در شعلهها
چشمِ نامردان ولی یک لحظه از غم تر نشد
خیمهها غارت شدند و گوشها پاره ولی
یورشِ این قوم بر طفلان تو کمتر نشد
باز آتش بهتر از نامحرمانِ وحشی است
مثل آتش هیچکس اینقدر محرمتر نشد
بی تعادل بودنِ تو کار دستم میدهد
هرچه میکردند سر بر نیزه محکمتر نشد
تا نیافتی بازهم بر نیزهات کوبیدنت
هیچ دردی مثل این پیشم مجسمتر نشد
روی نیزه نیست عباسم سرش آویخته
خواستم بوسم گلویش ساقهاش خمتر نشد
زیر پای این قبایل چند ساعت بودهای
اکبرت هم از تو حتی نامنظمتر نشد
نه لباسی داری و نه سر نه حلقی نه تنی
هیچکس مانند تو اینقدر مبهمتر نشد
خوب شد قبل هجوم اسب سر را بردهاند
خوب شد این سر از اینکه هست درهمتر نشد
#حسن_لطفی
#شام_غریبان
@nohe_sonnati
نشسته مادری و دست بر کمر دارد
کمک کنید در از این تنور بردارد
هنوز آه کشیدن برایِ او سخت است
هنوز پهلویِ او دردِ مختصر دارد
چکید اشکی و آمد صدایی و فهمید
تنورِ سرد کمی خاکِ شعلهور دارد
کشید شانهای و گفت شانه هم مادر
برای زُلفِ گره خورده دردسر دارد
تو را به معجرِ خود پاک میکنم اما
چقدر کُنجِ لبت لختهیِ جگر دارد
هنوز جایِ تَرَکهای تشنگی پیداست
هنوز رویِ لبت زخمهایِ تر دارد
از این به بعد گلویت نمیچکد از نِی
به بند آمدنش شعله هم اثر دارد
به رویِ دامن من تا به صبح مهمان باش
که میزبانِ تو امروز طَشتِ زَر دارد
#حسن_لطفی
#تنور_خولی
@nohe_sonnati
بیا ببین دلِ غمگینِ بی شکیبا را
بیا و گرم کن از چهرهات شبِ ما را
"من و جُدا شدن از کویِ تو خدا نکند"
که بی حرم چه کُنَم غصههای فردا را
خیالِ کرب و بلایت مرا هوایی کرد
بگیر بالِ مرا تا ببینیم آن جا را
به موجِ سینه زنانت قسم به نامِ توام
که بُرده گریهیِ ما آبرویِ دریا را
گدایِ هر شبم و کاسه گردم و ندهم
به یک نگاهِ کریمانهات دو دنیا را
مرا بِبَر بِه چِشَم زیرِ پا مغیلان را
مرا بِبَر که ببینم به نیزه سرها را
خدا کند که بیایی شبی به روضهیِ ما
شنیده ام که به سر سر زدی کلیسا را
خوشا به پنجهی راهب که شانهات میزد
به آن که بُرد دلِ راهبان ترسا را
به پیرمرد غریبی که شُست گیسویت
گرفت از سر و رویِ تو خاکِ صحرا را
خوشا به بزم عزاخانهاش که تا دَمِ صبح
شنید پیشِ سرَت روضههایِ زهرا را
چرا بُرید سرت را به رویِ دامنِ من
چرا نشاند به خون این دو چشمِ زیبا را
چگونه سنگ شکسته جبین و دندانت
چگونه زخم تَرَک داده رویِ لب ها را
به رویِ نیزه سرت بود و خیمهها میسوخت
رسید شعله و زلفِ تو در هوا میسوخت
#حسن_لطفی
#دیر_راهب
@nohe_sonnati
کارِ ما گرچه به جز گریهی پیوسته نبود
کارِ این قوم ولی خندهی آهسته نبود
آنقدر ضربهی نیزه همه را ساکت کرد
بِینِ ما در پِیِ تو یک سرِ نشکسته نبود
پشت دروازهی ساعات معطل شده است
آن کریمی که درِ خانهی او بسته نبود
خسته از زخمِ زبانیم و جسارت به لبت
پایِ ما با تو در این راه ولی خسته نبود
فقط از دور تو را دخترکانت دیدند
نیزهای کاش به تو اینهمه وابسته نبود
گرچه از دور ولی باز زمین میاُفتند
زخمِ حلقومِ تو ای کاش که برجسته نبود
گرمِ تزئین و پذیرایی شاماند همه
ورنه دروازهی این شهر چنین بسته نبود
امام صادق (ع) از زبان امام زینالعابدین (ع) نقل کردهاند که: «مرا بر شتری لنگ، بدون روپوش و جهاز سوار کردند. سر سیدالشهداء (ع) بر نیزهی بلندی بود و زنان بر شتران پالان دار پشت سر من بودند.
جماعتی که ظلم و ستم را از حد گذرانده بودند ، با نیزهها در جلو ، عقب و اطراف ما بودند.
هرگاه یکی از ما گریه میکرد، بر سرش میزدند.»
📚بحار الانوار، جلد 45، صفحه 154
#حسن_لطفی
#شام
@nohe_sonnati
دامنِ چشمِ من از گریه به دریا اُفتاد
چشم زخمی شده از کارِ تماشا اُفتاد
پارههایِ جگرم میچكد از كُنجِ لبم
عاقبت قرعه به نامِ منِ تنها اُفتاد
باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند
راهِ من باز بر آن كوچهی غمها اُفتاد
یادِ آن کوچه که با مادر خود میرفتم
به سَرَم سایهای از غربتِ بابا اُفتاد
کوچه بن بست شد و در دلِ آن وانفسا
چشمِ نامرد به ناموسِ علی تا اُفتاد
آنچنان زد که رَهِ خانهی خود گُم كردیم
آنچنان زد که به رخسارهی گُل جا اُفتاد
گاه می خورد به دیوار و گَهی رویِ زمین
چشمِ زخمی شده از کار تماشا اُفتاد
من از آن دست کشیدن به زمین فهمیدم
گوشواری که شکسته است در آنجا اُفتاد
شانه ام بود عصایش ولی از شدت درد
من قدم خم شد و او هر قدم اما اُفتاد
#حسن_لطفی
#امام_حسن_مجتبی_ع
@nohe_sonnati
از بارِ داغش پشتِ پیغمبر شکسته
تنهاترین سردارِ بی لشگر شکسته
سجادهاش بر غربتِ او گریه کرده
پایِ غریبیاش دلِ منبر شکسته
بخشید آنکَس را که زد نیزه به ساقَش
او دستگیری میکند از هر شکسته
تا زهر را نوشید فرمود: آه مادر
راحت شد این آئینهیِ یکسر شکسته
بُغضِ چهل سالِ مرا این زهر بشکست
اما غرورم را کسی دیگر شکسته
یک کوچهی باریک و دو دیوارِ سنگی
یک راه بُنبست و دو برگ و بر شکسته
فهمید فرزند بزرگم ، ناسزا گفت
میخواست من باشم ولیکن سر شکسته
گفتم که با رویم بگیرم ضربهاش را
رفتم نبینم حرمتِ مادر شکسته
اول مرا زد بعد از آن هم مادرم را
من میزدم بال و پَر و او پَر شکسته
از رویِ چادر پایِ خود را بر نِمیداشت
پایی که قبل از این جسارت ، در شکسته
در زیرِ پاها گوشواره خوردتر شد
خندید وقتی دید نیلوفر شکسته
فهمیدم از اُفتادنِ مادر که بد زد
فهمیدم از دیوارِ کوچه ، سر شکسته
لایوم کَ یومَک حسینم گریه کم کن
تنها نه من ، از گریهات خواهر شکسته
میبینمت با مادرم بر شیبِ گودال
در لابهلایِ نیزه و خنجر شکسته
ای کاش میشد تا نبینم ساربان هم
انگشت را دنبالِ انگشتر شکسته
#حسن_لطفی
#امام_حسن_مجتبی_ع
@nohe_sonnati
من الازل علی است و الی الابد زهراست
به هر دل است حسین و به هر حرم حسن است
به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است
که در نجف حسن و در مدینه هم حسن است
طریقِ کرببلا هم که سفره داریِ اوست
میان راه ببین که قدم قدم حسن است
فقیرها همه در اربعین کریم شوند
چه جای حیرت ما تا ابالکرم حسن است
به روی تیرک این جادهها به موکبها
نگاه کن که ببینی به هر علَم حسن است
پیادهها به حرم میرسند و میفهمند
کسی که رفتنشان را زده رقم حسن است
چو میزبانِ همه قاسم است و عبدالله
حسین نه به گمانم در این حرم حسن است
#حسن_لطفی
#امام_حسن_مجتبی_ع
@nohe_sonnati
به لبِ خشکِ تو انگار که باران میخورد
آب میخوردی و هِی ظرف به دندان میخورد
پسرِ کوچکِ تو مانده چه سازد با تو
زهر وقتی که بر این سینهی سوزان میخورد
آه میسوخت از این آه دوتا گونهی او
نفَست تا که بر آن چهرهی گریان میخورد
فقط از کنده و زنجیر و فلک خالی بود
ورنه این حجرهی پُر درد به زندان میخورد
بارها شد که تو پیچیدی و اُفتاد سرت
بارها خاک بر این زُلفِ پریشان میخورد
پسرت اینطرف و مادرت آنسو مُردند
دستهاشان به سر از وای حسنجان میخورد
دیدی از بسترِ خود شام و سَر و آتش را
آنهمه زخم که از بام به طفلان میخورد
یک به یک با سرِ خود رویِ زمین میخوردند
ضربِ شلاق که بر پشت و گریبان میخورد
خیره بر چشمِ پدر بود نفهمید که سوخت
آتشی را که بر آن دخترِ بی جان میخورد
دخترک زد به لبش گفت که دندانش کو
آنقدر سنگ که بر آن لب و دندان میخورد
#حسن_لطفی
#امام_حسن_عسکری_ع
@nohe_sonnati
پیچید تا که نسخهی ما را به جامِ عشق
ما را که برد جاذبهی مستدام عشق
گفتیم یاعلی و علی شد قوامِ عشق
یعنی علی است حضرت قائم مقام عشق
آری تمامِ عشق تمام محمد است
"باور کنیم سکه به نامِ محمد است"
با اولین ظهور ،ظهورِ خداییاش
ای دل رسید نوبتِ کشور گشاییاش
جایی که هست چشمِ خدا هم هواییاش
با آمنه چه میکند این دلرباییاش
سوگند بر علی که قرینِ محمد است
عالم تمام مست طنینِ محمد است
لبخند زد که هستیِ دنیا طلوع کند
لبخند زد ستاره ی شعرا طلوع کند
لبخند زد بهشت همین جا طلوع کند
لبخند زد که حضرتِ زهرا طلوع کند
از بس که گفت اُمِابیهاست فاطمه است
گفتیم آمنه خودِ زهراست فاطمه است
ای کوثرِ کثیر که تکثیر تو علی است
ای معنیِ غدیر که تقدیر تو علی است
ای وحیِ دلپذیر که تفسیر تو علی است
معراج بی نظیر که تعبیر تو علی است
نیمی زِ توست فاطمه نیمِ دگر علیست
احمد نگو بگو که علی ضربدر علیست
تو آمدی و هیبتِ کسری شکسته شد
تو آمدی طلسمِ یهودا شکسته شد
تا رونق رواق کلیسا شکسته شد
تو آمدی و لات و هُبل تا شکسته شد
تو آمدی که رحمت یکسر بیاوری
در امتداد خویش دو حیدر بیاوری
تکثیر شد جمال یکی تا چهارده
حیران این یکیم ، که یک یا چهارده؟
یعنی که جلوه کرد خدا تا چهاره
باید شمرد جمع شما را چهارده
فرمود این چهارده از نور احمد است
اول محمد است و سر آخر محمد است
دلدادهایم گرچه به ختم نبوتش
ما شیعهایم شیعهی ختم ولایتش
تا زندهایم زندهی انفاس عترتش
شُکرِ خدا شبیه خودش از عنایتش
ما را همیشه یک دل عاشق نوشته است
ما را اسیرِ حضرت صادق نوشته است
آن که قعود آن که قیامش حسین بود
از ابتدای بحث، کلامش حسین بود
در انتهای درس، سلامش حسین بود
حُسنِ شروع و حُسنِ ختامش حسین بود
با چشمهای خون شده بارش چقدر کرد
تا کربلا رویم سفارش چقدر کرد
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_رسول_اکرم_ص
#ولادت_امام_جعفر_صادق_ع
@nohe_sonnati
خبرت هست که آن طاق معلیٰ اُفتاد
ناگهان کُنگرهیِ سنگیِ کسریٰ اُفتاد
خبرت هست ستونهای یَهودا اُفتاد
خبرت هست هُبَل خورد شد عُزیٰ اُفتاد
خبر این است زمین پُر شده از آب حیات
آی بر احمد و بر آلِ محمد صلوات
یک نفر آمده تا بارِ جهان بردارد
پرده از منظرهی باغ جنان بردارد
تا که از گُردیِ ما یوقِ گران بردارد
از کران تا به کران بانگِ اذان بردارد
آخر از سمتِ خدا آن که نیامد آمد
چارده تَن همه با نامِ محمد آمد
شب شکست و به زمین بارشِ مهتاب آمد
عشق برقی زد و بر هر دلِ بی تاب آمد
جبروت و ملکوتیست که در قاب آمد
فالِ حافظ زدم و این غزل ناب آمد
"گل عذاری زِ گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایهی آن سَروِ روان ما را بس"
حق بده دیدنِ این معجزه حیرت دارد
فقط این ابر به باریدنش عادت دارد
نفسش گرم خدایا چه حرارت دارد
سایهاش نیست و در سایه قیامت دارد
انبیا را بنویسید پیمبر این است
قبلهی روز و شبِ حضرت حیدر این است
کیستی ای نفَسَت پاکتر از پاکی ها
غرقِ تسبیحِ بزرگیِ تو افلاکی ها
اَشهَدُ اَنَّ که حیرانِ تو بی باکی ها
نوری و نورِ پراکنده بر این خاکی ها
ای نَفَسهای علی ای همه هستِ زهرا
عالمی دستِ تو بوسید و تو دستِ زهرا
تو درخشیدی و انوارِ حیات آوردی
سیزده رشته قنات از عرفات آوردی
سیزده چشمهی جوشان نجات آوردی
سیزده مرتبه بانگِ صلوات آوردی
آخرین بادهات از این همه خُم میآید
با دُعایت عَلَم چاردهم میآید
ششمین آینهات آمد و پروانه شدیم
سر زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم
مَردِ این راه نبودیم که مردانه شدیم
شیعهیِ جعفریِ خادم این خانه شدیم
آسمان را کلماتش سخنش پر کرده
و خداوند بر این جلوه تفاخر کرده
گرچه از عطر تو این دشت شقایق دارد
چقدر دور و برت شهر منافق دارد
چه غریبی که فقط چند تن عاشق دارد
دلِ زهراییِ تو صحبت صادق دارد
تو بشیری و به شور ازلی میآیی
سرِ هر صبح به دیدارِ علی میآیی
باز پیچیده در این شهر پیامت آقا
پشتِ یک خانه تو هستی و قیامت آقا
عادت صبح تو شد عرض سلامت آقا
و سلام است فقط تکه کلامت آقا
از تو داریم سلامی پُر عطر و برکات
باز بر احمد و بر آل محمد صلوات
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_رسول_اکرم_ص
#ولادت_امام_جعفر_صادق_ع
@nohe_sonnati
زمین شدیم ولی آسمانِ ما حسن است
کرانهایم ولی بی کرانِ ما حسن است
گره گره همه اما امانِ ما حسن است
پُر از حسن لبِ ما نوشِجانِ ما حسن است
هزار شُکر تمامِ جهانِ ما حسن است
رسید جلوهای و باز یاعلی گفتیم
پس از دو یاحسن از چارتا علی گفتیم
دوباره از حسن و مرتضی علی گفتیم
حسن حسن همهی عمر با علی گفتیم
به فاطمه بنویسید جانِ ما حسن است
بساطِ عاشقیام جور شد به لطف شما
و سهمِ سفرهی ما نور شد به لطف شما
از آن زمان که زمین طور شد به لطف شما
گدای سامره مشهور شد به لطف شما
تمامِ عمر فقط آب و نانِ ما حسن است
برای عرضِ ادب شاعران کم آوردند
برای پیش کشیِ تو جان کم آوردند
به پای بوسی تو آستان کم آوردند
قلم زدند به عُمر و زمان کم آوردند
که عشق در رگ و در استخوانِ ما حسن است
گداشدیم بگوییم این سخن ها را
نوشته اند خدایِ کَرَم حسن ها را
برای ما که نوشتند پَر زدن ها را
به سامرایِ شما رفتن آمدن ها را
هزار شُکر که رزقِ دُکانِ ما حسن است
به روی شانه اگر گیسویت رها بشود
عجیب نیست اگر قبله سامرا بشود
حسن نماز و حسن قبلهی دعا بشود
حسن رکوع و حسن سجدههای ما بشود
میان کرببلا هم اذان ما حسن است
نوشته اند بر این خانه از قدیم:الله
که با تو جلوه کند جلوهای عظیم: الله
عصا بدست رسیده است پیشِ تو کلیم الله
کلیم تا که بگوید حسن کریم الله
چه غم از این همه غم،مهربانِ ماحسن است
اگرچه تکیهگَهِ خانهها پدر باشد
پدر همیشه همه کارهاش پسر باشد
پسر برای پدر پارهی جگر باشد
پسر که هست گدا هم که پشت در باشد
بزرگ خانهی صاحب زمانِ ما حسن است
#حسن_لطفی
#ولادت_امام_حسن_عسکری_ع
@nohe_sonnati
گرچه از دوریِ برادرِ خود
ذره ذره مریضتر میشد
عوضش میهمانِ مردم قم
لحظه لحظه عزیز تر می شد
تا بیایی تبرکی ببرند
همه درهای خانهها وا بود
در میان اهالی این شهر
سرِ مهمانیِ تو دعوا بود
خوب شد پردههایِ محمل تو
هر کجا رفتهای حجابت شد
خوب شد با محارمت بودی
زانویی خم شد و رکابت شد
آب پاشیدهاند و خاک مسیر
ذره ای روی چادرت ننشست
رد نشد ناقهی تو از بازار
محملِ چوبیات سرت نشکست
کوچهها ازدحام داشت اما
سرِ این شهر رو به پایین است
میروی کوچه کوچه میگویی
ضربِ شامی عجيب سنگین است
میرسی و حواسِ مردم هست
آب در دلت تکان نخورد
از کنارِ خرابه رد نشوی
یا نگاهت به خیزران نخورد
دختری بود با شما یا نه؟
که اگر بود غصهای کم داشت
جایِ زنجیر و خار و نامحرم
گِردِ خود چند چشمِ مَحرم داشت
معجرت احترامِ خود دارد
چه خیالی اگر برادر نیست
رویِ سرهایشان طبق آمد
ولی اینبار رویِ آن سر نیست
آه بیماری و همه بیمار
شهر قم شد مریضِ روضهی تو
حرف دختر شد و دلت لرزید
شده وقت گریزِ روضهی تو
عمه اش گفت خوب شد خوابید
چند شب بود تا سحر بیدار
کمکم کن رباب جای زمین
سر او را به دامنت بگذار
آمد از بین بازوان سر را
تا که بردارد عمهاش ای داد
یک طرف دخترک سرش خم شد
یک طرف سر به روی خاک افتاد
#حسن_لطفی
#حضرت_معصومه_س
@nohe_sonnati
اگرچه سایهای از دخترت به جا مانده
رسیدهام که بگویم قرارِ ما مانده
رسیدهام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت
نِشستهام ؟ نه قد و قامتم دوتا مانده
یکی دو روز فقط صبر کن ؛ کنارِ توأم
که چند نیمه نفس بینِ ما دوتا مانده
دلم برایِ علی شور می زند تنها
برای او فقط این یارِ بی صدا مانده
مسیرِ خانهیمان تا مزارِ تو سُرخ است
جراحتیست که در پهلویم به جا مانده
مدد زِ شانهی طفلم گرفته میآیم
به چهرهام اثرِ دستِ بیحیا مانده
هنوز هم همهی سرفههای من خونی ست
هنوز هم به رخم ردِّ شعلهها مانده
تمامِ روز فقط حرفِ زینبم این است:
که رویِ چادرِ تو چند جایِ پا مانده
بس است شِکوهام و داغهایِ من بگذار
نمک به زخم زنم داغِ کربلا مانده
نشسته بینِ خرابه در انتظارِ پدر
دو پلکِ بی رمقش سمتِ نیزهها مانده
زبان گرفته که سربارِ عمّهاش شده است
از آن شبی که از آن قافله جدا مانده
صدایِ عمّهیِ خود را دگر نمیشنود
فقط نه این چقدر زیرِ دست و پا مانده
به عمّه گفت که عمّه بِگرد مییابی
به قَدِ من به گمانم که بوریا مانده
#حسن_لطفی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
آتشم آتشی از سمت سحر
شعلهام شعلهای از شمس و قمر
هوهویَم هوهویِ یک تیغِ دو سَر
نعرهام نعرهای از عمقِ جگر
"ها علی بشر کَیفَ بشر
که بشر میشود این گونه مگر؟*
مثل یک قایقِ طوفان زدهام
مثل یک شیشهی باران زدهام
مثل یک دست به دامان زدهام
که خوش این فال به دیوان زدهام
آمده جانِ علی جانِ نجف
حضرتِ زینبِ سلطانِ نجف
به جلال و جبروتش سوگند
به کمال و ملکوتش سوگند
به قمات و به قنوتش سوگند
به ثُبات و به ثبوتش سوگند
نورِ ثارالَهِ زهرا و علیست
باء بسمالله زهرا و علیست
باز زهراست که مولا شدهاست
یا علی هست که زهرا شدهاست
چه در این قاب هویدا شدهاست
که حسن غرقِ تماشا شدهاست
جَبلُ الصَبرِ دو دنیا زینب
سومین معنیِ زهرا زینب
جلوه در جلوه تنزُّل دارد
نور در نور تسلسل دارد
مصطفی در بغلش گُل دارد
فاطمه هست ؛ تامل دارد
روز اول به خدا گفت بَلا
اِنَماالعِشق هوالکرببلا
ذوالفقاری که دو دَم دارد اوست
آن که خود هفت حرم دارد اوست
شاه دُختی که عَلَم دارد اوست
آن که از صبر قدم دارد اوست
به عُلُوَّش که تمام دین است
نام زینب چقدر سنگین است
زینبی هم قدمِ ثارالله
زینبی با عَلَمِ ثارالله
معنیِ محترمِ ثارالله
در حجابِ حرم ثارالله
"زینبی سایه به سایه با دوست
سایه هم دورتر از او تا دوست"
نفس او دو هَجا بود: حسین
زینب این گونه دو تا بود: حسین
با حسینش همهجا بود: حسین
هم حسن هم به خدا بود: حسین
تا که او هست سری خَم نشود
سرِ مویی زِ علی کم نشود
کیست او راویِ راه سه امام
کیست او خطبهی پولاد و پیام
کیست او شیرِ خدا در احرام
کیست او معنیِ ویرانیِ شام
کیست او بیرقِ غیرت باشد
قسمِ حضرت حجت باشد
شب که تا تربت مادر میرفت
هر قدم با سه برادر میرفت
پیشِ رو حضرت حیدر میرفت
زود عباس جلوتر میرفت
نور جز نور از این آیه ندید
سایهاش را زنِ همسایه ندید
بارَش از کوه کمر میشکند
داغش از مَرد سپر میشکند
بال او از همه پر میشکند
زینب است او و مگر میشکند؟
رفت از کوفه جگر درآورد
رفت از شام پدر درآورد
کربلا دید پَرَت تیر کشید
پایِ گودال سَرَت تیر کشید
بی حسینت کمرت تیر کشید
نیزهای زد جگرت تیر کشید
کربلا دید اسیرش کردند
آه یک روزه چه پیرش کردند
*از سلیمان امیـنی تبریزی
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
هر نفس هربار در هربار : یا امالبنین
هر تپش تکرار در تکرار یا امالبنین
نذرِ من شد سُفرهاش از مادرم آموختم
خواندهام بسیار در بسیار یا اُمالبنین
با گرههایی که کور است آمدیم و واشدند
رو به او گفتیم تا یکبار یا امالبنین
سینهام آماج غم ها شد ولی زخمی ندید
تا نوشتم روی این دیوار یا امالبنین
بچه سیدها که بر زهرا توسل میکنند
با رعیت هرکه دارد کار : یا امالبنین
کار عباسش که مشکل شد مدد از او گرفت
نالههای سینهی سردار : یا امالبنین
چادرش بابالحوائج خانهاش بابُ المراد
چارهی هر مشکلِ دشوار یا امالبنین
با دلِ زهراییاش دین باوریاش را ببین
با امیرالمومنین همسنگریاش را ببین
بچههای فاطمه مادر صدایش میزنند
مادریاش را ببین نامادریاش را ببین
کارِ عباس است وقفِ زینبِینِ خانهاش
دائما میگفت زینب نوکریاش را ببین
بی حسینش مینشست و میشکست و میشکست
روضه خوانیاش ببین نوحه گریاش را ببین
بس که از خاکِ بقیع رویِ سر خود ریخته
چادرِ خاکی ، سرِ خاکستریاش را ببین
از همه شرمنده اما از ربابش بیشتر
مَشک را میگفت خاکِ روسریاش را ببین
روزها گِرد سکینه میزند بر سینهاش
آه زینب چهره ی نیلوفریاش را ببین
زینبش پیشش نشست و مُشت خود را باز کرد
گفت مادر ردِ خون انگشتریاش را ببین
#حسن_لطفی
#حضرت_ام_البنین_س
@nohe_sonnati
گرچه فرقی هست از این فاطمه تا فاطمه
ذکرِ یا اُمالبَنین یعنی همان یا فاطمه
خانهی بی فاطمه هرگز نمیخواهد علی
هست شیرینیِ مولا در دو دنیا فاطمه
حضرتِ اُمالبَنین از جلوههای فاطمهاست
گرچه زهرا رفت اما هست این جا فاطمه
بچههای فاطمه بر دامنِ اُمالبَنین
خواب میرفتند و میدیدند رؤیا: فاطمه
از همان اول همه گفتند مادرجان به او
چشم شان میدید در این خانه تنها فاطمه
با ادب فرمود: آقاجان بگو اُمالبَنین
وَرنه نامش را صدا میکرد مولا فاطمه
او کنیزی آمد و زهرا عزیزِ خویش کرد
او زمین بوسید و زینب گفت اُمّا فاطمه
مریم و آسیه و حوا و هاجر کیستند
مادر عباس وقتی میرسد با فاطمه
روز محشر چادر او هم شفاعت میکند
تا که میآید به محشر پشت زهرا فاطمه
بچههای او هم آری بچههای فاطمهاند
نیست او در کربلا و هست اما فاطمه
بس که یا اُمالبَنین از ما گره وا میکند
هست بر لب های ما یافاطمه یافاطمه
دورِ زهرا بچهها بودند و مولا بود حیف
وای از اُمالبَنین اینبار تنها بود حیف
#حسن_لطفی
#حضرت_ام_البنین_س
@nohe_sonnati
گرچه در سِرِّ هوالهو همهی ها زهراست
گرچه در جانِ حرا چلهی اِحیا زهراست
گرچه در عینِ علی معنی اَعلی زهراست
گرچه در معنیِ لولاک معما زهراست
بنویسید فقط حضرتِ زهرا زهراست
آن که در ذائقهی عشق تصرف کردهاست
آن که پیش از قدم خویش تشرف کردهاست
آن که در قامت یک نور توقف کردهاست
شب معراج خودش سیب تعارف کردهاست
تا بدانند چرا اُمِابیها زهراست
از خدا جلوهی او گرمِ دلآرایی بود
موقع آمدنش عشق تماشایی بود
عرش تا فرش فقط غرقِ شکوفایی بود
آن که در گوش خدیجه خودِ لالایی بود
قبل میلادِ خدیجه به تماشا زهراست
دید حق نور فقط نور جهان میخواهد
قلبِ بی جانِ زمین یک ضربان میخواهد
دید حق ظلمت مکه فوران میخواهد
جمع احمد و علی، فاطمهجان میخواهد
گفت ای جهل و خرافات مهیا زهراست
دختری آمده تا زن به کمالش برسد
تا که زمزم به تماشای زُلالش برسد
تا پیمبر به جوابش به جلالش برسد
صلواتی که خدا داده به آلَش برسد
تا ببینند همه کار فقط با زهراست
آمده تا بنشیند به شبستان علی
آمده تا برود باز به قربان علی
تا که نُهسال شود بی سرو سامان علی
تا بسازد فقط او با نمک و نان علی
تا بمیرند حسودانِ علی تا زهراست
شیر وقتی که به سر، تیغِ دوسر میچرخاند
مثل گرداب سر و دست و سپر میچرخاند
گِرد خود دست خدا کوه و کمر میچرخاند
درِ خیبر به رویِ دست اگر میچرخاند
همه دیدند رجزهای علی یازهراست
آب را مهریهاش ساخت که باران بشود
دو سه خرما به کسی داد که سلمان بشود
چادرش داد که یک قوم مسلمان بشود
او رضا داد به ما ، کشورم ایران بشود
مادر این همه آلالهی زیبا زهراست
مادری کرد و به ما لطف ، فراوان کرده
با حسینش همه را مستِ حسن جان کرده
کربلا را جگرِ مردم ایران کرده
خاکِ ما را حرمِ شاهخراسان کرده
به شهیدان حرم زمزمهی ما زهراست
گفته بودیم به این خصم خزانش برسد
صبر کردیم فقط تا هیجانش برسد
رخش بر رستم و آرش به کمانش برسد
انتقامی که بزرگ است زمانش برسد
لب اگر تر بکند نعرهی ما یازهراست
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
داریم به دل گرمیِ طوفانِ نجف را
داریم به لب مدحت سلطانِ نجف را
داریم به سر شوق پریشان نجف را
خوردیم فقط شُکرِ خدا نان نجف را
دل اولِ این شعر به ایوانِ نجف رفت
گفتیم همه فاطمه و جانِ نجف رفت
باید به درِ خانهی زهرا بنشینیم
تا لطف خدا را به تماشا بنشینیم
تا در خنک سایهی طوبی بنشینیم
تا ظِلِّ قیامت همه بالا بنشینیم
بوسیدنِ دستانِ شما واجب عینی است
تعظیم تو بر شیرِ خدا واجب عینی است
دستی که زده بوسه پیمبر فقط این است
آن دخترکی که شده مادر فقط این است
کفوی که شده معنی حیدر فقط این است
یاسی که شده قبله ی قمصر فقط این است
خانم حرمی از تو در این سینه خدا ساخت
از نورِ شما یازده آئینه خدا ساخت
بالاتر از آن خط که نوشتند تو هستی
مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی
با نقطهیِ با ، نقطهیِ پیوند تو هستی
آئینه ی قَدیِ خداوند تو هستی
چیزی به ِجُز از نورِ خداوند نداری
سوگند که ای آیِنه مانند نداری
بانو چه شگفت است هُبوتی که تو داری
قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری
یا جمع جلال و جبروتی که تو داری
صد رشته قنات است قنوتی که داری
با تیغ به تو تکیه کند شیرِ خداوند
ای خطبهیِ تو غیرتِ شمشیر خداوند
از روزِ ازل هر تپشت یادِ علی بود
نَبْضَت ، ضربانت ، نَفَسَت نادِ علی بود
این هشت فلک فاطمه آبادِ علی بود
خانم همهی حرفِ تو فریاد علی بود
از ریشهی آن چادر اگر ریشهی شیعه است
از خطبهی بُرَّندهات اندیشهی شیعه است
در سینه اگر آتشی از شور تو داریم
در دست اگر رأیتِ منصور تو داریم
ما چشم فقط جانبِ منشور تو داریم
دردیم چه غم ، نور علی نور تو داریم
از بارِشَت ای ابر ، پُر از لاله شد این باغ
از لطفِ نگاهِ تو چهل ساله شد این باغ
هر بادِ مخالف شده جوشن به تنِ ما
هر تیر توان داد به برخاستنِ ما
با ماست همیشه نفسِ بُت شکن ما
در سایهی زهراست تمامِ وطنِ ما
صائب چه خوش آورد زِ شرحِ جگرِ ما
"آسایش منزل نبُوَد در سفرِ ما"
یک روز از این ظلم گران هیچ نمانَد
از دشمن اسلام نشان هیچ نمانَد
از آلِ فلان آل فلان هیچ نمانَد
از حسرت این پیر و جوان هیچ نمانَد
یک روز از این دل پَرِ پرواز بسازیم
در خاکِ بقیع چار حرم باز بسازیم
گفتید که : سرگرمِ پریشانی خویشم
سرخوش زِ سبویِ غمِ پنهانی خویشم
شرمندهی جانان زِ گران جانی خویشم
دلبستهی یارانِ خراسانی خویشم
یاران خراسانیات امروز بگوشند
لب تر بکنی پایِ شما مرگ بنوشند
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
امشب نشسته ام بنویسم ترانه ها
از باغ از بهار من از مادرانه ها
از دست پُر امیدم و تسبیح دانه ها
از این دلی که پر زده از آشیانه ها
شکرش میان این همه سر سروری شدیم
مانند یازده پسرش مادری شدیم
آیینه ای گرفته خدا در برابرش
خورشیدی از تمامی انوار انورش
امشب خدا نشسته خدا با پیمبرش
امشب پدر رسیده به دیدار مادرش
تعظیم تو به او نه که بر هست واجب است
از این به بعد بوسه بر این دست واجب است
تا مه کرده نام شما قیل و قال را
پیدا نموده با تو کرامت کمال را
گم کرده عقل پیش شکوهت خیال را
پنهان جمال کردی پیدا جلال را
هر چند کار توست که پیغمبری کنی
تو آمدی که پای علی حیدری کنی
این باغ ها معطر زهراست یا علی
این موج موج کوثر زهراست یا علی
آری تمام باور زهراست یا علی
نام تو نام دیگر زهراست یا علی
آغاز آفرینش از آغاز فاطمه است
یعنی علی حقیقت اعجاز فاطمه است
خورشید زیر پای تو خشت محقریست
کار نگاه چشم شما ذره پروریست
خاک حسینیه شدنم لطف مادریست
خانم تمام حرف من این بیت آذریست
"بنیانگذار مکتب غیرتدی فاطمه
عباسَ درس معرفت اُورگدی فاطمه"
عمریست تا به لطف تو زنجیر می شویم
با بوی نان تازه نمک گیر می شویم
باز از تنور روشن تو سیر می شویم
شکرش ! کنار خانه تو پیر می شویم
در روضه باز چایی دم کرده ی تو بود
این لطف ، لطف دست وَرم کرده ی تو بود
خانم میان صحن رضا نام تو بس است
پای ضریح وقت شفا نام تو بس است
پایین پا به جای دعا نام تو بس است
دردی مگر برای دوا نام تو بس است
نام تو بر لبم دم باب الجواد بود
فیض تو بود از سر من هم زیاد بود
آواره ایم پای شما خوش به حال ما
مشمول هر دعای شما خوش به حال ما
پروانه ی عزای شما خوش به حال ما
مجنون کربلای شما خوش به حال ما
آهی بکش که سینه ی ما کربلایی است
تا یاد توست حال دلم مجتبایی است
می خواست حامی مادر شود نشد
مرهم برای زخم کبوتر شود نشد
تا مانع هجوم ستمگر شود نشد
شاید به جای روی تو پرپر شود نشد
ای وای من که برگ گلی ضرب شست خورد
ضربی ز روی و ضربه ای از پشت دست خورد
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
این کیست این که شرحِ الفبای خود شده
زُهره شده است و محوِ تماشای خود شده
در بی زمانِ مانده به میلاد، سر بلند
از امتحانِ روشن فردای خود شده
با سیزده مناره خدا را صدا زده
قد قامت بلند مصلّای خود شده
منظومه های شمسی او بی نهایتند
گرم شکوه دیدن ژرفای خود شده
عقل فرشته ها که به جایی نمی رسد
خود پاسخ شگفت معمّای خود شده
حالا علی برای علی جلوه کرده است
آئینه ی تلألؤ همتای خود شده
اصلا خدا هر آن چه که می خواست، او شده
این کیست این که حضرت زهرای خود شده
اشراق آسمانی راز تبارک است
صبح نزول سوره ی کوثر مبارک است
دل می بری غزل غزل از این ترانه ها
شیواترین عزیزترین مادرانه ها
با جذبه های چادرِ خورشید دوزی ات
گل می شوند غنچه به غنچه جوانه ها
تسبیح را به دست بگیر و ببین که باز
معراج می روند همین دانه دانه ها
با آیه های سوره ی قدر آمدی که ما
ایمان بیاوریم به آن بی نشانه ها
هر صبح با سلام پیمبر طلوع توست
تنها بهانه ی پدرت از بهانه ها
آتش گرفت اگر تن تب دارمان چه غم
نورِ «دعای نورِ» تو سر زد به خانه ها
یا نور، فوق نور، علی نور ، نورِ نور
خورشید می شویم از این جاودانه ها
ای کاش زیر سایه ی سادات جا کنیم
نانی خوریم و حق نمک را ادا کنیم
سرو آمدی که پایِ علی همسری کنی
اصلا رسیده ای که علی پروری کنی
با خطبه ات حماسه ای از واژه ها شکفت
شاید زمان آن شده پیغمبری کنی
تو از خودت برای خدا خرج می کنی
تا پاسداری از شرف سنگری کنی ...
که ریشه ی ولایت از آن آب می خورد
تا سایه ای بگیرد و حق گستری کنی
نهج البلاغه خوان مدینه، طنین تو
پیچیده تا که شرح علی محوری کنی
شیرازه ی عفاف و حیا و وقار و صبر
تنها به دست توست که مرد آوری کنی
ما شیعه زاده ایم به این دلخوشیم که
بیمار می شویم کمی مادری کنی
بانو به قول خواجه هواخواهِ خدمتیم
جا ماندگان قافله های شهادتیم
یادش به خیر یاد شهیدان یکی یکی
شوریده های حضرت باران یکی یکی
خرّم شده است شهر به شهر دیارمان
از خون گرم و قامت ایشان یکی یکی
جبهه گرفته بوی تو را که گرفته ای ...
سرهای سرخ بر سر دامان یکی یکی
کم کم پیام شان که فراگیر می شود
گل می کنند غزّه و لبنان یکی یکی
بحرین و مصر و تونس و صنعا ز خواب جست
از انقلاب پیر جماران یکی یکی
اکنون رسیده است زمانش که بشکنند
طاغوت های سنگی انسان یکی یکی
با بیرق ولیّ زمان می زنیم پا ...
بر قله های دانش دوران یکی یکی
بر لب فرشته نام تو آورد گریه کرد
سجّاده درد پای تو حس کرد گریه کرد
جان می دهیم و از درتان پر نمی زنیم
موجیم و سر به ساحل دیگر نمی زنیم
وقتی که حرف، حرفِ ولایتمداری است
ما دم ز غیر تا دم آخر نمی زنیم
وقتی که امر نایب تان فرض جان ماست
سنگ کسی به سینه ی باور نمی زنیم
ما را فقط به پای ولایت نوشته اند
ما سینه پای بیرق دیگر نمی زنیم
با ذوالفقارِ نامِ علی پا گرفته ایم
ما درس خود ز مکتب زهرا گرفته ایم
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
ملیکه ای ملکوتی سریر می آید
الهه ای به نقابی حریر می آید
ز عرش بس که فرشته ز فرش می بارد
صدای هلهله از چرخ پیر می آید
پیاله ها همه لبریز و تاک ها سیراب
چه کوثری است که این سان کثیر می آید
تمام آینه ها را شکسته انوارش
شگفت آینه داری منیر می آید
چنان شکوه نزولش گرفته عالم را
که آفتاب غباری حقیر می آید
زمین به شوق قدومش به خویش می بالد
و هرچه هست به چشمش فقیر می آید
شب است و کعبه چه ناباورانه می بیند
که ابر مهر به این گرم سیر می آید
هزار آبشار از بهشت می ریزد
هزار چشمه به چشمم کویر می آید
به سوی خانه ی خورشید دست هاست بلند
که مادرانه کسی دستگیر می آید
رسید کعبه برای طواف قبله ی خود
به گرد خانه ی او سر به زیر می آید
گشود شهپر خود را و گفت جبرائیل
چقدر زیر قدومت حصیر می آید
ز فرط شوق پیمبر به خود نمی گنجد
ز عطر هر نفسش یا مجیر می آید
گرفت تنگ در آغوش و دید از قلبش
صدای زمزمه ای دلپذیر می آید
تپش تپش ز دلش یا علی علی جاریست
نفس نفس ز لبش یا امیر می آید
رسید تا که بدانند آسمانی ها
برای شیر خدا هم نظیر می آید
بگو به دشمن مولا که دشمن زهراست
هنوز از دهنت بوی شیر می آید
قسم به مادر دریا، قسم به مادر آب
که شور موج به هر آبگیر می آید
طلوع می کند از پشت ابرها خورشید
ز شام غیبت خود گرچه دیر می آید
برای آن که ببینیم قبر مادر را
ز راه مرهم زخم غدیر می آید
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
جلوه میبارد از جمالِ علی
جذبه میجوشد از جلالِ علی
همه خیراتِ آسمان و زمین
نوشِ جانِ علی و آلِ علی
هرچه دارد خدا به خاطر اوست
هرچه دارد خدا حلالِ علی
مرتضی را چه کار با عالم
هست عالم فقط وَبالِ علی
ای نفسهات در خِصالِ صدوق
ای بزرگیت از خِصالِ علی
همهی حرف توست قالَ نبی
همهی حالِ توست حالِ علی
آمدی تا که با تو ما برسیم
ما همه میوههایِ کالِ علی
لطف زهرا تو را به ما دادند
از کَرَمخانهی عیالِ علی
شب شب عشق آفرین ، علی است
شب لبخندِ پنجمین علی است
ای نمازِ مطهرِ زهرا
سجدههای معطرِ زهرا
خیرهای خیره بر مقاماتش
مثلِ قابی برابرِ زهرا
میوزد در هوای گیسویت
عطرِ گل هایِ قمصرِ زهرا
آسمانی و مژدهات را داد
به زمینها پیمبرِ زهرا
بیخودی نیست فاطمی هستی
پُری از نورِ کوثرِ زهرا
میزند موج در احادیثت
جلوههای مُکررِ زهرا
با شما جبرئیل نامِ مرا
میرساند به محضرِ زهرا
فاطمه عاشق همین علی است
شبِ لبخندِ پنجمین علی است
ای طلوعِ علیالدوامِ حسن
آفتابِ بلندِ بامِ حسن
جابر آوردهات سلامِ رسول
مادرت گفتهات سلامِ حسن
میرسند از تبارِ مادریات
هفت معصوم بر امام حسن
حسنی زادهای از آلِ حسین
ای حسینی ترین کلامِ حسن
دست تو دست مجتبای کریم
به تو زیبنده است نامِ حسن
به عمویت ارادتت پیداست
در بقیعی به احترامِ حسن
چار تا مجتبی کنارِ همید
ای تمامِ شما تمامِ حسن
هم حسن هم حسین این علی است
شبِ لبخندِ پنجمین علی است
ای محمد ترین دعایِ حسین
دومین احمدِ حرایِ حسین
آمدی تا به انتها برسد
امتدادی از ابتدایِ حسین
از پدر ارث بُردهای ، داری
به سرِ شانهات رَدایِ حسین
آن که روزی "حسینُ مِنی "گفت
گفت مثلَش تویی برایِ حسین
ای علی اکبرِ امام شده
اکبرِ بعدِ کربلایِ حسین
تو حسینیهی خدا هستی
با تو ماندیم در هجایِ حسین
عشق دنبالِ آخرین علی است
شبِ لبخندِ پنجمین علی است
#حسن_لطفی
#ولادت_امام_محمد_باقر_ع
@nohe_sonnati
دوباره عشق دوباره حکایتی دیگر
دوباره شور دوباره قیامتی دیگر
دوباره نغمه ی داوود می رسد امشب
دوباره زمزمه ی رود می رسد امشب
دوباره از جگر کوه چشمه می جوشد
زِ کوچه های مدینه کرشمه می جوشد
عصا به سینه ی دریا کشیده راهی را
ز شوق حضرت موسی دویده راهی را
مسیح آمده تا خانه ی مسیحایش
کلیم سجده کند بر قدوم لیلایش
خریده نوح به جانش هزار طوفان را
مگر نگاه کند پیر مِی فروشان را
دوباره نوبت جام و سبو و ساغر شد
برای آمدنش انتظارها سر شد
شب است و خانه ی زهرا عجب تماشایی است
زمان دلبریِ دلبری مسیحایی است
از آسمان به زمین آفتاب آمده است
علیِ سوم عالی جناب آمده است
اگر چه طفل ولی نه پیر هر مست است
قسم به حضرت مولا امیر هر مست است
رسیده آینه دار امام عاشورا
رسیده حُسن ختام قیام عاشورا
اگرچه غُنچه ی پیچیده در قمات است این
به لعل کوچک خود چشمه ی حیات است این
دو طاق حُسن دو ابرو دو تیغ آورده
برای بوسه ی بابا عقیق آورده
برای حضرت ارباب دلبری دیگر
برای قافله سالار حیدری دیگر
فقط نه در دِلِ گهواره کودکِ باباست
قسم به او که علمدار کوچک باباست
گشود گیسوی او را جهان پُر از دل کرد
کتاب کرب و بلا را حسین کامل کرد
به روی دوش عمو همچو آبشار علی است
رسیده است بگوید که ذوالفقار علی است
تبسمی زد و تا کبریا به وجد آمد
از آن دو چشم خدایی خدا به وجد آمد
عجب شبی است که روی علی است مهتابش
رباب گرم نگاهش رقیه بی تابش
هزار مرتبه عباس عزیز جان می گفت
شبی که اکبرِ لیلا به او اذان می گفت
فرشته بال به طاق دو ابرویش می زد
گلابِ یاسِ بهشتی به گیسویش می زد
به پیش دیده ی زینب حسین زینب وار
گرفت بوسه ز لب های او هزاران بار
نگاه کرد به چشمش دلش هوایی شد
هوای خانه ی ارباب کربلایی شد
دلش حسینیه بود و سینجلی می گفت
نوایِ حَیَ عَلَی العِشق را علی می گفت
بهانه کرد دلش داغ آب ها را باز
به چشم های علی دید کربلا را باز
اگرچه تشنه ولیکن زبان ندارد حیف
به روی دست عزیزش توان ندارد حیف
کنار خیمه رباب است و چشم در راه است
تمام هستی مادر شبیه یک آه است
به روی دست پدر بود و بال و پر می زد
لبان تاولی اش شعله بر جگر می زد
به زخم های لبش خون تازه جاری بود
اگر غلط نکنم وقت نِی سواری بود
حسین دست غریبی به روی زانو زد
برای جُرعه ی آبی به حرمله رو زد
صدای خنده و شور و سرور و هلهله بود
بلند تر زِ همه خنده های حرمله بود
سرِ تیر سه شعبه به حنجرش افتاد
به روی دست پدر وایِ من سرش افتاد
به خون کشید رُخش را تمام گیسو را
که دوخت تیر سه شعبه گلو و بازو را
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_علی_اصغر_ع
@nohe_sonnati
اگر دست و بالت کمی خالی است
اگر حال و روز تو بی حالی است
اگر آسمان در قفس می کشی
اگر قسمتت بی پَر و بالی است
اگر کار و بار تو پیچیده و...
اگر چند وقتی بد اقبالی است
اگر تار و پودت گره خورده است
اگر غصهها نقشِ این قالی است
اگر رنگ و روی تو زرد است و سرد
اگر مثل پاییز یک شالی است
علاجش فقط یک نفس یا علی است
خدا هست با آن که او با علی است
خدا در شکوهِ جلال علی است
خدا در ظهورِ جمال علی است
خدا در نزولش علی میشود
خدا در مقامش کمالِ علی است
حرام خدا و حلال خدا
حرام علی و حلال علی است
پیمبر پس از سِیرِ معراج گفت
که ما هرچه دیدیم مال علی است
علی چارده مرتبه آمده
علی عین میلادِ آل علی است
علی گفته و غرق عین اش شدیم
همه راهیِ کاظمینش شدیم
مرا فارغ از قیل و قالم کنید
مرا راحت از خشکسالم کنید
محال است لب را به مِی تر کنم
مرا تشنهی این محالم کنید
مرا بشکنید و بسازید باز
تَرَک های روی سفالم کنید
فقط روی چشمان خود می کشم
از این خانه هرچه"حوالم" کنید
مرا میکشاند دو گنبد طلا
شب رفتنم شد حلالم کنید
ببینید رؤیای جبریل را
مبارکترین کودک ایل را
شلوغ است اگر آستانِ جواد
پُر از برکت است آسمان جواد
گدایی به شاهی مقابل نشست
چه ها میکند تکه نان جواد
پیمبر پدر با خدیجه شد و...
رضا نیز با خیزران جواد
علیاکبرش را ببین بعد از این
رضا می شود میهمان جواد
شبیه نماز حسین و علی است
نماز رضا با اذان جواد
فقط شانهات را به دیوار نِه
فقط زیرِ لب گو به جانِ جواد
تو را میدهد تا قیامتِ مراد
گره وا کُنَد خاکِ باب الجواد
خدا خواست تا بی کرانش دهند
و در یک افق سه جوانش دهند
علی جان آقای کرب و بلاست
حسین آمده تا سه جانش دهند
فقط دوست دارد ببیند علی
فقط دوست دارد همانش دهند
علی در سه صورت تماشایی است
علی را سه جلوه نشانش دهند
علی اصغرش هم علیاکبر است
اگر فرصت امتحانش دهند
به صف فطرس و جبرئیل و رباب
که نوبت به نوبت تکانش دهند
زمین خوردها را که جان میدهند
به باب الحوائج نشان میدهند
اگر بارِ ما از کَرَم میکشد
برای پدر بارِ غم میکشد
رسیده بگوید اگر قد کِشَد
شبیهِ عمویش عَلَم میکشد
غریبی ببین تشنگیاش ببین
که کارِ پدر بر قسم میکشد
گمانم به دنبال گهواره است
کسی که به آتش حرم میکشد
فقط مادرش آه دنبال او
در آن راهِ پُر پیچ و خَم میکشد
بِبَر نامِ او را خدا بعد آن
به حجم گناهت قلم میکشد
رباب است یک فاصله تا حسین
چهها کرده این حرمله با حسین
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_علی_اصغر_ع
@nohe_sonnati
دوباره سَرَم در هوایِ شماست
تمامِ دلم سر سرایِ شماست
به سویِ خدا رفتم و دیدهام
فقط ردِ پا ردِ پایِ شماست
خدا هم فقط از شما گفته است
گمانم خدا هم خدایِ شماست
گدایی برازندهیِ ایلِ ماست
برازنده بودن برای شماست
ندارد تفاوت کجا میرسی
که هر انتها ابتدای شماست
خیالم از این و از آن راحت است
گرههام دست دعای شماست
مرا پای حیدر هلاکم کنید
به عشق رضا سینه چاکم کنید
دلی دارم و خانه زادِ رضاست
فقط یاد دارد که یاد رضاست
کم این جا ندیده برایش بد است
دلم مستحقِ زیادِ رضاست
فقط مینویسد رضا تا ابد
و شُکرِ خدا بی سوادِ رضاست
نجف، کربلا رفتم و گفتهاند
که راهش دهید از بلادِ رضاست
گره میخورد زندگی ام ولی
همین نا مُرادی مُرادِ رضاست
به خود آیم و باز بینم سرم
رویِ خاکِ بابُ الجوادِ رضاست
جوادش درِ بسته را باز کرد
گرههای من را رضا باز کرد
خبر را مسیح از مسیحا شنید
خبر را زِ جبریل موسیٰ شنید
اگر گوشِ دل را دهی میتوان
که از کعبه هم ذکر مولا شنید
زمین خشکسالی تَرک خورده بود
ولی ناگهان بویِ دریا شنید
دلِ انبیا بر دری میتپید
که از آن صدایِ شما را شنید
خدا خنده کرد و خدا جلوه کرد
شبی که رضا ذکرِ بابا شنید
تو هم مادری هستی و میشود
که از قلبِ تو نامِ زهرا شنید
فدایِ نفس هایِ بابایی ات
فدایِ تپش هایِ زهرایی ات
زِ تو کوچهها تا معطر شدند
حسودانِ این شهر ابتر شدند
به کوریِ چشمان ناباوران
همه محوِ رویِ پیمبر شدند
عسلهای کندویِ لب های توست
گر این روزها شهد و شِکر شدند
برای تماشای لبخند توست
علی اکبریها کبوتر شدند
کریمی کرامت جوادی و جود
چه خوش کُنیههایت مکرر شدند
شبی که اذان گفت بابا همه
پُر از یادِ میلادِ اصغر شدند
خدا دید چشم پُر احساس تو
از آن ابتدا غرقِ مادر شدند
کسی را نگاهت معطل نکرد
دو دست مرا هیچ معطل نکرد
تو دریایی و در تماشا رُباب
تو در خوابی و غرقِ لالا رُباب
تو تا آمدی آبرو دادی اش
که خندید با تو به زهرا رُباب
شبیه حسینی و ماتِ تواند
همه دورِ گهواره حتی رُباب
تو ذات بزرگی و جایت بلند
تو را داده بر دوشِ سقا رُباب
تبسم کن و خیمه را شاد کن
بیا زنده کن عمه را با رُباب
به دستان بابا هواست نبود
که چشمش به راه است آن جا رُباب
نگو مادرت را صدا میزدی
به دست پدر دست و پا میزدی
#حسن_لطفی
#ولادت_حضرت_علی_اصغر_ع
@nohe_sonnati
دوباره سَرَم در هوایِ شماست
تمامِ دلم سر سرایِ شماست
به سویِ خدا رفتم و دیدهام
فقط ردِ پا ردِ پایِ شماست
خدا هم فقط از شما گفته است
گمانم خدا هم خدایِ شماست
گدایی برازندهیِ ایلِ ماست
برازنده بودن برای شماست
ندارد تفاوت کجا میرسی
که هر انتها ابتدای شماست
خیالم از این و از آن راحت است
گرههام دست دعای شماست
مرا پای حیدر هلاکم کنید
به عشق رضا سینه چاکم کنید
دلی دارم و خانه زادِ رضاست
فقط یاد دارد که یاد رضاست
کم این جا ندیده برایش بد است
دلم مستحقِ زیادِ رضاست
فقط مینویسد رضا تا ابد
و شُکرِ خدا بی سوادِ رضاست
نجف ، کربلا رفتم و گفتهاند
که راهش دهید از بلادِ رضاست
گره میخورد زندگی ام ولی
همین نا مُرادی مُرادِ رضاست
به خود آیم و باز بینم سرم
رویِ خاکِ بابُ الجوادِ رضاست
جوادش درِ بسته را باز کرد
گرههای من را رضا باز کرد
خبر را مسیح از مسیحا شنید
خبر را زِ جبریل موسیٰ شنید
اگر گوشِ دل را دهی میتوان
که از کعبه هم ذکر مولا شنید
زمین خشکسالی تَرک خورده بود
ولی ناگهان بویِ دریا شنید
دلِ انبیا بر دری میتپید
که از آن صدایِ شما را شنید
خدا خنده کرد و خدا جلوه کرد
شبی که رضا ذکرِ بابا شنید
تو هم مادری هستی و میشود
که از قلبِ تو نامِ زهرا شنید
فدایِ نفس هایِ باباییات
فدایِ تپش هایِ زهرایی ات
زِ تو کوچهها تا معطر شدند
حسودانِ این شهر ابتر شدند
به کوریِ چشمان ناباوران
همه محوِ رویِ پیمبر شدند
عسلهای کندویِ لب های توست
گر این روزها شهد و شِکر شدند
برای تماشای لبخند توست
علی اکبریها کبوتر شدند
کریمی کرامت جوادی و جود
چه خوش کُنیههایت مکرر شدند
شبی که اذان گفت بابا همه
پُر از یادِ میلادِ اصغر شدند
خدا دید چشم پُر احساس تو
از آن ابتدا غرقِ مادر شدند
کسی را نگاهت معطل نکرد
دو دست مرا هیچ معطل نکرد
تو دریایی و در تماشا رُباب
تو در خوابی و غرقِ لالا رُباب
تو تا آمدی آبرو دادی اش
که خندید با تو به زهرا رُباب
شبیه حسینی و ماتِ تواند
همه دورِ گهواره حتی رُباب
تو ذات بزرگی و جایت بلند
تو را داده بر دوشِ سقا رُباب
تبسم کن و خیمه را شاد کن
بیا زنده کن عمه را با رُباب
به دستان بابا هواست نبود
که چشمش به راه است آن جا رُباب
نگو مادرت را صدا میزدی
به دست پدر دست و پا میزدی
#حسن_لطفی
#ولادت_امام_جواد_ع
@nohe_sonnati
خدا میخواست چشمِ او فقط عینالیقین باشد
خدا میخواست دستِ او فقط حَبلالمَتین باشد
خدا میخواست تیغِ او میانِ کُفر و دین باشد
خدا میخواست نامِ او به نامِ خود قَرین باشد
خدا خود را که مؤمن خواند *منظورش همین باشد
که میخواهد علی تنها امیرالمؤمنین باشد
خدا تصویری از خود را زمانی که به قاب انداخت
خدا را شُکر ما را هم به پایِ بوتراب انداخت
"صبا خاکِ وجودِ ما به آن عالیجناب" انداخت
رُطبهای نجف وقتی دهانها را به آب انداخت
ضریح غرقِ انگورش مرا شَطِ شراب انداخت
صُراحی میکشم وقتی شرابش این چنین باشد
دلم مست است تا ساقی امیرالمؤمنین باشد
خدا وقتی بهشتی رویِ دامانِ نجف دارد
بهشت از دور رویایِ بیابانِ نجف دارد
چه غم دارد کسی که خُردهای نانِ نجف دارد
که زهرا هم دو چشمش را به ایوانِ نجف دارد
چه کم دارد خدا وقتی که سلطان نجف دارد
خدا را میتوان بینی اگر آئینه این باشد
خدا را شُکر مولایم امیرالمؤمنین باشد
به حیرت کعبه میبیند شکوهی آسمانی را
ظهورِ نقطهی بسمالله سَبْعالْمَثانِى را
نبی میبوسدش از لب همین جامِ دهانی را
به میدان میرود بیند زمین خانه تکانی را
به تیغ آبدار او به هر سو سر پَرانی را
همیشه مرکبش دُلدُل برای فتح زین باشد
رمیدن های لشکر از امیرالمؤمنین باشد
نه تنها وقت رزمش زَهره هاشان از جگر ریزد
نه تنها وقتِ مِیدانداری اش کوه از کمر ریزد
که از جبریل و عزرائیل حتی کُرک و پَر ریزد
نه تنها پیشِ او صحرایی از تیغ و سپر ریزد
که از تیغ و سپر شلوارهاشان بیشتر ریزد
نمیاُفتیم از پا تا علی حِصنِ حَصین باشد
نمیاُفتیم از پا تا امیرالمؤمنین باشد
اگر توفیق باشد سر به پای قنبر اندازیم
"فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
بُوَد کان شاهِ خوبان را نظر بر منظر اندازیم
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم"
که از خاکِ نجف خود را به حوضِ کوثر اندازیم
به نامش بشکند هر سَد اگر دیوارِ چین باشد
اگر که رهبرم مولا امیرالمؤمنین باشد
*آیه ۲۳ سوره مبارکه حشر
#حسن_لطفی
#ولادت_امام_علی_ع
@nohe_sonnati