eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
12.6هزار دنبال‌کننده
353 عکس
29 ویدیو
1 فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا «ع») ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
بیا که آمدنت مژدۀ سحر دارد رُخت نشانۀ والشمس و والقمر دارد تو ای فروغ امید! ای ودیعۀ موعود! بیا که آمدنت مژدۀ سحر دارد سپهر وصل تو از بس که هست رؤیایی شهاب آرزوی ما از آن گذر دارد دراین ترنم عشق و دراین بهار امید درخت باور ما از تو برگ و بر دارد کبوتری که زند پر به شوق دیدارت قسم به‌جان تو کز عشق بال و پر دارد شب ولادت تو آن که بی قرارتر است برای دیدن تو شوق بیشتر دارد اگر چه شام سرور است هرکه را بینم زهجر سر به گریبان و چشمِ تر دارد ز یُمن توست که روزی دهد خدا ما را به احترام تو برما خدا نظر دارد به جز تو، کز دل پر درد ما خبر دارد، چه کس ز درد دل دوستان خبر دارد؟! به لاله‌های شهادت که لاله در دل دشت هنوز داغ فراق تو برجگر دارد گه ولادت تو گر «وفایی» از غم گفت زشعله‌های جدایی به دل شرر دارد @nohe_sonnati
به کام خلق نشاطی که می‌دهد رطبش هزار سال دگر هم نمی‌رود طربش طبابتی‌ست برای طبیب ما که هنوز نرفته هیچ مریضی به جانب مطبش ز فیض ریخته دستش چو عمر، کوتاه است کسی که نیست بلند آه آه نیمه‌شبش اگر نسوخت دلم پا به پای او هر شب خودم به دست خودم صبح می‌کنم ادبش برای من سحر وصل عید قربان است شب وصال نمردم اگر، یکی طلبش به خیل گوشه‌نشینان فراق را دادند همیشه خیر ببیند مسببش، سببش به وقت بردن نامش به سجده می‌افتم نگار ما به خداوند می‌رسد نسبش دلش به ما عجمی‌زادگان بُوَد مایل اگرچه دلبر ما را نوشته‌اند عربش خدا کند که تقرب از آن‌طرف باشد به جای صد قدمم راضی‌ام به یک وجبش ”ز بخت خفته ملولم‌ بُوَد که بیداری… “ دعا کند همه را باز در نماز شبش @nohe_sonnati
وقتی شبیه فاطمه لبخند می‌زنی بر چینی شکسته‌ی دل، بند می‌زنی من غرق خوابم و تو برای ظهور خویش هر صبح جمعه، رو به خداوند می‌زنی کی پرچم مقدس دارالخلافه را بر قله‌ی رفیع دماوند می‌زنی؟! در دولت کریم شما حرف فقر نیست آقا تو حرف‌های خوشایند می‌زنی بعد از زیارت نجف و طوس و کربلا حتماً سری به فکه و اروند می‌زنی با اشک دیده آب به قبر مطهرِ آنان که کُشتگان فراقند می‌زنی @nohe_sonnati
به پیروان ولایت سرور بخشیدند به شیعیان علی شوق و شور بخشیدند به احترام شکوفائی گل توحید به باغ سبز محبت سرور بخشیدند به باغبان گل نرگس از خدا امشب فرشتگان همه گل‌های نور بخشیدند به رهروان ره او ز نور عشق و یقین دلی به صافی جام بلور بخشیدند به حُرمت و شرف باغبان عشق قسم به لاله‌های شهادت غرور بخشیدند چه جای حیرت ما داشت درشب میلاد اگرکه ملک سلیمان به مور بخشیدند بگو به موسی عمران ز نور طلعت اوست اگر که چشمۀ نوری به طور بخشیدند زآخرین خُم سرشار معرفت ما را هزار بادۀ ناب طهور بخشیدند دعا کنید برای ظهور او که به ما امید روشن روز ظهور بخشیدند اگر چه از گنه ما ملول و غمگین است ولی به او دل و جانی صبور بخشیدند سلام ما برساند به حضرتش امشب به هرکه فرصت و فیض حضور بخشیدند زیمن جلوۀ مهدی بُوَد «وفایی» را اگر که پرتو نوری ز دور بخشیدند @nohe_sonnati
زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود گمراه می‌شدیم نگاهت اگر نبود مهر شما به داد تمنای ما رسید ورنه پل صراط، چنین بی خطر نبود تعداد بی نظیریِ‌تان روی این زمین از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود پیراهن، اشتیاق نسیمانه‌ای نداشت تا چشم‌های حضرت یعقوب، تر نبود بی تو چه گویمت که در این خاک سرزمین صدها درخت بود ولیکن ثمر نبود ای آخرین بهار! چرا دیر کرده‌ای؟! ای مرد با وقار! چرا دیر کرده‌ای؟! این جشن‌ها برای تو تشکیل می‌شود این اشک‌ها برای تو تنزیل می‌شود وقتی برای آمدنت گریه می‌کنیم چشمانمان به آینه تبدیل می‌شود بوی خزان گرفته‌ی پاییز می‌دهد سالی که بی نگاه تو تحویل می‌شود ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است با مقدم ظهور تو تکمیل می‌شود تقویم را ورق بزن و انتخاب کن این جمعه‌ها برای تو تعطیل می‌شود ای آخرین بهار! چرا دیر کرده‌ای؟! ای مرد با وقار! چرا دیر کرده‌ای؟! ای آخرین توسل خورشید بام‌ها ای نام تو ادامه‌ی نام امام‌ها می‌خواستم بخوانمت اما نمی‌شود لکنت گرفته‌اند زبان کلام‌ها ما آن سلام اول ادعیه‌ی توأیم چشم انتظار صبح جواب سلام‌ها آقا چگونه دست توسل نیاوریم وقتی گدا به چشم تو دارد مقام‌ها از جانماز رو به خدا و بهشتی‌ات عطری بیاورید برای مشام‌ها ای آخرین بهار! چرا دیر کرده‌ای؟! ای مرد با وقار! چرا دیر کرده‌ای؟! هر شب کنار پنجره‌های وصال تو حرف تو بود و آمدنی که قرار بود آن روزها که بوی تو در سال می‌وزید پاییز هم برای درختان بهار بود! حتی نگاه کردن خورشید جمعه هم نذر ظهور دولت چشم نگار بود جمعیتی به ناله‌ی ما گریه می‌شدند از بس که آه ندبه‌ی ما گریه‌دار بود ای آخرین بهار! چرا دیر کرده‌ای؟! ای مرد با وقار! چرا دیر کرده‌ای؟! آقا بیا که میوه‌ی ما کال می‌شود جبریل‌مان بدون پر و بال می‌شود در آسمان و در شب شعر خدا هنوز قافیه‌های چشم تو دنبال می‌شود یعنی تو آمدی و همه گرم دیدن‌اند وقتی کنار پنجره جنجال می‌شود روز ظهور نوبت پرواز می‌شود روز ظهور بال همه بال می‌شود بیش از تمام بال و پر یا کریم‌ها دست کبود فاطمه خوشحال می‌شود ای آخرین بهار! چرا دیر کرده‌ای؟! ای مرد با وقار! چرا دیر کرده‌ای؟! @nohe_sonnati
مولای من! از خویش نشانی بفرستید جان‌ها به لب آمد همه، جانی بفرستید مانند ترنجی‌ست دلم پر شده از خون از تیزی آن تیغ، نشانی بفرستید یا خود ز در آیید که انگشت ببرّیم یا طاقتی و صبر و توانی بفرستید یا پرده‌ی غیبت بدرانید به یک‌بار یا مژده‌ی آن را به جهانی بفرستید بر جان ستم شعله‌ای از خشم ببارید بر آتش غم، آب روانی بفرستید با خُلق نبی، روشنی ای زاده‌ی نرگس بر دیده‌ی خَلق نگرانی بفرستید انباشته از مال حرام است شکم‌ها بر سفره‌ی ما لقمه‌ی نانی بفرستید هر سو دل مظلوم شد از آه، لبالب تا وا رهد این تیر، کمانی بفرستید این نیست نمازی که خدا خواسته، از نو بر مأذنه‌ها بانگ اذانی بفرستید پرونده‌ی ما لایق امضای شما نیست بر نامه‌ی ما مُهر امانی بفرستید @nohe_sonnati
بتاب و رخ بنما که مُنوّرُ الظُلماتی فدای اسم شریفت، مُفرّجُ الکُرُباتی کدام لفظ تَواند که وصف خُلقِ تو گوید؟! زبان زبون ز مدیحت، که ماورای لغاتی زمین به یُمن تو روید، زمان ز شوق تو پوید تو قطب عالم امکان و منشاء برکاتی به خنده‌ای همه دل‌ها اسیر لطف تو گردد فدای خُلقِ لطیفت، که مصطفی سکناتی مسیر گردنِ گردنکشان به تیغ تو افتد که ذوالفقار به کف داری و علی وَجناتی در این تلاطم دوران، در این زمان‌ پریشان تویی که مایه‌ی آرامشی و اصل ثباتی بیا که تشنگی‌ام کُشت در کشاکش دنیا در این سیاهی عالم، فقط تو آب حیاتی امیدِ وصل به سر دارم عاقبت که بیایی "مضی الزمان و قلبی یقول: انّک آتی"* *مصراع از سعدی شیرازی @nohe_sonnati
آئینه طلعتی که فروغ سپیده است با خود هزار جلوه‌ی نور آفریده است با شوق دیدن رخ آن آفتاب حُسن خورشید سربرهنه ز مشرق دویده است با رویش و شکفتن آن گلبن امید عطر خوش بهار به جان‌ها رسیده است اکنون خبر کنید مریدان عشق را کز گلشن مراد، نسیمی وزیده است دیگر مخوان حدیث شب انتظار را خورشید آسمان هدایت دمیده است او شاهکار خلقت و نقش‌آفرین دهر نقشی دگر ز روی محمد کشیده است با شوق سر نهادن بر آستان او تا سامرا کبوتر دل‌ها پریده است آشفته گشته خواب خوش دشمنان از او با آن که کودک است و به مهد آرمیده است خواندند وان یکاد برایش فرشتگان طاووس جنت است که جبریل دیده است صد تور نقره در ره او فرش کرده است ماهی که وصف چهره‌ی او را شنیده است ایام انتظار گل نرگس است و باز دل‌ها به شوق وصل جمالش طپیده است پرچم‌فراز عدل و امان است و کردگار او را به پاس عدل و شرف برگزیده است ای دل! بخوان دعای فرج را، کز این دعا عطر ظهور مهدی زهرا چکیده است با او خرابه‌ها شود آباد در جهان ایمان به این کلام «وفایی» عقیده است @nohe_sonnati
سایه‌ات هست تا به روی زمین ای امید جهان! چه بهتر از این قدمِ تو محول الاحوال... نفسِ تو نسیم فروردین چشم ما با تو می‌شود روشن زندگی با تو می‌شود شیرین ای که ماه شب چهاردهم... در حضور تو می‌کند تمکین ای که خورشید در مقابل تو... قرن‌ها روی خاک، سوده جبین قاب قوسین ابرویت ای نور بسته بر بام نُه فلک آذین غنچه غنچه ز شوق خندیدند سوسن و یاس و لاله و نسرین هر گلی که محمدی شده است شده از مقدَمِ تو عطرآگین هر کجا که تویی بهشت آنجا است بی خیال بهشت و حورالعین کهکشان تشنه‌ی کرامت توست ای رهین تو خوشه‌ی پروین با تماشای پرچم سبزت شده پاییز با بهار، قرین ما همه غائب و تویی حاضر ای امامِ غریبِ پرده‌نشین موی پر پیچ توست، سوره‌ی لیل شهدِ ناب کلام تو والتّین جدّه‌ات شرحِ سوره‌ی کوثر جدّ تو کُنهِ سوره‌ی یاسین دست تو دست کیست؟ دست خداست چشم‌های تو چیست؟ عینِ یَقین شرح توحید ما ولایت توست ای که آغوش توست حصنِ حصین پرِ پرواز ماست واعتصموا نخی از شال توست حبلِ متین تا به هرکس نظر می‌اندازی می‌شود همنشینِ علّیین جلوه‌ی نور در دلِ ظلمات رحمتی فی السَّماءِ و الاَرَضین پرچمت را که بر می‌افرازی بیرق کفر می‌رود پایین شکرِ بی حد که بود از آغاز گِلِ ما با محبتِ تو عجین پس اَعوذُ بِرِبِّکَ یا نور! از شیاطینِ در یسار و یمین ما اسیر همیشه‌ی نفسیم صاحبِ خانه‌های دل‌چرکین با دعای فرج بزرگ شدیم حک شده بر لبانمان آمین ما مسلمان آستان توأیم بهتر از این ندیده‌ایم آیین سیصد و سیزده نفر عاشق عاشقان بدون جایگزین در رکاب توأند تا محشر تا گذرگاه‌های یوم الدین قسمت این شد که از ازل باشی بر رکابی پیمبرانه نگین در پی توست حضرت عیسی تشنه‌ی یوسف است بنیامین بر سر سفره‌ی تو میکائیل می‌نشیند کنار روح الامین هست در کوچه‌باغ هرچه غزل شعر ناب تو عاشقانه‌ترین آسمان دور مانده از دستم پس برایم کمی ستاره بچین دوستی با تو شادی محض است بر سر سفره‌ی دلم بنشین از قدیم و ندیم می‌گویند دل بی دوست، می‌شود غمگین کاش هنگام دیدنت در خواب بر نمی‌داشتم سر از بالین مایه‌ی شادی کریمان است به نوایی اگر رسد مسکین رعد، یعنی زمانِ گریه‌ی تو آسمان سینه می‌زند، سنگین هیچ راهی به جز ظهورت نیست در نگاهِ دلِ حقیق‌ بین برگ سبزی برایت آورده شاعری که نداشت بیش از این... @nohe_sonnati
امروز دلتنگم، نمی‌دانم چرا! شاید... این عمر با من راه می‌آید؟ نمی‌آید؟ اصلاً چقدر از راه مانده؟ من کجا هستم؟ کِی اختیار لحظه‌هایم رفت از دستم؟ دلخوش به رفتن بودم اما راه گم کردم این راه روشن را چه شد ناگاه گم کردم حتی چراغ روشنی هم این طرف‌ها نیست در ازدحام ابرها، خورشید پیدا نیست فانوس دل، می‌خواهد ای خورشید، نور از تو خیری ندارد باقی این عمر دور از تو دور از نگاهت لشکر غم‌ها کمین کرده آهِ مرا داغ فراقت آتشین کرده ای یوسف غربت‌نشین! سوی وطن برگرد جانِ سفر کرده بیا یک‌دم به تن برگرد آرام جان‌ها! کی جدا بودی ز ما؟ هرگز از دیده پنهانی ولی از دل جدا؟ هرگز این دود اسفند است یا نه، آتش دل‌هاست در چشم بارانی به یادت تا سحر احیاست تو پرسش بی‌پاسخ دل‌های مشتاقی سوز و گدازِ ناله و فریاد عشاقی سخت است یوسف باشی و تنهاترین باشی در اوج عزت باشی و غربت‌نشین باشی گم کرده این دنیا دوباره راه و چاهش را گم کرده پشت ابر غیبت، آه... ماهش را دنیای ما بازار مصر است و چه بازاری‌ست دنیا غمش هم بی تو حتی کوچه‌بازاری‌ست عمری‌ست که ما راه را از چاه گم کردیم افسوس با خود یک کلاف نخ نیاوردیم این لحظه‌ها بی یاد تو دلگیر و دلتنگ‌اند این نغمه‌ها بی عطر نام تو بدآهنگ‌اند این روزها شاید تو دلتنگی که این‌گونه یک‌باره دیگرگون شده دنیای وارونه من خوب می‌دانم تو دلگیری از این دنیا دلگیری از روز و شب ما بی‌تفاوت‌ها بی‌تو تمام عمر، ما غرق تماشاییم بار گرانی بر زمین... ما گرم حاشاییم در کوله‌بار عمر ما حتی کلافی نیست هر کس که گفت از انتظار تو که «کافی» نیست دلگیری از بی‌رنگی این شادی و غم‌ها دلگیری از دنیای تکراری آدم‌ها هر صبح جمعه آمد و ما خواب می‌دیدیم دریای عشقت بود و... ما مرداب می‌دیدیم یک شب بیا بیدار کن ما را که برخیزیم از عشق خود سرشار کن ما را که برخیزیم دل‌ها اسیر سوز و سرمای زمستان است دنیای ما محتاج لبخند بهاران است می‌آیی از فصل گل و لبخند می‌دانم در روزهای آخر اسفند... می‌دانم با تو بهار رفته، از تبعید می‌آید می‌آیی و آن روز با تو عید می‌آید @nohe_sonnati
امشب شب شکفتن گل‌های باور است امشب شب تجلی انوار داور است پرواز کن به سامره با بال‌های شوق تا بنگری نسیم سحر روح‌پرور است درآن بهشت حُسن به چشمان خود ببین نخل بلند عدل و شرافت تناور است آن گلشن امید چه زیبا و دیدنی‌ست اوصاف این بهشتِ تمنا شنیدنی‌ست ای طبع نکته‌سنج! دوباره سخن بگو از نور، از سپیده، کلامی به من بگو لب باز کن چو بلبل عاشق برای من از باغبان و غنچه‌ی یاس چمن بگو امشب برای عرض ارادت برآن امام با اشک شوق نغمه‌ی یابن الحسن بگو امشب شب ولادت موعود خلقت است امشب شب تجلی طاووس جنت است در دست عسکری گل باغ جنان ببین گنجینه‌ی الهی و راز نهان ببین در دست یادگار تمامی انبیا منشور آسمانی عدل و امان ببین آگاهی و کمال امامان نور را درجلوه و جلال امام زمان ببین عطر بهشتی گل موعود می‌رسد با او بشر به خالق معبود می‌رسد آمد که نور بر دل اهل جهان دهد براین کویر رونق باغ جنان دهد آمد که با تبلور ایمان و معرفت برجان صفا ببخشد و دل را تکان دهد آمد که با ظهور قیامت نشان خود یک جلوه از قیامت کبری نشان دهد آمد که آسمان و زمین با صفا شود دل ها جلا بگیرد و پُر از خدا شود ایمان حقیقتی‌ست که دارد نهاد او اخلاص جلوه‌ای‌ست ز نور نماد او روز ظهور چهره‌ی آن ماهِ هاشمی نصرُمِن‌َللَه‌ست شکوه جهاد او ما مدعی که منتظر او نشسته‌ایم اما نبوده‌ایم همیشه به یاد او بر وصل آن امـام اگر مایلیم ما یادش عبادت است، چرا غافلیم ما؟ خورشید منجلی‌ست امام زمان ما بر شیعیان ولی‌ست امام زمان ما روشن‌ترین سپیده‌ی صبح ظهور نور آئینه‌ای جلی‌ست امام زمان ما سوگند برعلی و به زهرا و آل او تنهاتر از علی‌ست امام زمان ما تنهاتر از همیشه چرا مانده آن امام؟ ای وای بر من و تو و این رسم و این مرام دردست اوست در همه عالم، زمام عصر در پیش اوست دانش و علم تمام عصر رحمت از این وجود مقدس به ما رسد باشد از این وجود، قوام و دوام عصر چل روز هرسحر تو به ذکر دعای عهد پیمان ببند بار دگر با امام عصر عهد وفا «وفایی» از این پس چنین ببند این رشته را به دامن حبل المتین ببند @nohe_sonnati
دردهایم غالباً پیش تو درمان می‌شود با کریمان کارهای سخت آسان می‌شود پلک بر هم می‌زنی و روز را شب می‌کنی چشم اگر برداری از دریا، بیابان می‌شود خوب می‌دانم جهان وابسته‌ی الطاف توست در حقیقت ابر با اذن تو باران می‌شود بی گمان وقتی بیایی از سر شرمندگی پشت ماه روی تو، خورشید پنهان می‌شود دستِ پُر برگشته هرکس دستِ خالی آمده هر چه کم آورده‌ام اینجا فراوان می‌شود هرکسی آمد به “قم” اما نیامد "جمکران" وقت برگشتن به شهر خود پشیمان می‌شود خوش به حال روزه‌داری که به امید کرم در کنار سفره‌ات افطار مهمان می‌شود روز جمعه نامه‌ی اعمال مارا وا نکن حتم دارم واکنی، حالت پریشان می‌شود در قیامت دلخوشم اما به لطف جد تو ضامن من نیز "آقای خراسان" می‌شود @nohe_sonnati