eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.6هزار دنبال‌کننده
341 عکس
8 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
در کشور عجم عربی سروری کنی چیزی نمانده است که پیغمبری کنی با عشق تو ارامنه پیوند می خورند در کار و کسبشان به تو سوگند می خورند زرتشتیان برای شما تکیه می زنند سینه برای مشک تو با گریه می زنند دل دادگان خال تو آزاد مکتبند با غیرتان ری همه عباس مذهبند لختی بخند سوره ی سلمان نزول کن اهل ری ام مرا به غلامی قبول کن رخصت بده رکاب بگیرم برایتان شاید نصیب شد سفر کربلایتان بالا بلند ای قمر ایل مرتضی یعسوب دین علقمه تمثیل مرتضی بعد از شما نواده ی یل بی سپر علی مثل تو و حسین و حسن پر جگر علی دست مرا بگیر نه با دست با پرت بی دست کربلا نظری جان مادرت @nohe_sonnati
بچه گی كرده ام، پشيمانم من ندانسته شيطنت كردم بغلم كن دوباره مثل قديم رو نگردان ز من، غلط كردم ساده گی كار دست من داده همنشينِ بد از تو، دورم كرد لطف بيش از حد شما؛ امروز بنده ای سركش و جسورم كرد سيب سرخ هوس فريبم داد دلم از كرده اش پشيمان است عذر تقصير پيشت آوردم مهربان، بخشش از بزرگان است به كجا مي شود فرار كنم !؟ بدتر از متهم زمين خوردم حيف آن دست، كه مرا بزنی! نزده؛ من خودم زمين خوردم آبرو، اشک، ندبه و توبه باز هم واژه های تكراری دست های مرا دوباره بگير تا بفهمم كه دوستم داری شده ام جنس كهنه ی بازار رهگذر، دوست، آشنا نخرد كاش از اول ضرر نمی ديدم هيچ كس غير تو، مرا نخرد نه ! من از چشم تو نمی افتم ...تا حسينی و كربلايی هست آبروی مرا نخواهی برد ...تا كه عشق امام رضايی هست روسیاهم صدا نخواهی زد پای من را قلم نخواهی كرد به دلم دست رد نخواهی زد سنگ روی يخم نخواهی كرد باز هم روی خوش نشان دادی چقدر خوب شد كه زهرا هست غسل گريه كن ای دل غافل روضه ی دست و مشک سقا هست @nohe_sonnati
عاقبت جان به لبِ صبر رساندند علی پایِ آن قول که دادند، نماندند علی! واقعاً مردم این شهر نمک نشناس اند! جایِ جبران به دلت داغ نشاندند علی اُجرت آن همه چاهی که تو کندی این بود! قطره ای آب به اصغر نرساندند علی پسرت را تهِ گودال کشیدند به زور دخترت را سرِ بازار کشاندند علی تازه با این که حسینت سرِ نی قرآن خواند بهتر از خارجی اش کوفه نخواندند علی کودکانی که عسل خورده ی دستت بودند بر تنِ بی کفنش اسب دواندند علی @nohe_sonnati
کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند دست های پینه دارش استراحت می کنند نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند مردم از دستِ عدالت های او راحت شدند ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست درد را با گریه های بی صدا آزار داد با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد مهربانیِ نگاهش حیف مشگل ساز بود! روی مسکین ها درِ دارالخلافه باز بود ...دشمنانش در لباسِ دوست بسیارند و او ...بندگانِ کیسه های سرخِ دینارند و او ساده گیِ سفره اش خاری به چشم شهر بود مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود نیمه شب ها کوچه ها را عطرآگین می کند در عوض، درحقِ او هر خانه نفرین می کند حرص اهل مکر، از بنده نوازیِ علی ست داستان بچه هاشان بی نمازیِ علی ست گام در راهِ فلانی و فلان برداشتند از اذان ها نام او را مغرضان برداشتند جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد جرم سنگینی ست،تیغ ذوالفقاری داشتن زخم ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن جرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن جرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن جرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن جرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن سال ها در سینه داغ کهنه ای را داشتن هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود تیغ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیر کرد زخم بازویی، امیرالمؤمنین را پیر کرد مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو می کشد هرچه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد @nohe_sonnati
کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند دست های پینه دارش استراحت می کنند نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند مردم از دستِ عدالت های او راحت شدند ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست درد را با گریه های بی صدا آزار داد با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد مهربانی نگاهش حیف مشگل ساز بود! روی مسکین ها درِ دارالخلافه باز بود دشمنانش درلباسِ دوست بسیارند و او بندگان کیسه های سرخ دینارند و او ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود نیمه شب ها کوچه ها را عطرآگین می کند درعوض، درحقِ او هر خانه نفرین می کند حرص اهل مکر، از بنده نوازیِ علی ست داستان بچه هاشان بی نمازی علی ست گام در راهِ فلانی و فلان برداشتند از اذان ها نام او را مغرضان برداشتند جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد جُرم سنگینی ست، تیغ ذوالفقاری داشتن زخم ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن جُرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن جُرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن جُرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن سال ها در سینه داغ کهنه ای را داشتن هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود تیغ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیر کرد زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو می کشد هر چه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد @nohe_sonnati
آتش فتنه چه داغی سرِ داغت می‌ریخت! سر زده از در و دیوار به باغت می‌ریخت خانه‌ات بی خبر از اشک زلالت می‌سوخت چه بگویم! دلِ همسایه به حالت می‌سوخت پشت مرکب، چه غریبانه کشاندند تو را پا برهنه سرِ بازار دواندند تو را پشت مرکب، رمقِ اندکِ پایت افتاد سرشناس همه‌ی شهر! عبایت افتاد... هیچ کس بغض تو را، مونس و غم‌خوار نشد کربلا، کارِ خدا بود که تکرار نشد باز هم شکر! به عمامه‌ی تو دست نخورد حرف غارت نشد و جامه‌ی تو دست نخورد زخمی نیزه‌ی هر بی سر و پایی نشدی بی کفن مانده‌ی گودال بلایی نشدی باز هم شکر! به خلخال، نگین باقی ماند اهل بیت حَرمت پرده‌نشین باقی ماند با دلی سوخته از غصه لبالب نشدند دخترانت ملأِعام معذب نشدند @nohe_sonnati
دوبیتی نزدیکیِ این کویر، آبادی هست از عالم غیب، دست امدادی هست روزی که پزشک ها جوابت کردند لبخند بزن؛ پنجره فولادی هست @nohe_sonnati
یک مرد و زن مکمل هم در کنار هم آیــینه وار هـــر دویِ شان بی قرار هم مـعنای اصـلی لغـت خـانـواده انـــد مست نگاه یک دلی و می گسار هم این زندگی بنا شده بر پایه های عشق بی اعـتنا به ثــروت و دار ونـدار هم یک خـــانه ی محقر و یک قطـعه ی حصیر سـرمایه های اصلی شان اعتبار هم کانون گـرم پرورش غنچه های یاس پیــوندشان وقوع و طــلوع بهار هم در آسـمان عـاطفه این ماه و آفتاب چرخیـده اند تا به ابد در مدار هم عاقد خـدا و مهریه آب و سکوت محض آری شدند هم نــفس روزگار هم @nohe_sonnati
فضای شهر مدینه دوباره روحانی ست نماز پنجره هایش چقدر عرفانی ست مگر چه عید بزرگی رسیده که امشب در آسمان و فلک جشن نور افشانی ست عجب شبی! همه جا ریسه بسته جبرائیل عجب شبی! همه ی کهکشان چراغانی ست ولیمه می دهد امشب پیمبر رحمت چقدر سفره ی این بزم پهن و طولانی ست! فرشته ها سرشان گرم کار و...؛ میکائیل به فکر پخت و پزِ سور و ساتِ مهمانی ست درون سفره مِی ناب و ساغر آوردند کلیم و خضر دلی از عزا در آوردند ستاره ها همه بی تاب دیدن داماد گرفته اند حسودان کورْ دل غمباد وضو گرفته و با احترام باید گفت: جناب حضرت داماد! شاخه ی شمشاد!- تمام آینه های مدینه غش کردند نگاه فاطمه تا در نگاه شان افتاد کلید باغ جنان را خدا مراسم عقد به این عروس سرِ سفره زیر لفظی داد ترانه ی لب داوودِ خوش صدا این است: علی و فاطمه پیوندتان مبارک باد! خدا به حور و ملک گفت تا که دف بزنند بس است گفتن تسبیح و ذکر، کف بزنند @nohe_sonnati
زهر ملعون، نفست را به شکایت انداخت گوشه‌ی حجره‌ تو را سخت به زحمت انداخت داری از درد چه بدحال به خود می‌پیچی مثل لب تشنه‌ی گودال به خود می‌پیچی چه غریبانه کف حجره زمین‌گیر شدی چقدر بیشتر از سن خودت پیر شدی زهرِ ملعون، چه به روزِ جگرت آورده خنده‌ی حرمله را در نظرت آورده خواستی آب بنوشی، جگرت تیر کشید عطشت، علقمه را زود به تصویر کشید زهر نه، گریه‌ی بسیار تو را خواهد کشت روضه‌ی دست علمدار تو را خواهد کشت سال‌ها رفته، ولی خوب به خاطر داری با رقیه دل‌تان سوخته چندین باری مو به مو، طعنه‌ی اغیار به یادت مانده ازدحامِ سر بازار به یادت مانده دل پُر خون تو، از غصه لبالب می‌شد چادری در ملأعام معذب می‌شد @nohe_sonnati
شاهنشه اریكه ی قدرت اباالحسن اسطوره ی صلابت و غيرت اباالحسن ياوالی الولی، يدحق، بنده ی خلف يا مظهر العجايب عالم، شه نجف يعسوب دين ملک زمين تا الی الابد يا قاهرالعدو،يل خيبر شكن مدد تو خانه زادِ حضرت سبحانی ای علی پرچم به دست قله ی عرفانی ای علی حبل المتين وحصنِ حصينی بدون شک راه نجات اهل يقينی بدون شک وَسابقون واقعه يعنی ابوتراب دريای فيض واسعه يعنی ابوتراب فرمانروای عالم امكان اباالحسن ای پادشاه دولت شاهان اباالحسن ای شرزه شير،ای اسدالله غزوه ها استاد درس رزم علمدار كربلا دستان تو ستون سماوات و كائنات سكان چرخ دادن و چرخاندن كرات همزاد گردبادی و از نسل آتشی وقتی به روی دشمن دين تيغ می كشی تمثال اقتدار خداوندی ای علی همواره ذوالفقار خداوندی ای علی پا روی شانه های پيمبر گذاشتی پا از تمام عرش فراتر گذاشتی آن تيغ تان و اين سر ما يا ابوتراب مولا بزن فدای شما، يا ابوتراب @nohe_sonnati
در كوچه ها نسیم بهشت محرّم است  این شهر بی مجالس روضه جهنّم است  پیراهن سیاه عزاداری شما  زیباترین تجلّی عشق مجسّم است  شكر خدا كه هیئتِ مان باز دایر است  شكر خدا كه بر سر این كوچه پرچم است  بیرون ندیده اید زنی ایستاده است؟  بالش شكسته است، قدَش هم كمی خم است  لبخند تلخ فاطمه بر تک تک شما  یعنی خوش آمدید و همان خیر مقدم است  من كه ندیدمش دم در، خب شما چطور؟  صد حیف سوی چشم گنهكار ما كم است  پرواز می كنیم از این پیله های تنگ  فصل بلوغ شیعه یقیناً محرّم است  در مجلس عزای امام قتیل اشک  روضه به شور و واحد و نوحه مقدّم است  @nohe_sonnati
یادش بخیر عطر خوشِ باغ سیب‌ها یادش بخیر شهرِ رسولِ نجیب‌ها دلتنگِ چشم‌هایِ قشنگِ توأم حسین بستم دخیلِ اشک به أمن یُجیب‌ها کمتر کسی دلش ز غمت شور می‌زند در کوفه اندک‌اند شبیه حبیب‌ها فتوا به قتل و غارتِ آل نبی دهند بالای منبرِ پدر تو، خطیب‌ها مثل علی محاسنم از خون خضاب شد در کوفه شُهره‌ایم به شیب‌الخضیب‌ها قتلم بهانه‌ای شده تا متحد شوند گودال می‌کَنَند برایم رقیب‌ها کار از هجوم نیزه و شمشیر هم گذشت با سنگ می‌زنند مرا نانجیب‌ها با کشتنم به تجربه‌هاشان اضافه شد برگرد سویِ مکه امام غریب‌ها @nohe_sonnati
دلشوره ای افتاده در جانم برادر  غمگینم و سر در گریبانم برادر  حس بدی دارم، عجب دشت عجیبی ست!  مبهوت خاک این بیابانم برادر  یك دشت مرد اجنبی دور و بر ماست  این جا مزن خیمه، هراسانم برادر  در كاروانت دخترانِ بی شماری ست  می ترسم از آینده؛ حیرانم برادر  جایی برای بازی طفلان تو نیست  دلواپسِ خار مغیلانم برادر  صحرای محشر پیش این صحرا بهشت است  خشكیده لب های غزل خوانم برادر  دست دخیل خارهایِ دشت رفته  سمت ضریح پاكِ دامانم برادر  بادی جسارت كرد و خلخالم تكان خورد  تشویش دارم‌؛ دل پریشانم برادر  آن نامه های بار اُشتر را نشان ده  با  حُر بگو در كوفه مهمانم برادر  با زینبت دنیا سرِ سازش ندارد  مظلومه ی معروفِ دورانم برادر  از كودكی با دردِ چشمم خو گرفتم  در گریه كردن، پیر كنعانم برادر  @nohe_sonnati
با کاروان نیزه سفر می کنم پدر با طعنه های حرمله سَر می کنم پدر مانند خواهران خودم روی ناقه ها در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر از کوچه ی نگاه وقیح یهودیان با یک لباس پاره گذر می کنم پدر حالا برو به قصر ولی نیمه شب تورا با گریه های خویش خبر می کنم پدر این گریه جای خطبه کوبنده من است من هم شبیه عمه خطر می کنم پدر با دیدن جراحت پیشانی ات دگر از فکر بوسه صرف نظر می کنم پدر شام سیاه زندگی ام را به لطف تو خورشید روی نیزه ،سحر می کنم پدر امشب اگر که بوسه نگیرم من از لبت در این قمار عشق ضرر می کنم پدر @nohe_sonnati
لشکریان خیره سر،چند نفربه یک نفر؟ فاطمه گشته خونجگر،چندنفر به یک نفر؟  خواهر دل شکسته اش،همره دختران او زند به سینه و به سر،چند نفر به یک نفر؟ بین زمین وآسمان،جنت و عرش وکهکشان پُر شده است این خبر:چند نفر به یک نفر؟ حور وملک به زمزمه:وای غریب فاطمه حضرت خضر نوحه گر:چند نفر به یک نفر؟  آه و فغان مادرش،به قلب سنگی شما مگر نمی کند اثر؟چند نفر به یک نفر؟  عمو رمق ندارد و،همه هجوم می برید! مرد نبردید اگر؟چند نفر به یک نفر؟  یاد مدینه زنده شد،روضه ی رنج فاطمه که ناله زد به پشت در،چند نفر به یک نفر؟ @nohe_sonnati
لشکری سنگ زد و تیر به ترفند آمد حرمله خیر نبینی! نفسش بند آمد شمر لبخند زد و غائله از تب افتاد خاک عالم به سرم! شاه ز مرکب افتاد لشکر کفر از این صحنه به تکبیر افتاد شاه تنها، ته گودال بلا گیر افتاد تشنگی،تشنه ی تسبیح و سجودش می کرد نیزه ای پیله به لبهای کبودش می کرد زیر سنگینی یک چکمه تقلا می کرد مجتبی زاده ای از دور تماشا می کرد سایه ی تیغ جفا، زیر گلویش که رسید یادگار حسنش داخل گودال دوید پا برهنه، جگرش را به سر دست گرفت نعره ای زد؛ مدد از ساقی سرمست گرفت بانگ برداشت، زبان ها ز سخن افتادند کینه توزان جمل یاد حسن افتادند دست خالی به هواداری عشق آمده بود با لبی تشنه به غمخواری عشق آمده بود بی سپر بود، ولی عزم یداللهی داشت بابت زخم فدک نیت خون خواهی داشت تیغ اگر داشت،چه درسی به جنم ها می داد پاسخ شبهه ی صلح پدرش را می داد لحظه ای کار قدم هاش به لرزش نکشید هیچ کس بر سر او دست نوازش نکشید در عوض،جای نوازش به غمش خندیدند به غرور پدر بی حرمش خندیدند هاتفی گفت: یتیم است،مراعات کنید! نیزه ای گفت:حسینی ست،مجازات کنید! تیغ بیرون ز غلافی به تکاپو افتاد عاقبت قرعه به افتادن بازو افتاد نوه ی فاطمه را از سر کینه کشتند! به همان شیوه ی مرسوم مدینه کشتند @nohe_sonnati
عکس امشب که خوش احوال تو را می بینم عصر فردا ته گودال تو را می بینم آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم شانه بر مو بزنی، آینه دارت باشم چقدَر پیر شدی!؟ از حسنم پیر تری! از من خسته به والله! زمین گیر تری! مادرم بود که آگاه ز تقدیرم کرد من اگر پیر شدم، پیری تو پیرم کرد عصر فردا به دل مضطر من رحمی کن ته گودال به چشم تر من رحمی کن من ببینم که تو بی پیرهَنی می میرم تکیه بر نیزه ی غربت بزنی، می میرم آه از سینه ی پر خون بکِشی می میرم از دهان نیزه ای بیرون بکشی، می میرم سر گودال من از هول و ولا خواهم مرد زود تر از تو در این کرب و بلا خواهم مرد پنجه ی کینه به مویت برسد من چه کنم!؟ نیزه ای زیر گلویت برسد من چه کنم! بوسه ی فاطمه بر حنجر تو می بینم خنجری کُند به پشت سر تو می بینم بین گودال و حرم، عطر فروشم فردا تن عریان تو را با چه بپوشم فردا!؟ چادرم هست، ولی همسفرم شک دارم! تا دم عصر بماند به سرم، شک دارم! مُردم از غم، بروم فکر اسیری باشم قبل از آن، فکر مهیّای حصیری باشم @nohe_sonnati
بوی بهشت مي وزد از داخل تنور موسس گمان كنم كه رسيده به كوه طور شبنم كنار ساحل آتش چه مي كند؟ اين سيب سرخ داخل آتش چه مي كند؟ آتش گرفته شه پر ققنوس در تنور نفرين آسمان و زمين باد بر تنور نمرودها و ابرهه ها عهد بسته اند آيينه ي تجلي حق را شكسته اند سوزانده اند قسمتي از باغ سيب را فهميده اند معني شيب الخضيب را اين جا خليل راهي رضوان نمي شود آتش در اين بلاد گلستان نمي شود خورشيد گُر گرفته درون تنور، واي موسي سرش جدا شده دركوه طور، واي جاي عزيز فاطمه كنج تنور نيست مطبخ محل شأن نزول زبور نيست ديشب تمام دشت برايش گريسته درون طشت برايش گريسته زخم عميق لعل لبش گريه آور است چشمان نيمه باز شفق گونه اش تراست رخت سياه بر تن حوا و آسيه مريم براي فاطمه مي خواند مرثيه كروبيان به چنگ عزا زخمه مي زنند دور تنور حور و ملك لطمه مي زنند افلاكيان آينه رو سينه مي زنند با نوحه هاي مادر او سينه مي زنند تا بين دست فاطمه خورشيد جلوه كرد در شهر كفر مشعل توحيد جلوه كرد زهرا نهاده دست سر زانوان خويش قامت خميده تر شده از چند روز پيش زهرا به ناله، شعله به پروانه مي زند بر گيسوان سوخته اش شانه مي زند دستي كشيد بر سر گيسوش، گريه كرد در سوگ زخم گوشه ي ابروش گريه كرد زهرا به اشك مقنعه نم ناك مي كند خاكستر از محاسن او پاك مي كند بر زخم دست و سينه ي زهرا زده نمك پيشاني شكسته و لب هاي پر ترك امشب نه آنكه ارض و سما گريه مي كند حتي ميان عرش خدا گريه مي كند @nohe_sonnati
در ماتم فراق پدر گریه می کنم همراه شمس و نجم و قمر گریه می کنم شب ها و روزها ز غمش مویه می کنم تا آخرین توان بصر گریه می کنم خواب شبانه از سر زهرا پریده است مانند شمع تا به سحر گریه می کنم داغی عظیم دیده ام ای مردمان شهر با لحن جانگدازی اگر گریه می کنم پیغمبر طوایف اهل بکاء شدم قدر تمام اشک بشر گریه می کنم خشکد اگر که چشمه ی اشکم دوباره من با دیده های سرخ جگر گریه می کنم @nohe_sonnati
عالم امكان سراسر نور شد شیعه بعد از سال ها مسرور شد پور زهرا تاج بر سر می نهد بر همه آفاق فرمان می دهد حكم تنفیذش رسیده از سما نامه ای با مُهر و امضاء خدا می نشیند بر سریر عدل و داد آخرین فرمانروای ابر و باد پادشاه كشور آیینه ها تك سوار قصه ی آدینه ها امپراتور زمین و آسمان حُكمران سرزمین بی دلان پهلوان نامی افسانه ها تحت امرش لشکر پروانه ها لشکری دارد بزرگ و بی بدیل افسرانش نوح و موسی و خلیل @nohe_sonnati
زمین به لرزه در آمد، شکست کنگره ها رها شدند خلایق ز بند سیطره ها شبی که آتش آتشکده فروکش کرد شبی که خاتمه می یافت رقص دایره ها صدای همهمه ی موبدان زرتشتی هنوز مانده به گوش تمام شب پره ها شب ولادت فرخنده ی بهاری سبز شب وفات زمستان سرد دلهره ها دوباره نور و طراوت به خانه ها آمد نسیم آمد و وا شد تمام پنجره ها جهان به یُمن حضورش، بهشتی از برکات نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات ستاره ها به نگاهی شدند سلمانش منجّمانِ مسلمانِ برق چشمانش ز انبیاء الهی که رفته تا معراج؟ به غیر از او که ملائک شدند حیرانش مقام بندگی اش را کسی نمی داند پیمبران اولوالعزم مات ایمانش بساط ذکر سماوات را به هم می ریخت نماز نیمه شب و شور صوت قرآنش اویس های قرن را ندیده عاشق کرد تبسّم لبِ داوودیِ غزل خوانش شفیع روز جزا گشت و حضرت حق داد به دست پاک محمّد کلید رضوانش امیر و قافله سالار کاروانِ نجات نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات مسیح مکّه شد و نبض مرده را جان داد به مرگ دخترکان قبیله پایان داد خرافه های عرب را اسیر حکمت کرد به جای تیغ جهالت، به عشق میدان داد نماز شکر سپیدارها چه دیدن داشت! همان شبی که سپیده اذان باران داد نبی ست پیر خرابات و ساقی اش حیدر در ابتدا به علی او شراب عرفان داد تبسّمش به کسی چون بلال عزّت داد مسیر اصلی دین را نشان انسان داد چه قدر فاصله مان تا بهشت کمتر شد! برات مردم ری را به دست سلمان داد شب تجلّی مهتاب روشن عرصات نثار مقدم پرخیروبرکتش صلوات کبوترم نشدم، تا کبوترش باشم دخیل گنبد سبز و مطّهرش باشم زمان نداد اجازه که مشق عشق کنم غلام مسئله آموز منبرش باشم چه قدر دیر رسیدم سر قرار وصال! چه شد؟ نخواست که عمّر محضرش باشم قبول، شیعه ی خوبی نبوده ام اصلاً نشد که حلقه به گوش برادرش باشم خدا کند که مرا از قلم نیندازد بهشت مست می جام کوثرش باشم به حال و روز خودم فکر می کنم، انگار قرار بوده که گریان دخترش باشم شب گرفتن حاجت ،زیارت عتبات نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات @nohe_sonnati
زمین به لرزه در آمد، شکست کنگره ها رها شدند خلایق ز بند سیطره ها شبی که آتش آتشکده فروکش کرد شبی که خاتمه می یافت رقص دایره ها صدای همهمه ی موبدان زرتشتی هنوز مانده به گوش تمام شب پره ها شب ولادت فرخنده ی بهاری سبز شب وفات زمستان سرد دلهره ها دوباره نور و طراوت به خانه ها آمد نسیم آمد و وا شد تمام پنجره ها جهان به یُمن حضورش، بهشتی از برکات نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات ستاره ها به نگاهی شدند سلمانش منجّمانِ مسلمانِ برق چشمانش ز انبیاء الهی که رفته تا معراج؟ به غیر از او که ملائک شدند حیرانش مقام بندگی اش را کسی نمی داند پیمبران اولوالعزم مات ایمانش بساط ذکر سماوات را به هم می ریخت نماز نیمه شب و شور صوت قرآنش اویس های قرن را ندیده عاشق کرد تبسّم لبِ داوودیِ  غزل خوانش شفیع روز جزا گشت و حضرت حق داد به دست پاک محمّد کلید رضوانش امیر و قافله سالار کاروانِ  نجات نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات مسیح مکّه شد و نبض مرده را جان داد به مرگ دخترکان قبیله پایان داد خرافه های عرب را اسیر حکمت کرد به جای تیغ جهالت، به عشق میدان داد نماز شکر سپیدارها چه دیدن داشت! همان شبی که سپیده اذان باران داد نبی ست پیر خرابات و ساقی اش حیدر در ابتدا به علی او شراب عرفان داد تبسّمش به کسی چون بلال عزّت داد مسیر اصلی دین را نشان انسان داد چه قدر فاصله مان تا بهشت کمتر شد! برات مردم ری را به دست سلمان داد شب تجلّی مهتاب روشن عرصات نثار مقدم پرخیروبرکتش صلوات کبوترم نشدم، تا کبوترش باشم دخیل گنبد سبز و مطّهرش باشم زمان نداد اجازه که مشق عشق کنم غلام مسئله آموز منبرش باشم چه قدر دیر رسیدم سر قرار وصال! چه شد؟ نخواست که عمّار محضرش باشم قبول، شیعه ی خوبی نبوده ام اصلاً نشد که حلقه به گوش برادرش باشم خدا کند که مرا از قلم نیندازد بهشت مستِ می جام کوثرش باشم به حال و روز خودم فکر می کنم، انگار قرار بوده که گریان دخترش باشم شب گرفتن حاجت، زیارت عتبات نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات @nohe_sonnati
خاتون شهر آينه‌هايي بزرگوار زهراي شهر يثرب مايي بزرگوار چشم ملك نديده دمي سايه‌ي تو را ناموس بارگاه خدايي بزرگوار اين قوم را به راه حقيقت كشانده‌اي موساي بي‌عبا و عصايي بزرگوار بر شانه‌هاي باد، جحاز تو حمل شد فرمانرواي ملك صبايي بزرگوار گم كرده‌ايم كعبه‌ي حاجات و آمديم نزد شما كه قبله نمايي بزرگوار من گريه مي‌كنم كه نگاهي كني مرا آري هميشه عقده گشايي بزرگوار باران رحمت ازلي سهم مان شده بي شك دليل فيض، شمايي بزرگوار بانوي مهربان كدامين قبيله‌اي؟ امشب بگو كه اهل كجايي بزرگوار خلقت شبيه پير كريم عشيره است الحق ز نسل شير خدايي بزرگوار فهميدم از شلوغي صحن و سرايتان هر لحظه مأمن فقرايي بزرگوار فرقي نمي‌كند چقدر نذر مي‌كنند!؟ باب المراد شاه و گدايي بزرگوار اينجا مريض‌ها همگي خضر مي‌شوند سر چشمه‌ي حيات و بقايي بزرگوار از لحن گريه كردن زوار واضح است در قم، بقيع اهل بكايي بزرگوار يادت نمي‌رود چه قراري گذاشتيم؟ محشر دم بهشت بيايي بزرگوار @nohe_sonnati
حرف از وصیت است!؟ چرا خوب می شوی چشم و چراغ خانه ی ما خوب می شوی نبضت اگر چه فاطمه جان کُند می زند! جدی نگیر بغض مرا، خوب می شوی جانِ حسن سفارش تابوت را نده! کوری چشم....... خوب می شوی کافور و سدر دست علی می دهی چرا!؟ عطرخوش بهشت خدا خوب می شوی حرف مرا دو تا نکنی پیش بچه ها! من قول داده ام که شما خوب می شوی 《عجل وفاتی》 تو غرور مرا شکست در شهر گفته ام همه جا خوب می شوی گفتم که کار می دهد این زخم دست ما! گفتی که بی طبیب و دوا خوب می شوی مویت اگر چه سوخت، عروس منی هنوز افتاده ای به گریه چرا؟ خوب می شوی غصه نخور جواب سلامم نمی دهند با غربتم کنار بیا خوب می شوی کمتر بگو حسین، صدایت گرفته است ای روضه خوان خانه ی ما خوب می شوی @nohe_sonnati
از بارگاه قدسی و افلاکی خدا آمد به گوش اهل سماوات این ندا: فرموده کردگار که ای آسمانیان آمد عزایِ فاطمه «حی علی العزا» مویه کنان و ناله کنان جبرئیل گفت: برتن کنید رخت عزا ای فرشته ها یکماه گفته حضرت حق در تمام عرش برپا کنند حور و ملک خیمه ی عزا واعظ نبی اکرم و مداح مرتضی چشم زمان ندیده چنین روضه هیچ جا بال ملائکه شده فرش حسینیه خدام هیئت اند شهیدان و اولیاء جارو کشی نصیب بزرگان دین شده سینه زنان هیئتشان خیل انبیاء شیرخداچه روضه سختی بیان نمود طفلی برای مادر خود می شود عصا ختم رسل به گریه فقط داد می زند «ای مردمان شهر مدینه چرا چرا؟» این رسم هیئت ست که مداح می زند از روضه های کوچه گریزی به کربلا @nohe_sonnati
غصه بی انتهاست مادرجان آه ! قبرت کجاست مادرجان؟ شرح این درد را توانی نیست از مزارت چرا نشانی نیست؟ حقت این نیست بی حرم باشی! حسرتِ دیده ی ترم باشی حقت این ست محترم باشی صاحب بهترین حرم باشی گنبدی پُر فروغ می خواهی صحن های شلوغ می خواهی کاش قانونِ عشق حاکم بود جایِ هر شُرطه، چند خادم بود شُرطه های مدینه بدبین اند دلشان سنگ و دست سنگین اند کارشان بی گناه را زدن است زائر بی پناه را زدن است حرف زخم ست و استخوان مادر بشکند دستهایشان مادر @nohe_sonnati
شُکوه خلقت نوری او زبانزد شد در آسمانِ علی زهره‌ی محمد شد قلم کشید به تقدیر شوم باورها عزیز قلب پدرها شدند دخترها برای شب زدگان یک پیام روشن داشت نزولش از لب روح الامین شنیدن داشت زمین از آن تب ظلمت نجات پیدا کرد طلوع آیه‌ی تطهیر را تماشا کرد صفات قدسیه تقدیم پیشگاهش شد پَر فرشته به هر گام، فرش راهش شد به قاب آینه‌اش انکسار ننشیند به دامنش سر سوزن غبار ننشیند شده‌ست صبح ازل جلوه‌دار لبخندش نیامده است و نیاید زنی همانندش نه آسیه‌ست! نه مریم! نه هاجر و حوا! شبیه هیچ کسی نیست جز خودش زهرا خرد به درک حضورش خیال خام کند به احترام مقامش نبی قیام کند قسم به بضعة منی، قسم به اعطینا فراتر از شب قدر است حرمت زهرا حقیقت ملکوت خداست ساحت او کمال طاعت معبود در اطاعت او روایت است قیامت، قیامتِ زهراست رضای حضرت حق در رضایت زهراست نگو که محشر کبری‌ست، عرصه آسان نیست محب فاطمه در روز حشر، گریان نیست سوار ناقه‌ای از نور می‌رسد مادر به داد این دل رنجور می‌رسد مادر نجات اهل یقین ریشه‌های چادر اوست چه قدر نام وزینِ شفیعه درخور اوست ثنای حضرت صدیقه کار هر کس نیست در این حریم که هر واژه‌ای مقدس نیست چگونه عرضه نمایم بر آفتاب، چراغ تبلوری که ندارد در آفتاب، چراغ خدا ‌کند که ببخشد بضاعت ما را چگونه شرح دهد قطره وصف دریا را حبیبه‌ای‌ست که محبوبه‌ی خدا باشد یگانه‌ای‌ست که هم‌کفو مرتضی باشد به هل اتی شده تجلیل از کرامت او به وجد آمده جبریل از کرامت او سعادت همه سر منزل صراطش بود بهشت، باغچه‌ی کوچک حیاطش بود ملیکه بود، ولی خانه‌ای محقر داشت نبود اهل تجمل، به عشق باور داشت ملیکه بود ولیکن قبول زحمت کرد که با ندیمه‌ی خود، کار خانه قسمت کرد عفاف سیره‌ی او را به خط ناب نوشت حجاب فاطمه را برترین حجاب نوشت اگر که فضه‌ی او خاک را طلا سازد نگاه فاطمه از خاک، فضه‌ها سازد نداشت خواب خوش از غصه‌های همسایه قنوت بسته چه شب‌ها برای همسایه! دعای او که به دست علی‌ست آمینش خدا نیاورد آن روز را که نفرینش... هراسِ از غضبش، ختم کرد غائله را نگاه کن سند محکم مباهله را برآرد از شب ظلمت، دمار، خطبه‌ی او گرفته است دم از ذوالفقار، خطبه‌ی او به حکم خیر کثیرش، به حکم احساسش هنوز فاطمه در گردش است دستاسش به مهر مادری‌اش تا ابد دلم گرم است تنور خانه‌ی زهرا هنوز هم گرم است مرا مباد که دست تهی روانه کند چه مادرانه برایم انار دانه کند @nohe_sonnati
آسمان را آهِ جان سوزت ز پا انداخته مادرت را باز در هول و ولا انداخته کاری از دستِ طبیبان بَر نمی آید غریب در کنارِ بستر تو مرگ جا انداخته پوستی بَر استخوان داری،به زهرا رفته ای خونِ دل خوردن تو را از اشتها انداخته رفته رفته حجره ات گودال سرخی میشود زهر، لب هایِ تو را از ربنا انداخته تشنگی بی رحم تر از نیزه ی زیرِ گلوست تارهایِ صوتی ات را از صدا انداخته جامِ مِی شرمنده ی اندوهِ چشمانت شده ماجرا را گردنِ شام بلا انداخته شام گفتم، خیزران آمد به یادم «وای وای» گریه ها را یادِ تشتی از طلا انداخته @nohe_sonnati
چشم يعقوب مسيل نيل است کودکی در بغل راحيل است می توان خواند ز پيشانی طفل چون مسيحا نفس انجيل است آيه ها می چکد از لعل لبش گريه اش لحن خوش ترتيل است بال فطرس شده گهواره ی او سايه بانش پر جبرائيل است علوی زاده ای از نسل خليل اين پسر کنيه اش اسماعيل است خنده اش روح غزل های بهار خنده اش شعر پر از تمثيل است عرشيان سرخوش آهنگ و طرب تار و دف در کف اسرافيل است ريسه آويخته از عرش به فرش اين هنرمندیِ ميکائيل است مات و مبهوت ملائک ديدند خنده ای بر لب عزرائيل است رونقی داده به بازار شعف حجره ی غصه و غم تعطيل است صدقه مي دهد امشب آقا دست هر حور و ملک زنبيل است چه صف طول و درازی دارند! آخرين کس ته صف هابيل است هاتفی گفت به ارباب بهشت پسرت مايه ی فخر ايل است وقت کوچ است، برو قافله دار نفرات سفرت تکميل است @nohe_sonnati