راحتتر است بابا خار از جگر کشیدن
تا که برای دختر یک شب پدر ندیدن
گفتم که بوسهای و اُفتادی از نوکِ نِی
دیدی که کار من نیست از نیزه بوسه چیدن
بر دورِ گردن ما با این طناب سخت است
تنها نه راه رفتن حتی نفس کشیدن
دیروز با عمو و امروز با حرامی
فرق است از عموجان تا ناسزا شنیدن
من را کدام کشته در دورِ قتلگاهت
بر خارها کشیدن بر تیغها دویدن
ماکه گرسنه بودیم هرشب کباب خوردند
خنده ندارد اما طفل گرسنه دیدن
بوی شراب میداد دست و دهان این زجر
لکنت زبان به من داد تا قافله رسیدن
ترسانده است من را با خونِ دامنش شمر
بعد از تو سهم من شد از خواب هِی پریدن
از وضعِ حنجر تو پیداست قاتل تو...
هِی کرده استراحت هنگام سر بریدن
#حسن_لطفی
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
بگو به عشق بخواند کمی رسالهی ما را
که احترام کند مرجع سهسالهی ما را
هزارشکر که اجداد من غلام تو بودند
سپرده است خدا دست تو سلالهی ما را
چه افتخار بزرگیست این که از دم خلقت
سند زدند به عنوان تو قبالهی ما را
یقین که اهل سعادت نمیشدیم، که جز تو
کسی نگفت به ما فرق چاهوچالهی ما را
فقط تو از غم ما باخبر شدی و نگفتی
که گوش کس نشنیدهاست آهونالهی ما را
بریده بود دل ما از آستانهی رحمت
که گریه بر تو روا کرد استحالهی ما را
گدای هیچکسی نیستیم غیر تو بیبی
که دست لطف تو پر میکند پیالهی ما را
بهشت قسمت ما میشود اگر که رقیه
به دست کوچکش امضا کند حوالهی ما را
همان که لطف و بزرگیش سهم اهلزمین شد
ولی به جور ستمپیشگان خرابهنشین شد
هزارشکر که آخر، سری زدی به خرابه
مسیح نیزهنشینم خوشآمدی به خرابه
چهخوب شد که به دیدارم آمدی دم رفتن
چهخوب داشتی ای ماه مقصدی به خرابه
دوباره آیهی قرآن بخوان که از نفحاتت
وزیده عطر گلاب محمدی به خرابه
بگو به دیدنم آخر، چگونه آمدی ایسر؟
چرا که از تو نمانده بهجا ردی به خرابه
مرددی سر ماندن به احترام دل من
اگر هرآینه در رفتوآمدی به خرابه
چقدر فاصله افتاده است بین من و تو
که از تمامی سرها سرآمدی به خرابه
سر جسارت دشمن قدی به علقمه خم شد
قدی به خیمه، قدی در حرم، قدی به خرابه
مرا ببر که کنار تو راحت است خیالم
که ناگهان نرسد آدم بدی به خرابه
خوشآمدی که خوشآمد مرا رسیدن بابا
که آرزوی دل دختر است دیدن بابا
همین که بر سر نی آمدی به سوی رقیه
شدهست با تو برآورده آرزوی رقیه
دلیل اصلی آن ای عمو نبودن آب است
گرفته است اگر رنگ خون وضوی رقیه
دوباره راه مغیره رسیده است به مادر
همین که زجر میآید به جستوجوی رقیه
چنان که تیر کشیده کم از سهشعبه ندارد
که بغض مرگ علی مانده در گلوی رقیه
دلم خرابهنشین شد، از آن زمان که شنیدم
که یکخرابه گرفتهست رنگوبوی رقیه
برای گریه پی یک بهانه بودم و دیدم
روانه کرد دلم را یکی به سوی رقیه
صدای هاتفی آمد که خواند مرثیهای را؛
" فلک بسوز که آتش گرفته موی رقیه
سری بهنیزه بلند است روبروی رقیه
خدا کند که نباشد سر عموی رقیه"
دوباره در دل صحرا غزل بهبار میآید
به احترام تو روزی که آن سوار میآید
#مجتبی_خرسندی
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
ندیدی اشک، زِ چشمم، مدام میآمد؟
چگونه، دخترکت، سویِ شام، میآمد؟
اگرچه بی پر و بالم، بگو که یادت هست
سه سالهات، همهجا، با مقام میآمد؟
دوباره، کاش، همان روزگار برمیگشت
دوباره، کاش، همان احترام میآمد
به غیرتِ تو، پدر، برنخورد، آنجا که
رقیه، داشت، به بزمِ حرام، میآمد؟
تو رویِ نیزه و من در تمامِ طولِ مسیر،
فقط به روی لبم، این کلام، میآمد:
قسم به جانِ تو بابا، گرسنه خوابیدم،
"زِ خانهها، همه بوی طعام، میآمد"
#عادل_حسین_قربان
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
پیچیده امشب عطر بابا در خرابه
بیتابم و افتادم از پا در خرابه
گفتم می آید! از همان اول برایش
فوراً گرفتم پیش خود «جا» در خرابه
آمد! ولی با «سر»...گرفتم از لبانش
گریان ترینِ بوسه ها را در خرابه
بوسیدم آن موی کم و خاکستری را
شد روضهٔ مکشوفه معنا در خرابه
پیشانی اش زخمی، گلویش تکّه تکّه
بد بر سرم آمد بلایا در خرابه
با دست لرزانم در آغوشَش گرفتم
میرفت آه و گریه بالا در خرابه
جانم به لب آمد نفس بالا نیامد
حیران شدم از کارِ دنیا در خرابه
چشمان خود را بستم و دق کردم آخر
یادِ نوازش های بابا... در خرابه!
#مرضیه_عاطفی
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
سلام کرد و نشان داد جای سلسله را
چه بی مقدمه آغاز می کند گله را
نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی
بهانه کرد فقط طعنه های حرمله را
نگاش چونکه به رگ های نامرتب خورد
نکرد شکوه و پوشاند زخم آبله را
ز استلام لب و خیزران شکایت داشت
از اینکه چوب، رعایت نکرد فاصله را
کشید زجر، هم از دست زجر هم پایش
شبی که گم شد و گم کرده بود قافله را
سبب چه بود که هنگامه ورود به شام
نمی شنید صدای بلند هلهله را
و در ازای دو تا بوسه داد جانش را
ندیده چشم کسی اینچنین معامله را
#محمد_علی_بيابانی
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
دوبیتی
فریاد گلوی خستگان است رقیه
یک پنجره رو به آسمان است رقیه
چون کوه، علمدار قیام گریه است
بانوی همیشه قهرمان است رقیه
#حسن_کردی
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
وقتي كه آمدي به برم نو ر ديده ام
گفتم كه بازهم نكند خواب ديده ام
بابا منم شكوفه سيب سه ساله ات
حالا ببين چه سرخ و سياه و رسيده ام
خيلي ميان راه اذيت شدم ولي
رنج سفر به شوق وصالت كشيده ام
اينرا بدان كه بين تو و تازيانه ها
عشق تو را به قيمت جانم خريده ام
در بين اين مسير پر از غصه بارها
از آسمان ناقه چو باران چكيده ام
پايم سرم تمام تنم درد مي كند
از بس كه زجر در دل صحرا كشيده ام
كم سو شده دو چشم من از ضربه هاي او
حتي به زور صوت رسا را شنيده ام
چادر ز عمه قرض گرفتم كه زير آن
پنهان كنم ز روي تو گوش دريده ام
بشنو تمام خواهش اين پير كودكت
من را ببر كه جان تو ديگر بريده ام
#محمد_علی_بيابانی
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
بيقراري هايت از چشمان تارم دور نيست
چشم های اهل معنا در حقیقت كور نيست
سعي در كتمان اسرار جراحاتت مكن
حنجرت را هم بپوشاني لبت مستور نيست
دختر زهرايم و پاي تو سيلي مي خورم
مرد ميدانم حريفم دست هاي زور نيست
یوسفم! افتادی از نیزه ولی با سنگ نه
هیچ چشمی مثل چشم سنگزنها شور نيست
نامسلمان حال ما را ديد و خوشحالي نكرد
در غم ما جز مسلمانان كسي مسرور نيست
تا نگاه مرد رومي خواهرم را آب كرد
گفتم عمه اين نگاه شوم بي منظور نيست
خانه ام خاكي لباسم پاره مويم سوخته
عذر ميخواهم بساط ميزبانت جور نيست
#محمد_علی_بيابانی
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
دلت گرفته و ابری شده ست حال و هوایت
بنای گریه گرفتی؛ گرفته باز صدایت
به یاد بوسهٔ گهگاه و مهربانیِ بابا
به روی صورت تو صف کشیده خاطره هایت
چه سخت راه می آیی، توان نمانده به عمه
دلش شکسته از اینکه شکسته پنجهٔ پایت
چقدر با لگدِ حرمله(لع)پریده ای از خواب
رقیه(س) کاش بمیرم همین دقیقه برایت
میان راه نشستی چقدر آه کشیدی
فدای آبله هایی که میشود به فدایت
کشیده از عقبِ قافله سنان(لع) و تو را بد
به ضرب سیلیِ محکم شده ست راهنمایت
به التیام تو قدری نوازشش کافیست
فقط به دست پدر هست آیه های شفایت
رسیده ام به امیدی محرّم ِ هر سال
بیا و در شب سوم نگاه کن به گدایت
عزیز میشوم آری به چشم های أباالفضل(ع)
اگر که جان بسپارم کنار بزم عزایت!
#مرضیه_عاطفی
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
تا غربتِ شامِ بلا، من پا به پای عمّهها
هم در پیِ راسِ جدا، بس رفتم اُفتادم ز پا
امشب چقد کردم دعا، بابم نمی آیی چرا؟
می نالم از این خارِ پا، یکدم بغل گیری مرا
در کنجِ ویران ای خدا، چون مرغِ بی بال و پرم
عمّه تو را جون پدر، یک لحظه بنشین در برم
کنجِ خرابه مبتلا، از دستِ ظلمِ نا روا
در هر قدم کردم صدا، بابم بیا بابم بیا
بی معجر و بی اقربا،آخه چطور تاب آورم
عمّه میدونم که برات هر لحظه من درد سرم
راسِ پدر بر نیزه ها، جسمِ پدر در کربلا
در غربتِ نا آشنا، گیرم برای او عزا
از بعدِ عاشورا بگو، آخه چه شد آب آورم
هر دم جلوی چشم من، بر نیزه راسِ اصغرم
آه از سر و تشتِ طلا، وای از سرو چوبِ جفا
در بزمِ کفرِ بی حیا، زخمِ دلم را کرده وا
تا خیزان خورده پدر از بعد آن دیدهترم
عمّه خمیده گشتهام اینَک به مثل مادرم
من کودک دردانهام زخمی ترین پروانه ام
دلخسته در ویرانه ام، گم گشته راهِ خانه ام
در کوی غم در به درم ، چوبِ جفا روی سرم
این حجمِ کوهِ غصه را،در سینه با خود می برم
هر لحظه چشمانم به در، کی بابابم آید از سفر
بینم اگر روی مَهش، گویم مرا با خود ببر!
#هستی_محرابی
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
خودم را میکِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه
غمم از یاد بُردم طعنههای کودکان را نَه
سرِ تو رفت و قولت نه یقینم بود میآیی
به عمه صبر دادی دخترِ شیرینزبان را نَه
تمام دختران خوابند زیرِ چادرِ عمه
یتیمت را ببر سربارم اما عمهجان را نَه
خداصبرت دهد دیدی که میخندند بر وضعم
که بر هر زخم طاقت داشتم زخم زبان را نَه
شنیدم غارتت کردند و عُریانت به خود گفتم
که دزدان را نمیبخشم خصوصا ساربان را نَه
حلالت میکنم ای تازیانه سنگ خاکستر
حلالت میکنم ای خار اما خیزان را نَه
همینکه چوب میخوردی لبانم چاک میخوردند
به او گفتم بزن من را ولیکن آن دهان را نَه
طنابی در تمام شهر دورِ گردنِ ما بود
فقط گفتم بکش مویم ولی این ریسمان را نَه
گذشتم با مکافات از حراجیِ یهودیها
من عادت داشتم بر درد ، درد استخوان را نَه
به من برمیخورَد ما سفرهدارِ عالمی هستیم
بیاندازید سویم سنگ اما تکه نان را نَه
اگرچه کودک و پیرش هولم دادند و مو کندند
پدر بخشیدم آنان را ولی پیرِزنان را نَه
#حسن_لطفی
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
میکشم روی زمین پای پر از آبله را
تا میان من و تو کم کنم این فاصله را
سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور
فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را
کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند
بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را
جان من فکر نکن قافیه را باخته ام
خواستم پیش تو راحت بنویسم گله را
بین بازار به اشکم همه میخندیدند
دوست دارند چرا گریه ی در هلهله را
کاش بودی و مرا باز بغل می کردی
کاش بودی که بگیری يقه ی حرمله را
عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟
غیرت الله بیا ختم کن این غائله را
عمه کوهیست که ما تکیه به او میکردیم
مادری کرد ، که آرام کند قافله را
خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند
شام حس کرد دم صحبت او زلزله را
راستی واژهی "یابن طلقا" یعنی چه؟
عمه آتش زده این سلسله ی باطله را
او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند
دختر فاطمه ی عالمه ی فاضله را
حسم این است که من دردسر قافله ام
کاش با خود ببری دردسر قافله را
می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی
می کشم روی زمین پای پر از آبله را
#احمد_ایرانی_نسب
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati