وقتی همه ی ما در خواب بودیم
حاج قاسم ؛ همین قدر راحت... همه در هر سن و سال ، جایگاه و افکاری او را #حاج_قاسم خطاب می کردند!
صمیمی و راحت ، انگار رفیق چندین ساله ما بوده ، از اعضای خانواده یا بستگان ما بوده، انگار نه انگار او یک #سردار قدرتمند و با ابهتی بود که غربی ها ، داعشی ها ، تکفیری ها از او هراس داشتند....
ما سردار را پاره تن خود میدانستیم. او هم همهی ما را مانند خانواده اش میدانست بخاطر همین شبانه وقتی همه ی ما در #خواب بودیم به خاطر امنیت ما به شهادت رسید
این اخلاق هر پدر خانواده است که خود را فدای دیگران می کند. روحت شاد فرمانده . خدا کند شرمنده تو و همرزمان مدافعت نشویم
به جمع ما بپیوندید
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
شهیدی که هنگام دفن در قبر خنديد
استاد قرائتی می فرمودند: در جبهه #خاطره عجيب و زيبايی را شنيدم كه شهيد دوم از خانواده ای در اهواز به هنگام دفن در قبر خنديده است. تقاضا كردم كه با خانواده این شهید دیداری داشته باشم
به خدمت پدر شهيد رسيدم داستان را پرسيدم ؟ گفت: بله اين پسرم كه #شهيد دوم است به مدّت چهار سال در جبهه بود ، تا در عمليات والفجر هشت به شهادت رسيد.
دوستانش از تمام مراحل شهادت او از سردخانه ، #غسل دادن و قبل از دفن عكس هی زيادی از او گرفتند كه همی آنها طبيعی است. ولی تا او را در قبر گذاشتيم، كفن را باز كرديم برای تلقين خواندن ، مشاهده كرديم او ميخندد
از آن حالت هم عكس گرفتند. مدتی گذشت وصيّت نامه پيدا شد. مطالعه كرديم. ديديم در ضمن مطالبِ زيادی كه نوشته است ، از خداوند خواسته كه وقتی او را داخل قبر می گذارند ، بخندد. در حقيقت خداوند #حاجت او را برآورده كرده است . نام شهید محمد رضا حقیقی است
به جمع ما بپیوندید
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
هیچ کار خداوند بی حکمت نیست
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز #انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می طلبید وزیرش گفت: هیچ کار خداوند بی حکمت نیست.
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت تر شد و فریاد کشید: در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟ و دستور داد #وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله ای وحشی تنها یافت.
آنان #پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت
در حالی که به سخن وزیر فکر می کرد دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید ، شاه گفت: درست گفتی ، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این #زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده ای داشته؟
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد : برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم
به جمع ما بپیوندید
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
تصویری از آنچه که در کفن
حاجقاسم با او دفن میشود
پرچم گنبد حرم امام حسین
عبای رهبر انقلاب، انگشتری
کـه #حاج_قاسم با آن نمـاز
شب می خواند
تــربت کـربلا و امضـای چند
شاهـــد مبنی بـر اینکه حاج
قاسم انسان خـوبی بوده از
جملـه #رهبر_انقلاب ، سـید
حسن نصرالله و شهید عماد
مغنیه
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
دلم میخواست حاج قاسم می فهمید من فقط کمی قدّم کوتاه است
بخشی از کتاب آن بیست و سه نفر ؛ کتابی که مورد تمجید رهبر انقلاب قرار گرفت و خواندن آن را توصیه کردند. روز اعزام رسیده بود و قاسم #سلیمانی که جوانی جذاب بود و فرماندهی تیپ ثارالله را به عهده داشت، دستور داده بود همه نیروها روی زمین فوتبال جمع شوند... قاسم میان نیروها قدم میزد و یک به یک آنها را برانداز می کرد. او آمده بود نیروها را غربال کند. کوچک ترها از غربال او فرو می افتادند.
#فرمانده تیپ نزدیک و نزدیک تر می شد و اضطراب در من بالاتر می رفت. زور بود که از صف بیرونم کند و حسرت شرکت در عملیات را بر دلم بگذارد. در آن لحظه چقدر از حاج قاسم متنفر بودم. این کیست که به جای من تصمیم می گیرد که بجنگم یا نجنگم؟ دلم می خواست حاج قاسم می فهمید من فقط کمی قدّم کوتاه است؛ وگرنه شانزده سال سنّ کمی نیست! دلم می خواست جرئت داشتم بایستم جلویش و بگویم: آقای محترم! شما اصلا می دونید من دو ماه جبهه دارم؟.. اما جرئت نداشتم.
با خودم فکر می کردم کاش ریش داشتم . به کنار دستی ام که هم ریش داشت و هم سبیل غبطه می خوردم! لعنت بر نوجوانی! که یقه مرا در آن هیری بیری گرفته بود. هیچ مویی روی صورتم نبود... باید صورت لعنتی ام را به سمتی دیگر می چرخاندم که حاج قاسم نبیندش. اما قدّم چه؟ یک سر و گردن پایین تر بودم؛ درست مثل دندانه شکسته شانه ای میان صفی از دندانه های سالم. باید برای آن دندانه شکستی فکری می کردم... از کوله پشتی ام برای رسیدن به #مطلوب ، که فریب حاج قاسم بود ، کمک گرفتم...
به جمع ما بپیوندید
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
شهادت به الله اکبر ، زمانی واقعی است که گناه نمی کنی
فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم . بهلول گفت: بدان وقتی گناه میکنی، یا نمیبینی که #خدا تو را می بیند ، پس کافری
یا می بینی که تو را می بیند و گناه می کنی، پس او را نشناخته ای و او را نزد خود حقیر و کوچک میشماری
پس بدان شهادت به اللهاکبر ، زمانی واقعی است که گناه نمی کنی. چون کسی که خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ #مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیکند.
به جمع ما بپیوندید
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
پیدا کردن عیب و ایراد در دیگران با اشتیاق
شاهی به اطرافیان خود گفت که اگر از کسی #عیب و ایرادی ببینید ، آن شخص باید یک درهم تاوان بدهد! یکی از ماموران ، مردی را عریان دید و گفت به دستور شاه باید یک درهم بپردازی! مرد گفت چه ، چه ، چرا؟! مامور گفت الان دو درهم باید به من بدهی چون لکنت هم داری
و گریبان مرد را گرفت ، مرد خواست #دفاع کند ، معلوم شد دستش بالا نمی آید. مامور گفت: حالا باید سه درهم بدهی! در این گیرودار ، کلاه از سر مرد افتاد و آن مرد، کچل هم بود. مامور، طلب چهار درهم کرد
مرد بینوا خواست از آنجا بگریزد که کاشف به عمل آمد که لنگ و چلاق هم هست . مامور به مرد بینوا گفت از جایت تکان نخور ، که تو گنجی بسیار پربها هستی . متأسفانه برخی در پیدا کردن عیب و ایراد دیگران، چنان مشتاق و جدی هستند که انگار گنجی را جست و جو می کنند.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: اگر شخصی با دیگری رفاقت و رفت و آمد کند تا عیبی در بیابد و سپس آن عیب را افشا کند ، از رحمت الهی محروم خواهد شد . کمی #مراقب رفتار خود باشیم.
به جمع ما بپیوندید
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
4_532576722093107402.mp3
3.16M
چقدر آن دست سنگیـن بود!
قـرن هـا از #ماجرای_کوچه
می گذرد ، ولی گـوش شیعه
هنوز درد می کند
#شهادت حضرت زهرا سلام
الله علیهــا را به محضر امام
زمـان علیـه السـلام و هـمهی
شما #عاشقان اهلبیتعلیهم
السلامحضرت تسلیت عرض
می نماییم
در ثواب نشر شریک باشید
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
آنچه را که ديدى ، مكافات انديشه من بود
در میـان بنى اسرائيل یک قاضى بود كه بین مردم عادلانه قضاوت میكرد وقتى دربستر مرگ افتاد به همسرش گفت هنگامى كه مُردم، مرا غسل بده و كفن كن و چهرهام را بپوشان و مرا بر روى #تابوت بگذار، كه به خواست خـدا ، چيز بد و ناگـوار نخواهى ديد!
وقتى كه مُرد، همسـرش طبق وصيت او رفتـار كرد . پس از چنـد دقيقه كه #روپوش را از روى صورتش كنار زد، كرمى ديد كه بينى او را قطعه قطعه میكند. از اين منظره وحشت زده شد روپوش را باز روی صورتش انداخت. مردم آمدند و جنازه را دفن كردند
همان شب در عالم خواب ، شـوهرش را ديد. شوهرش گفت آيا از ديدن آن كرم وحشت كردى؟ همسر گفت آرى! قاضى گفت سوگند به خدا آن منظره وحشتناک بخاطر جانب دارى مـن در #قضاوت راجع به برادرت بود
روزى برادرت با كسى نزاع داشت به نزد من آمد. وقتى براى قـضاوت نزد من نشستند، پيش خود گفتم: خدايا حق را با برادرزنم قرار بده! وقتى كه به نزاع آنان رسيـدگى نمودم ، اتفاقا حق با برادر تو بود و من #خوشحال شدم
آنچه راکه ديدى، مكافات انديشه من بود برای آنکه مايل بودم حق با برادر تو باشد و بی طرفى در #قضاوت را در خـواهش قلبی ام به خاطـر هـواى نفس حفظ نكردم!
به جمع ما بپیوندید
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50