4_5962887110615634347.mp3
2.53M
تلفظ فارسی کلمات،
با لهجهیِ غلیظِ فرانسوی...
کاش میشد بگم تو این پنجاه و نه ثانیه،
چقدر آوايِ واژهها متفاوت و درخشنده و زیبا به گوش میرسن عزیزم.
آقای حافظ میگه که
"گویند سنگ، لعل شود در مقامِ صبر
آری شود ولیک خون به جگر شود..."
ما که خون به جگر شدن رو،
مثل بابا نان داد و مادر آب دادِ کلاس اول روی تخته گچی یاد گرفتیم تو این کشور،
قد کشیدیم با تسبیح به دست گرفتن و ذکر گفتن تو موقعیتهای حساس،
تو پیچ و خم رسانه و طوفانِ فضای مجازی دَووم آوردیم، قد عَلَم کردیم در برابر هر کی که جز حـُب و وطن کلمهای رو گفت،
ولی کاش آخرش طبق حرف خودتون، بعد از این صبوریها، سنگمون واقعا لعل بشه آقای حافظ.
نه استوری که مجبور بشیم با کپشنِ
"آه از غمی که تازه شود با غمی دیگر" پستش کنیم.
- دلدادھ مٺحول -
آقای حافظ میگه که "گویند سنگ، لعل شود در مقامِ صبر آری شود ولیک خون به جگر شود..." ما که خون به جگ
من خیلی دلم میخواد مأموریت تورو اینجوری بنویسم که:
"در آخرین روز گرم اردیبهشت ماه، سید ابراهیم رئیسی دیداری خصوصی با مأمورین و مسئولین و محکومین ردهی اول داشت، آن هم نه حضوری، از پشت میز ریاست جمهوری. و عید را نیز از پشت همان تریبون به ملت شریف ایران تبریک گفت."
ولی اون چیزی که منو اذیتم میکنه،
اینه که تو توی این تاریخ دیدار نداشتی،
نه با مامورین، نه با مسئولین، نه با محکومین.
این که پشت میز ریاست جمهوری نبودی.
این که امروز، یه روز گرم اردیبهشتی نبود.
تو حتی عید رو هم تبریک نگفتی بهمون، به عادت سالهای پیش، نوتیف پیامک وزارت ارتباطاتت نیومد روی گوشیهای چند اینچیمون.
و حقیقت قضیه اینه که باید اینجوری بنویسم:
آخرین روز اردیبهشت ماه بود،
اما به دلیل حضور در نقطهی صفر مرزی، گرم نبود.
سرد بود. مه بود. باران بود. جنگلهای ورزقان بود.
بدون تیم محافظتی بود. بیخبر بود.
یک مأموریت برای افتتاح سد بود.
جو هواشناسی خراب بود. راههای ارتباطی قطع بود. سیستم راداری بالگرد مختل بود.
دل خیل عظیمی از بدخواهانِ داخلی کشورش شاد بود.
دشمن امیدوار و در حال زخم زبان زدن بود.
اما؛
خبری از صحت و سلامتیِ او نبود...
کاش فعل اخرمم به بود ختم میشد، ولی نبود.
نه ختم شدن فعلِ من،
و نه خبري از تو.
تنها چیزی که امشب میتونم براش فعل بودن رو صرف کنم، اینه که:
امشب او خادمي تنها، در زیر باران،
برای خدمت به همین مردم بود...
- دلدادھ مٺحول -
انگار در دلم گروهی مینوازند،
یکی پیانو میزند، دیگری ویولن سل.
آن یکی هم انگشتانش را با تمام وجود به روی کمانچه حرکت میدهد...
زبانِ موسیقی را نخواندهام و نمیدانم،
اما میفهمم که غمگین مینوازند، تلخ مینوازند.
در سوگِ عزیزی که از دست دادهایم مینوازند...
- دلدادھ مٺحول -
+ چرا اومدی اینجا نشستی؟
هوا گرفتهس، الان بارون میگیره.
- میگن برای درك هر چیزی، باید تجربهش کنی. میخوام ببینم جنگلهای ورزقان، منطقه صعبالعبور، مـهگرفتگی و بارون،
صداي سکوت و بیخبری، یعنی چی.
اینجا هیچوقت مثل اون لوکیشن و شرایط نیست و نمیتونه باشه. ولی میتونه ذرهای شبیهش باشه، نه؟
+ اهل غم را ترجمانی نیست غیر از اشک
معانی هم نمیگنجند در ظرفِ بیان گاهی...
- دلدادھ مٺحول -
در عالم رازی است که جز به بهایِ خون،
فاش نمیشود...
- سید مرتضی آویني.
؛
طهران، دومین روز از خردادماه صفر سه.
تشییع شهید خدمت، آیت الله رئیسی.