eitaa logo
- دلدادھ مٺحول -
3.4هزار دنبال‌کننده
359 عکس
58 ویدیو
6 فایل
- از گرامافون ؛ زمزمه‌هایِ شجریان به گوش می‌رسه...
مشاهده در ایتا
دانلود
این روزا احساس تنهایی نه؛ بلکه پیوسته احساس غربت می‌کنم.
4_5962887110615634347.mp3
2.53M
تلفظ فارسی کلمات، با لهجه‌یِ غلیظِ فرانسوی... کاش میشد بگم تو این پنجاه و نه ثانیه، چقدر آوايِ واژه‌ها متفاوت و درخشنده و زیبا به گوش میرسن عزیزم.
آقای حافظ میگه که "گویند سنگ، لعل شود در مقامِ صبر آری شود ولیک خون به جگر شود..." ما که خون به جگر شدن رو، مثل بابا نان داد و مادر آب دادِ کلاس اول روی تخته گچی یاد گرفتیم تو این کشور، قد کشیدیم با تسبیح به دست گرفتن و ذکر گفتن تو موقعیت‌های حساس، تو پیچ و خم رسانه و طوفانِ فضای مجازی دَووم آوردیم، قد عَلَم کردیم در برابر هر کی که جز حـُب و وطن کلمه‌ای رو گفت، ولی کاش آخرش طبق حرف خودتون، بعد از این صبوری‌ها، سنگمون واقعا لعل بشه آقای حافظ. نه استوری که مجبور بشیم با کپشنِ "آه از غمی که تازه شود با غمی دیگر" پستش کنیم.
- دلدادھ مٺحول -
آقای حافظ میگه که "گویند سنگ، لعل شود در مقامِ صبر آری شود ولیک خون به جگر شود..." ما که خون به جگ
من خیلی دلم میخواد مأموریت تورو اینجوری بنویسم که: "در آخرین روز گرم اردیبهشت ماه، سید ابراهیم رئیسی دیداری خصوصی با مأمورین و مسئولین و محکومین رده‌ی اول داشت، آن هم نه حضوری، از پشت میز ریاست جمهوری. و عید را نیز از پشت همان تریبون به ملت شریف ایران تبریک گفت." ولی اون چیزی که منو اذیتم می‌کنه، اینه که تو توی این تاریخ دیدار نداشتی، نه با مامورین، نه با مسئولین، نه با محکومین. این که پشت میز ریاست جمهوری نبودی. این که امروز، یه روز گرم اردیبهشتی نبود. تو حتی عید رو هم تبریک نگفتی بهمون، به عادت سال‌های پیش، نوتیف پیامک وزارت ارتباطاتت نیومد روی گوشی‌های چند اینچی‌مون. و حقیقت قضیه اینه که باید اینجوری بنویسم: آخرین روز اردیبهشت ماه بود، اما به دلیل حضور در نقطه‌ی صفر مرزی، گرم نبود. سرد بود. مه بود. باران بود. جنگل‌های ورزقان بود. بدون تیم محافظتی بود. بی‌خبر بود. یک مأموریت برای افتتاح سد بود. جو هواشناسی خراب بود. راه‌های ارتباطی قطع بود. سیستم راداری بالگرد مختل بود. دل خیل عظیمی از بدخواهانِ داخلی کشورش شاد بود. دشمن امیدوار و در حال زخم زبان زدن بود. اما؛ خبری از صحت و سلامتیِ او نبود... کاش فعل اخرمم به بود ختم میشد، ولی نبود. نه ختم شدن فعلِ من، و نه خبري از تو. تنها چیزی که امشب می‌تونم براش فعل بودن رو صرف کنم، اینه که: امشب او خادمي تنها، در زیر باران، برای خدمت به همین مردم بود...
- دلدادھ مٺحول -
انگار در دلم گروهی مینوازند، یکی پیانو میزند، دیگری ویولن سل. آن یکی هم انگشتانش را با تمام وجود به روی کمانچه حرکت می‌دهد... زبانِ موسیقی را نخوانده‌ام و نمی‌دانم، اما میفهمم که غمگین می‌نوازند، تلخ می‌نوازند. در سوگِ عزیزی که از دست داده‌ایم می‌نوازند...
- دلدادھ مٺحول -
+ چرا اومدی اینجا نشستی؟ هوا گرفته‌س، الان بارون میگیره. - میگن برای درك هر چیزی، باید تجربه‌ش کنی. می‌خوام ببینم جنگل‌های ورزقان، منطقه صعب‌العبور، مـه‌گرفتگی و بارون، صداي سکوت و بی‌خبری، یعنی چی. اینجا هیچ‌وقت مثل اون لوکیشن و شرایط نیست و نمیتونه باشه. ولی می‌تونه ذره‌ای شبیهش باشه، نه؟ + اهل غم را ترجمانی نیست غیر از اشک معانی هم نمی‌گنجند در ظرفِ بیان گاهی...
- دلدادھ مٺحول -
در عالم رازی است که جز به بهایِ خون، فاش نمی‌شود... - سید مرتضی‌ آویني. ؛ طهران، دومین روز از خردادماه صفر سه. تشییع شهید خدمت، آیت الله رئیسی.
دستش را به گلویش می‌زند و می‌گوید: "اینجاست، رد نمی‌شود..." - لا ادری
خداحافظ رفیق .mp3
13.23M
غمِ تو؛ شیرین‌ترین چیزی بود که تو زندگیم درك کردم...
نمی‌دونم چجوری بگم ولی شما هم تاحالا شده احساس کنید بخشی از روحتون از قرتی‌جات تشکیل شده و بخشیش از مذهبی‌جات؟ یعنی همزمان دوتاشو باهم دارید. انگاری که خدا موقع آفریدنتون هم عصاره قرتی و نازنازی بودن ریخته باشه، هم بچه سر به زیری که محرم تو هیئت زندگی می‌کنه و های های با مداحیا گریه می‌کنه. الان من احساس می‌کنم از بچگی یك قرتیِ دلبسته به تعلقات مذهبی هستم.
احساس میکنم به هیچ‌چیز و هیچ‌کجا تعلق ندارم و این "غربت" در عینِ زیبا بودن، غمگین‌کنندس برام.
زندگي از همون لحظه‌ای شروع میشه که همه‌چیز رو رها می‌کنی.
این روزا دنبال روزنه نوري می‌گردم برای جَوونه زدن، ولی همش خاکستره. سوزه. سرده. وقتشه تو آسمون بدرخشی تا مطمئن بشم حواست هست و داری می‌بینی این دَوییدن‌ و نرسیدن‌هارو.
- دلدادھ مٺحول -
أخاف أن ينتهي العالم ولم نتشارك کوباً من القهوه ؛ میترسم دنیا تمام شود، در همین حالی که ما یك فنجان قهوه باهم نخورده‌ایم...
فلسفه بغل خیلی عجیبه. پنج ثانیه اول شك داری برای نگاه کردن به دستایی که باز شده، چهار ثانیه دوم فکر می‌کنی به گرمایی که قراره رخنه کنه تو تک تک سلولات، سه ثانیه سوم پاسخ متقابل میدی، مُعانقه اتفاق می‌افته و در دو ثانیه‌ی بعدی ضربان قلب‌ها یکی میشه، و در نهایت برای یك ثانیه‌یِ آخر، "آغوش" اتفاق می‌افته.
گفت نصف آدمایی که باهاشون درارتباطي، با بوی عطرت ازت یاد میکنن، چرا؟ نمی‌دونستم چجوری براش توضیح بدم که "بوها" موندگارن. بویِ قرمه سبزی مامان. بویِ یقه لباس بابا. بویِ کتاب حافظ عزیزجون. بویِ آدامس خرسی که یلدا تو کیفش داره. بوی عود تلخي که همیشه سپهر تو مغازش روشن می‌کنه. بویِ آدمایی که رفتن. بویِ آدمایی که رفتن. بویِ آدمایی که رفتن...
وقتی یه موضوعی میگذره و تموم میشه، نخِ دلتو ازش جدا کن. اگر نه دلت تا ابد نخ‌کش میشه...
و چه اسم‌هایی که فقط به قصد شنیدنِ "جانم" بعدش صدا زده میشه ناتانائیل...
- WITHOUT YOU -.mp3
36.33M
ساعت از دو بامداد گذشته و صدای پادکست رادیو اغما توی اتاق پیچیده، به کپشنِ "بر اساس واقعیت" بودنش فکر میکنم و حالا غم محکم‌تر دستشو میندازه دور گردنم. بهش نگاه میکنم و با لبخند میگم: سلام عزیزم! خوش‌اومدی به این نیمه‌شب.
بمون نرو.
بنظرم یا نباید برای کسی آهنگ بفرستیم، یا آهنگي که می‌فرستیم با منظور و برای بیانِ کلمات ناگفته و احساسِ پنهون شده باشه. اگر نه که سایت و پلی‌لیست و اسپاتیفای پره از دانلود آهنگ‌هایِ رندوم عزیزم.
هر بار بیشتر بهم ثابت میشه که آدمارو بیش از حد جدی گرفتم. باید مثل همیشه یه لبخند زد و رد شد، همین.