حکایات🍃 / " حکایتهای اخلاقی آموزنده از بزرگان"
✍️🏼 در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد.
📖بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
شاعرانه 🍃/ " شعری نغز از رباعیات حافظ لسان العیب "
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
▪️ «حافظ»
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
📚 بخش واژگان فارسی
🌀ثمره : بهره،بازدهی،بار ،فرجام🍀
🌀ثمن : میوه، سود، بهره، ارزش🍀
🌀ثمن بخس : پشیزک، پشیز🍀
🌀ثنا : سنایش، ستایش، سپاس🍀
🌀ثواب : نیکوکاری، مزد، کرفه، بخشش🍀
🌀ثوابکار : ثوابکاران🍀
🌀جابر : ستمکار، زورگو، بیدادگر🍀
🌀جاجرود : چاچرود، چاچ رود🍀
🌀جاده : گذرگاه، شاهراه،راه، خیابان🍀
🌀جاده خاکی : راه خاکی، خاکراه🍀
#فارسی_را_پاس_بداریم
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍀من از کجا پند از کجا، باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را، برریز بر جان ساقیا
🌷بر دست من نِه جام جان، ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان، پیش آر پنهان ساقیا
☘نانی بده نان خواره را، آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را، کنجی بخسبان ساقیا
🌸ای جانِ جانِ جانِ جان، ما نامدیم از بهر نان
برجَه گدارویی مکن، در بزم سلطان ساقیا
🌿اول بگیر آن جامِ مِه، بر کفهٔ آن پیر نِه
چون مست گردد پیر ده، رو سوی مستان ساقیا
🌺رو سخت کن ای مرتجا، مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری، یک قدح بر شرم افشان ساقیا
🌱برخیز ای ساقی بیا، ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود، پیش آی خندان ساقیا
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#مولانا
🔹بین من و پند مناسبتی نیست ای ساقی (ساقی رابط مولوی با حق )از آن جامی که روح را جلا می بخشد درجام روحم بریز .
🔸ای یاری کننده ی عشاق بردست من جام روحانی بده (جام معرفت )به دور از لب اغیار مرا نهانی سرمست کن .
🔹آنان را که به دنبال نان و گذران زندگی روزمره هستندآتش طمعشان را با نان خاموش کن و در گوشه ای به خود مشغول کن
🔸ای تو که عصاره ی جانی (با تاکید برجان )من برای نان سراغ تو نیامدم و تو ساقی برخیز در پیش شاه (رب تعالی )گداپیشگی نکن . (جامم بده )
🔹اول آن جام برتر (جامی که از نظر آگاه کنندگی ارشد است )را بر کف گیرو در دست مرشد قرار بده اوکه سرمست شد بقیه ی مستان را شرب کن (مستی :درجه ای از آگاهی عارف )
🔸ای مایه ی امید واری سماجت کن مست که شرمسارنمیشود اگر احساس شرم میکنی قدحی دیگر بر شرمساریت بیفشان تا شرم نیز مست شود .برای رسیدن به طلب مطلوب باید سماجت داشت در رسیدن به حق اصرارکن (به تعبیری یک قدح دیگر بخور تا شرم ازبین برود )در مثنوی می فرماید :هرکه از خورشید باشد پشت گرم –سخت رو باشد نه بیم اورا نه شرم .در نظر مولوی کسی که از عقل و هوش ظاهری دور باشد باید از شرم دوری کند.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#مولانا
🍁کنون پرندهی تو؛ آن فسرده در پاییز
به معجز تو بهارین شده است و شورانگیز
🍂بسا شگفت که ظرفیتِ بهارم بود
منی که زیسته بودم مدام در پاییز
🍁چنان به دام عزیز تو بسته است دلم
که خود نه پای گریزش بود نه میل گریز
🍂شده است از تو و حجم متین تو، پُر بار
کنون نه تنها بیداریام که خوابم نیز
🍁چگونه من نکنم میل بوسه در تو، تویی
که بشکنی ز خدا نیز شیشهی پرهیز
🍂هراس نیست مرا تا تو در کنار منی
بگو تمام جهانم زند صلای ستیز
🍁تو آن دیاری، آن سرزمینِ موعودی
فضای تو همه از جاودانگی لبریز
🍂شکستهام ز پس خود تمامِ پُلها را
من از تو باز نمیگردم ای دیارِ عزیز !
👤 حسین منزوی 🍁
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃مادر شعر فارسی را بشناسید
🍁خیلیها به طنز میگن رودکی پدر شعر زبان فارسیه، خب مادرش کیه؟
💆♀شاید خیلیها ندونن اما رابعه بلخی مادر شعر زبان فارسیه.
🔔او زمان سامانیان در خانوادهای فاضل زندگی میکرد و پدرش کعب قزداری در سیستان بست، قندهار و بلخ حکومت میکرده.
💻 گزارش کامل را اینجا بخوانید:
https://article.tebyan.net/480969
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
سید میثم موسویان
🌺سید میثم موسویان، در سال ۱۳۶۲ در همدان متولد شد. مادر او معلم و پدرش بنای ساختمانی است. او در نوجوانی، شعر میگفت و در همان سنین به جشنواره شعر طنز دعوت شد. یک سال در دانشگاه ریاضی محض خواند و سپس تغییر رشته داد و در رشته روانشناسی تا مقطع کارشناسیارشد پیش رفت. موسویان نوشتن داستان را از دوران دانشجویی آغاز کرد. اغلب داستانهای او گرایشات مذهبی دارند. اولین تجارب داستانی او در سال ۱۳۸۳ در انجمن داستان حوزه هنری همدان بود.
🍀سید میثم (مهرداد) موسویان جز نویسندگان پرکار چند سال اخیر به شمار میرود که بیشتر نوشتههایش در ژانر انقلاب و دفاع مقدس نوشته شده و البته در ژانرهای دیگر هم دست به قلم شده و آثاری تولید کرده است. نثر زیبا و همراه با طنز موسویان با لحنی صمیمی و پرداخت هنرمندانه به زوایای داستان هر خوانندهای را وا میدارد تا آخرین صفحات آثارش را مطالعه کند.
🌸سید میثم موسویان از علم روانشناسی و تعلیمات دینی خود در محتوای آثارش استفاده میکند و با هنرمندی تمام در لایههای پنهان آثارش یک معرفت دینی را دنبال میکند. این برای دومین بار است که بسیج هنرمندان استان همدان با همکاری نهاد کتابخانههای استان همدان، معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه بوعلی سینا، حوزه هنری استان همدان و بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس اقدام به تجلیل از این نویسنده همدانی میکند و همزمان با نقد کتاب «به نام خدا محمد بروجردی هستم مصاحبه نمیکنم» اقدام به رونمائی از آثار تازه به چاپ رسیده این هنرمند همدانی کرده است.
🌾کارهای چاپ شده از او، «میوه های رسیده» ، «اذان بی موقع» ، «ما هم هستیم»، «من محمد بروجردی هستم» از انتشارات سوره، «بخار های رنگی»، «سفیدی پر کلاغ»، «شهید خودم» نشر شهرستان ادب، «پرده داران دوست»، «بچه ها دیرتون نشه» نشر روایت فتح، «ارتش کلاه پوستی ها» و «مجموعه داستان غواص ها» در دست چاپ است."
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#دفاع_مقدس
کتاب بی نام پدر اثر سید میثم موسویان
🌼بی نام پدر؛ داستان زندگی یکی از بدنام ترین و فاسدترین تیمسارهای رژیم شاهنشاهی است. کسی که عامل مستقیم انگلیس ، موسس انجمن بهایی، عامل سرکوب کردها و قاچاق مواد مخدر درسراسر ایران است . یکی از شخصیت های کتاب او را «یک اژدها » می داند و شخصیتی دیگر او را فاسق و کافر معرفی می کند.
🌱داستان رمان بی نام پدر در دو برهه ی زمانی و در سه خط داستانی در هم تنیده روایت می شود. در ابتدا، داستان تیمسار که برای سرکوبی غائله کردها به کردستان فرستاده شده و ماجرای ازدواجش با دختری کرد روایت می شود در ادامه داستان ماجرای فرزندش که از وجود تیمسار بی خبر است روایت می شود و این روایت ها در نقطه ای طلایی به هم می رسند و مخاطب را شگفت زده می کنند.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد شهریار را از یاد نبریم
🌱ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را
🌷آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کردهاند
گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را
🌿خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیختهست
نوش میخواهی هلا! گر پای داری نیش را
🌸ای که خواب آلوده واپس ماندهای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را
☘در تو آن مردی نمیبینم که کافر بشکنی
بشکن ار مردی هوای نفس کافر کیش را
🌺آن گه از خواب اندر آید مردم نادان که مرد
چون شبان آن گه که گرگ افکنده باشد میش را
🍀خویشتن را خیر خواهی خیرخواه خلق باش
زآن که هرگز بد نباشد نفس نیکاندیش را
🌹آدمیت رحم بر بیچارگان آوردن است
کآدمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را
🌾راستی کردند و فرمودند مردان خدای
ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را
🌼آنچه نفس خویش را خواهی حرامت سعدیا
گر نخواهی همچنان بیگانه را و خویش را
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#سعدی
🍁سروده افشین علاء برای تیم ملی ایران
بعد از دو ماه خون جگر خوردن
در عصر سرد جمعهی آذر ماه
لبخند بر لبان وطن گل کرد
با عزم تان به عرصهی میدانگاه
بسیار طعنه ها که ز نامردان
دیدید و بغض خویش نهان کردید
شیطان هزار وسوسه کرد اما
وجدان هر آنچه گفت همان کردید
در اشتیاق گلشن بیگانه
خود را به منجنیق نیفکندید
وقتی وطن در آتش و خون می سوخت
هیزم در این حریق نیفکندید
جرم شما چه بود: چرا خواندید
با هم سرود ملی ایران را؟!
یا این که روی دوش چرا بردید
با خود، درفش خاک دلیران را؟!
از دست نارفیق نمک نشناس
خنجر ز پشت گرچه بسی خوردید
نوکیسه بود و باخت در این میدان
اما در این قمار شما بردید
کاری که در زمین قطر کردید
مرهم به جان زخمی میهن شد
بدخواه تان شکار نگون بختی
در تور پاره پارهی دشمن شد
افشین علا
آذر ۱۴۰۱
#ایران_قوی🇮🇷
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
داستان پادشاهی نوذر (قسمت دوم)
☘نوذر به گریه افتاد و گفت :پس از مرگ سام اینگونه سوگوار نشده بودم . قارن پاسخ داد تا زنده ام دست از جنگ و حمایت تو نمی کشم اما امروز وقتی با افراسیاب می جنگیدم او جادویی ساخت که در چشم من آب و رنگی نماند و همه جا چون شب تاریک شد و چون هوا تار شد مجبور به بازگشت شدم.روز بعد دوباره جنگ سختی درگرفت و در هر طرف که قارن جنگجو می طلبید آنجا پراز خون می شد . سرانجام نوذر از قلب سپاه برای جنگ افراسیاب آمد تا شب جنگید و افراسیاب چیره شد . ایرانیان که خسته شده بودند فرار کردند .نوذر غمگین طوس و گستهم راصدازد و درد دل کرد و گفت :شما به پارس بروید و شبستان را به کوه البرز ببرید و خود به سپاهان بروید تا شاید از نژاد فریدون یکی دو نفر باقی بماند . شاید دیگر یکدیگر را ندیدیم اگر ما شکست خوردیم ناراحت نشوید که نهایت همین است یکی به خاک می افتد و دیگری به تخت می نشیند .
🌷بعد از دو روز شاه دوباره لشکر را با سختی مهیای جنگ کرد . قارن در قلب لشکر به همراه شاه بود و در چپ تلیمان و سمت راست شاپور بود . از آنسو افراسیاب هم در چپ لشکرش بارمان و در سمت راست گرسیوز را قرار داده بود و خود در قلب سپاه قرار گرفت . جنگ ادامه داشت تا اینکه شاپور کشته شد پس قارن و شاه تصمیم به عقب نشینی گرفتند .افراسیاب به کروخان ویسه نژاد گفت که لشکر را به پارس ببرد .
🌱قارن نگران شبستان و زنان و فرزندان شد ولی شاه گفت که طوس و گستهم را فرستاده است اما سواران ایرانی با نگرانی نزد قارن رفتند و گفتند : ما باید به پارس برویم زیرا آنها زنان و کودکان ما را اسیر می کنند پس شیدوس و کشواد و قارن مشورت کردند و سپاهی آماده کردند و ناامید به دژ سپید رسیدند و در آنجا بارمان و سپاهیانش را دیدند. قارن که از مرگ برادر خشمگین بود برآنها تاخت و او را کشت و سپاهیانش را پراکنده کرد و خود با سپاهش به سوی پارس رفت . وقتی نوذر شنید که قارن رفته است از پس او به راه افتاد تا شاید جان به سلامت ببرد اما افراسیاب فهمید و او را گرفتار کرد و به دنبال قارن میگشت که فهمید او رفته و بارمان را هم کشته است .
🌸افراسیاب اشفته شد و به ویسه گفت : در مرگ پسرت پایدار باش و به جای پسرت با سپاهیان به دنبالش بروید . ویسه به راه افتاد و در راه پسر غرق در خونش را دید و غمگین شد .وقتی قارن از پارس به هامون رسید دید که از دست راست تورانیان می تازند فهمید که بر سر شاه چه بلایی آمده است.ویسه به او گفت : ما تاج و تخت ایران را به چنگ آوردیم از قنوج تا مرز کابل و از آنجا تا بست و زابل همه در چنگ ماست و تو جایی نداری بروی . قارن گفت : اگر شاه نوذر اسیر شماست همیشه اینگونه نخواهدبود و این بلایی است که سر شما هم خواهدآمد .جنگی درگرفت و بسیاری از جنگاوران کشته شدند و ویسه مستاصل شده بود تا اینکه در جنگ تن به تن با قارن شکست خورد و فرار کرد و گریان از درد پسر خود را به افراسیاب رسانید. ازآنسو سپاهیانی برای تسخیر زابل و سیستان به سرکردگی شماساس و خزروان به هیرمند رسیدند . زال که به خاطر مرگ پدر به مازندران رفته بود در زابل حضور نداشت.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#شاهنامه
☘مهراب که از آمدن لشکر افراسیاب با خبر شد کسی را نزد شماساس فرستاد که ما از نژاد ضحاک هستیم و از این پادشاهی خوشدل نیستیم و روی دیدن زال را نداریم و با این حیله از حمله آنان جلوگیری کرد و فورا پیکی به جانب زال فرستاد و ماجرا را بازگفت و خواست تا او سریع خود را به زابل برساند.زال با لشکری جنگجو به زابل آمد و شبانه تیرهایی در جمع سپاهیان انداخت . صبحگاه وقتی تیرها را دیدند فهمیدند این تیر زال است .پس جنگ درگرفت و خزروان و زال درگیر شدند و زال با گرز بر سرش کوبید طوریکه جهان پیش چشمش سیاه شد و شماساس را به کمک طلبید ولی او نبود . از گلباد کمک خواست اما او هم از ترس فرار کرد اما زال تیری به سوی او زد و او نقش زمین شد و مجروح گردید . وقتی شماساس سرافکندگی دو پهلوان سپاهش را دید هراسان شد و به سوی افراسیاب فرار کرد اما در راه با قارن روبرو شد و مجبور به جنگ با او شد و همه لشکریان را از دست داد و گریزان با چند مرد دیگر فرار کرد .
🌺به افراسیاب خبررسید که بسیاری از یلان لشکرش رااز دست داده است با خود گفت : چرا نوذر زنده باشد و یاران من به خواری کشته شوند پس کت بسته با شمشیر سر نوذر را زد و سپس به فکر کشتن بستگان شاه افتاد . اما اغریرث گفت : این سرهای بیگناه را از تن جدا مکن . آنها را به من بسپار تا در غاری زندانی کنم. افراسیاب با کراهت قبول کرد.
🌿افراسیاب به سمت ری و ایران آمد و بر تخت تکیه کرد .وقتی خبر مرگ نوذر شاه به طوس و گستهم رسید مویه کنان به زابلستان رفتند و از زال کمک طلبیدند . زال به آنها قول مساعدت داد و سپاهیان را به مرور آماده جنگ کرد. از آنسو ایرانیانی که در زندان اغریرث اسیر بودند از او خواستند که آنها را آزاد کند و گفتند تو می دانی که زال و مهراب در زابل و کابل خود را مهیای جنگ میکنند.برزین و قارن و خراد و کشواد همه سپاه را آماده می کنند تا به خونخواهی نوذر آیند اگر افراسیاب بفهمد از کینه آنها مارا می کشد پس تو مارا آزاد کن . اغریرث گفت :اگر شما را آزاد کنم برادرم از من خشمگین می شود صبر کنید تا زال به ساری بیاید و من شما را به او سپارم .
🌷پس آنها نامه به زال نوشته و شرح ماجرا را گفتند که اگر او تا ساری بیاید اغریرث آنها را آزاد می کند و آمل را به آنان می سپارد و به ری می رود .زال پس از خواندن نامه پرسید: چه کسی حاضر است به ساری برود و آنها را بیاورد ؟ کشواد پذیرفت و وقتی به ساری رسید اغریرث رفته بود و اسرا را جا گذاشته بود .وقتی اغریرث به ری آمد افراسیاب خشمگین شد که آیا نگفتم آنها را بکش؟ اغریرث گفت : باید از شرم آب شد . از خدا بترس و بد مکن . جهان ارزش این را ندارد که به خاطرش حتی موری را آزار دهی. افراسیاب از سخنان برادر برآشفت و او را با شمشیر به دو نیم کرد. وقتی زال خبر مرگ اغریرث را شنید گفت: افراسیاب با این کار تاج و تختش را ویران کرد.بدینسان زال همچنان در تدارک سپاه بود و بالاخره سپاه را به سوی پارس روانه کرد . وقتی افراسیاب شنید که زال با سپاهی مجهز می آید لشکر به سوی ری فرستاد و دو سپاه رودرروی یکدیگر قرار گرفتند.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#شاهنامه
🎁🎁 مسابقه 🎁🎁 مسابقه
⚽️⚽️پیش بینی شما از نتیجه بازی امشب، بین دو تیم ایران و آمریکا چیست؟
🇮🇷 ایران آمریکا 🇱🇷
⏰⚽️مهلت ارسال تاساعت22:30(شروع بازی)
🎈🎊به چهار نفر از عزیزانی که پیش بینی درست حدس زده باشند به قید قرعه جایزه نقدی ۵۰۰هزار ریالی تقدیم خواهد شد
📩پیش بینی خودتون را به آیدی زیر ارسال کنید👇
🆔@ALIMFA
📍از هم اکنون پیش بینی کنید و برنده شوید.
📲گروه گفتمان آزاد اندیشی 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4185063515Cbecc4c0314
38690711975990.mp3
3.46M
🎙آهنگ «پرستار» با صدای حامد محضرنیا تقدیم به پرستاران دلسوز و فداکار.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
⚽️ جز شوت و گل و هند و پنالتی، سخنی نیست!
غزل شوت!
از جمشید عظیمینژاد
هنگامۀ «جام» است و «جهان» را المی نیست
جز شوت و گل و هند و پنالتی، سخنی نیست!
هرجا که روم صحبت گلهای «شیلاچی» است
گویی که بگلدسته دگر گلدهنی نیست!
در رود خروشندۀ جامی که جهانیست
صد تیره غریقند و یکی را بلمی نیست!
با توپ شده گرم سر اهل و عیالم
نلواسه ندارم که دمی هست و دمی نیست!
فکر «کامرون» برده زیادم که احاره
وقتی برسد موعد آن، جر زدنی نیست!
داور که خودش صاحب این خانۀ ما بود
از خانه برون کرد مرا، این که غمی نیست!
نان گرچه ندارم که دهم بر زن و فرزند
دلواپس «مصر»م که چرا گلزدنی نیست!
روی «مارادونا» چه خطاها که نکردند
محکمتر از این ساق، بدنیا قلمی نیست!
در رنج «گولیت»ام که چرا گل نتوان زد
بیچارگیم ورزشی است و شکمی نیست!
از کار شدم عاطل و بیکار، و لیکن
این غصۀ حذف «برزیل» درد کمی نیست!
من عاشق شوتم! بهمان شوت کشیده
سوگند که این فاصله هجده قدمی نیست!
«جمشید» منم گر چه مرا جام جمی نیست
تا «جام جهان» هست، مرا رنج و غمی نیست!
تهران - سرودهشده در وقت اضافه!
این شعر در نشریۀ «طنزهای جام ۹۰ ایتالیا» (مرداد ۶۹) که توسط جواد علیزاده در تهران منتشر میشد، به چاپ رسیده بود.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃شاعرانه/ "ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی" از سعدی
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هرچه در او هست صورتاند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هرکه را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی...
تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت
ز پردهها به درافتاد رازهای نهانی
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام ما برسانی
سر از کمند تو «سعدی» به هیچ روی نتابد
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍃قند پارسی/ حد زهد شما چیست؟
سلطان العارفین بایزید بسطامی گفت:"
هیچ کس بر من چنان غلبه نکرد که جوانی از بلخ." مرا گفت: یا بایزید! حد زهد شما چیست؟"
من گفتم: "چون بیابیم بخوریم و چون نیابیم صبر کنیم"
گفت: "سگان بلخ همین صفت دارند."
پس من گفتم:" حد زهد شما چیست؟"
گفت: "ما چون نیابیم صبر کنیم و چون بیابیم ایثار..."
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🌾سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست
که هر چه بر سرِ ما میرود ارادتِ اوست
🌺نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر
نهادم آینهها در مقابلِ رخِ دوست
🌱صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟
که چون شِکَنجِ ورقهایِ غنچه تو بر توست
🌼نه من سَبوکش این دیرِ رندسوزم و بس
بسا سَرا که در این کارخانه سنگ و سبوست
🌿مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟
که باد غالیهسا گشت و خاک عنبربوست
🌸نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است
فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست
☘زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریده زبانِ بیهُده گوست؟
🌷رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست
🍀نه این زمان دلِ حافظ در آتشِ هوس
است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
#حافظ