eitaa logo
پرتو اشراق
807 دنبال‌کننده
28هزار عکس
17.1هزار ویدیو
74 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
📊 چهارمحال بختیاری، کرمانشاه، سیستان و بلوچستان، لرستان، البرز و خوزستان در صدر آمار بیکاری در بهار امسال 🔺😐 البته آمار دولت معمولا متفاوت است. 🌐 @partoweshraq
🔺سوت بلبلی زنجیره‌ای‌ها 😐 در حالی که از دیروز وضعیت بازار ارز، طلا و خودرو به شدت ملتهب شده و به نفس نفس افتاده بود، رنجیره‌ای‌ها به جای پرداختن به این وضعیت وخیم بازار، سوت بلبلی زده و به آرامی از کنارش رد شدند و مردم را به مسائل دست چندم دیگر مشغول ساختند تا اذهان را از بی‌کفایتی دولت فخیمه و مافیای ارز و طلا منحرف سازند! 🌐 @partoweshraq
😐 سکوت سرسام آور! سکوت تیم اقتصادی دولت صدای روزنامه دولت را هم درآورد! ❓چرا برخی وزرای کابینه به مطالبه رئیس‌جمهور، مردم و نخبگان برای ارتباط با مردم و سخن گفتن با آنان پاسخ نمی‌دهند؟ 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت صد و هفتاد و پنجم 🚪پرده اتاق خواب را کنار زده و پنجره را گشوده بودم تا نسیم عصرگاهی شنبه سوم اسفند ماه سال ١٣٩٢، با رایحه مطبوع و دلچسبش، فضای خانه را معطر کرده و دلم را به ترانه تنگ غروب پرندگان خوش کند. هر چند امروز هم حال خوبی نداشتم و سر درد و کمر درد، احساس هر روز و شبم شده بود، ولی لذت مادر شدن ارزش بیش از اینها را داشت که هنوز روی ماه حوریه را ندیده، برایش جان می‌دادم. 🚪هنوز ماه پنجم بارداری‌ام به پایان نرسیده، اتاق خواب کوچک و رنگارنگ دخترم تقریباً کامل شده و به جز چند تکه لباس نوزادی و ظرف غذای کودک، همه وسایل اتاقش را سرِ حوصله خریده و با سلیقه مادری، هر یک را در گوشه‌ای از اتاقش چیده بودم. 🛏 پایین پنجره، تخت خوابش را گذاشته و دیوار کنار پنجره را با کمد سفید رنگی پوشانده بودم که پُر از عروسک‌های قد و نیم قد بود. قالیچه‌ای با طرح شخصیت‌های کارتونی کف اتاق کوچکش پهن کرده و حباب صورتی رنگی به جای لامپ قدیمی اتاق از سقف آویزان بود. مجید با وجود اجاره نسبتاً زیاد خانه و ویزیت‌های سنگین دکتر زنان و سونوگرافی‌های مختلف، ولی باز از خرید اسباب نوزادی چیزی کم نمی‌گذاشت و با دست و دلبازی هر چه برای دخترم هوس می‌کردم، می‌خرید که می‌خواست جای خالی مادرم را در این روزهای چیدن سور و سات سیسمونی کمتر احساس کنم. با همه ضعفی که بدنم را گرفته و چشمانم از گرسنگی سیاهی می‌رفت، ولی بخاطر حالت تهوع ممتدی که لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد، اشتهایی به خوردن غذا نداشتم و تنها به عشق مجید قلیه ماهی را تدارک می‌دیدم. هر چند در این دوره از بارداری، این همه ناخوشی طبیعی نبود، ولی دکتر می‌گفت ضعف بدن و فشارهای پی در‌پی عصبی و اضطراب جاری در زندگی‌ام، گذراندن این روزها را تا این حد برایم سخت می‌کند، ولی باز هم خدا را شکر می‌کردم و به همه این درد و رنج‌ها راضی بودم که مادر شدن، شیرین‌ترین رؤیای زندگی‌ام بود. 🌅 نماز مغربم را با سنگینی بدن و درد کمرم به پایان بردم و طبق عادت این مدت، قرآن را از مقابل آیینه برداشتم تا برای شادی روح مادر، آیاتی را تلاوت کنم که کسی به در اتاق زد. 👌حدس می‌زدم دوباره نوریه به سراغم آمده تا باز به نحوی مرا به سمت آیین پلید خودش بکشاند و من چقدر از حضورش متنفر بودم که قرآن را دوباره لب آیینه گذاشتم و با اکراه به سمت در رفتم. 🚪در را که باز کردم، به رویم لبخند زد و به حساب خودش می‌خواست صمیمیتی با من ایجاد کند که بو کشید و گفت: 👤چه بوی خوبی میاد!... و من حتی تمایلی به هم صحبتی‌اش نداشتم که به جای هر پاسخی، با بی‌حوصلگی منتظر ماندم تا کارش را بگوید که سرکی به داخل خانه کشید و گفت: ☝اومدم باهات صحبت کنم. آخه عبدالرحمن خونه نیس، حوصله‌ام سر رفته! به کلام سردی تعارفش کردم تا وارد شود و خودم نه برای پذیرایی که برای طفره از هم نشینی‌اش به آشپزخانه رفتم که صدایم کرد: 👤الهه! بیا اینجا کارِت دارم! و دیگر گریزی از این میزبانی اجباری نداشتم که از آشپزخانه بیرون آمدم و مقابلش نشستم که تازه متوجه شدم در دستش چند عدد سی‌دی نگه داشته و باز طمع تبیلغ وهابیت به سرش زده بود که بی‌مقدمه شروع کرد: ❓کتاب‌هایی رو که برات اُورده بودم، خوندی؟ و از سکوت طولانی‌ام جوابش را گرفت که لبخندی مصنوعی نشانم داد و با لحنی فاضلانه توصیه کرد: ☝حتماً بخون، خیلی مفیده!... و بعد مثل اینکه وجود حقیرش دیگر گنجایش نداشته باشد، چشمان باریک و مشکی‌اش از ذوقی پُر زرق و برق پُر شد و با حالتی پیروزمندانه ادامه داد: 👁 عبدالرحمن که حتی نیازی نبود این کتاب‌ها رو بخونه، همین که من باهاش صحبت کردم، توجیه شد و الان چند هفته‌ای میشه که رسماً عقاید وهابیت رو قبول کرده! 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 ⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜ 📖 هدیه قرآن 🌹حول و حوشه ۱۲ سال پیش بود که این قرآن و بهم هدیه کرد صفحه ی اول این قران برام نوشت: ✍ بچه که بودم فقط «بِسمِ الله الرّحمنِ الرّحیِم» شنیده بودم!! 🌷ولی حاج مهدی نوشته بود: 🔅بسم رب شهداء ⁉ خیلی تعجب کردم چون تاحالا نشنیده بودم... اون موقع معنای لغوی شو فهمیدم؟! 🗓 ولی سالها گذشت تا بفهمم چرا نوشت: «بسم رب شهدا» و چرا اینقدر به شهدا اهمیت می داد. 🌷از همون سالها که یادمه خیلی با شهدا بود و اصلا خودشم زمینی نبود یه مرد آسمونی با چهره ی آسمونی بود. 👌کاشکی خدا مارو دوباره سر راه حاج مهدی قرار بده... 🎙به نقل از برادر شهید 🌷 شهید مدافع حرم مهدی عسگری. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🎙ای کاش منبرها پیوند مردم را با خدا قوی کنند و در آن تملقات غیرشرعی نباشد؛ ای کاش... 🌐 @partoweshraq
💚 (سلام الله علیها) 🌤 یکی از صحابه (علیه السلام) می گوید روزی در محضر آن حضرت بودم. 👳 مردی خدمت حضرت رسید که پیاده از خراسان آمده بود. 👣 وی دو پاش را که پوست انداخته بود نشان داد و گفت: ☝به خدا سوگند، مرا چیزی جز محبت شما خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خراسان به مدینه نکشاند. 🌹امام فرمود: به خدا سوگند، اگر سنگی هم ما را دوست بدارد، خداوند او را با ما محشور می کند، آیا دین جز محبت است؟ 📚 منبع: بحارالأنوار، جلد ٧۵، صفحه ٣٢٩. 🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🌺 #سه_شنبه_های_مهدوی 🔅چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان 🔅چه باکم موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان 🌹 السلام علیک یا صاحب الزمان 🌐 @partoweshraq #شعر_انتظار
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ⛔ خودتان را به زحمت نیندازید... 🎙حجت الاسلام دکتر 🌐 @partoweshraq
4_5972131499439293887.mp3
زمان: حجم: 4.48M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ⛔ خودتان را به زحمت نیندازید... 🎙حجت الاسلام دکتر 🌐 @partoweshraq 📡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا