eitaa logo
پرتو اشراق
847 دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
15.4هزار ویدیو
63 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🕕 💠🌷💠 سـیـره شـہـداء 💚محمد رضا خیلی دوست داشت که همه ی خانم ها چادر سرشون کنند. 🌺 می گفت: چادر خیلی قشنگه اصلاً نمی فهمم که چرا بعضی ها درش میارن! 🏴هر چقدر هم سخت باشه، همین بس که حضرت زینب (س) زیر شکنجه چادرشون سرشون بود... دیگه بدتر از این؟! 🌷شهید محمد رضا دهقان 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت صد و نود و هشتم پاکت کمپوت آناناس را کنار صندلی روی زمین گذاشت و در برابر چشمان سرخ از اشکم که حالا تنها حیرت زده نگاهش می‌کرد، با خوشحالی ادامه داد: 👴اینا رو عماد داده تا برات بیارم!! 🏻 نمی‌دانستم از چه کسی صحبت می‌کند که خودش به آرامی خندید و گفت: 👴 داداش نوریه رو می‌گم!! 🏻از شنیدن نام برادر نوریه، سراپای وجودم از خشم آتش گرفت که هنوز تصویر نگاه آلوده و طعم طعنه‌های بی‌شرمانه‌اش را فراموش نکرده بودم و پدر بی‌توجه به گونه‌هایم که از عصبانیت سرخ شده بود، همچنان می‌گفت: 👴 پسر خوبیه! الانم که نوریه و خونواده‌اش با من سنگین شدن، اون با من خوبه! 👴 سپس کمی خودش را روی صندلی جلو کشید و همانطور که به چشمان خشمگینم خیره شده بود، با صدایی آهسته زمزمه کرد: 👌خیلی خاطرت رو می‌خواد! از روزی هم که فهمیده با اون پسره الدنگ به هم زدی، پات وایساده! 💓 برای یک لحظه احساس کردم قلبم از بی‌غیرتی پدرم از حرکت باز ایستاد که دوباره به صندلی تکیه زد و با بادی که به گلویش انداخته بود، اوج بی‌شرمی برادر نوریه را به رخم کشید: - امروز صبح که رفته بودم به نوریه خبر بدم احضاریه دادگاه اومده، عماد منو کشید کنار و باهام حرف زد! گفت به محضی که طلاق بگیری، خودش برات پا جلو میذاره! 🏻به پیشانی‌ام دست نکشیدم اما به وضوح احساس کردم که عرق شرم به جای صورت پدر، پیشانی مرا پُر کرده که همه تن و بدنم از تجاوز یک غریبه لاابالی به زندگی من و همسرم، به رعشه افتاده و زبانم دیگر در دهانم نمی‌چرخید تا جوابی به این همه لاقیدی پدر پیرم بدهم که خودش چین به پیشانی انداخت و در برابر بُهت لبریز تنفرم با حالتی به اصطلاح خیرخواهانه نصیحت کرد: 👴 دیگه غصه چی رو می‌خوری؟ هنوز طلاق نگرفته، خواستگارت پا به جفت وایساده! 👁 و بعد مثل اینکه کاخ خوشبختی من پیش چشمانش مجسم شده باشد، لبخندی زد و با دهانی که نه تنها به هوای خوشبختی من که به آرزوی پیوندی دیگر با خانواده نوریه، آب افتاده بود، ادامه داد: ☝الهه! خوشبخت میشی! عماد پولداره! با اصل و نسبه! خوش اخلاق و خوش برخورده! از همه مهمتر مثل این پسره رافضی، کافر و مشرک نیس! زندگی‌ات از این رو به اون رو میشه! ⁉حالا مجید پاک و نجیب من، کافر و مشرک شده و برادر بی‌شرم و حیای نوریه می‌خواست پیک خوشبختی من شود؟! 🏻از وحشت سخنان شوم و شیطانی پدرم، زبانم بند آمده و نگاهم به دهانش خشک شده بود و هنوز باورم نمی‌شد پدرم که روزی یک مسلمان مقید بود، در مسلک تفکر تکفیر کارش به کجا رسیده که برای دختر شوهر‌دارش، مراسم خواستگاری تدارک می بیند که زبان گشود و حرفی زد که احساس کردم در و دیوار خانه بر سرم خراب شد: 👴 راستش من بهش گفتم دخترم حامله اس. گفتم به فرض اینا همین امروز هم که طلاق بگیرن، نمی‌تونم دخترم رو عقدت کنم. باید صبر کنی بچه اش به دنیا بیاد! 👿 و اگر اشتباه نکنم اینبار زبان شیطان در دهانش چرخید که نه فقط دل من و دخترم که از جنایت جملاتش، زمین و آسمان به لرزه افتاد: 👴 ولی عماد یه چیزی گفت، دیدم راست میگه. گفت این بچه نطفه‌اش ناپاکه! گفت نوه‌ای که از یه کافر رافضی باشه، می‌خوای چی کار؟ گفت سقط کن و خلاص! یه آدرس بهم داد که بری خودت رو راحت کنی. بچه رو که سقط کنی، به محضی که طلاق گرفتی، می‌تونی با عماد عقد کنی! 💓 دیگر تپش‌های قلبم را در سینه‌ام احساس نمی‌کردم و به گمانم از پُتک کلمات مرگباری که یکی پس از دیگر بر فرق سرم کوبیده می‌شد، مُرده بودم که دیگر جریان نفسم هم بند آمده و با آخرین رمقی که برایم مانده بود، خودم را نگه داشته بودم تا از لب تخت به روی زمین سقوط نکنم و همچنان از دهان پدر آتش جهنم بیرون می‌ریخت که کاغذ کوچکی را از جیب پیراهن عربی‌اش بیرون آورد و همانطور که روی پاکت کمپوت‌ها قرارش می‌داد، خندید و گفت: 📄 عماد آنقدر خاطرت رو می‌خواد که خودش قراره فردا صبح بیاد دنبالت، با هم بریم همون جایی که می‌گفت. اینم آدرسش. می‌گفت از آشناهاشونه، مطمئنه. وقتی بچه رو سقط کنی و دیگه حامله نباشی، کارمون تو دادگاه هم راحت‌تر میشه. مهریه رو مثل سگ می‌اندازی جلوش و فوری طلاق می‌گیری! 📲 که موبایلش زنگ خورد و همین که نگاهش به صفحه موبایل افتاد، ذوق زده خبر داد: 👴 عماده! زنگ زده خبر بگیره که فردا چه ساعتی بیاد! 🚪و همانطور که به سمت در می‌رفت، به جای جان به لب رسیده من، پاسخ پیشنهاد بی‌شرمانه خودش را با صدای بلند داد: - من بهش میگم دخترم راضیه! 👴 و بعد صدای قهقهه خنده‌های مستانه‌اش با برادر نوریه، گوشم را کَر کرد و به قدری مست کرده بود که بی‌آنکه در را به رویم قفل کند، از پله‌ها پایین رفت. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 💔⚠ خوبی های الکی!! 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
1_22725681.mp3
1.27M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 💔⚠ خوبی های الکی!! 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ امام علی (علیه السلام): 🔅كسى كه كارهاى نيكى از خود بر جاى نهاده كه سرمشق ديگران قرار مى گيرند، هرگز نمرده است. 📚 بحارالأنوار، جلد ٢، صفحه ٢۴. 🌐 @partoweshraq
🌹 ‼روزگار غریبی است...!! 🍚 نمکدان را که پر میکنی توجهی به ریختن نمکها نداری... 🌸 اما زعفران را که میسابی به دانه دانه اش توجه میکنی!!! 🍝 حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست... ولی بدون زعفران ماهها و سالها میتوان آشپزی کرد و غذا خورد... 👌مراقب نمکهای زندگیتان باشید، ساده و بی ریا و همیشه دم دست، که اگر نباشند وای بر سفره زندگی!!! 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 🎙صحبت های جنجالی استاد درباره که باعث شد به بعضی ها بر بخوره!! 🌐 @partoweshraq
🔦 شناخت 👥 به سربازی گفتند: چرا به جنگ نمی روی؟ 💂‍♀گفت: به خدا قسم كه من حتی یكی از دشمنان را هم نمی شناسم و هیچ كدام از آنها هم مرا نمی شناسند!! ⁉ پس چطور بین ما دشمنی به وجود آمده است كه من باید با آنها بجنگم؟!! 📘منبع: کلیات عبید زاکانی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
👌انتخاب با توست! ☀ صبح که می شود می توانی بگویی: 🌻 «صبح بخیر خداوند بزرگ…» 👌یا بگویی: 🍂 «خدا بخیر کند باز صبح شده!» 🌐 @partoweshraq
📖 فرازی از دعای پر فیض 🌐 @partoweshraq