eitaa logo
پرتو اشراق
844 دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
15.4هزار ویدیو
63 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🕑 💠🌹💠 (ره): 🎙چقدر حضرت [ (عج)] مهربان است به کسانی که اسمش را می‌برند و صدایش می‌زنند و از او استغاثه (طلب کمک) می‌کنند، از پدر و مادر هم به آنها مهربان‌تر است. 🌐 @partoweshraq
🕓 💠🚻💠 مشاوره خانواده 🌹طبق تحقیقات روانشناسی ثابت شده زنان بیش از آنکه به ظاهر یک مرد اهمیت دهند، خوشبویی او آنها را جذب می‌کند. 💞 پس بهتر است آقایان برای رویارویی با همسرتون پاکیزگی و استفاده از عطر را فراموش نکنید. 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و سوم 🏻با هر دو دست چادر بندری‌ام را دور سرم محکم پیچیدم که نگاهم به صورت سرد و بی‌احساس ابراهیم افتاد. 👤 هیچ وقت روی خوشش را ندیده بودم و در عوض بارها از جملات پُر نیش و کنایه‌اش رنجیده بودم و باز محبت خواهری‌ام برایش می‌تپید. 👌ای کاش لعیا و ساجده را هم با خودش آورده بود تا لااقل با آنها هم خداحافظی می‌کردم. 👁 محمد همچنان با چشمان اندوهبارش نگاهم می‌کرد و دیگر صورت گرد و سبزه‌اش مثل همیشه شاد و خندان نبود. 🌴 هنوز از خانه نرفته، دلم برای شوخ طبعی‌های شیرینش تنگ شده و چقدر دلم هوای یوسف و عطیه را کرده بود و نمی‌دانستم تا چه زمانی از دیدارشان محروم خواهم شد. 🏻 چشمانم از صورت ابراهیم و محمد دل کَند و به نگاه مضطرب عبدالله رسید، ولی می‌دانستم که او مثل ابراهیم و محمد ترسی از پدر ندارد و به زودی به دیدارم خواهد آمد که با دلتنگی کمتری از نگاه مهربانش گذشتم و نه اینکه نخواهم که نمی‌توانستم بار دیگر به صورت پدرم نگاه کنم که امروز چشمانش شبیه چاهی از جهنم زبانه می‌کشید و جام ترس را در جانم پیمانه می‌کرد. 🌴 با دلی که میان خانه و خانواده‌ام جا مانده بود، از در فلزی ساختمان خارج شدم و قدم به حیاط گذاشتم. 🏻هر چند هوای تازه حیاط برایم به معنای آزادی بود، ولی دیگر رمقی برایم نمانده و با هر قدمی که به سمت در حیاط برمی‌داشتم، احساس می‌کردم جانم به لبم می‌رسد. ⚡کمرم از شدت درد بی‌حس شده و سرم به قدری گیج می‌رفت که دیگر دردش را فراموش کرده بودم. 🏻مثل اینکه سنگ سنگینی روی قفسه سینه‌ام مانده باشد، نفسم به زحمت بالا می‌آمد که فریاد پدر بار دیگر در گوشم شکست: 👴 جلوی برادرهات دارم بهت میگم! تو دیگه هیچ سهمی تو این خونه نداری! اگه از این در رفتی بیرون، برای من دیگه مُردی! ❤ که به سمتش برگشتم و احساس کردم در منتهای قلبش چیزی برای دخترش به لرزه افتاده و شاید می‌خواهد تا آخرین لحظه هم که شده، مرا از رفتن منصرف کند. 🏻ولی برای من در این ماندن هیچ خیری نبود که باید به هر چه نوریه و خانواده‌اش برای پدرم حکم می‌کردند، تن می‌دادم و اول از همه باید از عشق زندگی‌ام می گذشتم و پدر هم می دانست دیگر به سمتش بر نمی‌گردم که آخرین شرطش را با نهایت بی‌رحمی بر سرم کوبید: 👈 به اون رافضی هم بگو که برای گرفتن پول پیشِ خونه، نیاد! من پول پیش خونه رو بهش پس نمیدم. چون من با کافر معامله نمی‌کنم! اون پول هم پیش من می‌مونه! 💵 و باور کردم حتی در لحظه جدایی از دخترش، باز هم مذاقش بوی پول می‌دهد که من هم از محبت پدری‌اش دل بُریدم و آخرین قدمم را به سمت در حیاط برداشتم. 🏻با دست‌های لرزانم درِ حیاط را باز کردم و باز دلم نیامد به همین سادگی از خانه و خاطرات مادرم بروم که رو برگرداندم و برای آخرین بار با زندگی مادرم خداحافظی کردم و چقدر خوشحال بودم که نبود تا به چشم خودش ببیند دختر نازدانه و باردارش با چه وضعی از خانه و خانواده طرد شد. 🌴 در را که پشت سرم بستم، دیگر جانی برایم نمانده بود که قدم دیگری بردارم. دستم را به تن سخت و خشن نخل کنار کوچه گرفته بودم تا بتوانم خودم را سرِ پا نگه دارم و با نگاه نگرانم به دنبال مجید می‌گشتم و چشمانم به قدری تار می‌دید که تا وقتی صدایم نکرد، حضورش را احساس نکردم. 🏻 سراسیمه به سمتم آمد، با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و با نفس‌هایی که به پای حال خرابم به تپش افتاده بود، صدایم زد: ⁉ چه بلایی سرت اومده الهه؟ صورتت چی شده؟ 🏻و نمی‌دانم چقدر محتاج حضورش بودم که با شنیدن همین یک جمله، خودم را در آغوش محبتش رها کردم و طوری ضجه زدم که دیگر نمی‌توانست آرامم کند. 🏻از اینهمه پریشانی‌ام به وحشت افتاده و با قدرت شانه‌هایم را نگه داشته بود تا زمین نخورم و تنها نامم را زیر لب تکرار می‌کرد. 👁 چشمان کشیده و زیبایش به صورت کبودم خیره مانده و نگاه دریایی‌اش از غم لب و دهان زخمی‌ام، در خون موج می‌زد. 🏻 صورتم را نمی‌دیدم، ولی از دستان سرد و سفیدم می‌فهمیدم چقدر رنگ زندگی از چهره‌ام پریده و همان خط خونی که از کنار دهانم جاری شده بود، برای لرزاندن دل مجید کافی بود که یک نگاهش به درِ خانه بود و می‌خواست بفهمد چه اتفاقی افتاده و یک نگاهش که نه، تمام دلش پیش من بود که با صدایی که میان موج گریه دست و پا می‌زد، تمنا کردم: ☝🏻مجید! منو از اینجا ببر! تو رو خدا، فقط منو ببر... 👁 با نگاه مضطرّش اطراف را می پایید و شاید به دنبال ماشینی بود و تا خیابان اصلی خبری از ماشین نبود که زیر گوشم زمزمه کرد: - الهه جان! همینجا وایسا برم ماشین بگیرم... و من دیگر نمی‌خواستم تنها بمانم که دستش را محکم گرفتم و با وحشتی معصومانه التماسش کردم: 🏻نه، تنها نرو! تو رو خدا دیگه تنهام نذار! منم باهات میام... ▶🆔: @partoweshraq
🎊 😁 💣 😘 روبوسی 🌌 شب عملیات، و خداحافظی آن، طبیعتاً باید با سایر جدایی‌ ها تفاوت می‌داشت. ⏳کسی چه می‌دانست، شاید آن لحظه، همه‌ی دنیا و عمر باقی مانده‌ی خودش یا دوست عزیزش بود و از آن پس واقعاً دیدارها به قیامت می‌افتاد! 😘 چیزی بیش از بوسیدن، بوییدن و حس کردن بود. به هم پناه می‌بردند. 👌بعضی‌ها برای اینکه این‌ جَو را به ‌هم بزنند و ستون را حرکت بدهند، می‌گفتند: 📢 «پیشانی، برادران فقط پیشانی را ببوسید، بقیه حق‌النسا است، حوری‌ها را بیش از این منتظر نگذارید!!» 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🌸 💔 غم عشق 💞 دلبرا وصلت بود درمان ما 🌼✨ سایه لطفت سر و سامان ما 🌼✨ یاد رویت ای گل گلزار عشق 💞 مرهمی بر این دل نالان ما 🌐 @partoweshraq
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🌹 داستان حضرت موسی(ع) و پیرمرد جذامی!! 🎙 حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_6017299488647939069.mp3
2.29M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🌹 داستان حضرت موسی(ع) و پیرمرد جذامی!! 🎙 حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ امام على (عليه السلام): 🔅سخن چون داروست، اندكش سود مى بخشد و بسيارش كشنده است. 🔅«الكلامُ كالدَّواءِ؛ قَليلُهُ يَنفَعُ، و كَثيرُهُ قاتِلٌ». 📚 ميزان الحكمه، ج ١٠، ص ١٩٩. 🌐 @partoweshraq #حدیث
🌹 🙍🏻‍♂ تا وقتی به این فکر چسبیده‌اید که دلیل خوب زندگی نکردنتان بیرون از وجودتان است، هیچ تغییر مثبتی رخ نمی‌دهد. 🙎🏻‍♂ تا وقتی مسئولیت خود را به دوش دیگران بیاندازید که با شما بی‌انصافی می‌کنند، (یک شوهر لات، یک کارفرمای زیاده‌طلبی که از کارمندانش حمایت نمی‌کند، ژن‌های ناجور، اجبارهای مقاومت‌ ناپذیر) وضع شما همچنان در بن‌بست می‌ماند. 👌🏻تنها خودِ شما مسئول جنبه‌های قطعی موقعیت زندگی خود هستید و فقط خودتان قدرت تغییر دادن آن را دارید. 🚧 حتی اگر با محدودیت‌های بیرونی همه جانبه‌ای درگیرید، هنوز آزادی و حق انتخاب پذیرش برخوردهای مختلف نسبت به این محدودیت‌ها را دارید. 📙 خیره به خورشید | اروین د یالوم 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 👌🏻دفاع جانانه مجری آمریکایی از ایران! ️🔺صحبت های تِروِر نوآ با موضوع تمسخر ترامپ و بیان خیانتهای آمریکا علیه ایران که عده ای خارج پرست و ضدملت اصل کلیپ را سانسور کردند! 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 👌🏻پیش بینی عجیب در مورد آینده انقلاب (از زبان همسرش): 🎙۲سال بعد از انقلاب سید علی نامی رئیس جمهور خواهد شد و بعد از چند سال امام زمان(عج) می کنند! 🌐 @partoweshraq