⚠ سفیران بیگانه در کشور ایران
😳 تبلیغات «تلگرام دی» از محصول مشترک بی بی سی و من وتو با حمایت مالی تلگرام (تحت عنوان مقاومت دیجیتال) منتشر شده توسط مهناز افشار!!
🔺 ظاهرا ماموریت جدید این جماعت سلبریتی تبلیغ برای گسترش نفوذ دشمنان در عرصه فضای مجازی کشور است . مگر حکم قضایی مسدودسازی تلگرام صادر نشده؟
چرا دستگاه قضایی با این سلبریتی ها برخورد قانونی نمی کند؟
🌐 @partoweshraq
2.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ببینید
🚨 بلایی که خودمان بر سر خودمان می آوریم...
🌐 @partoweshraq
#ترس_از_آینده
پرتو اشراق
📜 #نوید_ادیان_ابراهیمی_به_حضرت_مهدی (علیه السلام)
✝✡ بشارت قرآن 3⃣:
📘…به تحقیق در زبور بعد از ذکر نوشتیم:
🌎 بندگان صالح وارث زمین خواهند شد.
📗ترجمه آیه ۱۰۵ / انبیاء.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🐴 اسب یک چشم!!
👥👤 از احمقی پرسیدند اسبت را چه نامیده ای؟
👲 برخاست و یک چشم اسبش را در آورد و گفت: اسمش را اعور گذاشتم!!!
📗 منبع: الحمقی و المغفلین، ابن جوزی، صفحه ۴۳.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت هشتاد و چهارم
برای اولین بار از چشمان خسته مجید میخواندم دیگر طاقتش تمام شده که بی آنکه کلامی با من حرف بزند، درِ بالکن را باز کرد و بیرون رفت.
🌌 در پاشنه درِ بالکن ایستادم و دیدم صورتش را به دل آسمان شب و سایه تاریک دریا سپرده است.
حضورم را حس کرد و شاید نمیخواست ناراحتیاش را ببینم که همانطور که پشتش به من بود، زمزمه کرد:
- الهه جان! تو برو بخواب. من فعلاً خوابم نمیاد.
سرم را به چهارچوب تکیه دادم و با لحنی معصومانه پاسخ دادم:
- منم خوابم نمیاد.
و چون اصرارم را برای ماندن دید، به سمتم چرخید، تکیهاش را به نرده آهنی بالکن داد و سرانجام سفره دلش را باز کرد:
☝الهه جان! من میخواستم یه کاری بکنم که تو کمتر غصه بخوری... گفتم شاید یه راه بهتری برای درمان مامان پیدا شه، ولی بدتر شد...
در جواب غصههای مردانهاش، لبخند بیرمقی تقدیمش کردم، بلکه دلش قدری سبک شود که نگاه غمزده و لبریز از محبتش روی چشمانم جا خوش کرد و با صدایی آهسته ادامه داد:
الهه جان! دل منم یه صبری داره. یه وقتایی مثل امشب دیگه صبرم تموم میشه. الهه من هم غصه مامانو میخورم، هم غصه تو رو... و ادامه حرف دلش را من زدم:
حتماً غصه رفتار بابا و ابراهیم هم میخوری!
سری تکان داد و با لبخند تلخی زمزمه کرد:
- ناراحتی رفتار اونا پیش غصهای که برای تو و مامان میخورم، هیچه!
🌊 سپس دوباره به سمت دریا چرخید و زیر لب نجوا کرد:
اگه غصه مامان داره تو رو میکُشه، غصه تو هم داره منو میکُشه!
💓 در برابر باران لطیف احساسش، باغ خزان زده قلبم قدری جان گرفت و لبخندی پُر طراوت بر صورت پژمردهام نشست که قدم به بالکن نهادم و کنارش ایستادم.
🌌 ردّ نگاهش را تا اعماق سیاهی دریا دنبال کردم و به همان نقطهای چشم دوختم که او خیره مانده بود، بلکه باقی حرفهای دلش را از آهنگ سکوتش بشنوم و تمام طول شبمان به همین خلوت غمگین و غریبانه و در عین حال زیبا و عاشقانه گذشت تا ساعتی مانده به اذان صبح که سحری پدر و عبدالله را گرم کردم و به طبقه پایین رفتم که دیدم عبدالله بیدار است و قرآن میخواند.
به چشمان قرمز و پف کردهاش نگاه کردم و پرسیدم:
❓تو هم نخوابیدی؟
📖 قرائت آیهاش را به آخر رساند و پاسخ داد:
خوابم نبرد... سپس پوزخندی زد و گفت:
👌عوضش بابا خیلی خوب خوابیده!
از این همه بیخیالی پدر، دلم به درد آمد و قابلمه داغ غذا را با دستگیره به دستش دادم که آهی کشید و گفت:
امسال اولین ماه رمضانیه که مامان روزه نمیگیره و سحر هم بیدار نمیشه.
و شنیدن این حرف از زبان عبدالله کافی بود تا محبت خواهرانهام برانگیخته شده و ترحم به حال عبدالله هم به غم بیماری مادر اضافه شود و جگرم را بیشتر آتش بزند.
به طبقه بالا که برگشتم، مجید مشغول خواندن نماز بود.
🍽 میز سحری را چیدم که نمازش تمام شد و به آشپزخانه آمد.
🍪 سبد نان را روی میز گذاشتم و پرسیدم:
چه نمازی میخوندی؟
و او همچنانکه سرش پایین بود، جواب داد:
- هر وقت قبل از اذان فرصتی باشه، نماز قضا میخونم... سپس لبخندی زد و ادامه داد:
خدا رحمت کنه عزیز رو! همیشه بهم میگفت هر زمان وقت داشتی برای خودت نماز قضا بخون. بهش میگفتم عزیز من همه نمازام رو میخونم و نماز قضا ندارم. میگفت یه وقت نمازاتو اشتباه خوندی و خودت متوجه نشدی. میگفت اگه خودتم نماز قضا نداشتی به نیت پدر و مادرت بخون...
که با شنیدن نام پدر و مادرش، به یاد مصیبت مادر خودم افتادم و با بغضی که در گلویم نشسته بود، پرسیدم:
❓مجید! از دست دادن پدر و مادر خیلی سخته، مگه نه؟
حالا با همین خطری که بالای سر مادرم میچرخید، حال او را بهتر حس میکردم و او مثل اینکه منظورم را فهمیده باشد، بیآنکه چیزی بگوید، سرش را به نشانه تأیید پایین انداخت و همین سؤال دردناک من کافی بود تا هر دو به هوای زخم عمیقی که بر دلمان نشسته بود، گرچه یکی کهنه تر و دیگری نو تر، در خود فرو رفته و سحری را در سکوتی غمگین بخوریم تا وقتی که آوای روحبخش اذان صبح بلند شد و از آغاز روزهای دیگر از ماه مبارک رمضان خبر داد.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🌌 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
✨💫✨ زيارت پنجاه هزار فرشته
👳🏻 اسحاق بن عمّار نقل مى كند:
محضر مبارك حضرت ابى عبداللّه - امام جعفر صادق - (علیه السلام) عرض كردم:
🌌 شب عرفه در حائر حسینی بوده و نماز مى خواندم و در آنجا قريب پنجاه هزار نفر از مردمى ديدم زيبا روى و خوش بو كه طول مدّت شب را در آنجا نماز مى خواندند و هنگامى كه صبح طلوع نمود به سجده رفتم و پس از برداشتن سر احدى از ايشان را نديدم!!
🌹امام (علیه السلام) به من فرمودند:
🔅پنجاه هزار فرشته به حسين (علیه السلام) عبور كرده و در حالى كه آن حضرت كشته شده بودند پس به آسمان بالا رفتند و خداوند متعال به ايشان وحى فرستاد:
✨به پسر حبيبم مرور كرديد در حالى كه او كشته شده بود، پس چرا كمك و يارى او نكرديد؟
🌎 حال به زمين فرو رويد و نزد قبرش ساكن شويد و با هيئتى ژوليده و حالى غمگين باقى بمانيد تا قيامت بپا شود.
📗 ترجمه كامل الزيارات، ص ٣٧٧.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🔊 #بشنوید | #موعظه
💞 در عصر غیبت امام زمان باهم (رفـیـق) باشیم...!
🎙حجت الاسلام #دارستانی
🌐 @partoweshraq