🌷 اجازه گرفتن #حضرت_قاسم (ع) برای رفتن به میدان و چگونگی شهادت ایشان
🏴 از مصائب سنگینی که به اهل بیت رسید در روز عاشورا، شهادت حضرت قاسم (ع) بود.
📚 در کتاب منتخب تُرِیهی، که صاحب کتاب با عظمت مجمع البحرین است و بحار علامه مجلسی جلد چهل و پنج صفحه ی سی و چهار و ابوالفرج اصفهانی صاحب مقاتل الطالبین و ارشاد مفید صفحه ی صد و هفت و طَبَری و ابومخنف، لوط ابن یحیی، این گونه این شهادت را نقل کرده اند:
⚔ وقتی همه ی اصحاب شهید شدند و نوبت به فرزندان حضرت مجتبی رسید، قاسم به محضر حضرت حسین آمد، گفت:
🌷 عمو اجازه ی رفتن می خواهم.
🌹 حضرت فرمود: برادرزاده! تو نشانه و یادگار برادر منی، تو باش و به میدان نرو، که وجود تو دل تسلیِ من است.
💚 راستی این چه مقام با عظمتی است که در سن سیزده سالگی باعث آرامش دل عمو است؟
🌷 وقتی دید عمو اجازه نمی دهد، به شدت غصه دار و اندوهگین و گریان روی زمین نشست. اصرار کرد، دید عمو اجازه نمی دهد. سر روی پای عمو گذاشت، یادش آمد پدرش بازو بندی به بازویش بست که در آن تَعویزی قرار دارد، که پدر وصیت کرده، هر گاه غصه دار و ناراحت شدی این بازوبند را باز کن و بخوان و معنی اش را بفهم و حتماً به آن عمل کن.
💔 قاسم به خودش گفت سال ها است که بر تو گذشته و چنین اندوه و غمی به تو هجوم نکرده، حالا باید بازو بند را باز کنی و ورقه ی در آن را بخوانی.
📜 وقتی باز کرد دید نوشته: فرزندم به تو سفارش می کنم هرگاه عمویت را در کربلا در محاصره ی دشمن دیدی، هرگز جنگ با دشمنان خدا و پیامبر خدا را رها مکن و از جانبازی در رکاب عمو امتناع نورز، اگر عمو اجازه ی رفتن نداد به او اصرار کن تا اجازه بگیری.
👣 قاسم بلند شد، نوشته را به حضرت حسین داد.
📜 امام وقتی خط برادر را دید، دست به گردن قاسم انداخت، او را در آغوش گرفت.
🌷🌹عمو و برادر زاده آن قدر گریه کردند که به حالت بی حال شدن روی زمین افتادند.
⛺ در هر صورت امام قاسم را به خیمه برد، عباس و عون و مادر قاسم را طلبید و در حضور آنان به زینب کبری فرمود:
🌹صندوق مخصوص مرا بیاور، قبای حضرت مجتبی را به او پوشاند، عمامه ی حضرت حسن را بر سرش گذاشت.
🌴 اهل بیت با دیدن این منظره گریه ی شدید کردند.
🌹امام وقتی آماده شدن او را دید، فریاد زد: پسرم! آیا با پای خودت به سوی مرگ می روی؟
🌷 گفت: عمو! چگونه نروم در حالی که تو را میان این همه دشمن یکّه و تنها و غریب و بی یار می بینم؟ عمو جان! جانم فدای جانت.
🌷 امام گریبان لباس قاسم را چاک زد، عمامه را به دو طرف صورت قاسم آویخت و به این صورت او را به میدان فرستاد که هم از چشم زخم دور باشد و هم از حرار آفتاب.
👳🏻 حمید ابن مسلم خبرنگار واقعه ی کربلا می گوید:
🗡 دیدم نوجوانی به میدان آمد، پیراهن و لباسی کمی در برداشت و نَعلِینی عربی که بعد نَعلِین طرف چپ هم گسیخته بود، با دشمن جنگید، سی و پنج نفر را کشت، لشکر دیدند حریف او نمی شوند.
📚 کتاب هایی که نقل شد نوشته اند بدنش را سنگ باران کردند.
👤 عمر اَزُلی گفت: به خدا قسم به او حمله می کنم و خونش را می ریزم.
🗡🌷در گرما گرم جنگ با شمشیر فرق مبارک قاسم را شکافت. عمو را به یاری طلبید.
🌹امام مانند شاهبازی که به سرعت از بالا به پایین بیاید، به میدان تاخت.
🗡🌷 ولی وقتی رسید که دید عمر اَزُلی می خواهد سر از بدن قاسم جدا کند.
🗡حضرت شمشیرش را حواله ی او کرد. دست قاتل جدا شد، او قبیله اش را به یاری طلبید.
👥👤 قبیله به امام حمله کردند.
⚔ جنگ سختی در گرفت. بدن قاسم زیر سمّ اسبان خشمگین ماند.
🌹 وقتی آتش جنگ فرو نشست، امام بالای سر قاسم آمد دید پاشنه ی پا را برای جان کندن به زمین می سایید.
🌹 صدا زد: برادر زاده ام! به خدا قسم برای عمویت بسیار سخت است که او را به یاری بطلبی و نتواند جوابت را بدهد و نتواند تو را یاری کند و نتواند برای رفع مشکل تو کاری انجام دهد.
🌹🌷سپس سینه ی قاسم را به سینه گرفت، در حالی که به خاطر کوبیده شدن اعضایش زیر سمّ اسبان پایش به زمین کشیده می شد، او را به همان حال کنار کشته ی اکبر آورد و اهل بیت را به خاطر این مصیبت سنگین امر به صبر و استقامت کرد.
🖥 منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#روایت
#تکیه
#داستان_کوتاه
پرتو اشراق
📿 #شمر نمازش را می خواند،
🌙 روزهاش را هم می گرفت،
🍷آشکارا هم فسق و فجور نمی کرد،
💰 و شاید اهل #رشوه و #ربا هم نبود...
🏰 #معاویه و #ابن_زیاد و #عمر_بن_سعد هم همینطور...
👌یادمان باشد،
📖 #زیارت_عاشورا که می خوانیم وقتی رسیدیم به « #ولعن_الله...» هایش؛
⏳لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم:
🔥 نکند این «لعن الله...» شامل حال ما هم بشود؟!!!
💵 مایی که گاه خودمان را «ارزانتر» از شمر و عمر و ابنزیاد می فروشیم...
🌷 جمله ای بس سنگین از #شهید_آوینی:
🎙 « #کربلا» به رفتن نیست... به شدن است!
⚠ که اگر به رفتن بود!
🔥 شمر هم «کربلایی» است!
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎬 #ببینید | #موعظه
🏴 از این به بعد با نیت برو هیئت...
🎙حجت الاسلام #پناهیان
🌐 @partoweshraq
1_25953099.mp3
4.02M
پرتو اشراق
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
💧سعی کن گریه کنی…
🌹اهمیت گریه برای حضرت سید الشهدا (علیهالسلام) در سیره و بیان #آیت_الله_بهجت (قدس سره)
🌳 [حضرت آیتالله بهجت قدسسره] شیر آب حیاط را به اندازۀ یک شیر سماور باز کرده بودند و داشتند وضو میگرفتند.
👤گفتم: آقا، محرم دارد میآید و من یک ماه برای تبلیغ میروم. سفارشی کنید که آویزه گوشم کنم. همانجور که وضو میگرفت، تکیه داد به دیوار و آهسته گفت:
🌹 «آسید محمد! سعی کن هر شبانه روزی یک مرتبه برای امام حسین (علیهالسلام) گریه کنی...».
🎙بر اساس خاطره یکی از شاگردان.
📗 برگرفته از کتاب ردپای سپید، ص ۵٧.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
🕓 💠🚻💠 #مشاوره_خانواده
⚠ یکی از باورهای غلط در زندگی این است که فکرکنیم زن و شوهر موفق، در همه چیز باید باهم توافق داشته باشند.
🚻 زن و مرد علاوه بر تفاوتهای طبیعی در شخصیت در برخی اعتقادات و باورها نیز اختلافشان طبیعی است.
💞 مهم این است که با وجود تفاوتها و اختلافات، مهارت مدارا کردن با همسر را داشته و بتوانیم رفتار صمیمی و صلح جویانه از خود نشان دهیم.
🌐 @partoweshraq