پرتو اشراق
⚡زلزله وحشتناک در خراسان
📚 طبق آنچه مورّخین و راویان #حدیث حکایت کرده اند:
👥👥 مأمورین و جاسوسان حکومتی برای #مأمون_عبّاسی خبر آوردند که حضرت ابوالحسن، علیّ بن موسی الرّضا (علیهما السلام) جلساتی تشکیل می دهد و مردم در آن مجالس شرکت کرده و شیفته بیان و علوم او گشته اند.
⚔️ مأمون دستور داد تا مجالس را به هم بزنند و مردم را متفّرق کرده و نیز حضرت را نزد وی احضار کنند.
🏰 همین که #امام_رضا (علیه السلام) نزد مأمون حضور یافت، مأمون نگاهی تحقیرآمیز به حضرت انداخت.
🌹و چون حضرت چنین دید، با حالت غضب و ناراحتی از مجلس مأمون خارج شد؛ و در حالی که زمزمه ای بر لب های مبارکش بود، چنین می فرمود:
🔅«به حق جدّم، محمّد مصطفی و پدرم، علیّ مرتضی و مادرم، سیّدة النّساء - صلوات اللّه علیهم - نفرین می کنم که به حول و قوّه الهی آنجا به لرزه درآید و سگ هائی که اطراف او جمع شده اند، همه را مطرود می سازم».
🤲🏻 بعد از آن، امام رضا (علیه السلام) وارد منزل خود شد و تجدید وضوء نمود و دو رکعت #نماز خواند و در قنوت، دعای مفصّلی را تلاوت نمود و هنوز از نماز فارغ نشده بود، که #زلزله هولناکی سکوت شهر را درهم ریخت و صدای گریه و شیون مردان و زنان بلند شد.
🌪️و به دنباله این حادثه، طوفان شدید و غبار غلیظی با صداهای وحشتناکی به وجود آمد.
🌹وقتی حضرت از نماز فارغ شد و سلام نماز را داد، به #اباصلت فرمود:
❓بالای بام منزل برو و ببین چه خبر است؟
🌹و سپس افزود:
🏹 متوجّه آن زن بدکاره، فاحشه نیز باش که چگونه تیر بلا بر گلویش فرود آمده و او را به هلاکت رسانیده است!!
🔥 این همان زن بدکاره ای است که جاسوسان و بدگویان را بر علیه من تحریک می کرد و آن ها را هدایت می نمود تا نزد مأمون سخن چینی و بدگوئی مرا کنند و مأمون را بر علیه من می شوراند.
📚 در پایان این حکایت آمده است:
🏰 تمام آنچه را که حضرت بیان فرموده بود به واقعیّت پیوست؛ و پس از آن که مأمون متوجّه این قضیّه شد، دستور داد تا افراد سخن چین و دروغ گو را از اطراف مأمون و دستگاه حکومتی او البتّه در ظاهر و برای عوام فریبی کنار بروند و دیگر به آن ها توجّه و کمکی نشود!
📚 عیون أخبارالرّضا (علیه السلام)، ج ۲، ص ۱۷۲، ح ۱.
📚 بحارالأنوار: ج ۴۹، ص ۸۲، ح ۲.
📚 مدینة المعاجز، ج ۷، ص ۱۴۶، ح ۲۲۴۱.
📚 إثبات الهداة، ج ۳، ص ۲۶۱، ح ۳۶.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#دهه_کرامت
#داستان_کوتاه