⁉ چرا می جنگی؟!
⚔ همه تشنه و خسته بودیم، خسته از جنگی نابرابر؛ ولی نباید او را تنها می گذاشتیم، او از ما تشنه تر و خسته تر بود و داغ عزیزانش او را خسته تر نشان می داد.
💔 روحیه بالای او وصف ناپذیر بود. کوهی از غم ها به دل داشت، ولی به یاران روحیه می بخشید و تشویقشان می کرد.
☀ هوا به قدری گرم بود که حد و حسابی نداشت.
💧با آستین پیراهنم عرق های روی پیشانی ام را پاک کردم. از این که در رکاب مولایم با باطل می جنگیدم خوشحال بودم.
☀ سرم را بلند کردم که خدا را شکر گویم، ناگهان چشمم به خورشید سوزان افتاد، خورشیدی که اشعه های سوزان خود را به هر سوی آن صحرای تفتیده می پراکند، فکری به خاطرم رسید، ولی فورا پشیمان شدم.
💭 دوباره اندیشیدم که بگویم یا نه، آیا الآن وقت مطرح کردن چنین صحبتی هست یا نه، با خود کلنجار رفتم و بالاخره دل به دریا زدم، خود را به او رسانیدم و گفتم:
✋ای آقای من، ظهر شده، دوست دارم آخرین #نماز اول وقت را به شما اقتدا کنم.
🌷 #امام_حسین (علیه السلام) در جوابم گفت:
▪ای #ابوثمامه، خداوند تو را از نمازگزاران و ذاکران قرار دهد که نماز اول وقت را به یاد آوردی.
🗣 مرد جوانی که آن جا بود خندید و گفت:
⁉ شوخی می کنید؟ در این گیر و دار جنگ چه جای نماز خواندن است؟
🏹 مگر نمی بینید از هر طرف تیر پرتاب می کنند، خطرناک است، از آن گذشته مگر دیشب را تا به صبح به عبادت نگذرانده ایم!!
🌷امام که آماده نماز می شد به او گفت:
▪مگر نمی دانی جنگ ما برای چیست؟
💭 وقتی این حرف را از امام شنید، لحظه ای به فکر فرو رفت و عمق مسأله را دریافت. فکری به ذهنش خطور کرد، برای این که شرمگین نباشد آن فکر را عملی کرد.
👥👥 آخرین نماز جماعت شروع شد. چند نفری به امام اقتدا کردیم و نماز را به پایان رساندیم.
👌همین که نماز به آخر رسید، آن مرد عرب و #سعید_بن_عبدالله هر دو به زمین افتادند.
🏹 ده ها تیر بر بدنشان نشسته بود و دیگر رمقی برایشان نمانده بود.
👣 خود را به بالین او رساندم و گفتم: تو با جانفشانی خودت جلو تیرهای بلا را گرفتی، خدا به تو جزای خیر دهد و بهشت گوارایت باد.
🌷 امام نیز بر بالین او حاضر شد، آن مرد عرب که نفس های آخر را می کشید گفت:
✋ امیدوارم دین خود را به نماز ادا کرده باشم.... این را گفت و پلکهایش روی هم افتاد، حقاً که کشته راه نماز بود. (١)
📚 پی نوشت ها:
١. سفینة البحار، ج ١، ص ١٣۶.
📗 حیات پاکان ٢، داستان هایی از زندگی امام حسن مجتبی، امام حسین و امام سجاد (علیهم السلام)، مهدی محدثی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#عاشورا
#پندها
#داستان_کوتاه
#ماه_محرم
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
🔥 #خیانت_نکن!
🧕🏻زن به شوهرش گفت: مرد، مگر قرار نبود به مکه برویم و آن جا سکونت کنیم، تمام وسایل و اثاثیه را جمع کرده ام و آماده است، پس چرا این دست و آن دست می کنی.
👳🏻 چند روزی صبر کن، کار واجبی دارم که حتماً باید انجامش بدهم.
🧕🏻 یعنی دوباره وسایل و اثاثیه را باز کنم و بسته بندی ها را به هم بزنم؟
👳🏻 آری، چاره ای نیست.
🧕🏻 ولی تو که از من بیشتر برای سکونت در مکه لحظه شماری می کردی، پس چه شد، این کار واجبت چیست.
👳🏻 ببین زن، همان طور که می دانی من به یکی از مردم این شهر مبلغی بدهکارم، مدت زیادی است که قرض گرفته ام، باید آن را بپردازم یا نه؟
🧕🏻 آن مرد «مرجئی» (۱) را می گویی، ولش کن، او که دین و ایمان درست و حسابی ندارد، تازه نیاز هم ندارد، چند روز دیرتر طوری نمی شود!!
👳🏻 زن، من به او مدیونم، چرا متوجه نیستی؟!
🧕🏻 آخر او که مذهب ساختگی دارد و امامان هم پیروان آن مذهب را لعن کرده اند، اگر نپردازی نیز گناهی نکرده ای.
👳🏻 ابو ثمامه با خشم به زنش نگریست و گفت: از خودت فتوا می دهی؟ هیچ می دانی چه می گویی، برای یک نامسلمان آتش جهنم را بر خود هموار کنم؟
🧕🏻 پس چرا تا چند روز پیش به این فکر نیفتاده بودی؟!
🕋 چند روز پیش که برای اوضاع مسکن و شغل و... به مکه رفته بودم #امام_باقر (علیه السلام) را دیدم. به او گفتم که قصد سکونت در مکه را دارم، اما مقداری بدهی دارم و نظر او را در مورد این که بعدها بدهی آن مرد «مرجئی مذهب» را بپردازم پرسیدم.
🧕🏻خب، امام چه گفت.
👳🏻 برخیز و مقداری آب بیاور تا بگویم.
🍶 زن با عجله برخاست و از کوزه آب ریخت و برای شوهرش آورد، در مقابل او نشست و گفت:
🧕🏻 حتماً امام هم با نظر من موافق بود، نه؟
👳🏻 مرد آب را تا آخر سر کشید و دستی به ریش هایش که خیس شده بود کشید و گفت:
☝🏻اتفاقاً نه، او فرمود «به سوی طلبکارت بازگرد و قرضت را ادا کن، مصمم باش به گونه ای زندگی کنی که هنگام مرگ و ملاقت با خدا به کسی بدهکار نباشی».
👳🏻 #ابوثمامه به زنش نگاه کرد، دید که خیلی تعجب کرده و ادامه داد: امام باقر (علیه السلام) حرفی زد که بیشتر به غیرتم برخورد!!
🧕🏻 چه گفت؟!
👳🏻 گفت «مؤمن هرگز خیانت نمی کند».
🧕🏻 مگر می خواهیم خیانت کنیم؟!
👳🏻 نپرداختن بدهی هم یک نوع خیانت است.
👳🏻🧕🏻مرد برخاست و با کمک زنش وسایل را دوباره سرجایش چید و تصمیم گرفتند تا پرداخت بدهی شان آن جا بمانند.
📚 پی نوشت:
۱. پیروان مذهب « #مرجئه » که مذهبی باطل و ساختگی است و معتقدان به آن، فقط ادعای ایمان دارند و در عمل پایبند نیستند، در روایات معصومین نیز مورد لعن و نفرین قرار گرفته اند.
📗 حیات پاکان / ۳ داستان هایی از زندگی #امام_محمد_باقر، امام جعفر صادق و امام موسی کاظم (علیهم السلام)، مهدی محدثی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
#داستان_کوتاه
#روایت