🔻استاد فاطمی نیا
🔹گناهکار چند نوع است. عده ای گناه می کنند، بعد ناراحت و پشیمان می شوند. سوز و گداز دارند. توبه می کنند و هرگز فکر نمی کنند که روزی این توبه را بشکنند؛ اما دوباره می شکنند. دوباره، سه باره، ده باره. در حدیث داریم که این اگر در تمام توبه شکستن ها سوز و گداز واقعی داشته باشد، در نهایت بر شیطان پیروز می شود.
اما اگر نه؛ دفعه اول سوز و گداز داشت، دفعه دوم کمتر، دفعه سوم کمتر و اگر برایش معمولی شد؛ او طعمه شیطان می شود. شدیدترین گناه، گناهی است که صاحب آن، آن را کوچک بشمارد.
💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #ببینید | رهبر انقلاب: آن کسانی که حاضر نیستند نام شهیدان به عظمت برده بشود و هرجا نام شهیدی برده بشود و تجلیلی از شهدا بشود کأنّه به آنها دارند زخم میزنند، اینها بیگانگان از مصالح این ملّتند؛ اینها اجنبیاند؛ حالا شناسنامه[شان] ایرانی است امّا در واقع اجنبیاند
۱۳۹۴/۰۴/۰۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محفلی با علماء(۲۵)
#کلیپ
🔺 توبه جوانی که هزاران کلیپ مبتذل پخش میکرد
🎙سخنران:استاددانشمند
❤🌻😋پارفه هلو😍🌻❤
مواد لازم :
هلو تازه و یا کمپوت هلو حدودا ۳ عدد
ماست پرچرب دو قاشق غذاخوری
خامه صبحانه ۱۵۰ گرم
شکر ۲ قاشق غذاخوری
کرم وانیلی ۱ پیمانه
کورن فلکس و یا بيسکوئيت خرد شده ۱ پیمانه
کره آب شده ۲ قاشق غذاخوری
شکلات شیری آب شده ۵۰ گرم
طرز تهیه 🥳:
ابتدا کرم وانیلی رو درست کنید برای تهیه کرم وانیلی ۱ پیمانه شیر ۱ قاشق غذاخوری نشاسته ذرت و ۱ قاشق غذاخوری شکر نیاز هست. نشاسته و شکر رو بریزید تو شیر سرد خوب هم بزنید تا شیر حل بشه بعد بزارید رو حرارت مداوم هم بزنید تا به غلظت فرنی برسه و ۱/۲ قاشق چایخوری وانیل اضافه کنید بعد بزارید خوب خنک بشه ادامه👇👇👇👇👇
بعد خامه صبحانه رو با شکر مخلوط کنید هم میتونید از همزن برقی استفاده کنید هم دستی بعد ماست رو اضافه کنید و در آخر کرم وانیلی که حتما خنک شده باشه.
برای تهیه لایه بيسکوئيتی بيسکوئيت و یا کورن فلکس خرد شده رو با کره آب شده و شکلات شیری آب شده ترکیب کنید.
حالا تو ظرف مورد نظرتون یه لایه از کرم و چند تا برش از هلو و بعد یه لایه از مخلوط بيسکوئيتی بریزید تا ظرف تون پر بشه. برای تزئینش هم میتونید از خامه فرم گرفته و برش هلو و چند پر نعنا استفاده کنید.
#کوکی_مربایی
250 گرم آرد
200 گرم شکر
150 گرم کره (در دمای محیط, اما آب نشود)
2 عدد زرده تخم مرغ
1 ق چ وانیل
200 گرم مربای توت فرنگی یا مارمالاد
کره, آرد وشکر را مخلوط کنید. خمیر به دست آمده لطیف نیست و حالت تکه تکه یا ماسه ای دارد.
زرده های تخم مرغ و وانیل را اضافه کنید و همه ی مواد را با هم مخلوط کنید.
30 دقیقه به خمیر استراحت بدهید. سپس خمیر را ورز دهید تا حالت کش دار پیدا کند.
خمیر را با وردنه پهن کرده و با کاتر به شکل دلخواه ببرید. کوکی کاتر زده نباید نازک باشد. قسمت وسط کوکی را کمی گود کنید. وقتی همه ی کوکی ها برش داده شدند, آنها را روی سینی فر که با کاغذ روغنی پوشانده اید, قرار داده و 15 دقیقه با دمای 170 درجه بپزید. در این مرحله لازم نیست کوکی ها خیلی برشته شوند.
کوکی ها را از فر خارج کرده و وقتی خنک شدند داخل کوکی ها را با مربا یا مارمالاد پر کنید.
سپس برای 5 دقیقه دیگر در فر قرار دهید.
کوکی ها را پس از خنک شدن, در ظرفی که درش کیپ شود, در یخچال نگهداری کنید.
#لاوانتین انار
ابتدا دو تا کیک اسفنجی نیاز داریم من تو قالب ۱۴ دوتا کیک اسفنجی ساده پختم داخلش رو خالی کردم و کنار گذاشتم برای درست کردن لاوانتین نیاز به
شیر۱پیمانه
اب انار ۱پیمانه
ارد گندم ۲ ق سوپ خوری
نشاسته ذرت ۲ق سوپخوری
زرده تخم مرغ۲عدد
وانیل نصف ق چ
شکر ۱/۵پیمانه
پودر ژلاتین ۴ق چ
خامه فرم گرفته۱ پیمانه
دونه انار ۱پیمانه
ابتدا پودر ژلاتین رو با نصف اب انار به صورت بن ماری ذوب میکنیم و کنار میزاریم تمام مواد بالا رو به غیر از «««خامه فرم گرفته،ژلاتین بن ماری،دونه انار رو با هم خوب مخلوط کرده تا ذرات اردو زرده کاملا مخلوط و یکدست بشه روی حرارت میزاریم مرتب مخلوط میکنیم تا به غلظت فرنی برسه در انتها بعد از خاموش کردن حرارت ژلاتین ذوب شده و خامه فرم گرفته رو هم اضافه و میزاریم تا یکم از حرارت بیفته و بعد انار دون شده رو هم اضافه و خوب مخلوط میکنیم مایه بدست اومده رو تو کیک که تو خالی کرده بودیم به نسبت مساوی میریزیم داخل یخچال قرار میدیم تا ببنده من برای لایه روش و برای این میزان هفتادگرم شکلات سفید رو بن ماری کردم و با ۳ق غ خامه صبحانه مخلوط کردم و بعد از بسته شدن مواد روی کیک لاوانتین رو پوشوندم
#كتلت_سوسيس
٣ عدد سوسیس رنده شده
١ عدد سیب زمینی رنده شده
١ عدد پیاز رنده شده
نصف فلفل دلمه اي خرد شده
نمک و فلفل
١ عدد تخم مرغ
ابتدا سیب زمینی و سوسیس ها را رنده ریز کنيد،پیاز را نیز رنده كنيد و آب اضافی آن را بگيريد. فلفل دلمه اي خرد شده با نمك و به مخلوط سوسیس، سيب زميني و پياز اضافه كرده و هم بزنيد. تخم مرغ رو بشكونيد و با مابقي مواد مخلوط كنيد. مواد را در دست حالت داده و در روغن داغ سرخ كنيد.
مي تونيد از سيب زميني پخته هم استفاده كنيد. در اينصورت بعد از پخت آنرا رنده كنيد.
اگر دوست داشتيد كتلتها رو قالب بزنيد
کارتان را برای خدا نکنید، برای خدا کار کنید!
تفاوت اینکه کسی کارش را برای خدا بکند
با کسی که برای خدا کار کند، زیاد نیست؛
فقط همینقدر است که ممکن است
حسین علیهالسلام در کربلا باشد...
و من در حال کسب علم برای رضای خدا...
شهید مرتضی آوینی میگه🌱
💕💜💕💜
🌷نگاهی به رساله حقوق امام سجاد ع:
1 - حق اللّه
2 - حق نفس بر انسان
3 - حق زبان
4 - حق گوش
5 - حق چشم
6 - حق پا
7 - حق دست
8 - حق شكم
9 - حق غريزه شهوت
10 - حق نماز
11 - حق روزه
12 - حق صدقه
13 - حقّ حجّ
14 - حق قربانى
15 - حق فرمانروا
16 - حق آموزگار
17 - حقّ مالك
18 - حقّ رعيت
19 - حقّ دانش آموز
20 - حقّ همسر
21 - حقّ برده و غلام
22 - حقّ مادر
23 - حقّ پدر
24 - حقّ فرزند
25 - حقّ برادر
26 - حقّ مولا بر بنده آزادشده او
27 - حقّ بنده آزادشده بر مولا
28 - حقّ احسان كننده
29 - حقّ مؤذّن
30 - حقّ امام جماعت
31 - حق همنشين
32 - حق همسايه
33 - حق دوست
34 - حق شريك
35 - حق ثروت
36 - حق بستانكار
37 - حق معاشر
38 و 39 - حق طرفين دعوا
40 - حق مستشير
41 - حق مشاور
42 - حق نصيحت خواه
43 - حق نصيحت كننده
44 - حق بزرگسالان
45 - حق خردسال
46 - حق سائل
47 - حق مسوول
48 - حق شخص شادمان كننده
49 - حق بدى كننده
50 - حق هم كيش
51 - حق اهل ذمّه
صلوات خدا برامام سجاد علیه السلام
💕🧡💕🧡
در بازی زندگی یاد میگیری:
اعتماد به حرف های قشنگ
بدون پشتوانه ...مثل آویختن
به طنابی پوسیدست..
یاد میگیری:
نزدیکترین ها به تو ...گاهی
میتوانند دورترین ها باشند...
یاد میگیری :
دیوار خوب است...
سایه درخت مطلوب است...
اما هیچ تکیه گاهی ابدی نیست
💕💚💕💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 معرفی امام زمان به زبان چینی توسط دختر بچه ایرانی ساکن چین
👈چقدر موثر هست که هر کسی با هر توانی، یه قدم برا معرفی امام زمانش برداره.....
و این وظیفه و تکلیف هر شیعه هست.
#نصرت_امام_تکلیف
🌷امام سجاد علیه السلام:
🌷اَلْقَوْلُ الْحَسَنُ يُثْرِى الْمالَ وَ يُنْمِى الرِّزْقَ وَ يُنْسِئُ فِى الاَْجَلِ وَ يُحَبِّبُ اِلَى الاَْهْلِ وَ يُدْخِلُ الْجَنَّةَ؛
🌷گفتار نيكو،
۱.ثروت را زياد
۲.روزى را فراوان،
۳.مرگ را به تأخير مى اندازد،
۴.انسان را محبوب خانواده مى كند
۵. به بهشت وارد مى نمايد.
خصال : جلد 1 ص 317
💕💛💕💛
ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون
نگاه کرد و مردی را دید که در سطل
زبالهاش دنبال چیزی میگردد
گفت: خدا رو شکر فقیر نیستم.
مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد ودیوانهای
با رفتار جنونآمیز در خیابان دید و گفت:
خدا رو شکر دیوانه نیستم
آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که
بیماری را حمل میکرد
گفت: خدا رو شکر بیمار نیستم
مریضی در بیمارستان دید که جنازهای را
به سرد خانه میبرند
گفت: خدا رو شکر زندهام
فقط یک مرده نمیتواند از خدا
تشکر کند
چرا امروز از خدا تشکر نمیکنیم که یک
روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟
به دیگران هم این را میگویید تا بدانند
خدا آنها را هم دوست دارد؟
زندگی:
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید
به سه مکان برویم:
1. بیمارستان
2. زندان
3. قبرستان
در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز
زیباتر از تندرستی نیست
در زندان میبینید که آزادی گرانبهاترین
دارایی شماست
در قبرستان درمییابید که زندگی هیچ
ارزشی ندارد
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم
فردا سقفمان خواهد بود
پس بیایید برای همه چیز فروتن
و سپاسگزار باشیم...
💕🖤💕🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایت شفای زنی که در آستانه مرگ، هزینه درمانش را برای نجات دختر ۱۶ ساله اهدا کرد
▪️این قسمت: مجنون
▫️تجربه گر: آقای ملکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روایت جانسوز زنی که از همسرش خواست تا اجازه دهد از دنیا برود!
▪️این قسمت: مجنون
▫️تجربه گر: آقای ملکی
۰۰••❀📖( #ویـژگی_منتـظران )📖❀••۰۰
🛃ظلم ستیزی، ویژگی بارز منتظران و یاران امام زمان ارواحنا فداه
🔹در دعای ندبه، وقتی شروع به بیان و شمارش صفات آن بزرگوار میکنیم، بعد از نسبت او به پدران بزرگوار و خاندان مطهرش، اولین جملهای که بیان میکنیم این است:
«أَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَهِ أَیْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقامَهِ الْأَمْتِ وَالْعِوَجِ أيْنَ المُرتَجي لِاِزالةِ الجَورِ وَ العُدوانِ»
«کجاست آن که برای برکندن ریشه ظالمان و ستمگران عالم مهیا شد؟
کجاست آنکه منتظریم اختلاف و کج رفتاریها را به راستی اصلاح کند؟
کجاست آنکه امید داریم اساس ظلم و عدوان را از عالم براندازد.»
🔹این اولین درخواست منتظران مهدی موعود پیش از ظهور آن بزرگوار است.
🔹در زیارت «آل یاسین» وقتی خصوصیات آن بزرگوار بیان میشود، یکی از برجستهترین آنها این است که:
«اَلَّذی یَملَاُ الاَرضَ قِسطاً و عدلاً کَما مُلِئَت ظُلماً و جَوراً.»
در روایاتی هم که درباره آن بزرگوار هست، همین معنا وجود دارد.
🔹نخستین نشانهای که با مشاهده آن میتوان نزدیک شدن هر انقلابی، از جمله این انقلاب بزرگ را پیش بینی کرد، گسترش ظلم و جور و فساد و تجاوز به حقوق دیگران و انواع مفاسد اجتماعی و انحرافات اخلاقی است که خود عامل توسعه فساد در جامعه است.
📔برشی از کتاب زیباییها و زشتیهای کربلا
#آجرک_الله_بقیة_الله
🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
💕💝💕💕
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_بیست_و_یکم #بخش_سوم ❀✿ خوب یادم است انقدرجیغ ڪشیدیم ڪھ صدایمان گر
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_بیست_و_دوم
#بخش_اول
❀✿
ازروی تخت بلند مےشوم ،یڪ بار دیگر اب دهانم را ازگلوی خشڪم پایین میدهم. باپنجھ ی پا بھ طرف دراتاقم مے روم و گوشم راتیز میڪنم.صدای گذاشتن دستھ ی ڪلید روی میز گوشم راتیز ترمیڪند.صدای دراوردن ڪت و چندسرفھ ی بلند و خش دار. یحیے است؟! تپش قلبم ڪمے ارام مے گیرد. حضورش را در اشپزخانھ. میڪنم. باز و بستھ شدن درهای ڪابینت و یخچال.حتما گرسنھ است و دنبال قاقالے میگیردد.خنده ام میگیرد. دراتاقم رانیمھ میبندم و مانتو و شالم راددرمے آورم. گیره ی سرم را باز میڪنم تا موهایم ڪمے هوابخورد. چنددقیقھ نگذشتھ باز صدای بستھ شدن در مے اید. ازاتاق بیرون مے روم و سرڪ میڪشم. یعنے رفت؟! یادم مے افتد ڪھ چقدر برای اتاقش نقشھ ڪشیده ام.فرصت خوبے است. درحالیڪھ یقھ ی تے شرت طوسے ، صورتے ام را تڪان میدهم تا ڪمے خنڪ شوم بھ سمت اتاقش مے دوم. مثل بچھ هایے که ازذوق دوست دارند سرو صدا ڪنند،تڪانے بھ بدنم مے دهم و پیش ازورود بھ اتاقش ڪمے میرقصم. نمیدانم چرا!؟ اماهمیشھ دراتاقش میچپد و دررا میبندد.مگر چھ چیز جالبے وجود دارد؟ در اتاقش راباز میڪنم و بالبخندوارد مے شوم. بوی عطر خنک و ملایمے هوشم را قلقلڪ میدهد. تختش ڪنج اتاق با یڪ روتختے سرمھ ای قرمز، نمای خوبے پیدا کرده. میز دراور کوچک و تعداد زیادی عطر، ادڪلن ،یڪ برس ،ژل و ڪرم و ....سوتے میزنم و زیرلب میگویم: لوازم ارایشش ازمن بیشتره! ڪنارتخت ڪیف لپ تاپشش راگذاشتھ.روی دیوارمقواهای سفید و بزرگ باطرح نقشھ ساختمان چسبانده.
لبم را کج میکنم: ینی باید مهندس صداش ڪنم؟!چرخ مے زنم و دقیق ترمے شوم. پشت سرم یڪ ڪتابخانھ ی ڪوچڪ باچهارطبقھ پراز ڪتاب خودنمایـے میڪند. یڪ طبقه مخصوص شهداست. یڪ چفیه هم روی طبقه ی اخر پهن ڪرده.پقے میزنم زیرخنده. بھ تمام معنا بالاخانھ راتعطیل ڪرده.دستم راروی چفیھ میڪشم.رویش باخودکار یڪ چیزهایے نوشتھ شده.خم مے شوم و چشمانم راریز میڪنم
خوانا نیست. بوی گلاب میدهد. ریشه هایش را بین دو انگشت شصت و سبابھ ام میگیرم. نرم و لطیف است.نمیدانم چرا ولے گوشھ اش را میگیرم و برش میدارم تا روی شانھ ام بیندازم ڪھ یڪ پاڪت نامھ اززیرش روی زمین مے افتد.باتعجب سریع خم مے شوم و برش میدارم.پشتش باخط خوش و نستعلیق نوشتھ شده:
_ داستان کربلارا خواندم مرتضے جان!...
حال که شناختمت چطور دردنیا تاب بیاورم؟!
الف.میم
پیش خودم تڪرار میڪنم: مرتضے جان؟! اون ڪیھ دیگھ!؟...گیج درپاڪت راباز میڪنم ونامھ داخلش رابیرون مےڪشم. بوی تندعطریاس و محمدی دلم را میزند.همان لحظھ چندتقھ بھ در میخورد. هول میڪنم و برگھ را داخل پاڪت فرومیڪنم و سرجای اولش زیرچفیھ میگذارم. موهایم راعقب میدهم و بلند میپرسم: ڪیھ؟!
وبھ طرف درورودی خانھ مے روم. ازچشمے در راهرو را نگاه میکنم. لبخند پهن یلدا چشم را میزند.دررا باز میڪنم. یلدابادیدنم بے مقدمه میپرسد: چراجواب تلفن نمیدادی؟! ڪجا رفتھ بودی؟! دلمون هزارراه رفت.
آذر ازپشت سرش باتعجب سرڪ میکشد
_ وادخترتو خونه ای؟!
رنگش پریده. چرا؟! چون خانھ بودم؟! آذر یڪبار دیگر میپرسد:خونھ بودی؟!
_ بلھ!
ازڪنارم رد مے شود و داخل مے اید.
_ یحیے ڪجاست؟!
پوزخند مے زنم و جواب میدهم: نمیدونم!..
_ نیومده خونھ؟!
_ فکر ڪنم خواب بودم اومدن و رفتن!
❀✿
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_بیست_و_دوم #بخش_اول ❀✿ ازروی تخت بلند مےشوم ،یڪ بار دیگر اب دهانم
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_بیست_و_دوم
#بخش_دوم
❀✿
آهانے میگوید ومشغول پاڪ ڪردن عرق پشت لب و پیشانے اش بادستمال ڪاغذے مے شود. یلدا روے مبل ولو مے شود و میگوید: واے جات خالے بود. ڪلے زنگ زدیم بهت! دوستداشتیم توام باشے.
_ ڪجا؟!
_ خونہ ے همڪار بابا!
_ اووو! نہ عزیزم ممنون! خوش گذشت؟
_ حسابے!
آذر چشم غره مے رود. دلیلش را نمے فهمم. باچشم و ابرو بہ یلدا اشاره میڪنم چے شده؟!
یلدا ازروے مبل بلند مے شود و بہ اتاقش اشاره میڪند ڪہ یعنے دنبالش بروم.
یلدا پسر حاج حمید رادوست داشت. حاج حمید همان همڪار عموجواد بود! میگفت حس میڪند اوهم خیلے بے میل نیست! اسمش سهیل است. پسرخوب و با ڪمالات! همان شاهزاده سوار بر یابو! بعداز محمدمهدے بہ ڪلمہ ے ازدواج آلرژے پیدا ڪرده ام
با این وجود یلدا را دلدارے دادم و برایش آرزوے بهترین ها را ڪردم. شروع دانشگاه مثل پنیر آب شده ے پیتزا برایم لذت بخش بود! دیگر ڪامل تخمم راشڪستہ و بیرون آمده بودم. عمو در ظاهر ازمن راضے بود و این را تلفنے بہ پدرم میگفت! اما چشمانش از غصہ و ڪلافگے برق مے زد. خوب درس میخواندم و نگاه هاے حریص پسران هم ڪلاسم را رد میڪردم. آزاد و بے هیچ دغدغہ میرفتم و مے آمدم. دنیا بہ ڪام من بود!
تنها موجودمشڪل ساز یحیے بود ڪہ ڪام را برایم زهر میڪرد. مدام نطق اسلام میڪرد و در گوش یلدا میخواند ڪہ بہ محیا بگو بیشتر مراعات ڪند. آنقدر بہ پرو پایم پیچید ڪہ تصمیم گرفتم دلش رابسوزانم و دیوانہ اش ڪنم! خودش تنش میخارید. من با او ڪارے نداشتم اما او چوب لاے دنده هایم میڪرد! میخواستم همان چوب را درسرش خرد ڪنم!
❀✿
روے ڪاناپہ دمر دراز میڪشم و ڪتاب زبان فرانسہ را مقابلم باز میڪنم. تونیڪ آستین سہ ربع یاسے و شلوار تقریبا ڪوتاه تا یڪ وجب بالاے مچ پاهایم را پوشیده ام. عمو جواد و آذر جون بہ بهشت زهرا رفته اند. یلدا در اتاقش پاے لپ تاپ نشستہ و پوستر طراحی میڪند. انگشت سبابہ ام را بہ زبانم میزنم و صفحہ ے ڪتاب را عوض میڪنم. درخانہ باز مے شود. بدون اینڪہ سرم را برگردانم میگویم: سلام آذرجون! چقدر زود برگشتین!
شال از روے سرم سرمیخورد و روے شانہ هایم مے افتد. جوابے نمیشنوم. با آرامش خاصے پشت سرم را نگاه میڪنم بادیدن چشمهاے گرد یحیے ڪہ روے زمین قفل شده اند، لبخند مے زنم و میگویم: Bonjour cousine! bienvenue "سلام پسرعمو. خوش اومدے!"
دستهایش رامشت میڪند و جواب میدهد: سلام! ممنون!
باتعجب و اشتیاق میپرسم: Pouvez-vous parler français? " میتونے فرانسوے حرف بزنے؟!"
_آره!
نمیتوانستم بیشترازین فرانسوے حرف بزنم! درذهنم دنبال ڪلمات جدید و ساده گشتم!
یڪدفعہ بلند صدازد: یلدا؟! یلدا؟!
حتم دارم خیال ڪرده من درخانہ تنها مانده ام! دوست دارم بلند بخندم و بگویم: میترسے بیاے جایے ڪہ من هستم؟! معلوم است! مذهبے ها همینند بہ خودشان هم شڪ دارند! چشمانم راریز میڪنم و با لبخند میگویم: Est-ce dans sa chambre " تواتاقشہ"
سرتڪان میدهد و بہ طرف اتاق یلدا میرود. خوشم آمد! فرانسہ را ڪجا یادگرفتہ؟! پشت سرش راه مے افتم. حضورم راپشت سرش احساس مے ڪند و مے ایستد. نزدیڪش مے روم. تنها یڪ قدم بینمان فاصلہ است. قدم بزور بہ سرشانہ اش مے رسد. بدون اینڪہ برگردد میپرسد: میخواید برید اتاق یلدا؟!
_ نہ!
هوفے میڪند، چندقدم دیگر جلو مے رود و دراتاق یلدارا بدون اجازه باز میڪند! یلدا شوڪہ هندزفیرے اش را از داخل گوشهایش در مے آورد و میگوید: داداش! ڪے اومدے؟!
_ تازه! بیام تو؟ ڪارت دارم
یلدا درحالیڪہ شش دنگ حواسش بہ شال روے شانہ ام است جواب میدهد: بیا!
یحیے داخل مے رود و در را بروے من مے بندد. پنج دقیقہ بعد بیرون مے آید و یڪ لحظہ نگاهش بہ چشمانم مے افتد. سرش را پایین میندازد و چشمانش را محڪم میبندد. پیروز لبخند میزنم و میگویم: چے شد؟! حالت خوبہ!؟ صداے خفہ اش ڪہ از بین دندانهایش بہ زور بیرون مے آید، لبخندم را پررنگ ترمیڪند
_ نہ نیستم!
قدمهایش را تند میڪند و از خانہ بیرون مے زند. یلدا باناراحتے درحالیڪہ درچهارچوب دراتاقش ایستاده، نگاهے بہ سرتاپایم مے ڪند و سرش راتڪان میدهد.
با پر رویے مے پرسم: چتونہ؟!
_ توواقعا نمیدونـے؟
_ نچ.
_ محیا عزیزم. چندبار گفتم زندگے شخصیت بخودت مربوطھ . ولے یحیــے یھ پسر جوونھ. سختشھ!تو دوروورش باشے.چھ برسھ بھ اینڪھ بخوای موباز جلوش جولون بدی.
_ چون شال سرم نڪردم غاطے ڪردید؟! پسرعمومھ..هم بازی بچگیم.
_ داری میگے بچگیت. شما بزرگ شدید. یحیـے وقت زن گرفتنشھ
خودم رادرڪوچھ ی علے چپ پرت میڪنم
_ خب بگیره.ڪے جلوش رو گرفتھ؟
یلدا برای اولین بار اخم میڪند و لبش را باحرص روی هم فشار میدهد.میخواهم بگویم ڪھ تقصیر خودش است.
این تازه مقدمھ ی شاهنامھ بود.
❀✿
💟 نویسنــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉🏻
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:
1-از کاسبی پرسیدند:
چگونه دراین کوچه پرت و بی عابر
کسب روزی میکنی؟!
گفت:
آن خدایی که فرشته مرگش مرا در
هرسوراخی که باشم پیدا میکند
چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند.
2-پسری بااخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری میرود
پدردخترگفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دخترنمیدهم!
پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری
همان دختر میرود
پدر دختر با ازدواج موافقت میکند
و در مورد اخلاق پسرمیگوید:
ان شاءالله خدا او را هدایت میکند
دخترگفت:
پدرجان مگر خدایی که هدایت میکند
با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟!
3-ازحاتم پرسیدند:
بخشنده ترازخود دیده ای؟
گفت:
آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند
بود، یکی را شب برایم ذبح کرد
از طعم جگرش تعریف کردم
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز
برایم کباب کرد.
گفتند:
توچه کردی؟
گفت:
پانصد گوسفند به او هدیه دادم
گفتند:
پس تو بخشنده تری؟
گفت: نه
چون او هرچه داشت به من داد اما
من اندکی از آنچه داشتم به او دادم
4-عارفی را گفتند:
خداوند را چگونه میبینی؟
گفت:
آنگونه که همیشه می تواند مچم
را بگیرد اما دستم را می گیرد
💕💝💕💝