eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠مرگ موهبت است!؟ ▪️این قسمت: چشم بینا ▫️تجربه‌گر : خانم شیوا صادقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠زندگی دنیا برای تجربه کنندگان مرگ موقت چگونه است؟ ▪️این قسمت: چشم بینا ▫️تجربه‌گر : خانم شیوا صادقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت الله مجتهدی(ره): حدیث داریم قلب هایمان به ده دلیل مرده است و باعث شده دعاهایمان مستجاب نشود: اول: خدا را شناختیم ولیکن حقش را ادا نکردیم. دوم: گمان بردیم که پیامبر خدا رو دوست داریم سپس سنتش را ترک نمودیم. سوم: قرأن را قرائت کردیم ولی بدان عمل نکردیم. چهارم: نعمت خدا را خوردیم ولی شکرش را بجا نیاوردیم. پنجم: گفتیم شیطان دشمن ماست ولی با او در امور توافق کردیم. ششم: گفتیم بهشت حق است ولی برای رسیدن به آن کوشش نکردیم. هفتم: گفتیم جهنم حق است ولی از آن نگریختیم. هشتم: دانستیم مرگ حق است اما برای آن آماده نشدیم. نهم: به عیب مردم مشغول گشتیم و عیب خویش را فراموش کردیم دهم: مردگانمان را دفن کردیم ولی عبرت نگرفتیم. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ 💕🧡💕🧡
••🌱| ❗️ 👈🏻همسر فرعون تصميم گرفتــ ڪه عوض شود ؛ و شُد یڪــی از زنــان والای بهشتــی ... 👈🏻پسر نوح تصميمــی برای عوض شدن نداشتــ ... غرق شد و شُد درس عبرتــی برای آیندگان... اولی همسر يڪ طغيانگـــــر بود و دومی پسر يڪ پيامبـــــر...!!! ⚠️ براے عوض شدن هيچ بهانه‌ای قابل قبول نيستـــــ .... 👈🏻اين خودتــ هستــی ڪه تصميم می‌گيری تا عوض شوۍ... 💕💛💕💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• 🎬 جاماندگان اربعین، حتماً ببینند! 💥فرمولۍ مھم براۍ ازدست ندادن اربعین!
این روزا عطر عقاقی رو می‌خوام تلخی چای عراقی رو می‌خوام ! :﴿ ⁦⁦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش نگهداری طولانی مدت سبزیجات و‌فریز کردن نخودفرنگی… خیار و‌گوجه🍅🥒: خیاهارو بچین داخل ظرف درب دار و چند تا دستمال کاغذی هم زیرش و هم روش بزار، من خیارهارو با دستمال تمیز میکنم ولی نمیشورم، و گوجه و بادمجان هم به همین‌روش مدت نگهداریش طولانی میشه😍😉 . هویج🥕: سر و ته هویجارو بزن و به همین صورت که توضیح دادم بزار داخل یه ظرف درب دار و روش دستمال کاغذی بزار. دستمال کاغذی رطوبتشونو میگیره ونمیزاره پلاسیده بشه👌 .تخم مرغ🥚:تخم مرغو هیچوقت نشورین چون میکروب میره داخلش و حتما تو ظرف درب دار بزارین داخل یخچال👌 . نخودفرنگی: من نخودفرنگیارو که پاک کردم ۲۰ دیقه میزارم به جوش بیاد بعد که ابکش کردم آب یخ میریزم و میزارم آبشون کامل کشیده بشه و فریز میکنم👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغ_پرتقالی یکی از خوشمزه ترینهاست ،به این روش یه مرغ پرتقالی فوق العاده خوشمزه و مجلسی رو خواهید داشت مواد لازم فیله مرغ ۱کیلو آب پرتقال شرکتی۱لیتر زرشک خلال پسته روغن و کره ادویه دلخواه (نمک ،فلفل،دارچین) زعفرون طرزتهیه فیله های مرغ رو با ادویه و زعفرون مزه دار کنید و از شب قبل با حداقل برای چند ساعت در یخچال بزارید حالا فیله هارو با مخلوط روغن و کره سرخ کنید دوطرف مرغها که سرخ شد آب پرتقال رو بریزید تا حدی که روی مرغها رو بگیره حرارت رو کم کنید و اجازه بدید کامل بپزه وقتی که سس غلیظ شد زرشک تفت داده شده رو روی مرغها بریزید یکی دو قل که زد امادست حرارت رو خاموش کنید و برای سرو از خلال پسته یا بادوم استفاده کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرد 1 پیمانه بیکینگ پودر 1 و 1/2 قاشق چایخوری نمک 1/8 قاشق چایخوری شکر 2 قاشق غذاخوری تخم مرغ 1 عدد شیر 1 پیمانه کره مذاب به دمای محیط رسیده 2 قاشق غذاخوری میتوانید روغن مایع را جایگزین کنید ولی کره هم طعم بهتر و هم لطافت بیشتری به پنکیک میده همه مواد را از یخچال خارج کنید تا به دمای محیط برسند. آرد+بیکینگ پودر+نمک را مخلوط و 3بار الک کنید. تخم مرغ+شکر+وانیل را 7 دقیقه با دور تند همزن بزنید تا سبک و روشن شود. در این مرحله به جای وانیل از نصف قاشق چایخوری اسانس دلخواه میتونید استفاده کنید. سپس کره مذاب به دمای محیط رسیده را هم افزوده و 1 دقیقه دیگر هم بزنید. شیر را هم اضافه ومخلوط کنید. سپس مخلوط شیر و تخم مرغ را به تدریج به مواد خشک اضافه و به آرامی با لیسک مخلوط کنید. به دلیل رقیق بودن نسبی مایع پنکیک بهتره مواد تخم مرغی به مخلوط آرد اضافه بشه تا آرد کمتر گلوله بشه ولی میتونید به روش معمولا آرد رو به تدریج با الک به مواد تخم مرغی اضافه کنید. زیاد هم نزنید چون بیکینگ پودر خاصیتش رو از دست میه و پنکیک خوب پف نمیکنه. برای اطمینان از یکدست شدم مایه پنکیک میتوانید در حد 20 ثانیه با کند ترین درجه همزن مواد را به ارامی در یک جهت هم بزنید. کف تابه نچسب را با دستمال روغنی کمی چرب کنید. فقط برای اولین پنکیک نیاز به چرب کردن هست و برای دفعات بعد تابه را چرب نکنید. هر بار با ملاقه کوچک مقداری از مایه پنکیک را در تابه بریزید....حرارت متوسط باشد و صبر کنید تا تمام سطح پنکیک حباب بزنید و بعد برگردانید تا سمت دیگر هم پخته و طلایی شود پنکیک کاملا کم شیرین است وبا خامه،نوتلا،عسل،مربا بخورید
🍋 يك روش عالى براى طبخ مرغ 😋 🔸مقداری آرد رو با نمک و فلفل قرمز و سیاه مخلوط کنید. 🔸فیله های مرغ رو داخلش بزنید تا کاملا آردی بشن (نیم کیلو فیله) و در یک تابه دو طرفشو خوب سرخ کنید (در مقداري كره)تا قهوه ای طلایی بشن. 🔸حالا آب دو تا لیمو ترش کوچیک یا نصف یک لیمو ترش بزرگ رو به همراه یک لیوان آب مرغ یا یک لیوان آب با یک قرص عصاره مرغ یا اگه در دسترستون نیست آب معمولی به تابه اضافه کنید و بذاريد بجوشه تا سس غلیظی بدست بیاد. 🔸بعد نمک و فلفل غذا رو با چشیدن اندازه کنید و چند برش لیمو و مقداری جعفری خرد شده برای تزئین روش بریزید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#عبور_از_لذتهای_پست 8 🚫 واقعاً چرا انسانها به نصیحت های خوبان گوش نمیدن؟؟ چرا اینقدر وعده بهشت و
9 ☢ چرا این همه در مورد رنج صحبت کردیم؟ برای اینکه گیرِ اصلی آدم ها👈 رنج هست ؛ 🔹اگه حرفای خوب آسون بود که کسی مشکلی باهاش نداشت، 🔹اگه مبارزه با نفس مثل شکلات خوردن، شیرین بود که همه سراغش میرفتن...!! به خاطر همین هست که ما همون اول کار "رنج" رو گذاشتیم وسط و داریم در موردش صحبت میکنیم😊 تا بالاخره انسان ها اینقدر "قوی" بشن ⬅️ که "بخاطر فرار از رنج" بی خیال مبارزه با نفس نشن.... ✔️👆👆🌷
مستند صوتی شنود.mp3
16.69M
🔉 🔰 نیروی امنیتی که را درک کرد 📣 جلسه نهم 🔷 شیطان چگونه یک نیروی امنیتی را سرگرم کرد اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ وَآلِ مُحَمدوَعَجِّل فَرَجَهُم ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
رمان جدید👇👇
‍ بسم_رب_الحسین رمان: نویسنده: با بغض شروع کردم به نوشتن امروز: امروز هم مثل روز های قبل.امروز هم دوباره حسرت.همه در حال رفتند.فقط ده روز باقی مانده. همه عاشق هاهمه رفتند.فقط منم کههستم هنوز که هنوز است.فقط من...باید این من از میان برخیزد.این لباس عاریتی وجود باید به دور افکنده شود.و عاشق تنها او شود.آنقدر باید گریست و خون دل خورد و در کام بلا فرورفت تا دوست نگاه عنایتی بنماید و لطفی کند.آن قدر باید سر به دیوار این قفس کوفت،تا از نفس افتاد.تا مپنداری آسان است کار عاشقی! دکمه های مانتوم رو دونه دونه بستم و روسری نیلی رنگم رو صاف کردم.چادر لبنانی ام رو انداختم رو دستم و کیف دستی و یک دونه سیب برداشتم و از آشپز خونه زدم بیرون. با مامان خداحافظی کردم و توی حیاطمون چادرم رو پوشیدم.حیاطمون مثل خونه های قدیمی بزرگه.یک حوض آبی رنگ وسط حیاطه که دوتا ماهی قرمز توش هستن.یک باغچه جمع و جور هم داریم که دیوارش پر شده از گل های یاس و برگ مو. به یاد بانو پهلو شکسته مثل هر روز مشام خودم رو پر می کنم از بوی یاس رازقی و از خونه میرم بیرون.تا سر کوچه قدم زنان میرم که زینب هم میبینم داره برام دست تکون میده.تند تر راه میرم میرسم بهش.خوش و بش می کنیم و راه می افتیم سمت دانشگاه.زینب دوست صمیمی منه که یک کوچه با هم فاصله داریم.هر دو ما داریم روانشناسی بالینی می خونیم.همین جوری که داریم قدم زنان میریم بهش یادآوری می کنم که ده روز مونده.چیزی نمیگه.معلومه بغض کرده.دست هاش رو می گیرم.یخ کرده. _زینب جان... 🌸 پايان قسمت اول بخش اول 🌸 کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست. 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 @banoooo_mim رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
‍ بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_اول #بخش_اول با بغض شروع کردم به
رمان: نویسنده: —رضوان دیشب داشتم با خودم فکر می کردم این روز ها آرزومون کنیزی امام زمانه.اینکه یکی از یار های اماممون باشیم نه خاری توی چشمشون و استخوانی در گلوشون.با خودم گفتم چی میشد ماهم جز اون سیصد و سیزده نفر بودیم.یهو صدای تلویزیون رو که زیاد کردم مداحی می خواند:قدم قدم با یه علم... رضوان اگر بدونی چه حالی داشتم.به خودم یک پوزخند زدم و گفتم:ما جز بیست میلیون زائر حسین (ص) هم نیستیم چز برسه به سیصد و سیزده نفر مهدی (عج). این حرف زینب عجیب حالم رو دگرگون کرد.تا آخر راه دانشگاه هیچی نگفتیم.یعنی هیچ حرفی نمیومد به دهنمون که بگیم.چی بگیم آخه؟از حسرتمون بگیم؟از اینکه جا موندن چه حسی داره؟ وارد کلاس که شدیم نرگس رو دیدیم که نشسته رو صندلی و داره اشک میریزه و می خنده.دست و پاهام شل میشه.یعنی چی شده؟ میرم سمت نرگس.حالش دست خودش نیست.دو طرف بازو هاش رو میگیرم و میگم: -چی شده نرگس؟چی شده؟چرا گریه می کنی؟ صداش می لرزه.هق هق گریه نمی زاره حرف بزنه.چنگ میزنه به چادرم.با صدای خفه و هق هق وسط حرف هاش میگه: _رضوان منم رفتنی شدم.اسمم رفت توی لیست.منم رفتنی شدم خواهری.برای منم مثل مسلم نامه اومد رضوان.منم رفتنی شدم. دیگه اختیارم دست خودم نبود.پاهام دیگه یاری نمی کرد که بایستم.فقط فهمیدم زینب که کنارم ایستاده بود نشست کف زمین کلاس. با بغض شروع کردم به نوشتن امروزم: حبیب بن مظاهرهنگام رفتن به کربلادر دکان عطاری با مسلم بن عوسجه رو به رو شد.از او پرسید:کجا می روی؟مسلم گفت:حنا می خرم تا به حمام بروم و محاسنم را خضاب کنم.حبیب گفت:الان زمان این کارها نیست،از حسین نامه رسیده و باید رفت.مسلم تا این خبر را شنید حتی به خانه نرفت و راهی کربلا شد... ما قناری ها کجا،کوچ زمستانی کجا؟ سهم ما در این قفس تنها تماشا کردن است!.... 🌸 پايان قسمت اول بخش دوم 🌸 کپی بدون ذکر نام نویسنده مجاز نیست. 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 @banoooo_mim رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
‍ #بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_اول #بخش_دوم —رضوان دیشب داشتم
‍ بسم_رب_الحسین رمان: نویسنده: با بغض شروع کردم به نوشتن امروز: دادم تورا قسم به نخ چادری که سوخت شاید دلت بسوزد و یک کربلا دهی می گویند کربلا قسمت نیست دعوت است. خدایا!من معنی قسمت و دعوت را نمی دانم. اما یقین دارم تو معنی طاقت را می دانی... آسمان هم امروز دلش پر است همانند من. بیچاره آسمان.انقدر دود می خورد تا اینگونه سیاه و تیره و تار شود.دیگه دلم طاقت ندارد.فقط می توانم قلم را نالان رو کاغذ بکشم و بنویسم: دود این شهر مرا از نفس انداخته است به هوای حرم کرببلا محتاجم با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم.دست و صورتم رو آب زدم و برگشتم توی اتاق تا آماده بشم.پرده رو کشیدم با آسمانی تیره و خشمگین مواجه شدم.چه دلگیر.برای احتیاط یک لباس گرم برداشتم و روسری فیروزه ایم رو لبنانی بستم و درحالی که چادر را سر می کردم از اتاق بیرون آمدم.از کنار آشپزخانه که رد میشدم مادر صدایم کرد. -رضوان جان عزیزم صبحونه نخورده کجا میری مادر؟ —مامان جان دیرم شده.میرم توی راه با زینب یه چیزی می خورم. -برو مادر جان خدا به همراهت.فقط رضوان،داری میری بیرون یه سری به اتاق ریحانه بزن و بیدارش کن مدرسش دیر میشه.راستی مادر بابات پنجاه تومن رو جاکفشی برات گذاشته بردار. —چشم مامانم.فعلا خدافظ. در اتاق ریحانه خواهر کوچکتر که راهنمایی بود را باز کردم تا بیدارش کنم.پتو رو از سرش کشیدم و گفتم: -پاشو دیگه ریحان چقد می خوابی تو. در حالی که چشم هاشو میمالید گفت: —ولم کن من مریضم امروز نمیرم مدرسه. گرفتم کشیدمش،از جاهاش بیرون اوردمش و درحالی که از اتاق بیرونش می کردم گفتم: -باشه برو همین ها رو به مامان توضیح بده. غرغر کنان بیرون رفت و منم به سمت حیاط به راه افتادم.پنجاه هزار تومن بابام رو برداشتم و گذاشتم توی کیفم. راه افتادم سمت کوچه.سرکوچه زینب رو ندیدم و تعجب کردم.گفتم شاید نیاد.یه چند دقیقه ای که ایستادم دیدم نه نیومد.برای همین زنگ زدم به موبایلش.با صدای گرفته گوشی رو جواب داد و گفت: -سلام رضوان جان.ببخشید من یه کمی تب دارم و مریض احوالم.اگر اشکال نداره خودت تنها امروز برو. بعد از کلی توصیه و مواظب خودت اش گفتن ها گوشی را قطع کردم و به راه افتادم. وارد کلاسمون نشده بودم که یهو نرگس آستین چادرمو گرفت و کشید توی راه رو.تعجب کردم.بهش گفتم: -وا نرگس جان چرا همچین می کنی؟ —فعلا هیچی نگو وبیا دنبالم. دست و پاهام یخ کرد و همینطور سمت نرگس کشیده میشدم.انقدر سست شده بودم که با خودم فکر نمی کردم زشته اینطوری تو سالن دانشگاه نرگس داره منو کشون کشون می بره. رسیدیدم به سالن بزرگ دانشگاه.رفتیم کنار برد اعلانات و اخبار دانشگاه.همون جایی که لیست اسم های کربلایی هارو زده بودن.همون جایی که درست یک هفته پیش به خاطر یک روز دیرتر دادن اسمم نشد که اسم منم تو لیست باشه.همون جایی که.... بگذریم.درست کنار همون لیست یک هفته پیش یک اعلامیه بزرگ تر چاپ شده بود با عنوان: به اطلاع دانشجویان گرامی میرسانیم که.... به خودم اومدم که دیدم نرگس داره می خنده و به صورتم آب میزنه.دیدم توی سرویس بهداشتی دانشگاهیم.سریع پرسیدم: -نرگس بگو که خواب نبودم. دستم رو بردم سمتش و گفتم:توروخدا یه بشگون از دست من بگیر مطمئن شم. —نه عزیزم خواب نبودی یه لحظه غش کردی خانم.پاشو حالا تا لیست دوباره پر نشده بریم اسم تو و زینب رو هم بدیم دیگه.پاشو خواهر.انگار شما هم کربلایی شدین. چه جمله عجیبی گفت نرگس.من؟کربلا؟اربعین؟ و مثل همان لحظه ورودم به کلاس تقریبا کشان کشان من رو به طرف دفتر مدیریت دانشگاه برد تا اسم خودم و زینب رو هم بدم.باورم نمی شد.انگار توی خواب دیدم همین پنج دقیقه پیش که توی اعلامیه نوشته شده بود:پنج جای خالی دیگر برای اردوی پیاده روی کربلا. امروزم را این چنین نوشتم: ندیده ای شوریدگانی را که ذکر صبح و شامشان حسین است؟ این روز ها عجیب بوی سیب به مشامم می رسد.. 🌸 پايان قسمت دوم 🌸 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا