✍ #شیخ_رجبعلی_خیاط خیاط (ره):
اگر مواظب دلتان باشید،
و غیر خدا را در آن راه ندهید
آن.چه را دیگران نمیبینند شما میبینید
و آنچه دیگران نمیشنوند شما میشنوید
🍁🍂🍁🍂
✨﷽✨
#داستان_های_اخلاقی
✍️روزی جوانی نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی میرسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟
🔆حضرت موسی (ع) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی میکردم. روزی بز ضعیفی بالای صخرهای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکهای نقره نیست که از فروش تو در جیب من میرود.
میدانی موسی از سکهای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بینیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمیبینی و نمیشناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
☀️ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمیرسد، بلکه با عبادت میخواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم.
💠وهر كس كه از ياد خداى رحمان روى گرداند، شيطانى بر او مىگماريم كه همواره همراهش باشد.
📚سوره زخرف آیه 36
🍁🍂🍁🍂
📚سه وصیت جوان معصیت کار
نجيب الدين نقل فرموده است: يك شب در #قبرستان بودم، ديدم چهار نفر مى آيند و يك #جنازه روى دوش دارند. من جلو رفتم و به آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم به نظر مى رسد كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد تا كسى از اسرارتان سر در نياورد.
گفتند: آى، گمان بد نكن زيرا مادرش با ماست. ديدم پيرزنى جلو آمد، گفتم اى مادر، چرا نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى؟
گفت: چون جوان من معصيت كار بود و خودش چند وصيت كرده است.
اول: چون من از دنيا رفتم طنابى به گردنم بى انداز و مرا در خانه بكش و بگو: خدايا اين همان #بنده گريز پا و گناهكارى است كه به دست سلطان #اجل گرفتار شده او را بسته نزد تو آورده ام به او #رحم كن.
دوم: جنازه ام را شبانه دفن كن تا كسى بدن مرا نبيند واز جنايات من ياد نكند تا #عذاب شوم.
سوم: اين كه بدنم را خودت دفن كن و در لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من #توبه كرده ام واز كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده.
وقتى كه جوانم از دنيا رفت، ريسمانى به گردنش بستم و او را كشيدم. ناگهان صدايى بلند شد و گفت: الا ان #اولياء_الله هم الفائزون، با بنده گنه كار ما اين طور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم.
خوشحال شدم كه توبه اش پذيرفته شده و او را به طرف قبرستان آوردم. من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در #قبر گذاشتيم همين كه خواستم #لحد را بچينم، آيه اى را شنيدم كه: (الا ان اولياء الله هم الفائزون )
از اين جريان نتيجه گرفتم كه توبه جوان گناهكار مورد قبول واقع شده است و خداوند دوست ندارد بنده گناهكارش كه توبه كرده، مورد #اهانت قرار گيرد.
📚منبع : قصص التوابين، ص 110
🍁🍂🍁🍂
🌷۱۶ آیه درفضائل امیرالمومنین واهل بیت ع:
🌷۱. پاک ومعصومندآیه تطهیر۳۳ احزاب
🌷۲. سبقت در دین..............۱۰ و۱۱ واقعه
🌷۳.مجاهدفی سبیل الله هستند۹۵ نساء
🌷۴.در راه خدا طعام به نیازمندان دادند۹ انسان
🌷۵. آیه مباهله...................۶۱ آل عمران
🌷۶.آیه فضیلت شهادت....۱۶۹ آل عمران
🌷،۷. آیه تبلیغ ولایت..............۶۷ مائده
🌷۸. آیه اکمال دین،.................۳مائده
🌷۹. آیه ولایت وخاتم بخشی...۵۵ مائده
🌷۱۰. لیلة المبیت......................۲۰۷ بقر.ه
🌷۱۱. دوست داشتنشان واجب است۲۳ شورا
🌷۱۲. حضرت علی کل علم کتاب رادارد۴۳رعد
🌷۱۳.عم یتسائلون.عن النباالعظیم.سوره عم
نباء عظیم است
🌷۱۴.انماانا منذر...ولکل قوم هاد.۶۵ ص
هادی امت است
🌷۱۵.سئل سائل بعذاب واقع..معارج
🌷۱۶.واعتصموابحبل الله...۱۰۳ آل عمران
حبل الله وریسمان محکم خداست
🍁🍂🍁🍂
103.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠زندگی پس از زندگی (فصل دوم)
فیلم کامل قسمت دوم
▪️این قسمت: دست گیر
▫️تجربه گر: خانم جلیلیان
90.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠زندگی پس از زندگی (فصل دوم)
فیلم کامل قسمت اول
▪️این قسمت: آرام
▫️تجربهگر : خانم محمدزکی
🔸واقعیت تجمع دیشب مقابل دانشگاه شریف چه بود؟
🔹روز گذشته از حوالی ساعت ۱۹ گروهی از دانشجویان دانشگاه شریف مقابل درب این دانشگاه در خیابان آزادی تجمع کرده و با شعارهای خود خواستار آزادی دانشجویان بازداشتی شدند.
🔹با وجود آنکه عده انگشتشماری با سر دادن شعارهای ساختارشکنانه و بعضاً رکیک، قصد همراه کردن جمعیت با خود را داشتند، شعارهای دانشجویان سمت و سوی سیاسی به خود نگرفت و شعارها منحصرا بر آزادی دانشجویان متمرکز بود.
🔹عده معدودی هم از پنجره منازل خود در کوچه و خیابانهای منتهی به دانشگاه شریف قصد تحریک مردم به خروج از خانه و همراه کردن آنها با معترضان را داشتند که تا انتهای تجمع، شعارهای ساختارشکنانه آنها با استقبال مردم مواجه نشد.
🔹پس از گذشت یکساعت از آغاز تجمع دانشجویان، پلیس که تا آن زمان فقط از دور نظارهگر این تجمع و تامینکننده امنیت معترضان بود، برای روان کردن بار ترافیکی سنگین خیابان آزادی و متفرق کردن افراد محدودی که در لابلای جمعیت با شعارهای خود قصد به آشوب کشیدن تجمع را داشتند، مجبور به استفاده از گاز اشکآور شد.
🔹با حضور آقای زلفیگل وزیر علوم در دانشگاه شریف و گفتگوی او با دانشجویان معترض، تجمع اعتراضی دانشجویان رفته رفته پایان یافت اما حضور افراد غیردانشجویی که با اهداف دیگر در مقابل دانشگاه شریف و خیابانهای اطراف حضور پیدا کرده بودند تا پاسی از شب ادامه پیدا کرد.
#حجاب #ایران #برخورد_قاطع
🍁🍁🍂🍁🍂
❌پزشکی قانونی قراره نتایج پرونده #مهسا_امینی رو منعکس کنه ولی خیلی اتفاقی سریال نمایش خانگی همزمان داره پزشکی قانونی رو زیر سوال میبره و مردم رو بی اعتماد می کنه!!!#حجاب
✍ما رسما با یک شبه کودتای پیچیده ترکیبی از قبل برنامه ریزی شده مواجهیم....#ایران
🍁🍂🍁🍂
📸میدونید چرا اون دختر توی هلند کامل لخت نشده بود؟ چون اونجا قانون داره و برهنگی کامل جرمه، پس چرا اینجا برای پس گرفتن بدنشون خفه خون گرفتند ... این آزادی که اینا دنبالش هستن فقط در جوامع حیوانی پیدا میشه
مهسا_امینی #حجاب #گشت_ارشاد بهانه است اصل نظام نشانه است 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ببینید هدف آنها از آزادی چیست؟
♦️دم امام خمینی گرم که ۴۰ سال پیش فهمید شما از آزادی چیو میخواید.
مشتی سلیطه که مفاهیم عمیقی چون زن، زندگی و آزادی رو به کثافت میکشند.
تا ابد به این مانیفست مستهجن کافرم
#زن_عفت_افتخار #ایران
#برخورد_قاطع
🍁🍂🍁🍂
🔴سردار حسنزاده: شنود کردیم و فهمیدیم آمریکا میخواهد مردم را به خیابان بکشاند
🔹فرمانده سپاه تهران: دو هفته پیش در یکی از شنودها یکی از افرادی که سِمتی هم در آمریکا دارد، عنوان کرد که در آمریکا به این جمعبندی رسیدند که فشار حداکثری نمیتواند آنها را مقابل ایران به پیروزی برساند؛ از این روی تنها راه این است که به بهانه فشار اقتصادی، مردم را به خیابانها بکشانیم و به واسطه آن شاید بتوانیم به پیروزی برسیم؛ لذا دیدید که در اینحادثه اخیر علیرغم اینکه همه متأثر شدند، اما دشمنان به همین بهانه، عدهای را به خیابانها آوردند و خسارتهایی را به بار آوردند.
#حجاب بهانه است اصل نظام اسلامی #ایران و #امام_زمان نشانه است 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دفاع جانانه از زنان ایرانــــی در برنامـــــــــــــــــه من و تو 👌
⭕️ ببینید چقدر در این گفتگو شلوغ میکنن تا حقایق مربوط به زنان ایرانی شنیده نشه
#زن_عفت_افتخار کشور #امام_زمان #حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوفته
یک کیلو گوشت مخلوط گوسفند و گوساله با سه عدد پیاز متوسط رنده شده و آبش گرفته بانمک کمی فلفل و زرد چوبه مخلوط کرد یه دسته سبزی تازه (نعنا٬ ریحون ،پیازچه )توی دستم با چاقو خرد کردم به مواد اضافه کرد دوتا تخم مرغ هم زد یه لیوان لپه که تقریبا نیم پز شده بود به همراه یه لیوان برنج خیس خرده با گوشت کوب له کرد به مواد اضافه و مثل خمیر ورز داد بعد ۶، ۷ بار ب داشت و به ظرف کوبید بعد هم دستش خیس کرد و تو دستش گرد کرد این مواد حدود ۱۲ کوفته برای ۱۲ نفر بود. سه تا پیاز رنده کردیم با کره تفت داده نمک ز دچوبه و دو قاشق سوپ خوری رب اضافه کردم تفت داده وآب اضافه کردم وقتی جوش اومد کوفته هارو داخل آب درحال جوش آرام گذاشت و سیب زمینی پوست کنده و گوجه اضافه کردیم و حدود دوساعت زمان داد تا بپزه
#شیرینی_پفکی_نارگیلی
من ۳ تا سفیده تخم مرغ رو اول با همزن دستی زدم تاا از حالت لختگی در بیاد کمی روش کف سفید دربیاد بعد ۲۴۰ گرم شکر بهش اضافه کردم حدودا ۵ دقیقه زدم تا کش اومدبعد بهش ۱۵۰ گرم پودر نارگیل اضافه کردم خوب مخلوط کردم
گذاشتمش رو بخار اب حدودا ۳ دقیقه نه در حدی که مواد داغ بشه در حدی که شکرم اب بشه
اما نکته اینجاست که شکر باید دانه ریز باشه تا زود حل بشه پس تا ۳ دقیقه در حد اب شدن شکر هم میزنیم رو بخار اب بعد میزاریم کنار و نصف پیمونه روغن مایع اضافه میکنیم. خوب هم میزنیم یکدست میشهکف سینی فر رو کاغذ روغنی میزاریم با قیف مواد رو میریزیم با فاصله و تو فر از قبل داغ شده دما ۱۶۰ و تایمشم ۲۰ دقیقه در حد طلایی شدن روی شیرینی
شیرینی تو فر پف میکنه در میاریم پفش میخوابه یکم پس این طبیعیه میزاریم سرد بشه و از سینی بر میداریمش چون خورد میشه
سالاد كلم
كلم سفيد
خيار
فلفل سبز دلمه اي
كنسرو ذرت
نخود سبز پخته شده
هويج
سس ماست شامل:
ماست ، سه ق غ
سس خردل ، يك قاشق( ق غ) نصفي
آبليمو ، دو ق غ
سركه سفيد ، يك ق غ
روغن زيتون ، دو ق غ
عسل يا شكر ، نصف ق چ
جعفري خرد شده نصف ق غ
پودر سير نصف ق چ (اختياري)
همه مواد رو خورد کرده ترکیب کنید و با سس سرو کنید
پروانه های وصال
#عبور_از_لذتهای_پست 33 🔶 " ترکِ لذّت(لذت پست) "🔶 🔰رنجِ ترکِ لذت،اگر چه سخت هست اما وقتی واردش می
#عبور_از_لذتهای_پست 34
🔶 اونوقت میبینی که خدا ، از مامان ها هم مهربون تره💓
زندگیت میشه سراسر لذت!!
💙راه میری لذت میبری!!
💚غذا میخوری لذت میبری!!
💜سکوت میکنی لذت میبری!!
💛حرف میزنی لذت میبری!!
""همش میشه لذت....""😌
🌺💓🌹
حیفه که این همه لذت رو تجربه نکنی....
💎وقتی خداوند به انسان نگاه کنه، تک تکِ لحظات زندگیش میشه لذت بردن
➖فقط ما باید خیلی مراقب باشیم که
از " نگاهِ خدا " نیفتیم....😓
پروانه های وصال
🔈#مستند_صوتی_شنود 🔰 نیروی امنیتی که #زندگی_پس_از_زندگی را درک کرد 📣 جلسه هشتم 🔷 توضیحات برادر
جلسه هشتم پیشنهاد دانلود برای کسانی کا ندیدن
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت١٥ پس دور از چشمان مرد، شروع كرد به كتاب خوندن. همين وصال دوباره ناهيد و
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت١٦
فقط شايد شدت و حدتش در مورد افراد مختلف و بنا به فرهنگ خانوادهها فرق داشته باشه.
فهيمه ديگر حالا با هيجان بيشتري حرف ميزد. دماغش را خاراند و گفت:
- مثلاً كدوم يك از ما در ازدواجمون كاملاً آزاديم؟! بله. ممكنه بعضي از ما باشيم كه خانواده مون حق انتخاب رو هم كاملاً به دختر واگذار كنن تا از ميون خواستگارهاش، هر كسي رو خواست انتخاب كنه. ولي خود اين هم يعني محدوديت! يعني اين كه دختر بايد منتظر باشه تا شايد پسر ايده الش به خواستگاريش بياد وشايد هم نياد. عاطفه گفت:
- به قول قديميها گشنگي نكشيدي كه عاشقي يادت بره! تو هنوز فكر اين دماغ سوختگي رو نكردي كه ممكنه جايي بري خواستگاري و راهت ندهند! وگرنه هيچ وقت چنين آروزيي نمي كردي.
- بله! ولي بقيه انتخابها چي؟ انتخاب شغل و تحصيلات؟ مثلاً بعضي از رشتهها ورودش براي دخترها ممنوعه، در بعضي ديگر هم فقط درصد خاصي از دخترها رو قبول ميكنن. ديگه انتخاب شغل كه صد پله بدتره. اولاً كه دخترها و زنها رو به خيلي از مشاغل راه نمي دن. ثانياً حالا با هزار مكافات شغلي گيرآوردي، به خاطر مسائل بچه داري و اين حرفها نمي توني خوب به كارت برسي و به همين دليل پيشرفت هم نمي توني بكني.
يك لحظه جاي مامانم را پيش خودم خالي كردم. البته پيش من كه نه، ما خودمون سه نفر بوديم. شايد بهتر بود كه كنار راحله و فهيمه بنشيند. راحله كه انگار از صحبتهاي فهيمه نيرو گرفته بود، گفت:
- البته اينها چيزهاييه كه گاهي به چشممون مي خوره. ممكنه بعضي وقتها اعتراض كوچكي هم بهشون بكنيم. بگذاريم كه از روي اجبار قبولشون كرديم و گذشتيم، چون راه چاره اي هم نداريم. ولي مسائلي هست، محدوديتهايي هست كه به چشم نمي آد. ما هم اصلاً بهش توجه نمي كنيم، چه برسد به اعتراض!
مثلاً اينكه دخترها حق ندارند توي كوچه و خيابان بدوند، حتي اگه مهمترين كار دنيا رو داشته باشن يا ديرشون شده باشه. چرا؟ چون مردم فكر ميكنن عجب دختر بي حياييه! حتي حق نداريم تو خيابون همديگه رو با اسم كوچك صدا بزنيم يا بخنديم.
وضع بعضی هامون در مورد رفت و آمد كردن به خانه اقوام و دوست هامون كه ديگه نگفتنيه! هزار دنگ و فنگ داره. حالا پسرها هم چنين محدوديت هايي دارند؟
سميه با لحن طعنه آميز گفت:
- فكر ميكنم چيزي داريم به نام حياي زنانه يا دخترانه!
فهيمه عينكش را كه پايين آمده بود، بالاتر گذاشت و گفت:
- پس فشارها و محدوديت هايي كه بقيه برامون ايجاد ميكنن چي؟
عاطفه ديگر مهلت نداد كه فهيمه چيزي بگويد، ناله اي كرد و گفت:
- آي قربون اون دهنت برم فهيمه جون كه گل گفتي، فدات بشم. زدي توي خال! مدينه گفتي و كردي كبابم. آقا! من يكي طرف فهيمه ام! چون می فهمم داره چي ميگه.
راحله زير لب زمزمه كرد:
- چه عجب!
ولي عاطفه نشنيده گرفت. شايد وقت جواب دادن به او را نداشت.
- آقا ما تو خونه يه داداش داريم، بابامون رو درآورده. انگار شكم آسمون سوراخ شده و آقا از اونجا اجلال نزول كرده اند توي خونه ما. ما كه حق هيچ كاري نداريم، هيچ جا هم نبايد بريم، به جاي خود. آقا هم در همه امورشون آزادن، به جاي خود. اصلاً انگار من و آبجي ام هم كلفت اونيم. يه ذره بچه، يه سال هم از من كوچيكتره، اما چپ ميره و راست ميآد، دستور ميده.
كي جرات داره كه خرده فرمايشات آقا رو انجام نده، اون وقت خربيار و باقالي باركن! اصلاً انگار نه انگار كه ما هم آدمي، چيزي هستيم.
فاطمه گفت:
- فكر ميكني تقصير كيه؟ سميه تك انگشتش را از لاي دندان هايش در آورد وگفت:
- تقصير خودمونه. وقتي كه خود ما زنها، خودمون رو دست كم ميگيريم و به خودمون ظلم ميكنيم، ديگه چه توقعي از بقيه است؟
عاطفه دوكف دستش را بهم كوبيد:
- درست شد! همين يه قلم رو كم داشتيم. عالم و آدم كه تو سرمون ميزنن، فقط همينمون مونده بود كه خودمون هم بزنيم توي سر خودمون.
دهانم را باز كردم چيزي بگويم، ولي زود پشيمان شدم. اما فاطمه ديد.
- از اول تا حالا اين دورو بري ها حرف زدن و نظراتشون رو گفتن، جز خانم عطوفت و شاهرخي. بد نيست فعلاً نظر مريم خانم رو بشنويم و بعد هم نظر ثريا خانم رو.
كمي مكث كردم. صورتم داغ شد. فكر كنم خيلي سرخ شده بودم. از زير چشم نگاهي به ثريا كردم. خواستم ببينم او در چه حالي ست؟ هيچ! اصلاً انگار نه انگار كه چيزي شنيده يا ميخواهد بگويد. شايد اصلاً پيشنهاد فاطمه را نشنيده بود! مگه كره؟ لبم را گزيدم و بالاخره به حرف آمدم.
- خب! منم فكر ميكنم كه بچهها راست ميگن. يعني... يعني اين كه فكر ميكنم خود ما زنها هم همديگه رو قبول نداريم. يعني... يعني اين كه خودمون هم به خودمون اعتماد نداريم. چه طوري بگم؟! يعني فكر ميكنم دكتر هم اگر بخوايم بريم، دوست داريم پيش دكتري بريم
كه مرد باشه.
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت١٦ فقط شايد شدت و حدتش در مورد افراد مختلف و بنا به فرهنگ خانوادهها فرق
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت١٧
يا براي آموزش رانندگي هم همين طور. فكر ميكنم مربي مرد رو ترجيح ميديم و فكر كنم در مورد اساتيد دانشگاه هم اوضاع همين طوره!
عاطفه رو به من كرد و گفت:
- ميبخشين، من فكر ميكنم چيزي از حرفهاي شما سر در نياوردم. من فكر ميكنم راجع به كارهاي برادرم حرف زدم، ولي فكر ميكنم شما چيز ديگه اي به هم بافتين. بد نيست فكر كنين و ارتباط بين اين دو رو بگين.
احساس كردم از كوير بخار بلند ميشه. يا اين كه نه، شايد هم از كف جاده بود. هر چي بود كه خيس عرق شدم. زير چشمي به بچهها نگاه كردم. فاطمه سقلمه اي به عاطفه زد. راحله و فهيمه هم به لبخندي اكتفا كردند. سميه چشم غره اي به عاطفه رفت. ولي ثريا؛ هيچ! انگار واقعاً صد ساله كه كره! سعي كردم به روي خودم نياورم و وانمود كنم كه متوجه طعنه عاطفه نشده ام.
گفتم:
- منظورم اينه كه... اينه كه تو خانواده شما هم، مادرت با اين كه زنه و بايد طرف تو باشه، اما هواي برادرت رو داره. يعني اون هم به تو توجهي نداره. فكر ميكنم اون هم تو رو دست كم ميگيره.
فقط وقتي كه بچهها خنديدند، فهميدم كه گند زدم. همه اش تقصير اين تكيه كلام« فكر كنم» بود! دستمال كاغذيم را از جيب مانتويم درآوردم و عرقم را پاك كردم. سميه صبر نكرد تا خنده بچهها تمام شود وسط خنده هايشان حرفش را شروع كرد:
- البته موقعي كه گفتم زنها خودشونو دست كم ميگيرن، دقيقاً منظورم حرفهاي مريم خانم نبود، اگر چه بي ارتباط هم نيست.
بچهها ساكت شدند. به نظرم آمد كه سميه عمداً زود صحبتش را شروع كرد. انگار ميخواست بچهها را وادار كند تا خنده شان را قطع كنند. ميخواست من كمتر خجالت بكشم. شايد هم واقعاً اون به گونه اي هواي مرا داشت.
گفت:
- خب، موقعي كه گفتم زن ها، دقيقاً منظورم صرف ارتباط زنها با همديگه نبود. بلكه منظورم شخصيت و هويت زنها بود.
عاطفه اخم هايش را در هم كشيد:
- آتو ديگه چرا ادا و اطوار در ميآري، قلمبه، سلمبه حرف ميزني. هنوز هيچي نشده از راحله واگرفتي؟
- خب، يعني اين كه ما زنها و دخترها به طور معمول خودمونو دست كم ميگيريم. جايگاه انساني و اجتماعي خودمونو گم ميكنيم. براي همين هم معمولاً زندگي و وقتمون رو صرف چيزهاي بيهوده ميكنيم. چيزهايي كه هيچ ارزشي ندارن. به قول معروف، نه به درد اين دنيا ميخورن نه اون دنيا.
عاطفه با دست كوبيد روي صندلي:
- د بازم كه همون شد آبجي، دِ لري بوگو بذار مام بفهميم.
- خب اين كه هر روز بايد يه ساعت از وقتمون رو پاي آينه تلف كنيم و خودمون رو آرايش كنيم. كه چي؟ هيچي! بايد هميشه يه آينه دنبالمون باشه و دقيقه به دقيقه خودمون رو توش تماشا كنيم و به چشم و ابرومون ور بريم كه چي؟ هيچي! همه فكر و ذكرمون النگو و گردنبند و طلا شده كه چي؟ هيچي! با لباس ها و مانتوهاي رنگارنگ بريم اين طرف و اون طرف كه چي؟ همه نگاهمون كنند! خب اينه معناي زن بودن؟ وقتي كه ما خودمون رو اين طوري دست كم ميگيريم، بايد به بقيه هم حق بديم كه به ما مثل يه عروسك نگاه كنن، نه مثل يك انسان.
- طعنه كه نمي زني؟
بالاخره او هم به حرف آمد! ثريا بود! سردي و خشونت عجيبي در صدايش موج ميزد كه با لحن گرمش در آشنايي روز اولمون فرق ميكرد. سميه سرش را به سمت ثريا برگرداند:
- منظورت چيه؟ براي چي بايد طعنه بزنم؟ ثريا مستقيم و صريح خيره شد توي چشمهاي سميه.
- حس ميكنم تو از بودن من توي اين سفر خوشحال نيستي.
عاطفه خنديد. خونسرد و بي خيال:
- ديوونه شدي؟ معلومه كه اين طور نيست! چطور ممكنه فكر كني كه اون از تو خوشش نمي آد؟ براي چي بايد اين طور باشه؟
ثريا سرش را پايين انداخت.
- پس منظورش از اين حرفها چي بود؟
سميه هم سرش را پايين انداخت و كمي مقنعه اش را جلوتر كشيد.
- خب من!... من هيچ منظور خاصي نداشتم. من فقط عقيدهام رو گفتم، حرفم هم كاملاً كلي بود درباره حس خود كم بيني در زن ها.
ثريا دوباره سرش را بالا آورد. اين بار جهت نگاهش به همه بود، با حالتي تدافعي.
- كي ميگه؟ اين دو تا هيچ ربطي با هم ندارن. آرايش كردن هيچ ربطي با خود كم بيني و اين مزخرفاتي كه تو ميگي نداره. خود كم بيني يعني اين كه زنهاي ما امروز خودشون رو توي خونه هاشون قايم كردن....
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت١٧ يا براي آموزش رانندگي هم همين طور. فكر ميكنم مربي مرد رو ترجيح ميديم
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت١٨
- خب پس تو كه ميدوني، بگو براي چي آرايش ميكنن؟
- معلومه! براي اين كه همه بايد با سرو وضع مرتب رفت و آمد كنيم. همه ميخوايم قشنگ تر باشيم. جايي كه ميريم مسخره مون نكنن، تحويلمون بگيرن.
سميه شانه اش را بالا انداخت:
- نگفتم؟! اين هم نمونه اش!
لپهاي سفيد ثريا كمي قرمز شد.
- يعني چي. اين هم نمونه اش؟ درست حرفت رو بزن ببينم حرفت چيه! مگه خودت از تميزي و زيبايي بدت ميآد؟
- نخير! من فقط حرفم اينه كه چرا بايد دختر دانشجو و تحصيلكرده ما اين قدر احساس ضعف كنه كه بخواد با زيباسازي ظاهرش اونو جبران كنه؟!
ثريا ابروهايش را در هم كشيد:
- كي ميگه؟ همه زيبايي رو دوست دارند. مگه تو دوست نداري؟
سميه سعي ميكرد خودش را كنترل كند:
- چرا دوست دارم! من هم زيبايي رو دوست دارم؛ ولي نه فقط زيبايي رو! چيزهاي ديگه رو هم دوست دارم. حتي بعضي هاشون رو خيلي بيشتر از زيبايي با اون تعريفي كه تو منظورته، دوست دارم.
ثريا دندان هايش را روي هم فشار داد:
- تو...!... تو!
- صبر كن! هنوز حرفم تمام نشده! تا يادم نرفته يه چيز ديگه رو هم بگم.
سميه به طرف بقيه بچهها برگشت:
- همه تون، متوجه شدين كه ثريا گفت به خاطر اين كه هر جا ميريم تحويلمون بگيرن، مسخرمون نكن. من ميخوام بگم كه فقط اين ثريا نيست كه چنين طرز فكري داره، همه مون همين طوريم! در اصل اين يه فرهنگ غلط در جامعه بود كه اين فكر رو در زنها و دخترها به وجود آورد كه خوبي و برتري فقط توي قشنگي و زينت آلات و لباسهاي شيكه.
- تو فكر ميكني كي هستي كه اين طوري در مورد همه قضاوت ميكني؟
مسلماً صداي ثريا بلند بود. بيش از اندازه. ولي نه آن قدر كه راننده فرياد بكشد و بگويد كه « چه خبره؟ » با صداي راننده همه ساكت شدند. من و عاطفه و فاطمه و سميه كه رويمان به سمت عقب اتوبوس بود به طرف راننده برگشتيم. توي آينه بالا سرش نگاه كرد و گفت:
- معلوم هست اون وسط اتوبوس چه خبره؟ باباجون اين جا اتوبوسه. ميدون جنگ كه نيس! دِ ما ام خير سَر امواتمون ميخوايم رانندگي كنيم. باس حواسمون جم باشه يا نه؟
ثريا خواست حرفي بزند كه فاطمه جلويش را گرفت. انگشتش را روي بيني اش گذاشت و لب پايينيش را گزيد. ثريا دندان هايش را روي هم فشار داد و با مشت كوبيد به صندلي جلوييش. شاگرد راننده به سمت او خم شد و چيزي گفت. راننده همان طور كه جلويش را نگاه ميكرد فرياد كشيد:
- چي چي و صلوات برفسم آقا مجيد! دانشجون كه باشن! دِ اينا كه يعني تحصيل كردن كه باس بيشتر رعايت حال ما رو بوكنن. د ما ام انسونيم به ابوالفضل! اعصاب داريم.
آقاي پارسا از جايش بلند شد و كمي با راننده صحبت كرد. راننده كمي سرش را به نشانه تاييد تكان داد.
- چشم!... چشم! آقاي پارسا به خدا ايناام مث دختر خودمون ميمونن. ولي شمام باس به ما حق بدي... چشم! به رو اون دو تا تخم چشمام.
آقاي پارسا از همان صندلي جلو كه نشسته بود بلند گفت:
- براي سلامتي آقاي راننده و آقا مجيد و براي سلامتي تمام مسافرها صلوات بلند ختم كنين. بعد از فرستادن صلوات، چند لحظه همه ساكت شدند. صداي آهسته و فرو خورده عاطفه اولين صدايي بود كه سكوت را شكست:
- به علت خرد بودن اعصاب آقاي راننده دنباله جنگ تا چند لحظه ديگر....
فصل چهارم
سميه گفت:
- اون حق نداشت با يه سري دختر اينطوري حرف بزنه، فكر كرده ما كي هستيم يا اينجا كجاست كه هرچي از دهنش دراومد به ما بگه!
فاطمه گفت:
- قبول دارم رفتارش اشتباه و واكنش اون بيش از حد تند بود، حرفي نيست! ولي شايد هم اعصابش از جايي، ازبي خوابي يا هر چيز ديگه اي خرد بوده، نتونسته خودش رو كنترل كنه.
مثل اينكه ترس عاطفه ريخته بود. چون دوباره صدايش عادي شد.
- آره بابا! شماهم بي خودي پيله نكنين! بنده خدا گناه داره. اصلا" بيايين سراغ بحث خودمون.
راحله گفت:
- داشتيم راجع به خودكم بيني زنها حرف ميزديم. سميه خانم گفت كه آرايش كردن زنها براي اينكه توي جامعه تحويلشون بگيرن نشونه اينه كه زنها خودشون رو دست كم گرفتن، يا چيزي شبيه اين. البته من شخصا" نمي خوام حرفش رو كاملا" ردكنم. ولي ميگم اين ظاهر قضيه است و ما نبايد فقط در بند ظاهر بمونيم. بايد دنبال علتش بگرديم و ريشه اش رو پيدا كنيم.
فاطمه سرش را تكان داد:
- حالا به نظر خودت علت به وجود اومدن چنين روحيه اي توي زنها چيه؟
راحله كمي مكث كرد. مجله لوله شده اش را چند باري به صندلي جلويي كوبيد. انگار ترديد داشت يا ميخواست جوابش را سبك وسنگين كند.
- به نظر من...
ادامه دارد....
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️هشدار...
❌🎥دیدن این کلیپ به همه دختران و مادران این سرزمین توصیه می شود.
تجاوز به دختران ایرانی توسط آمریکایی ها و منافقین و براندازان!!
#حجاب
#ایران
#آزاده_باش
مداحی_آنلاین_اول_به_نام_عشق_سیدمجید_بنی_فاطمه.mp3
4.2M
🔳 #شهادت_امام_حسن_عسکری(ع)
🌴اول به نام عشق به نامت به نام حُسن
🌴ما که تحیریم همه در مقام حُسن
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
⏯ #روضه
🥀🍃