eitaa logo
پیام کوثر
726 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
8.4هزار ویدیو
175 فایل
برنامه های ثابت کانال پیام کوثر : #امام_زمانم ، #یاران_آسمانی، #سبک_زندگی_اسلامی ، #جهاد_تبیین ، #فرزندآوری ، #تربیت_فرزند ، #داستانک ، #مسابقه ، #تلنگر ، #پندانه ، #گزارش و... ارتباط با ما : @Hkosar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5791935884542609352.mp3
21.06M
💬 قرائت دعای "عهــــد" 🎧 با نوای علی فانی هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 •┈••••✾•☘️🌸☘️•✾•••┈• @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️مردی هنوز چشم به راه جواب ماست گوش کن...🤌🏻 آیا صدای «هَل مِن ناصِر» امام حسینِ زمانت را می‌شنوی؟؟!! یعنی امام حسینِ زمانت را یاری کن 🤝 [..، امام باقر علیه السلام : ✍ مهدی و یاوران او ، امر به معروف و نهی از منکر می کنند ❤️‍🩹،..] ⚘اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ⚘ ......................................................... 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦮 قابل توجه مدعیان حمایت از سگ و طبیعت اگر واقعا دوستدار طبیعت هستید به سگ غذا ندهید ،به طبیعت غذا بدهید ! 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کول انداز و بارانداز هامون و تو المپیک پاریس دیدیدن؟ حالا موشک اندازامون و تو المپیک تلاویو ببینید! المپیک جبهه مقاومت اونجاست. رقابت اونجا بین باغیرت ترینها و شجاع ترینهای نسل بشریت علیه کودک کشها و مظلومان تاریخه.. جبهه رقابت ورزشی مارو از جبهه مقاومت علیه صهیون دور نمیکنه! 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 @payame_kosar
43.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این مرغ شدیدا برای نذری دادن پیشنهاد میشه😎 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 @payame_kosar
دختران آفتاب ۱۰۱-۱۰۴.mp3
18.93M
📗کتاب صوتی بخش ۱۰۱ تا ۱۰۴ آشنایی با داستان : داستان این کتاب با روایت مریم، دختر یکی از بازیگران مطرح سینما آغاز می‌‌شود. مریم از زندگی شخصی خود ناراضی است و در تصمیمی ناگهانی و بدون اطلاع خانواده‌‌اش، همراه با دوستان هم‌‌دانشگاهی‌‌اش در قالب اردوی زیارتی، راهی مشهد می‌‌شود.... سایر شخصیت ها ؛ فاطمه : مسئول اردو و بزرگ بچه ها ثریا : دختر محجبه ای نیست راحله : دارای گرایش های فمینیستی فهیمه : مدت کوتاهی در غرب زندگی کرده سمیه : دختر تند مزاج و حزب الهی عاطفه : دختر اصفهانی و شوخ ~•~🌿꧁🌹꧂🌿~•~ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دفاع جانانه مهمان وطن‌پرست ایرانی در بی‌بی‌سی از ایران و اذعان به شکست رژیم صهیونیستی در غزه ✖️محسن میلانی، مدیر مرکز پژوهش‌های راهبردی و استراتژیک در دانشگاه فلوریدا: ✖️عده‌ای می‌خواهند بگویند فرق است بین مردم و جمهوری اسلامی؛ اما حقیقت این است که جمهوری‌اسلامی‌ نماینده ایران است و زمانی که یک کشوری ممکن است به ایران حمله کند، به نظرم هر ایران‌دوست و وطن‌پرستی باید بیاید و از ایران دفاع کند. ✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ حملۀ موشکی و پهپادی حزب‌الله به مقر فرماندهی ارتش رژیم صهیونیستی ✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خبرنگار شبکه ۱۲ رژیم صهیونیستی: ایرانیان درحال مدیریت یک جنگ روانی علیه ما هستند ✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه پیروزی دیدنی «مهران برخورداری» و حرکت جوانمردانه او پس از شکست حریف ✾࿐༅•••{ 🌸✨🌸 }•••༅࿐✾ @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❤️∥•سجده بر تربت اعلای تو در وقت نماز حجم دلتنگی من را به شما کم کرده•∥❤️ 🏴@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شباهت چند دختر به ♨️ ماجرای بی‌خوابی دختر شهید 💢 وقتی که عروسک‌ها برای دخترها رنگ می‌بازند... 🔰 برشی از سخنرانی ، به مناسبت سالروز شهادت حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها 🏴@payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#گزارش_تصویری 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🖤 مراسم امروز نوجوانان پایگاه امام حسین (علیه السلام) 🏴 مراسم عزاداری شهادت حضرت رقیه (س) ، 🔶 با حضور خانم سعیدی پناه 🔸 پذیرایی و در آخر نماز جماعت و تقدیم کارت امتیاز به دخترای عزیز #نو_جوانه_ها #شهادت_حضرت_رقیه_س #پایگاه_امام_حسین_ع #حوزه‌_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان ╭┅─•❀♡❀♡•─┅╮ ‌    @payame_kosar ╰┅─•❀♡❀♡•─┅╯
#گزارش_تصویری ✅ آموزش صفرتا صد پخت و تزئین کیک تولد 🔸 توسط مربی خانم افشاری در مسجد دوازده امام (ع) شهرک فجر #نو_جوانه_ها #پایگاه‌حضرت‌علی‌بن‌ابیطالب‌ع #حوزه‌_مقاومت_بسیج_کوثر_اردکان 𖠇𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─── @payame_kosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور 🍁رمان هیجانی و فانتزی 🌷 🍁قسمت دایی مسعود و شاهین و عمو هادی (شوهرخاله مهناز) یکی دو باری همراه پدرم به کافه رفتند.. اما من سعی می کردم به بهانه های مختلف همراهشان نباشم. حوصله ی شلوغی را نداشتم😕 و از حضور در این جمع ها لذت نمیبردم. آخرین شب سفر برای شام به یکی از بهترین و گران ترین رستوران های شهر رفتیم. 🏤 بعد از ورود فهمیدیم تنها نوشیدنی که آنجا سرو می شد انواع گران ترین های دنیا بود.😔 در خانواده و فامیل ما استفاده از مشروب سالی چند بار در عروسی و سفرهای خاص و مراسم های ویژه مجاز بود. به اصرار عمو هادی که سنم بالاتر از هجده سال شده و میتوانم مثل بزرگتر ها از این نوشیدنی ها لذت ببرم یکی از آن ها را برایم انتخاب کرد.🍾 در فاصله ی آماده شدن غذا نوشیدنی ها را آوردند... ذهنم بهم ریخته بود. مرتب با خودم فکر می کردم باید چه کار کنم. صدای هیچ کدامشان را نمیشنیدم. با خودم گفتم 💭" آنها خانواده ام هستند، چیزی را نمی کنند که به نباشد. شاید زیادی حساس شده ام. این فقط یک نوشیدنی است مثل بقیه نوشیدنی ها. اگر باز هم مخالفت کنم حتما پدر و مادرم شاکی می شوند. من بزرگ شده ام و همه ی بزرگترهای فامیل گاهی از این نوشیدنی ها استفاده می کنند. اگر خوب نبود نمی خورم..." هرچقدر با خودم می رفتم خودم را قانع کنم نمی توانستم.... گر گرفته بودم. صدای خنده هایشان توی سرم می پیچید. به عمو هادی که روبرویم نشسته بود نگاه کردم. مشغول جک گفتن و خندیدن و نوشیدن بود. تا متوجه شد نگاهش می کنم به لیوان مقابلم اشاره کرد و با دست علامت داد که بردار. نگاهی به چهره ام انداخت و فهمید تحت فشارم. رو به عمو هادی گفت : " هروقت تشنه اش بشه میخوره. " دایی مسعود که کنارم نشته بود گفت : "نه بابا طفلی گناهی نداره یادش ندادین دیگه. شاهین قبل هجده سالگیش منت می کرد براش بریزیم ما نمیذاشتیم. " دایی مسعود لیوان را بلند کرد و دستم داد. شاهین و شهلا شروع به دست زدن کردند و تشویقم کردند. من گیج و منگ شده بودم و چهره ها را تار میدیدم. لیوان را نزدیک دهانم بردم. هرم نفس هایم آنقدر زیاد بود که لبه ی لیوان بخار گرفت.... چشمهایم را بستم.... ناگهان 🌸که بعد از شستشوی قبر شهدای گمنام فضا را فرا گرفته بود به مشامم رسید.... بلافاصله تصویر آن جلوی چشمم آمد : "ببخشید آقا ممکنه این شیشه گلاب رو باز کنید...". یاد آن و حرف های محمد افتادم : "بعضی چیزا ..." چشمهایم را باز کردم... و بی اختیار لیوان را پرت کردم روی زمین و به سرعت از رستوران خارج شدم. پدرم دنبالم آمد. داد زدم و گفتم : 😠🗣 _" ولم کنین میخوام تنها باشم". و شروع کردم به دویدن.🏃 احساس می کردم سینه ام تنگ شده و به اکسیژن نیاز دارم. آنقدر دویدم تا کنار ساحل🌊 رسیدم. جلوی دریا نشستم. دریا آرام و بی صدا بود. بغضم ترکید.😢 نفهمیدم چقدر زمان گذشت. ناگهان دیدم یک مرد جوان ایرانی کنارم نشست و گفت : _چی شده هم وطن؟ تنهایی؟ اینجا غریبی؟ چرا اینجوری بهم ریختی؟😊 ظاهرا نزدیک ساحل دکه داشت و نوشیدنی می فروخت. وقتی فهمیده بود حال خوبی ندارم آمده بود دلداری ام بدهد. اشکهایم را با آستینم پاک کردم و گفتم : + با خانوادم اومدم. اما... غریبم... شما اینجا چیکار می کنین؟ _ کاسبی می کنم. بیا بریم یه قهوه بخور یکم حالت بهتر شه. ☕️😋با خانوادت حرفت شده؟ + تقریبا... میخواستن کنن کاری رو انجام بدم که . ولی من نتونستم.😣 ادامه