eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.7هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
7.6هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~•○🌺🌱○•~ اےبـ🌪ـاد‌ صبا‌ برسون‌بھ‌ ح‌س‌ۍن‌؏ سلام منو✋🏻💔 سلام بـر حســین . 😔✋🏻 °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
°*'‌★💔🌺★'*° چنـد‌ وقتـیست ڪه‌ مـا از‌ دیـدن‌ خنـده‌هـای دلـربایت❤️ رجـز‌هـای حیدریت🗣 و شجاعت عباسیت💪 محـروم‌ شدیـم🥀 و‌ تـو‌‌ چنـد‌ وقتـیست در‌ قهقهـه‌‌ی مستانـه‌ات⠀ "عنـد‌ ربهـم‌ یرزقـون" شـدی…⠀ོ🌸💖 ⠀ོ ⠀ ⠀ོ ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
YEKNET.IR - vahed - arbaein - 99.07.16 - mehdi akbari.mp3
8.45M
●`~🥀🌱~● ●ڪࢪببلا من یه کوه دࢪدݦ ●داࢪݦ غریبونه بࢪ میگࢪدݦ 🎤 مهدی‌اکبری 👌🏻 ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
~°•❤️🌙•°~ من شڪایت دارݦ✋🏻 از آݩها ڪھ نمی فهمند چادࢪ مشڪے من یادگاࢪ مادࢪم زهࢪاست🥀 از آݩها ڪھ بھ سخره مےگیرند قـداسـتِ حجابِ مادࢪم ࢪا چـــــࢪا نمی فهمی؟😕 این تڪھ پارچھ‌ِے مشڪے، از هࢪ جنسے ڪھ باشد حـــُرمــت داࢪد🚫 ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
~°•❤️🌙•°~ من شڪایت دارݦ✋🏻 از آݩها ڪھ نمی فهمند چادࢪ مشڪے من یادگاࢪ مادࢪم زهࢪاست🥀 از آݩها ڪھ بھ سخره
یادت باشہ؛🍃🌸 چــادُرت‌فقط‌براےرضاےِ خداسٺ‌ولاغیر.. اگــرچـــادُرےڪـه‌بھ سر انداختــه‌اے ، خُـدایۍات‌نمۍڪُنــد ؛ نیــّتت‌را اصلاح‌ڪن...♥️:)
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
رمان دمشق‌ شهر عشق❤️🌿 #قسمت_چهل_هشتم 💠ما میان اتاق خشکمان زده و آنها وحشیانه به داخل خانه حمله
رمان دمشق‌ شهر عشق❤️🌿 💠 دود انفجار انتحاری دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا می رفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانه های اطراف شنیده می شد 💠 چشمم روی آشوب کوچه های اطراف می چرخید و میدیدم حرم حضرت زینب س بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان تکفیری گوشم را کر کرد. 💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش میلرزید و او نعره می کشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و میشنیدم او به جای جواب، اشهدش را می خواند که قلبم از هم پاره شد. 💠میدانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند ایرانی ام و تنها با ضجه هایم التماس می کردم او را رها کنند. 💠مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم که گلویم خراش افتاد و طعم خون را در دهانم حس می کردم. 💠 از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان تورم دیدم دو نفرشان شانه های مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم : «یا زینب!» 💠با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانه ام را کشیدند 💠 که حس کردم کتفم از جا کنده شد. با همین یک کلمه ایرانی و شیعه بودنم را با هم فهمیده بودند و نمی دانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند. 💠 بین پاها و پوتین هایشان در خودم مچاله شده و همچنان حضرت زینب ها را با ناله صدا می زدم، دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند و آن ها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند 💠که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان می دادند و یکی خرناس کشید : ابوجعده چقدر براش میده؟» 💠و دیگری اعتراض کرد : «برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ میدونی میشه باهاش چندتا اسیر مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ 💠ارتش آزاد خودش میدونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!» سپس به سمت صورتم خم شد، چانه ام خیس اشک و خون شده بود و از ترس و غصه میلرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد 💠«فکر نمی کردم سپاه پاسداران جاسوس زن داشته باشه!» از چشمانشان به پای حال خرابم خنده می بارید و تنها حضور حرم حضرت زینب س دست دلم را گرفته بود 💠تا از وحشت اینهمه نامحرم تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصره شان سرم پایین بود و بی صدا گریه می کردم. 💠 ای کاش به مبادله ام راضی شده بودنو و هوس تحویلم به ابوجعده بی تاب شان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند. 💠 احساس می کردم از زمین به سمت آسمان آتش می پاشد که رگبار گلوله لحظهای قطع نمی شد و ترس رسیدن نیروهای مقاومت به جان شان افتاده بود 💠 که پشت موبایل به کسی اصرار می کردند : «ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!» 💠صدایش را نمی شنیدم اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین می کند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند. 💠 پیکرم را در زمین فشار میدادم بلکه این سنگها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانه ام را با تمام قدرت کشید و تن بی توانم را با یک تکان از جا کند. 💠 با فشار دستش شانه ام را هل می داد تا جلو بیفتم، میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلابه می کشیدند که عجالتا خنجرهایشان غلاف بود. 💠پاشنه در پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هم می دادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راه پله زمین خوردم. 💠احساس کردم تمام استخوان هایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام حضرت زینب س به لبهایم نمی آمد که حضرت را با نفسهایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است. 💠 دلم می خواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمی دادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. 💠 شانه ام را وحشیانه فشار میدادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس می کردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمی رفت 💠 که از پیچ پله دیدم روی میل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف می زند. مسیر حمله به سمت حرم را بررسی می کردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد. ✍نویسنده:فاطمه‌ولی‌نژاد °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f.👆
○⬤🥀⬤○ دگر بس نیست؟ آقاجان... دیگر از انتظار نگو از وصال بگو.. از پایان جمعه های بی تو بگو! آقاجان بگو كه به زودی هدهد صبا خبر از آمدنتان را نوید می دهد. بگو كه می آیی و مرهم دل های شكسته و خسته ی ما می شوی °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⬤○🌹🍃○⬤ سـلام مضـطرِ غـریب...😔✋🏻 روزهـاے نیامـدنت را مـے شـمارم و رو به قبـلـہ امن یجـیب مـے خـوانم سلام مضطرِ غریب °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
⬤○🌹🍃○⬤ سـلام مضـطرِ غـریب...😔✋🏻 روزهـاے نیامـدنت را مـے شـمارم و رو به قبـلـہ امن یجـیب مـے خـوانم
•|📮🌸|• میگن‌ڪه‌امام‌زمان‌مثلِ‌همون.. مادریھ‌ڪه اگہ بچش‌گم‌بشھ‌.. بیقرار میشھ..🌱 و میگردھ دنبالش میگما ؟ ما مثلِ اون‌بچھ ای‌ڪھ.. وقتـے مادر پدرشو گم‌میڪنھ.. گریه‌زاری‌می‌ڪنھ هستیم؟!💔 ✋🏻♥️ 💧✔
12.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•~🕊❤️~•° میگه دیدݦ مجنوݩ کنـار ساحـ🌊ـل نشسته هے مینویسه روے ماسه ها... میاد میشوره... دوباره مینویسه... °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f