1_23005704.mp3
1.89M
🔻مسیح علینژاد و همه سلبریتی های بی سواد جامعه، حتما این فایل رو گوش کنن تا بدونن زن در آمریکا و اروپا چه جایگاهی داره‼️
🎤 استاد پورآقایی
#ارسالی_اعضا🌺🍃
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
ایشون هم فاطمه طهورای عزیز
#ارسالی_اعضا
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
فاطمه نورای سه ساله از تبریز
#ارسالی_اعضا
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
♻️ #حامی_ایتا
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هرچندکه یک عمرجوابت کردیم
بارأی به این وآن عذابت کردیم
کابینه ی خویش رامهیاکن عشق!
این جمعه بیا که انتخابت کردیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ارسالی_اعضا
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
آقا سلام😍 باز منم خاک پایتان🙈
دیوانه ای که لک زده قلبش برایتان💔
در این کلاس سرد، حضور تو واجب است🤞
این بار چندم است که استاد غایب است؟😥
الّلهُمَّعَجّللِوليِکَاَلفَرَج🤲
#مبادا امـام زمـان کنارمان باشد و او را نشناسیم🤦♀
#ارسالی_اعضا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
جادهی چشمِ نگاهِ نگران مرطوب است
یوسف از راه بیا؛ شهر، پر از یعقوب است
جانِ «عَجّل فَرج»؛ ای روح دعا منتظریم
«منتَظَر» با دلِمان راه بیا منتظریم
#ارسالی_اعضا
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
#دلنوشته
#ارسالی_اعضا
پارسال بود قبل از محرم من دوسال بود که حاجتی داشتم ولی برآورده نمی شد دیگه تحملم تمام شده بود وچون حاجتم رو از امام حسین(ع) خواسته بودم وبرآورده نشده بود از امام حسین(ع) گله گذاری کردم خیلی ناراحت بودم حتی در محرم هم که مجلس میرفتم فقط برای همراهی با خانواده بود ولی هنگامی که سینه زنی آغاز میشد من هیچ اشتیاقی به سینه زدن نداشتم به همین صورت گذشت تا شب پنجم محرم از شب پنجم به بعد کم کم با خودم گفتم نکنه باز کم کاری از خودم باشه نه از امام حسین(ع) این حالت تا شام غریبان ادامه داشت
در شب شام غریبان حزن عجیبی دلم رو گرفته بود وعلاوه بر این حزن یک حس دیگه هم داشتم با وجود این که خونه بودم ولی احساس می کردم در یک بیابان تاریک وبسیار سرد هستم وتحیر عجیبی داشتم نمی دونستم باید چه کار کنم ولی یک صدایی بهم می گفت تنها راه نجاتت امام حسین(ع) است تا این صدا رو درونم احساس کردم رفتم اتاقم شروع کردم خلوت کردن با امام حسین(ع) آن شب گذشت اربعین شد با چند تن از دوستانم رفتیم کربلا معلی ظهر اربعین کربلا بودیم آفتاب تیزی می تابید
رفتیم تا به محل اسکان رسیدیم من کم کم گرما زده شدم سرم گیج می رفت هر دو پایم زخم بود حرارت تمام بدنم رو گرفته بود مرغ خیالم رفت عاشورا 61 هجری با خودم می گفتم من که الان در امنیت هستم اینه حالم پس امام حسین(ع) در عاشورا چه کشید که هم تشنه بود هم همین گرما رو تحمل می کرد وهم سنگینی زره وخستگی جنگ رو تحمل می کرد حالم خراب شد و این فکر تا آخر سفر رهام نکرد شب آخری که کربلا بودیم رفتیم بین الحرمین چه باصفا بود انگار تمام غصه هام تموم شده بود ، خیلی زیبا بود همه مردم با زبان های مختلف با امام حسین(ع) حرف می زدند زبان ها فرق می کرد ولی انگار همه به امام حسین(ع) التماس می کردن سفر کربلاشون تموم نشه
وجالب اینه بعد از مدت کوتاهی آن مشکل دوسالم حل شد🍃
✍شما هم میتونید اگه دلنوشته یا خاطره ای اینچنین دارید برای ما بفرستید تا در کانال قرار بدیم😊
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
ای صبا گر بگذری
بر کوی مهر افشان دوست
بار ما را گو سلامی
دل همیشه یاد اوست
#ارسالی_اعضا
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
...........☆💓☆..................
✅انتشار فقط با لینک مجاز است👆
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#دلنوشته
سلام خسته نباشید ۱۴ سالم بود اهل خوش گذرونی و ولگردی اهل همه نوع کاری بودم از مشروب بگیرین تا سیگار کشیدن توی مدرسه معروف بودم دیگه یکی از بچه ها یک بار به من گفت تو که این همه اهنگ و چرت و پرت گوش دادی بیا اینو گوش کن یک فلش بهم داد داخلش فایل صوتی سخنرانی اقای یکتا بود با خنده گفتم گفتم حالا بذار گوش کنم چیزی ازم کم نمیشه درباره شهدا گفتن واقعا دلم شکست و یه تلنگر بهم وارد شد انگار منی که حجاب نداشتم کمی مغنعه جلو اورده بودم همه تعجب کرده بودن اخه منی که همیشه انقدر ارایش میکردم که حد نداره اصلا ارایش نکردم و مغنعه ام جلو بود چند هفته همینجوری گذشت و منم توی خودم بودم کاری به کسی نداشتم تا دیدم سفر راهیان نور گذاشتن داخل مدرسه گفتم منم میخوام بیام مدیر مدرسه مخالفت کرد گفت اونجا جای تو نیسته من دلم شکست گفتم ای شهدا منم دعوت کنید بیام سرم انداختم پایین اومدم برم معلممون صدام کرد گفت بیا باشه اسمتو نوشتم میتونی بیایی خیلی خیلی خوشحال بودم من که اصلا چادر نداشتم رفتم چادر خریدم و راهی شلمچه شدم وقتی رسیدم دیگه چیزی نمیدیدم انگار فقط حال و هوای اونجا رو عشق بود قرار بود شش روزی اونجا باشیم روز چهارم من داشتم داخل منطقه میچرخیدم اتفاقی دیدم یک نفر داره سخنرانی میکنه دیدم خیلی برام صداش آشناس گفتم خدایا من کجا ایشون دیدم یا صداشون شنیدم از یک نفر پرسیدم ایشون کی هستن گفتندآقای یکتا هستند خیلی خیلی خوشحال شدم گفتم میشه با ایشون صحبت کرد همراه های ایشون گفتند صبر کنید بحثشون تموم شد بعدش منم گفتم چشم صبر کردم بحثشون تموم شد بعدش رفتم پیش ایشون باهاشون صحبت کردم راهنمایی گرفتم ازشون الحمدالله بعد از اون برخورد تاحالا نمازم و هیات های من ترک نشده و همه اینهارو مدیون آقای یکتا هستم ممنون حاج آقا
#ارسالی_اعضا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
دلنوشته
خبر شهادتش بی حالم کرده بود گوشه ای کز کردم و سرم را به دیوار گذاشتم وبچه هایم را تماشا کردم.
می دویدند و می خندیدند ودنبال هم می کردند،زمین می خوردند و دوباره پا می شدند و بازی می کردند ؛صدای هیاهوی بازی و خنده هایشان خانه را می لرزاند.
لحظه ای چشمانم روی هم افتاد وخیالاتی شدم...
خیال کردم و دیدم که جنگ شده همسرم رفته جنگ ومن هم زیر بمباران هوایی دشمن دست تنها بی چادر و بی روسری به دنبال بچه هایم می دویدم ؛بچه ها از ترس جیغ می کشیدند و خود را به این ور و آن ور می کوبیدند پاهایم ازترس داشت بی حس می شد خانه رو سرمان خراب شده بود ومن پرپر شدن فرزندانم را به چشم می دیدم بی آن که بتوانم کاری کنم...
-خانم..خانم .. خوابیدی؟
چشمانم را باز کردم سرم را بالا گرفتم همسرم بود بالای سرم...
نگاهی به اطراف انداختم ؛فرزندانم هنوز می دویدند و می دویدند . میخندیدند ومی خندیدند...
ناخودآگاه برزبانم جاری شد:
روحت شاد حاج قاسم...
روحت شاد سردار دلها...
#ارسالی_اعضا
#دلنوشته
منتظر دلنوشته های زیباتون هستیم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
#دلنوشته
سلام
من یه دختر 17 سالم
از کانالتون خیلی لذت بردم
من امسال متحول شدم...
قبل از اینکه متحول بشم همه کار میکردم خیلی گناه کار بودم ولی خدا همیشه هوامو داشت با اینکه گناه میکردم ولی همیشه هوامو داشت....
دیگه یه دختر 17 ساله بودم که هر خطایی مرتکب شده. پوچ بودم از هر احساسی دیگه احساسی برای زندگی نداشتم چند بار تا خط خودکشی رفتم ولی انگار خدا نمیخواست یه حسی توی دلم نمیزاشت اون اشتباه انجام بدم و خدا رو صدها هزار بار شکر میکنم که خدا منو خیلی دوس داشت و نذاشت اون کارو انجام بدم...
همونجور که گفتم خیلی گناهکار بودم😔😔و توی خانواده ای زندگی میکردم که بابا نظامی بود و به شدت رو حجاب و این چیزا حساس بود مادرم هم همینطور به دلیل داشتن دوستای نامناسب خانوادم اعتماد کردن به من براشون خیلی سخت بود حقم داشتن
همیشه تو خونه دعوا بود به خاطر کارای من به خاطر رفتار و پوشش من منم همیشه لجبازی میکردم و اهمیتی نمیدادم و بیشتر برای اینکه لجشونو در بیارم بیشتر کارامو تکرار میکردم ک...
زندگی من به پوچی گذشت تا 15آذر ماه سال 98 که از طرف مدرسه برای درس آمادگی دفاعیمون اعزام شلمچه شدیم...
حتی تا رفتن اونجا هم بعضی وقتا چادرم رو در میآوردم و از اجبار چادر سر میکردم...رسید روز آخر ما رو بردن منطقه عملیاتی شلمچه اونجا هفتا شهید گمنام بودن که تفنگ و سربند و پلاک و ایناشون تو مرقدشون بود...
دلم اونجا لرزید رفتم کنار مرقد
گفتم:سلام نمیدونم دارم با چه رویی سلام میدم ولی....
داداشای گلم من دیگه از این زندگی سیرم دیگه پوچم
مداحی یکی از سردار ها هم بنزین رو آتیش بود باعث میشد بیشتر گریه کنم اونجا گفتم منم جای خواهرتون آیا دوس دارین خواهرتون گناه کنه...
من میخوام پاک بشم من میخوام دیگه گناه نکنم خودتون دستمو بگیرین.. از این منجلاب نجاتم بدین...
گذشت روز آخر رسید ما رو بردن معراج شهدا اونجا هم خیلی حس و حال خوبی داشت یه فیلمایی گذاشتن که چه میخواستی چه نه اشکت در میومد
چنتا شهیدم تازه تفحص کرده بودم رفتم کنار مرقد گفتم منم همون دختر گناه کار من پوچم هیچی ندارم خسته شدم از گناه خسته شدم از آلودگی نجاتم بدین...
گفتم من میخوام وارد این راه بشم خودتون یکی رو سر راهم قرار بدین که باعث بشه که نلغزم تو راهم که ثابت قدم بشم تو این راه... با کلی ناراحتی برگشتیم تو اتوبوس...
رسیدیم خونه... شام خوردم رو به مامانم گفتم مامان برام چادر میخری؟؟؟ گفت تو چادر سرت کن من پیرهن تنمو میفروشم برات چادر میخرم گفتم مامان برام چادر بخر...
چادرمو سفارش داده بود مامانم بعد از دو ماه طول کشیدن چادرم اومد
... وقتی حجاب زدم همه تعجب کرده بودن که چی شد که دختری که اصلا تو مد چادر نبود الان یه لحظه هم چادرش از سرش پایین نمیره...
#ارسالی_اعضا
#ادامه_دارد
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
#دلنوشته سلام من یه دختر 17 سالم از کانالتون خیلی لذت بردم من امسال متحول شدم... قبل از اینکه متحول
گذشت اولین روزی بود چادرم اومد همون روزم یکی از اقواممون گفت یه چنتا کیس ازدواج هست دنبال یه دختر خوب میگردن اگه معرفی کنم چادر میزنی گفتم من خودم تصمیم داشتم چادر بزنم همه باز اونجا تعجب کردن خیلی خوشحال شد و گفت چنتا کیس هست دیگه من هماهنگی میکنم و اوکی که شد بهت خبر میدم...
همه اون بچه ها هم از بچه های هیئت بودن 😊منم از خدا خواسته قبول کردم...
تا اینکه گذشت یه روز همون اقواممون بهم زنگ زد گفت یکی از عکساتو بفرست چادری باشه تا نشون این بنده خدا بدیم ببینم نظرش چیه بعد عکسو فرستادم و گذشت کیس مورد نظر عکسو پسندید بعد رفتیم مرحله بعد که دیدار بود گذشت روز دیدار هم رسید با کلی استرس نشستم یه گوشه منتظر
قرار بود دیدارمون خونه آبجیم باشه
کیس مورد نظر اومد و دور و بر اذان بود نمازشون رو خوندن و بعد از نماز اومدن که صحبت کنیم معیارهامونو گفتیم و شنفتیم با هم تفاهم داشتیم و الا خداروشکر نامزد هستیم❤️....
زندگی و خوشبختی بینهایتی که الان دارم مدیون شهدا هستم
همسرم خیلی دوس داره که شهید بشه لطفا براش دعا کنید که به آرزوش برسه...
و اینم بگم که از قلم نیفته... من مدیون سردار بزرگ وطنم هم هستم که خیلی کمک کرد تو این مراحل سایشو خیلی بالا سرم احساس کردم
روزی که شهید شدن گفتم سردار جان مگه نمیگفتی دخترای گناهکارم دختر شمان دوس داری دخترت گناه کنه البته لیاقت اینو ندارم که اسمم کنار اسم زینب بانوتون بیاد ولی ازتون کمک میخوام که دستمو بگیرین....
این بود زندگی یه دختری که تو محرمم حرمت نگه نمیداشت و آهنگ گوش میکرد دختری که وقتی حالش خوب نبود فقط با آهنگ حالش خوب میشد الان فقط با روضه حضرت ابوالفضل (ع)
و حضرت رقیه (س) آروم میشه....
اینم اتفاق خاص زندگی من...
خوشحال میشم بزارین تو کانال...
یا حق
#ارسالی_اعضا
#قسمت_دوم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
#تحول
سلام
اگه بخوام از گذشتم بگم... گذشتم خیلی بد نبود یعنی من از وقتی یادمه چادر می پوشیدم یا از همون بچگی عاشق امام حسین بودم و... کلا تو یه خانواده ای بودم که به مسائل دینی خیلی اهمیت میدادن
من چادر میپوشیدم ولی خوب موهام رو نمیپوشوندم... یا لباس کوتاه میپوشیدم از آرایش غلیظ خوشم نمی یومد ولی آرایشم یه خورده زیاد بود....
حجاب رو خیلی دوست داشتم خیلی زیاد ولی از حجاب میترسیدم... میترسیدم که مسخرم کنن، رفیقام ولم کنن، یا...
بخاطر همین ترسم ن نماز میخوندم ن حجاب کامل میگرفتم...
از لاک جیغ تا خدا رو که میدیدم با خودم میگفتم یعنی من اینقد بدم که هیچ شهیدی به من کمک نمیکنه تا بتونم بر ترسم غالب شم...
گذشت تا سال ۹۶. اوایل سال خواب دیدم تو یه جنگیم و یه پسر تقریبا هم سن خودم با یه لباس مشکی رنگ و کلاه و تفنگ تو دستش داره ازم مواظبت میکنه... و نمی زاره کسی به من آسیبی بزنه... تو خواب میدونستم که داداش ندارم ولی انگار اون موقع داداش تنیم بود و واقعا داداشم بود..
یه مدت بعد معلممون تو کلاس کتاب سلام بر ابراهیم رو معرفی کرد... جلسه بعد همکلاسیم اون کتاب رو آورد. وقتی دیدم همه میگن بده ما هم بخونیمش... منم از سره کنجکاوی گفتم بده ببرم بخونمش... اونم داد ولی کلی با خودم دعوا کردم که تو که نمی خونی پس چرا گرفتی...
#ارسالی_اعضا
#ادامه_دارد
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊 #تحول سلام اگه بخوام از گذشتم بگم... گذشتم خیلی بد نبود یعنی من از وقتی یادمه چادر می
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#تحول
اما وقتی امدم خونه از سر بیکاری شروع به خوندن کردم... صفحه۵۶ کتاب بود که شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم... ترسم رو کنار گذاشتم... حجابم رو کامل کردم... نمازم... و کلا همه چی همه چی...
روزی که عهد نامه با رفیق شهید رو نوشتم و امضا کردم... شبش خواب دیدم که شهید هادی با یه موتور هر جا میرم با یه فاصله که ن خیلی دوره ن خیلی نزدیک دنبالم میاد و کاملا حواسش بهم هست😍
یه مدت بعد شهید مغنیه رو شناختمـ... و دومین رفیق شهیدم شدن...
فکر کنم یک ماهی بعدش بود که یه عکس از شهید مغنیه دیدم.... خیلی به چشمم آشنا بود.. خوب که فکر کردم یادم امد ایشون همون کسی هستن که چند ماه قبل از این که بشناسمشون خوابشون رو دیده بودم... و خدا رو شاهد میگیرم تو سخت ترین شرایط زندگیم کنارم بودن و الان برام یقین و باور شده که شهدا زندن...
کافیه دلم بگیره... ناراحت باشم...مریض باشم...یا هر مشکل دیگه که خوابشون رو میبینم...
الهی شکر تو این ۳ سال خیلی بهم کمک کردن تا خودم،خدام، امام زمانم رو بشناسم و بفهمم که اصلا هدفم از زندگی چیه...
نمیدونم حرفم رو چه جوری تموم کنم ولی واقعا از خدام ممنونم که این لطف رو در حقم کرد...
#ارسالی_اعضا
#پایان
منتظر پیامهای تحول و دلنوشته های زیبای شما عزیزان هم هستیم😊
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم امن تو کافیستـ
هراسان شده را🌱
مثل شَه راه بده
آهوے گریان شده را💛
#امام_رئوف 🍃
هم اکنون حرم مطهر رضوی
#ارسالی_اعضا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🍂🌷🍂🌷🍂🌷🍂🌷
#دلنوشته
#ارسالی_اعضا
سلام علیکم
دو روز قبل اربعین شهید مجید قربانخانی
یعنی ۲۰ خرداد ۹۸
هنوز این شهید رو خوب نمی شناختم فقط تو تلوزیون یه صحنه دیده بودم مادر شهید در معراج الشهدا استخوان های شهید رو دست گرفته و بیتابی میکنه...
آخه ۳ سالی بود که پیکرش مفقود بود و مزار نداشت
دوشنبه شب ۲۰ خرداد ماه به خواب رفتم نزدیکای اذان صبح خواب دیدم در یه باغ بسیار بزرگ پر از درختان میوه جوانی با لباس فرم سپاه وسط باغ ایستاده و بهم میگه سلام من داداش مجیدم...دیگه مزار دارم
بیا سر مزارم برام احیا بگیر و نذر کن به بقیه هم بگو برام احیا بگیرن و نذر کنن
من که تا اون موقع این شهید رو نمی شناختم تو همون عالم رویا همینطوری نگاش میکردم
لبخندی بهم زد و گفت من داداش مجیدم منو نمیشناسی؟!
یدفعه با صدای اذان صبح از خواب پریدم
اینقدر رویا صادقانه بود که به خودم گفتم این شهید کی بود؟!
من شهیدی به اسم مجید نمی شناسم
نمازم رو خوندم و خوابیدم جالب ادامه ی خوابم رو هم دیدم شهید قربانخانی اصرار داشت که براش احیا بگیرم و نذر کنم
صبح که از خواب بیدار شدم طبق معمول گوشی مو روشن کردم
باورتون نمیشه اولین پستی که برام باز شد شهید مجید قربانخانی بود
تحت این عنوان
چهارشنبه مراسم اربعین شهید مجید قربانخانی در گلزار شهدای یافت آباد
من شاغلم و بسختی بهم مرخصی میدن
تونستم چهارشنبه رو مرخصی بگیرم و در مراسم اربعین شهید حضور بهم برسونم اتفاقا چه مراسم جالبی بود
خیلی با شکوه و مداح عزیز،سید رضا نریمانی هم مداحی زیبایی درباره ی شهید کردند
خواب رو برای مادر شهید تعریف کردم ایشون منو مورد لطفشون قرار دادند و در روز تولد حضرت معصومه سلام الله علیها به همراه چند تا از خادمین شهدا به منزل ایشون دعوت شدیم.
شما هم میتونید خاطرات متحول شدنتون و عنایات شهدا رو برای ما ارسال کنید☺️🌹
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
#دلنوشته
من با آقا ابراهیم خیلی تصادفی آشنا شدم
کتاب سلام بر ابراهیم از یه بنده خدا که در اعتکاف شرکت کرده بودند به من رسید و من شروع کردم به مطالعه اش اگر بخوام بگم که چه دوران خوشی رو با رفاقت با آقا ابراهیم تجربه کردم باید به اندازه یه کتاب صحبت کنم اما من یک تجربه دارم که از همه اتفاق های زندگیم برام خاص تر بود من چند وقتی بود که خیلی بی تابی می کردم و دلم می خواست خواب آقا ابراهیم رو ببینم تا اینکه یک شب در عالم رویا دیدم خانمی با لباس های سفید به من یه نوزاد دادن و گفتن چرا انقدر بی تابی می کنی اینم ابراهیمت و نوزاد رو گذاشتن بغل من
امیدوارم هر کس این متن رو می خونه بدونه که رفاقت با شهدا رفاقتی هست که رفیق شهیدت همیشه هواتو داره.💐💐
#ارسالی_اعضا
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
سلام من میخوام یکی از عنایاتی که جدیدا شهید ابراهیم هادی برایم رقم زده صحبت کنم تقریبا یکماه به میلاد امام رضا مانده بود من هم چون حدود دوسال بود که میلاد امام رضا با کاروان پیاده به عنوان خادم وامدادگر کاروان میرفتم امسال هم دلم میخواست آنجا در حرم باشم ولی به خاطر مسائل مالی نمیتوانستم برم خیلی دلم شکست از ابراهیم هادی کمک خواستم تا اینکه چند روز بعد یکی از دوستان بهم گفت میخواد تو قرعه کشی برای خرید ماشین شرکت کنه ازم خواست براش دعا کنم منم متوسل شدم به داداش ابراهیم تا یک هفته بعد همکارم زنگ زد و گفت چه نذری کردی به که نذر کردی که قرعه کشی برنده شدم خیلی خوشحال شدم واز اینکه داداش ابراهیم روم زمین نداخته از خوشحالی توپوسته خودم نمیگنجیدم بعد از چند روز اون همکارم زنگ زد و گفت برم پیشش کارم داره من هم بی خبر از همه جا رفتم پیشش دوستمون هم یه کارت هدیه ۵۰۰۰۰۰تومانی بهم داد گفت نذر کرده بودم که اگه برنده بشم اینو بدم به تو وای خدایا پول زیارت آقا جور شد خیلی خوشحال شدم وبعد از اینکه سهم شهید هادی رو کنار گذاشتم مابقی دقیقا خرج هتل وقطار رفت و برگشت مشهد شد و اینجور شد که من برای سال سوم هم با کمک داداش ابراهیم روز
میلاد آقا امام رضا مشهد بودم🌸
#ارسالے_اعـــضا
#شهید_ابراهـــیم_هادے🍃
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
بیایمـ قَراربزاریمـ ما هَمسُلِیمانےشیم
❥○ ⃟💌
بَرگَرد،سَفَرطۅلڪِشید
اِےنَفَسسَبز
تاڪِےدِلمَنچَشمبہدَر داشتہباشَد؟!
⇦ارسالےازحسناخانمزارعے۴سالہازڪرج♡
#ارسالی_اعضا
#حاج_قاسم
#پاسـڊارانبۍپلاڪ