Alireza GhorbaniAlireza Ghorbani - Tasian.mp3
زمان:
حجم:
9M
برای غروبهای بهار🍃
@pichakeghalam
روزم خوب شروع نشد! خواب بد دیده بودم.
دلم تنهایی میخواست. میخواستم دستمال بردارم بیفتم به جان خانه و همانطور که گرد و خاک ها را از سر و روی وسیلهها پاک میکنم دستی به سر روحم بکشم. اینجور وقتها دلم میخواهد مثل کلاریسِ« چراغها را من خاموش میکنم» لم بدهم روی راحتیِ سبز(سفید) و دفتر و کتابهام را ورق بزنم و فیلم ببینم. میخواهم فقط خودم باشم و صدای سوت زودپز که دارد همهی تلاشش را میکند برای پختن یک ناهار چهارنفره.
برنامههام به هم ریخت!
ساعت هفت صبح بچهها لباس فرم به تن و کیف به دوش، دستگیره را کشیده نکشیده برگشتند توی اتاقها. پیام آمد که «مدارس تمام مقاطع امروز غیر حضوری است»
حالا کلاس مجازی تمام شده و من نشستم روی راحتی سفید! بی آنکه حوصلهی کلمههای کلاریس را داشته باشم یا دلم بخواهد فیلمی ببینم! گرد و خاک روی شیشه های عسلی روی دیوار روحم رژه میروند و چشمهایم از خیره شدن به صفحهای لبتاب میسوزد.
صدای سوت زودپز توی خانه پیچیده و قهقهه و جیغ بچهها که دارند توی سر و کلهی هم میزنند.
صدایی مردانه توی سرم نجوا میکند:« خدا را در درهم شکستن تصمیمها شناختم...»
الله اکبر اذان که پخش بشود میخواهم بروم بنشینم رو به روش. خودم را غرق کنم توی آغوشش و بگویم:« جانِ دلم! امروز با من چه کار داری؟»
قبلش، حتما سری به کتابهام میزنم و عسلیها را پاک میکنم...
#روزمرگی
#مادرها_هم_تنهایی_میخواهند
#نهجالبلاغه
@pichakeghalam
من آدمِ نشانهها و تلنگرهای گاه و بیگاهم
⚡️"باند تبهکار صهیونی تازیانهی خدا را دریافت خواهد کرد..."
نور این کلمههای ناب
درست همان روزی از دهان ولی خدا منتشر میشود،
که مردم ایران فوج فوج استغاثه بردهاند به دامان امام حیِ معصوم!
🌟آخ که بعد از این همه تلخی،
چقدر شیرینه این انتظار...
#انا_علی_العهد
@pichakeghalam
خدایا این قلیل لهو و لعبهای شبانه را از ما بپذیر🙃🙂
#خلوتشبانه
#عبادتبهروشنویسندهها
#الکی_مثلامننویسندهام🤭
@pichakeghalam
پیچَکِقَلَمْ🍃
خدایا این قلیل لهو و لعبهای شبانه را از ما بپذیر🙃🙂 #خلوتشبانه #عبادتبهروشنویسندهها #الکی_مثلا
توی دنیای تکنولوژی و هوش مصنوعی،
هنوز یه عده آدم هستن که بدون خودکار بیک یا اتود پنجدهم یا دفتر کاهی نمیتونن زندگی کنن!
یعنی لبتابشون ماه به ماه هم روشن نمیشه اما روی میزشون پر از دفتر و کتاب و خودکار رنگیه
یکیشون منم!
به نظرتون امیدی به نویسنده شدن هست؟😅
@pichakeghalam
به بهانهی تولد آقا ابراهیم
از شهید ابراهیم هادی فقط یک اسم شنیده بودم!
فقط یک اسم که میدانستم مثل اسم شهید همت یا شهید باکری یا چندتا از شهدای دیگر بیشتر سر زبانهاست.
نه دوست بودیم، نه دنبال نشانهای بودم. تا اینکه « دستی در مه » را خواندم!
شاید آن موقع اولین بار بود که فهمیدم میشود توی درهی هزارتوی زندگی، آن وقتها که به هر طرف نگاه میکنی بنبست میبینی،
یا حتی وقتهایی که گره پیش روت آنقدر کوچک است که رویت نمیشود از ائمه کمک بگیری، اسم کسی را آورد که آمده نزدیکت ایستاده و آماده است اذنِ باز شدن گرههایت را از خدا بگیرد و دست به کارِ باز کردن گرهها شود!
آشنایی من با آقا ابراهیم،
سرِ یک قصه رقم خورد و سر بزنگاههای مادرانه ادامه پیدا کرد.
آقا ابراهیم، یکی از آن رفیقهاست که میشود همه جا رویش حساب کرد!
مثل اردیبهشت با صفاست و
معرفت از وجودش میبارد🌱
#تولدتمبارک
#یکشاخهگلصلوات_هدیهیروزتولدت💚
#سلامبرابراهیم
#دستیدرمه_مائدهرمضانخانی
@pichakeghalam
من اهل تبلیغ نیستم. اینجا هم جای تبلیغ و این برنامهها نیست!
اما چند روزیه که دارم داستان یکی از همکلاسیهای بااستعدادم رو میخونم و از دنیای جذاب قصهش لذت میبرم. میخوام همداستانهام رو توی این شور شیرین شریک کنم💙
محیا جان، از اون نویسندههای درجه یکه که حرف برای گفتن زیاد داره. این رو توی چندترمی که باهم بودیم ثابت کرد. حالا بعد از یک وقفهی نسبتا طولانی دوباره دست به قلم شده و کانالش رو تاسیس کرده!
رمان«در مدار تو» یه رمان جدیده با یه قلم تازه، یه داستان که دلت نمیخواد تموم شه!
🌱حمایت از نویسندههای تازهنفس، یعنی کشف دنیای تازه!
https://eitaa.com/delnevishashtadi
عضو بشید و لذت ببرید
هدایت شده از دلنویس 🖊
_چه خوبه که دوباره کنارمی.
_عشق تو جوری تو قلبم حک شده که حتی اگه خودمم فراموش کنم، باز مثل اولین بار عاشقت میشم.
لینک پرش به پارت اول داستان #در_مدار_تو
https://eitaa.com/delnevishashtadi/11
کانال دلنویس را به دوستانتان معرفی کنید.
https://eitaa.com/delnevishashtadi
🔮🪐🔮🪐🔮🪐🔮🪐🔮🪐
«ب+»
میتوانست برگ برندهام باشد.
همسر میگوید تو همیشه میخواهی اول باشی! راست میگوید. اینکه دلم میخواهد را راست میگوید اما،
خیلی وقتها دلم رفته آن صفهای جلو ایستاده و تنم از جایی به بعد از جایش جم نخورده و میخ شده به زمین!
مثل همین حالا که سابقون روبروی در و پنجرهی انتقال خون صف گرفتهاند و « ب مثبتِ» من به هیچ دردی نخورده!
به هیچ دردی نخورده از بس کم آمده و غلیظ شده و یک چیزیش پایین آمده و هزارتا چیزش رفته بالا!
همین حالا که بلا به بندر رسیده و آتش، بَر و بحر را بلعیده،
من و «ب مثبتم» با گلوی بالا آمده نشستیم وسط سرگیجههای مدام و
کاسهی چه کنم دست گرفتهایم!
دلم میخواست هرچه « آ و ب و اُ» در جهان بود را توی رگ داشتم. آنوقت پرواز میکردم و میرفتم بالاسر هموطنهای جنوبیم! رگهایشان را سیراب میکردم و میرفتم اسکله!
میرفتم دست میبردم و یقهی دریا را میکشیدم تو دل آتش!
نمیشود!
نمیشود که نمیشود که نمیشود...
علیالحساب، وسط همهی دلشورهها و کاشهای نشدنی،
تنها چیزی که شدنیست،
یک توسل به بابای جگر سوختهی کربلاست و دیگر هیچ...
السلامعلیکیااباعبدالله
#بندرعباس
@pichakeghalam