هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 فوری / سومین پیام تصویری حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی خطاب به ملت عزیز و بزرگ ایران تا دقایقی دیگر منتشر خواهد شد
💻 Farsi.Khamenei.ir
پیچَکِقَلَمْ🍃
📢 فوری / سومین پیام تصویری حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی خطاب به ملت عزیز و بزرگ ای
آب زنید راه را حین که نگار میرسد😍
هدایت شده از KHAMENEI.IR
26.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فیلم کامل سومین پیام تلویزیونی خطاب به ملت ایران در پی تهاجم رژیم صهیونی
📥 متن پیام
💻 Farsi.Khamenei.ir
حال آدمی رو دارم که روزها توی برزخ کویر،
زیر سوز آفتاب
تنها و عطشزده سر کرده
و حالا به دست معشوقش سیراب شده!
تا باد چنین بادا❤️
سایهات کم نشود از سر ما حضرت یار🌱
#ملتِپیروز
@pichakeghalam
بسماللهالرحمن الرحیم
السلامعلیکیااباعبدالله🏴
با اجازهی مادر سادات
قلبهای داغدیده را به پرچم عزای سیدالشهدا میآویزیم🖤
@pichakeghalam
یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم
حسرتا این گل خارا همه جا رانده منم
پیر ره آمد و طریق رفتن آموخت
آنکه نارفته و جامانده منم...🥀
#لشگریان_حزبالله
@pichakeghalam
#دلدلزدنهایمحرمانه
پیراهن مشکی و چادرش را اتو زدم. موهایش را شانه کشیدم و با قربان صدقه قد و بالایش را وارسی کردم. آماده که شد، دستش را گرفتم و راهیِ روضه شدیم.
آخر، سوم محرم، برای دختردارها با همهی روزهای دهه فرق میکند.
دختر که داشته باشی باید حواست باشد خار به پایش نرود، غم به دلش ننشیند، اشک به چشمش نیاید، توی جای غریب گم نشود، نترسد!
نذر کردم اسمش را بگذارم زینب. شب بود که از مطب دکتر آمدم بیرون. مثل دیوانه ها توی خیابان از این طرف به آن طرف پرسه میزدم و گریه میکردم. صدای دکتر یک لحظه توی سرم قطع نمیشد:«باید سقطش کنی»
دست خودم نبود! من به این حضورِ کوچکِ درونم، دلبسته شده بودم. دلبسته که نه، دیوانهاش بودم. دکتر که اسم سقط آورد، دنیا توی سرم خراب شد. آواره شدم توی خیابان. فقط تاریکی میدیدم و ترسی که داشت همهی وجودم را میبلعید. داشتم جایی بیرون از خودم دنبال دخترم میگشتم و پیدایش نمیکردم!
همانجا بود، وسط همان سیاهی که چنگ زدم به دامن حضرت عمه و نامشان را وام گرفتم برای زینبم!
سوم محرم به دنیا آمد. بدنش به کبودی می زد و صورتش پوست انداخته بود. نه از روز آتشبارِخرابه خبری بود، نه از زمهریر شبش؛ پس این پوستهها چه میگفت؟ نه بیابانی بود و نه تازیانه و نه سیلی!
پس این کبودیها چه بود؟
دلم شور میزد. آخر دختر که داشته باشی، از همان قدم اول، دلت هزار راه میرود!
دوباره پای نذر آمد وسط و منِ آواره و عمه و...
روز نازدانهی ارباب بود!
زینب توی راه میپرسد:«مامان کی اسم منو انتخاب کرد؟»
من و پدرش نگاه میکنیم به هم. ذوق میکند و گونهی هردوی ما را میبوسد!
روز سوم برای ما دختردارها با همهی روزهای دهه فرق میکند!
من اما روز سوم، درد کودکانه را تاب نمیآورم؛ دلم مثل هر روز، روضهی عمه میخواهد...
هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤
@pichakeghalam
هدایت شده از پیچَکِقَلَمْ🍃
#دلدلزدنهایمحرمانه
_پنج
اتّبع ما اوحیَ اِلَیْک...
نمیدانم چه شد که روضهخوانها قصد کردند شب پنجم ما را یکراست ببرند وسط گودال!
حتما آن لحظه روضهخوان داشته توی خلوت برای خودش روضهی مفصلی از تشت و جگر میخوانده که به دلش افتاده!
به دلش افتاده شب پنجم ما را ببرد درست کنار سینهی اباعبدالله. بعد هم همانجا برای روضهخوان آیه آمده که «اتّبع ما اوحیَ اِلَیْک...» که ما بیچارهی امشب و صاحب امشب شویم!
میگویند حضرت عبداللهبن حسن(ع)، یک ساله بود وقتی پدرش به شهادت رسید. چهرهاش را نمیدانم اما، تاریخ میگوید غربت و مظلومیت پدر را یکتنه به دوش کشید روز عاشورا!
قلم من، به قد و قوارهی نوشتن از صاحب امروز نمیرسد. اسمش که میآید نمیدانم کلمهها را باید چطور پشت سر هم چید تا بشود از رشادت یک کودک ده ساله نوشت.
ولی قلبم تیر میکشد وقتی به خاطرهی مشترک پدر پسری فکر میکنم!
یک حسن(ع) و یک خانه و یک در و یک مادر پهلو شکسته...
یک عبدالله(ع) و یک صحرا و هزار شمشیر و یک عموی پهلو شکسته...
بگذریم!
#السلامعلیکیاعبداللهبنحسنعلیهالسلام
هرچه جان است به قربان اباعبدالله🖤
@pichakeghalam
#جنگ_نوشت
#روضه_خانگی
امروز یک روضهی کوچک سه چهار نفری داشتیم آقا.
محور گپ و گفتهای قبل از روضه و بعد از روضه و فکر و خیال و دعاهای وسط روضه فقط شما بودید آقا!
آنقدر اسمتان را آوردیم که یک آن حس کردم نشستهاید روی مبل تکنفرهی آنطرف خانه و با نگاه نافذ پدرانهتان نور میپاشید به قلب کلبهی محقرم!
چقدر آوردن اسم و رسمتان وسط دلدلهای محرمانه میچسبد آقا!
چقدر این روزها بیشتر از هرسال حماسه را میفهمم!
چقدر امسال روضهها مجسم است جلوی چشمهام!
چقدر عزیزترید امسال توی قلب همه...
راستی خیلی وقت است میخواهم این سوال را از شما بپرسم؛ شاید وقتش همین حالا باشد که دلتنگیام بالا گرفته و ذرات خانهام از عطر نامتان پر شده!
میخواهم بپرسم
ما... اهل کوفه نیستیم آقاجان، مگر نه؟!
راستش...من تابِ تکرار ندارم...
#روایت_صادق
@pichakeghalam
اگر اهل کتاب صوتی هستین
فصل شیدایی لیلاها (اثر سیدعلی شجاعی) رو این روزها حتما گوش کنید! فوقالعادست
کتاب متنیش هم موجوده اما
صداش یه چیز دیگست.