eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 ترجمه یادداشت یک شهروند عراقی: او مرتباََ چشم خود را پاک می کرد، چون ما با مواد شیمیایی به آن‌ها آسیب زدیم.😔 اما چشمان او برای هر شهید عراقی اشک می ریخت.😭 دست راست وی به دلیل جنگ ناعادلانه ما علیه ایران معلول بود و او برای گرفتن دست ما و کمک به ما آن‌ را به سوی ما دراز کرد‌...😔 سینه عزیز او نیز تحت تاثیر سوختگی های قدیمی جنگ ما قرار گرفت و او ما را به سینه در آغوش گرفت...💔 https://eitaa.com/piyroo
🌾 🌻امیـدوارم ... 🍂حضرت زهرا (س) عنایتی ڪند تا به هـدفی ڪہ از ورود به 🌻داشته‌ام آن هم تنها خواستنِ شهادت 🍂از خـداوند بود ، نائل آیم .✅ 🌹 https://eitaa.com/piyroo
❤️ قسمت_بیست و سوم_و_بیست وچهارم👇👇👇
﴾﷽﴿ 💠 💠 بہ سمت پدرم برگشتم و درحالے ڪہ سعے میڪردم خونسردے خودم را حفظ ڪنم گفتم:سلام بابا! پدرم بدون حرف دستم را گرفت،صورتش سرخ شدہ بود؛با حرص گفت:این پسرہ ڪے بود؟! خونسرد گفتم:مفصلہ بریم خونہ میگم! دستم را پیچاند و فریاد زد:داستان آشنایے تونو میخواے برام تعریف ڪنے؟! چیزے نگفتم و فقط بہ نشانہ ے تاسف سرم را تڪان دادم. نمیدانم چرا نترسیدم،مطمئناً پدرم باور نمیڪرد و در خوب ترین حالت ممڪن از مدرسہ محروم میشدم،بدترین حالتش هم ازدواج با پسر عسگرے بود! انگار دلم قرص بود‌.... پدرم با عجلہ در خانہ را باز ڪرد و با حرص گفت:برو تو! وارد حیاط شدم،چادرم را از سرم برداشتم و همانطور ڪہ وارد پذیرایے میشدم بہ نورا و مادرم سلام ڪردم. خواستند جواب سلامم را بدهند ڪہ پدرم پشت سرم وارد شد،فریاد زد:دیگہ این حق ندارہ پاشو از خونہ بذارہ بیرون! مادرم و نورا با تعجب نگاهمان ڪردند،بے توجہ وارد اتاقم شدم و در را بستم. مادرم با نگرانے مدام میپرسید چہ اتفاقے افتادہ و پدرم از قرار من با دوست پسرم برایش میگفت! ڪولہ ام را ڪنار تخت پرت ڪردم. در ماشین همہ چیز را براے پدرم تعریف ڪردم اما مگر باور میڪرد. در اتاق باز شد،مادرم بهت زدہ وارد اتاق شد و گفت:آیہ بابات چے میگہ؟! بے خیال روے تخت نشستم و مقنعہ ام را درآوردم:هرچے بابا میگہ! پدرم در چهارچوب در ظاهر شد،دندان هایش را روے هم سابید و گفت:دخترہ ے چش سفید!تقصیر منہ بهت بال و پر دادم! پوزخندے زدم و چیزے نگفتم. پدرم دستش را بہ سمت من گرفت و بہ مادرم گفت:نگا ڪن! دارہ میخندہ! خواست بہ سمتم بیاید ڪہ سریع از روے تخت بلند شدم،زودتر بہ سمتش رفتم و گفتم:بابا الان مثلا میخواے چے ڪار ڪنے؟! ڪتڪم بزنے؟! پدرم دستش را مشت ڪرد،چند لحظہ بعد مشتش را باز ڪرد و خواست بہ سمت صورتم بزند ڪہ بلند گفتم:بہ واللہ قسم بابا دستت روم بلند شہ ساڪت نمیمونم! سریع میرم پزشڪ قانونے! پدرم با چشم هاے گرد شدہ نگاهم ڪرد و گفت:چے؟! بلند گفتم:همینے ڪہ گفتم! مگہ من ڪیسہ بوڪسم هروقت بخاطرہ چیزاے مسخرہ عصبے بشے مشتاتو رو من حوالہ ڪنے؟! انگشت اشارہ ام را بہ سمت پدرم گرفتم و محڪم گفتم:دیگہ خفہ خون نمیگیرم! من مریم و نساء و نورا نیستم! میتونم بخاطرہ اذیتات شڪایت ڪنم! پدرم نفسش را با شدت بیرون داد و گفت:تو روے من وایمیسے آقم میگرتت! در حالے ڪہ از اتاق خارج میشد گفت:وڪیل نشدہ برا من اینطور زبون دارے چہ برسہ بشے! دیگہ حق ندارے مدرسہ برے! صداے صحبت ڪردن پدرم و حسام از پذیرایے مے آمد،بے توجہ سلام آخر نماز را دادم و بہ سجدہ رفتم‌. دو روز گذشتہ بود و من مدرسہ نمیرفتم. ڪسے حرفم را باور نمیڪرد،پدرم میگفت با آن پسر دوستم و قرار مدارهایم را جلوے مدرسہ میگذاشتہ ام! مادرم میگفت اگر آن پسر مزاحمم شدہ چرا قصہ ے الڪے سرهم میڪنم؛راستش را بگویم! ڪسے باور نمیڪرد همان دزدے بودہ ڪہ بہ خانہ مان آمدہ! از سجدہ بلند شدم،فڪرم بیشتر درگیر آن پسر بود! میخواستم بدانم چرا این ڪارها را میڪرد،مخصوصا آن روز انگار میدانست پدرم چہ جور اخلاقے دارد و قرار است دنبالم بیاید! قرآن ڪوچڪے ڪہ روے سجادہ ام بود را برداشتم،چشمانم را بستم و قرآن را باز ڪردم. سورہ اے ڪہ آمد دلم را قرص ڪرد،با همه ی وجود شروع ڪردم بہ زمزمہ ڪردنش: أَلَمْ نَشْرَحْ لَڪَ صَدْرَڪَ قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید،آرے پروردگارم سینہ ام را برایم گشودے و منِ ڪم ظرفیت ڪم تابم! _وَ َوَضَعْنَا عَنْڪَ وِزْرَڪَ چہ ناشڪر و ڪم صبر شدہ ام محبوبم این همہ بار گران از پشتم برداشتے و من یڪ بار تو را شڪر نڪردم تنها خودم را دیدم! _ الَّذِے أَنْقَضَ ظَهْرَڪَ اشڪانم بے وقفہ مے باریدند،من بے معرفتم معبودم! تو ببخش! شیرینے عشقت را بہ من بچشان! _وَرَفَعْنَا لَڪَ ذِڪْرَڪَ هر چہ دارم از توست عزیزترینم و نزدیڪترینم،اگر نامے از من هست تنها بخاطرہ توست! فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا،إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا قرآن را بہ صورتم چسباندم و با صداے لرزان زمزمہ ڪردم:میدونم حرفات حقہ،ڪمڪم ڪن صبور باشم! نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ 💠 💠 میدانم پس از هر سختے آسانیست عزیزم،این هایے ڪہ من میبینم سختے نیست! من ڪم طاقتم! دوبارہ قرآن را باز ڪردم و دو آیہ ے آخر را خواندم: _ فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ، وَإِلَے رَبِّڪَ فَارْغَبْ نتوانستم تاب بیاورم دوبارہ بہ سجدہ رفتم و با هق هق گفتم:چَشم خالقہ من! ببخش منہ ڪم طاقت و بدو! هق هقم شدت گرفت و با عجز خواندمش:دارم ڪم میارم... خودت هوامو داشتہ باش همہ ڪسم! اشڪانم سجادہ و مُهر را خیس ڪردند بے توجہ دوبارہ هق هق ڪردم و با صداے ڪمے بلند گفتم:میدونے ڪہ من بے ڪسم همہ پشت و پناهم تویے! فقط تو همیشہ قبولم میڪنے نذار از بغلت بیرون بیام! انگار ڪسے دستش را دور بدنم پیچید،با لبخند نگاهم ڪرد و زمزمہ ڪرد:من ڪہ همیشہ ڪنارتم مخلوقم! تو دستمو ول نڪن! دیگر نتوانستم خودم را ڪنترل ڪنم صداے گریہ ام بلند شد:چشم دستتو ول نمیڪنم! اگہ خواستم ول ڪنم تو نذار! فهمیدم ڪہ گفت"دارم هواتو" از سجادہ برخاستم،بہ مُهر خیس شدہ نگاہ ڪردم نامش روے مُهر حڪ شدہ بود،"الله" مُهر را با جان و دل بوسیدم و گفتم:دوستت دارم میدونم توام دوسم دارے حتے بیشتر از خودم! تصمیم گرفتم از فردا بہ مدرسہ بروم. صداے بلند پدرم آمد ڪہ میگفت مادرم تدارڪات خواستگارے را آمادہ ڪند،قرار بود بہ زودے خانوادہ ے عسگرے بیایند؛تنها لبخند زدم! همانطور ڪہ سرم را بالا میگرفتم و با دست اشڪانم را پاڪ میڪردم گفتم:خدایا ببخشا ولے من براے این پسر عسگرے دارم!بندہ ے سرتقے دارے! ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت737 🎬 داستان دلنشینی از شهید ابراهیم هادی! یادی از شهید محمد حسین حدادیان! 🦋 دکتر احمد لقمانے https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🌸  در تاریخ ۱۳۴۴/۰۲/۰۹ در روستای فیلستان از توابع شهرستان پاکدشت واقع در جنوب شرقی استان تهران چشم به جهان گشود . نام پدر شهید تفرشی محمد کاظم و کشاورز بود ، مادر وی نیز فاطمه نام داشت که به دیار باقی شتافت . این شهید با گذراندن دوره متوسطه و اخذ دیپلم به صورت داوطلبانه وارد جبهه جنگ شد ، سپس با در خواست نیرو جهت مبارزه با اشرار و قاچاقچیان به زاهدان اعزام شد . در جریان درگیری های پیش آمده با اصابت گلوله به سر به مقام والای شهادت نایل گردید . پاسدار بهزاد تفرشی صبح روز دهم خرداد ماه در سال ۱۳۷۰ جهت خواندن نماز صبح به مسجد رفت و به نیایش پرداخت . پس از آن دستور حکم صادر شد و شهید بهزاد تفرشی به عنوان تیر بارچی با جمعی برای غلبه بر سوداگردان راهی شدند . با رسیدن به گردنه و درگیری با سوداگران در کمین نشسته موفق به کشتن تعدادی از آن ها شدند . متأسفانه چندی نگذشت که اشرار آن ها را محاصره نمودند . همرزمان این شهید والا مقام ناچار به عقب نشینی شده اما وی با ایستادگی و شهامت شروع به شلیک با تیر بار نمود . با نزدیک شدن اشرار به شهید بهزاد تفرشی توانستند وی را اسیر کنند که متأسفانه پس از اسارت توسط رئیس کاروان با کلت کمری و اصابت به پیشانی به درجه ولای شهادت رسد . این شهید در زاهدان و در تاریخ ۱۰ /۰۳ / ۱۳۷۰ به شهادت رسید و در زادگاهش گلزار شهدای فیلستان به خاک سپرده شد . گلستان شهدای این روستا تقریباً در فرع قرار گرفته است . بقعه تقریباً روبروی درب ورودی و در مرکز گلزار ( ردیف یک ، قطعه یک ، شماره ۲۷ ) قرار دارد . نام امامزاده بزرگوار ، سید جلیل (ع) و از نسل امام زین العابدین (ع) می باشد . مزار شهدای این گلستان جنب بقعه متبرکه است . تعداد شهداء، ۱۵ شهید می باشند که همگی زیر سوله جنب بقعه دفن هستند. با درود بر رهبر کبیر انقلاب ، اینجانب در تاریخ ۱۳۶۳ به طرف کردستان حرکت کردیم و شب را در شهر شهید پرور همدان در یک مسجد خوابیدیم آن برادران خیلی به ما محبت کردند ، روز بعد که به سقز رسیدیم و روز در سقز ماندیم . امید است که بتوانیم هر چه بیشتر در راه خدا کوشش و هیچ تزلزلی در ایمان ما نباشد. کردستان مظلوم ترین منطقه ایران است . شهید دستغیب می فرماید : هیچ خدمتی در زیر آسمان کبود بالاتر از خدمت در کردستان نیست  دوستان زیادی در این بین پیدا کرده ام عبارتنداز : سید جعفر الوندی ، اکبر حسین زه ی، رضا دهقان پور ، علی ارسنجانی، محمد عراقی و حسن خواجه پور . و دیگران در تاریخ ۱۳۶۲ ما را تقسیم کردند و ما به پایگاه منتقل شدیم و محمدجواد نیز با من بود. تا ظهر در حفاظت بودیم و غروب در رتبه شهید رجائی منتقل شدیم. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo
🌱 شمــا را ، شبيه شـــب دوست می دارم .. يكدست ، يكرنگ ، بی صدا ، تنها .... و البته بی پايان ، بی پايان ، بی پايان... 🍃 https://eitaa.com/piyroo
فعالیت امروز کانال، متبرک به نام شهید 🌸🍃 تاریخ تولد :۱۳۴۵/۰۴/۲۹ محل تولد : تهران تاریخ شهادت :۱۳۶۴/۱۱/۲۷ محل شهادت : فاو _ عملیات والفجر 8 مزار:بهشت زهرا (س) قطعه 24 ردیف 76 شماره 32 وضعیت تاهل : مجرد تحصیلات : سیکل/ طلبه https://eitaa.com/piyroo
گفتم: از جنگ برایم بگو گفت: بزرگ شدم از همه بُریدم اعزام شدم جنگیدم همه شهید شدند اسیر شدم از خودم بُریدم آزاده شدم برگشتم همه شهید شده بودند ماندم شهید شدم شهید شدم شهید شدم... https://eitaa.com/piyroo
بخشی از وصیتنامه شهید همت: امام مظهر صفا پاكي و خلوص و دريايي از معرفت است .فرامين او را مو به مو اجرا كنيد تا خداوند از شما راضي باشد زيرا او ولي فقيه است و در نزد خدا ارزش والايي دارد. https://eitaa.com/piyroo
🍃🌻در جلسه ای که برخی از فرماندهان حضور داشتند نقشه منطقه عملیاتی مرور شد یکی از فرماندهان طرح عملیات را شرح داد و بعد گفت: با این برنامه ریزی که کرده ام حتما پیروز می شویم. لبخندی به او زد و گفت بگو «اگر خدا بخواهد». شما تمام کارهایت را دقیق انجام بده اما یقین داشته باش که اگر خدا نخواهد به هیچ یک از اهداف عملیاتی نمی رسید. 🔹همیشه در کلام ابراهیم عبارت «ان شاء الله» شنیده می شد او معتقد بود که کارهای ما اگر خدا بخواهد به نتیجه می رسد. 🌸💫🌸💫🌸 درباره‏ هیچ چیز و هیچ کار، مگو که من آن را فردا انجام مى ‏دهم. مگر آنکه (بگویى:) اگر خدا بخواهد. و اگر فراموش کردى گفتن: ان شاءاللّه، همین که یادت آمد پروردگارت را یاد کن و بگو: امید است که پروردگارم مرا به راهى که نزدیک‏ تر است، راهنمایى کند. «سوره کهف» https://eitaa.com/piyroo
🔻نکته های آموزنده از شهداء📣 شهید حسین هریری جوانی خود را چگونه گذراند‌...؟؟ در این مدت کوتاه که البته از دید بقیه کوتاه است و از نظر من به اندازه ی سالها از بودن در کنارش لذت بردم،کاملا از عشق عمقی و قلبی ایشون نسبت به اهل بیت و به خصوص به اربابمون متوجه شدم.😍 ایشون در تمام این مدت 27سال شبانه روز جاشون توی هیئت ها و عزاداری های اباعبدالله و حرم های اهل بیت بود.در این سن توانسته بودند حدود 24سفرکربلا مشرف بشن..که البته 24امین سفرشون،سفر دونفرمون بود و البته آخرین سفرشون که در بیست و پنجمین سفر آسمونیشون در محضر ارباب حاضر شدند...👌 پیاده روی اربعین هرسال میرفتند✅ ایشون آنقدر به سرزمین کربلا رفته بودند که به زبان عربی کامل مسلط شده بودند و این عشق زیاد ایشون به اباعبدلله،از همان بدو تولد در خون و رگ ایشون وجود داشته است☝️ وتمام جوانیشان را صرف نوکری در مراسمات اهل بیت ع کردند. حتی میگفتند من فقط با روضه های اباعبدلله هست که زنده ام و با عشق مراسمات آنها زندگی میکنم❤️ در این مدت پنج ماه،تفریح ما فقط هیئت ها و حرم آقاجان علی بن موسی الرضا ع بود وقتی باهم حرم میرفتیم،نمیدونم چرا اما خیلی آرامش خاصی داشتم💔 شهید مدافع حرم حسین هریری🌹 https://eitaa.com/piyroo