eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 شهیدی که با همسرش زیر باران قدم می‌زد! ❤️ سفر محبوبه بلباسی همسر شهید محمد بلباسی به سوریه همراه بود با خاطرات فراوانی از زندگی مشترکشان، حتی قدم زدن زیر باران دمشق 🚩 https://eitaa.com/piyroo
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ♦️✖️کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت بیستم ✖️ پیمان‌ شکنی مسلمین سابقه داشت، فقط کوفیان پیمان شکنی نکردند، فقط کوفیان نامردی نکردند، حاضرین در واقعه غدیر خم هم پیمان شکنی کردند، بعد از رحلت حضرت پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله یک شب حضرت زهرا سلام الله علیها رفتند در خانه بعضی از اصحاب، گفت شما در غدیر خم نبودید، آیا پدرم نگفت بعد از من علی جانشین و مولای شماست؟ می‌دانید در جواب چه گفتند؟ گفتند ما آن دورها بودیم صدا را نشنیدیم... اگر کسی خودش را به خواب بزند، با صدای انفجار توپ هم بیدار نمی‌شود... نامردها پیمان شکنی کردند، خودشان را به نفهمی زدند، قول دادند و بدقولی کردند... ✖️قرآن می‌فرماید اگر به دشمنت هم قول دادی باید به قولت وفا کنی «فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ» (توبه/۷) وفاداری به قول و قرار حق انسانی است، حق دینی نیست، اگر به یک کافر هم قول دادی باید به قولت وفا کنی، حدیث داریم که اگر به همسر، به فرزند، به دوست به دشمن قول دادی، باید وفا کنی، تمام اعضای بدن ما بر ما حق دارند، پیامبر یک نفر را در کوچه دید موهایش خیلی ژولیده است، فرمود موهای تو هم حقی دارد، یا کوتاه کن یا شانه کن، مو حق دارد، دست حق دارد، چشم حق دارد، در نور کم شما حق نداری مطالعه کنی، چون چشم اذیت می‌شود، شما حق نداری غذای نجویده بخوری، چون معده و دستگاه گوارش اذیت می‌شود، اگر مردی موقع عقد همسرش به او قول می‌دهد مهریه صد سکه، اگر در دل نیتش این باشد که ندهد، این عقد اشکال پیدا می‌کند، وفاداری به عهد و پیمان لازمه مسلمان بودن است... ✖️در قرآن از پیمان شکنی خیلی صحبت شده «فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ‏ فَضْلِهِ‏ بَخِلُوا» (توبه/۷۶) وقت گرفتاری قول می‌دهند که فلان کار را می‌کنیم، اما همینکه مشکلشان برطرف شد می‌زنند زیر قول و قرارشان... کوفیان به حضرت امام حسین علیه السلام قول دادند، دعوت کردند، اما پیمان شکنی کردند، و چقدر هم زشت اینکار را انجام دادند، پیمان شکنی کوفیان ریشه در عهد شکنی غدیر دارد، قرآن می‌فرماید انسان یک‌ شبه گمراه نمی‌شود، گام به گام گمراه می‌شود «خطوات» یعنی گام به گام آدم منحرف می‌شود، اول غدیر بعد کربلا... یکی از دلایل مهمی که انسان پیمان شکن می‌شود لقمه حرام است «وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ» (مطففین/۱) مطفف یعنی کم فروش، کاسب، کارمند، کارگر، بازاری، قصاب، نانوا، بقال... از کارشان کم می‌گذارند، وای بر کم فروش‌ها، انسان همین که لقمه‌ حرام خورد، کم فروشی کرد، کم کاری کرد، فاجر و فاسق می‌شود «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» (مرسلات/۱۵) یعنی انسان اول لقمه حرام می‌خورد، بعد که فاسق شد، کافر می‌شود، لقمه حرام اول آدم را فاسق می‌کند و بعد کافر، گام به گام در منجلاب گمراهی با لقمه حرام... ✖️ امام حسین به لشکر یزید فرمود لقمه حرام خوردید که حرف من روی شما اثر ندارد... ✖️ خداوند در قرآن چند بار از حضرت ابراهیم علیه السلام تمجید کرده است، یکی از آنها تمجید از وفاداری حضرت ابراهیم است «وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي‏ وَفَّى‏» (نجم/۳۷) ابراهیم وفادار بود... وفاداری نزد خداوند خیلی ارزشمند است... کسی که لقمه‌اش حرام باشد، عبادت هم بکند، عبادتش قبول نیست، کسی که لقمه‌هایش حرام است هیچ عمل خیری از او پذیرفته نیست، تاسوعا و عاشورا نذری بدهد، پذیرفته نیست، اگر لقمه‌ حرام باشد، تمام عبادت‌ها بر باد است... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🚩 https://eitaa.com/piyroo
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت بیست و یکم ❌ بعضی‌ها می‌گویند چرا حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام نجنگید و صلح کرد، در پاسخ باید گفت به همان دلیل که پدرشان ۲۵ سال خانه نشین شدند و خار در چشم و استخوان در گلو، درست به همان دلیل امام حسن نجنگید، به خاطر حفظ اسلام، امام حسن جنگجوئی بی‌نظیر بود، در جنگ جمل و جنگ صفین امام حسن چنان می‌جنگید و شمشیر می‌زد که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام او را تحسین می‌کرد، امام حسن مجبور شد صلح کند، معاویه لعنت الله علیه پیشنهاد صلح داد، کاغذ سفیدی را امضاء کرد و گفت امام حسن هر چه می‌خواهد در آن بنویسد، ترفندی که برای فریب مردم بکار برد... معاویه می‌گفت من دلم به حال مسلمان‌ها می‌‌سوزد و می‌‌خواهم صلح شود، هر شرطی امام حسن بگوید می‌پذیرم، نیرنگ زد... از آن طرف رؤسای قبایل را با پول خرید و از حمایت امام حسن توسط آنها جلوگیری کرد... معاویه حفظ ظاهر می‌کرد، کاغذ سفید امضاء داد، امام حسن هم از این فرصت نهایت استفاده را کرد، در برگه سفید چند شرط نوشت: اول پسرت یزید را ولیعهد نکنی، دوم حجر بن عدی یار باوفای پدرم را به قتل نرسانی، سوم شیعیان را از بیت المال محروم نکنی، چهارم دستور بدهی در منابر به پدرم علی ناسزا نگویند... امام حسن حدود ده شرط برای معاویه گذاشت، که یقین داشت معاویه هیچ کدام را عمل نمی‌کند، معاویه وقتی کاغذ را خواند هوش از سرش پرید، دید امام حسن تمام نقشه‌اش را به باد داده، زد زیر همه چیز، مردم گفتند کاغذ سفید امضاء دادی، مرد باش و به قولت وفا کن... معاویه رفت بالای منبر، گفت شما نماز بخوانید یا نخوانید برای من فرقی ندارد، من می‌‌خواهم حکومت کنم، این صلح نامه هم اعتبار ندارد، صلح نامه را پاره کرد... مردم به هم نگاه کردند، ای نامرد، تو خودت ورقه سفید دادی، گفتی هرچه امام حسن بنویسد، قبول است، چرا پاره کردی؟ مردم تکان خوردند که بنی امیه دین ندارد، شرف ندارد، مرد نیست، دروغ می‌گوید... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى 🚩 https://eitaa.com/piyroo
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ❌⚫️ کربلا، نماد همه تاریخ - قسمت بیست و دوم ❌ این قدم اول امام حسن برای نشان دادن چهره کریه معاویه بود، قبل از این مردم می‌گفتند معاویه مرد خوبی است، نماز می‌خواند، حج می‌رود، اما با پاره کردن صلح نامه مردم از او برگشتند... امام حسن می‌دانست معاویه اینها را قبول نمی‌‌کند، گفت من می‌نویسم تا او چهره واقعی خودش را به مردم نشان بدهد، این صلح نامه مقدمه فهمیدن مردم بشود... یعنی امام حسن بشکه را پر از باروت کرد و امام حسین آن را منفجر کرد، امام حسن آگاهی به مردم داد... ❌ امام حسین در راه کربلا از یک نفر پرسید از کوفه چه خبر؟ گفت دل مردم با شماست اما شمشیرشان با بنی امیه است، یعنی مردم می‌شناسند اما جرئت ندارند مخالفت کنند... امام حسن به مردم علم و شناخت داد و امام حسین به مردم جرأت و جسارت... ❌مردم در آن زمان دو دسته بودند، عده‌ای نمی‌دانستند، و عده‌ای می‌دانستند اما جرئت نداشتند، دو بیماری داشتند، یکی ندانستن و یکی ترسیدن، یک بیماری را امام حسن درمان کرد و بیماری را امام حسین... ❌ یک وقت فکر نکنید ارزش کار امام حسن کم بوده، نجنگیده، ارزش کار امام حسن را امام حسین خوب فهمید، شاید ما نفهمیم... ❌ مقام امام حسن را امام حسین می‌داند، چطور؟ چون شب عاشورا امام حسین با دنیا خداحافظی کرد، حضرت زینب سلام الله علیها منقلب شد، امام حسین گفت چرا منقلب شدی؟ جدم از من بهتر بود رفت، پدرم از من بهتر بود رفت، مادرم از من بهتر بود رفت، برادرم امام حسن از من بهتر بود رفت، این که امام حسین بگوید امام حسن از من بهتر بود، این مقام امام حسن را نشان می‌دهد است، امام حسن، امام زمان امام حسین بود... وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى ... 🚩 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 ‏کار در زینبیه سخت شده بود و حرم در لبه‌ی سقوط بود. مصطفی بدرالدین اما حاضر به عقب آمدن نبود. می‌گفت: جواب امام خامنه‌ایی را چه بدهم...!! 🌷شهید مصطفی بدرالدین🌷 فرمانده حزب الله در سوریه 🌷🌷🌷🌷🌷 🚩 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️به یاد و نام سردار شهید خراسان و دلیر کردستان، محمود کاوه ۱۱ شهریور سالروز شهادت او در عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج‌عمران است. 🌷🌷🌷🌷🌷 🚩 https://eitaa.com/piyroo
❤️ قسمت_سی و پنجم_و_سی وششم👇👇👇
✍️ 💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت می‌سوخت که همچنان می‌گفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلی‌ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!» سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیری‌های حلب وقتی جنازه تروریست‌ها رو شناسایی می‌کردن، چندتا افسر و هم قاطی‌شون بودن. حتی یکی‌شون پیش‌نماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!» 💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه داره پول جمع می‌کنه که این حرومزاده‌ها رو بیشتر تجهیز کنه!» و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و می‌خوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه‌ای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد می‌زنن!» 💠 سپس چشمانش درخشید و از لب‌هایش عصاره چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما سربازای مثل کوه پشت‌تون وایسادیم! اینجا فرماندهی با (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!» و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر هم امن نبود که رو به مصطفی بی‌ملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!» 💠 نگاه ما به دهانش مانده و او می‌دانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«ان‌شاءالله تا چند روز دیگه وضعیت تثبیت میشه، براتون یه جایی می‌گیرم که بیاید اونجا.» به‌قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرم‌تر توضیح داد :«می‌دونم کار و زندگی‌تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!» 💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس می‌کرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده‌ای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را می‌پوشید، با بی‌قراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر می‌کردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوت‌مان را به هم زد :«شما اگه می‌خواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.» 💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله‌های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمی‌خوای کمکم کنی؟» مصطفی لحظه‌ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!» 💠 انگار دست ابوالفضل را رد می‌کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!» لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی‌اش نمی‌شد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می‌چرخیدم که مصطفی وارد شد. 💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا می‌دید که تنها نگاهم می‌کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!» کلماتش مبهم بود و خودش می‌دانست آتش چطور به دامن دلش افتاده که شبنم روی پیشانی‌اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«ان‌شاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.» 💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. هنوز وارد شهر نشده و که از قبل در لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند... ✍️نویسنده: 🚩 https://eitaa.com/piyroo
✍️ 💠 مصطفی در حرم (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده می‌شد. ابوالفضل مرتب تماس می‌گرفت هر چه سریعتر از خارج شویم، اما خیابان‌های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حضرت سکینه (علیهاالسلام) پناه می‌بردند. 💠 مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی می‌ترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن را دنبال ما فرستاد. صورت خندان و مهربان این جوان ، از وحشت هجوم به شهر، دیگر نمی‌خندید و التماس‌مان می‌کرد زودتر آماده حرکت شویم. خیابان‌های داریا را به سرعت می‌پیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس می‌داد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلّح راه‌مان را بستند. 💠 تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس می‌کرد این را حفظ کند. سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت و آن‌ها نمی‌خواستند این طعمه به همین راحتی از دست‌شان برود که هر چهار چرخ را به بستند. ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود. 💠 چشمم به مردان مسلّحی که به سمت‌مان می‌آمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را می‌شنیدم که خدا را صدا می‌زد و سیدحسن وحشتزده سفارش می‌کرد :«خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجه‌تون می‌فهمن نیستید!» و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. نگاه مهربانش از آینه التماسم می‌کرد حرفی نزنم و آن‌ها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد. 💠 دیگر او را نمی‌دیدم و فقط لگد وحشیانه را می‌دیدم که به پیکرش می‌کوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمی‌زد. من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمی‌دیدند زانوانش حریف سرعت آن‌ها نمی‌شود که روی زمین بدن سنگینش را می‌کشیدند و او از درد و ضجه می‌زد. 💠 کار دلم از وحشت گذشته بود که را به چشم می‌دیدم و حس می‌کردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است. وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین می‌کشیدم و باورم نمی‌شد اسیر این شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط را صدا می‌زدم بلکه شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید. 💠 اسلحه را به سمتم گرفته و نعره می‌زد تا پیاده شوم و من مثل جنازه‌ای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد. با پنجه‌های درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید که ‌دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشی‌ها روی زمین نفس‌نفس می‌زند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود. 💠 خودش هم بود و می‌دانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان می‌کند و نگاهش برای من می‌لرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد. مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله جانسوزش بلند بود و به هر زبانی التماس‌شان می‌کرد دست سر از ما بردارند. 💠 یکی‌شان به صورتم خیره مانده بود و نمی‌دانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشتزده چه می‌بیند که دیگری را صدا زد. عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم فریاد کشید :«اهل کجایی؟» لب و دندانم از ترس به هم می‌خورد و سیدحسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد :«خاله و دختر خاله‌ام هستن. لاله، نمی‌تونه حرف بزنه!» 💠 چشمانم تا صورتش دوید و او همچنان می‌گفت :«داشتم می‌بردم‌شون دکتر، خاله‌ام مریضه.» و نمی‌دانم چه عکسی در موبایلش می‌دید که دوباره مثل سگ بو کشید :« هستی؟» یکی با اسلحه بالای سر سیدحسن مراقبش بود و دو نفر، تن و بدن لرزانم را به صلّابه کشیده بودند و من حقیقتاً از ترس لال شده بودم که با ضربان نفس‌هایم به گریه افتادم. 💠 مادر مصطفی خودش را روی زمین به سمت پای‌شان کشید و مادرانه التماس کرد :«دخترم لاله! اگه بترسه، تشنج می‌کنه! بهش رحم کنید!» و رحم از پلیدشان فرار کرده بود که به سرعت برگشت و با همان ضرب به سرش لگدی کوبید که از پشت به زمین خورد. به‌نظرم استخوان سینه سیدحسن شکسته بود که به سختی نفس می‌کشید و با همان نفس شکسته برایم سنگ تمام گذاشت :«بذارید خاله و دخترخاله‌ام برن خونه، من می‌مونم!» که را روی پیشانی‌اش فشار داد و وحشیانه نعره زد :«این دختر ایرانیه؟»... ✍️نویسنده: 🚩 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتگری شهدایی قسمت774 🎥 | روایت خوبان ⭕️ روایتی جالب از بازدید مقام معظم رهبری از بیمارستان های صحرایی زمان جنگ در حضور ایشان 🎙راوی: سردار فتحیان، فرمانده بهداری رزمی در دوران دفاع مقدس 🚩 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
در سال 1347در خانواده ای مومن و متعهد و مستضعف در روستای تپه رش به عرصه هستی پاگذارد. وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان تپه رش تا کلاس پنجم ادامه داد. بعد دوران راهنمایی را در شهرستان سنقرکلیایی گذراند. تا اینکه خودش را به بیسج افتخاری معرفی کرد و بعد از مدتی گفتند، برای جبهه ثبت نام می کنم. ما گفتیم مگر درس نمی خوانی؟ گفتند که من باید به جبهه بروم. چون مردم خائن به ایران تجاوز کرده اند. من می خواهم به کمک دیگر برادران بروم. وقتی تاریخ اسلام را می خوانیم می بینیم در صدر اسلام آنهایی که گرد شمع وجود حضرت محمد (ص) جمع شده بودند مردمی تهیدست و ستم دیده و مستضعف و رنج کشیده بودند. اکنون بعد از گذشت 1406 سال باز می بینیم همان طبقه محروم و فقیر و رنجدیده هستند که پرچم اسلام را بر دوش کشیده و در راهش جانفشانی می کنند. طبق دستور قرآن کریم و پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) و رهبر کبیر جهان اسلام حضرت آیت الله العضمی نایب امام خمینی بت شکن بر مسلمان واجب است که بر علیه یزیدیان و ستمگران به پا خواسته حق را بر باطل پیروز گرداند و من بنده ناچیز خدای بزرگ به دستور رهبر عظیم الشان نایب امام خمینی به پا خاسته تا آخرین قطره خون خود را به خاطر اسلام و برقراری دین و قرآن کریم از برای سرکوبی دشمن از پای نخواهم نشست. 🚩 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فرازی از وصیت نامه شهید حیدر حمزه ای ای پدر مهربان و دلاورم افتخار کن که چنین فرزندی در راه خدا شهید داده اید ناراحت نباش و غم نخور که من با اهلبیت حسین یعنی با اصغر و اکبر هم نشین شده ام. برای آنان گریه کنید. که در کربلا سه روز روی زمین داغ  ماندند و شهید شدند که از خداوند متعال توفیق خدمت خالصانه را در جهت تحقق بخشیدن به اهداف متعالی جمهوری اسلامی برای همه مسئولین مخلص به اسلام و مردم خواستار بود. ان شاءا... 🚩 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم 🌸 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ.❤️ـــهدا 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ ا 🚩 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی 🚩 https://eitaa.com/piyroo