eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
طرف داشت غیبت میکرد بهش گفت: شونه هاتو دیدی؟ گفت: مگه چی شده؟ گفت: یه کوله باری از گناهان اون بنده خدا رو شونه های توئه! 🌹شهید_محمدرضا_دهقان 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔺بعضیام‌دنیای‌مجازی‌رومحفلی‌برای پیداڪردنِ‌نیمهٔ‌گمشده‌شون‌می‌پندارن../: خواهرمن،برادرمن؛ یاراگه‌یارباشه،اجازه‌نمیده‌‌ڪسی‌توی‌این فضای‌دروغین‌قدم‌ازقدم‌خطابرداره‌وبخواد به‌حریم‌شخصیش‌سَرَڪ‌بڪشه..(: مراقب‌اعمالِ‌مون‌باشیم‌ ؟🚶🏻‍♂! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 «آقا مرتضی» از دیروز روی آنتن شبکه سه/ روایتی بدون سانسور از شهید آوینی 🎬 مستند ۷ قسمتی «آقا مرتضی» به کارگردانی سیدعباس سیدابراهیمی و تهیه‌کنندگی مهدی مطهر از یکشنبه ۱۵ فروردین هر شب ساعت ۲۰ از شبکه سه سیما به نمایش درآمده است 🎞 این مستند که محصول سازمان هنری رسانه‌ای اوج و تولید شده در خانه مستند انقلاب اسلامی است روایتی متفاوت و بدون سانسور از زندگی شهید اهل قلم سید مرتضی آوینی است. 🖼 همزمان با نمایش مستند «آقا مرتضی» از شبکه سه، از پوستر این اثر نیز رونمایی شد. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌹شهید_مهدی_خندان خاطره‌ای از شهید مهدی خندان به روایت از حاج آقا پروازی خدا، شهید مهدی خندان را رحمت کند. مرحله دوم عملیات والفجر چهار به عهده نیرو‌های تهران بود. ستون بچه‌ها برای عملیات حرکت کرد که شهید خندان سر ستون بود. وقتی به کمین دشمن رسیدیم، همه عزا گرفته بودندکه چطور باید از این کمین رد شوند. فاصله ما تا نیرو‌های دشمن شش کیلومتر بود. «خدا یا چه کنیم؟» تنها جمله‌ای بود که از دهان همه شنیده می‌شد. شهید خندان با یک اطمینان خاصی که فقط از دل او می‌توانست بلند شود، گفت: «مگر آیه وجعلنا یادتان رفته، همه بخوانید. قول می‌دهم کسی شمارا نبیند.» بعد از این درخواست سه کیلومتر ستون ما از زیر لوله دوشکا رد شد و کسانی که پشت دوشکا نشسته بودند ما را ندیدند. افراد این ستون از ۱ شب تا چهار صبح این راه را طی کردند، بدون اینکه کوچکترین اتفاقی رخ دهد. همه این‌ها حاکی از اعتقاداتی است که در جنگ ما نیروهایمان به همراه داشتند.» 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
💢شهادت اولین پلیس در سال ۱۴۰۰ 🔹محمدحسین دهقانی پلیس افتخاری شیراز اولین شهید سال ۱۴۰۰ لقب گرفت 🔹به گزارش پایگاه خبری شهدای ناجا، دوازدهم فروردین سال جاری مامورین کلانتری ۱۸ شیراز در حین گشت‌زنی و تامین امنیت شهر به یک دستگاه موتورسیکلت مشکوک که در حین بررسی وی، توسط یک خودرو قاچاقچی مورد حمله قرار گرفته و محمدحسین دهقانی پلیس افتخاری که با مامورین گشت در حال همکاری بود مصدوم و به بیمارستان منتقل میگردد 🔹 راننده خودرو موصوف ساعتی پس از این حادثه توسط پلیس دستگیر شده و در منزل متهم مشروبات و آلات و ادوات ساخت مشروب کشف و ضبط گردید 🔹 متاسفانه پلیس افتخاری محمدحسین دهقانی امروز پانزدهم فروردین در بیمارستان بر اثر شدت جراحات وارده به شهادت رسیده و اعضای پیکر مطهرش به بیماران نیازمند اهدا گردید. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌿یکی‌ازبچه‌هابهش‌گفت: «مهدی‌جون،وقتی‌اونجا‌هستی دلت‌برای‌خانواده‌وهیات‌تنگ‌نمیشه...؟» . جواب داد: «حاجی‌چی‌میگی‌..!!؟ بعدازاین‌همه‌سالی‌که‌اینجا‌بودم و‌زندگی‌کردم‌وقتی‌برمیگردم‌شهرم، اصلا‌احساس‌راحتی‌نمیکنم..🚶🏻‍♂ اینجا‌خیلی‌برام"غریبه"ست..💔 🌹شهید_مهدی‌_صابری 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷🕊🇮🇷 شهید حاج مراد عباسی فر را خیلی ها به عنوان یار نزدیک سردار حاج قاسم سلیمانی می شناسند، رزمنده ای که فروردین ۹۶ در درگیری با تکفیری ها در حومه شمالی استان حماء در شهر معردس سوریه به شهادت رسید. شهید مراد عباسی فر، بعد از شهید سعیدقارلقی و شهید سجادحبیبی، به عنوان سومین شهید شهرستان کنگاور در دفاع از حرم آل ا... شناخته می شود. شهید عباسی فر، با عضویت رسمی در تیپ نبی اکرم (ص) کرمانشاه خدمت می کرد.سپس به تهران نقل مکان نموده و احساس تکلیف، وی را از سوی نیروی سپاه قدس تهران عازم دفاع از حرم آل ا... در سوریه کرد. 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 آخرین بار با ایشان به مزار شهدای گمنام  در تپه نورالشهدای شمیران رفتیم.گفتم مراد این شهدا حاجت میدهند ، و چند نمونه از حاجت دادن آنها را بر شمردم،گفتم شما هم هر حاجتی داری از آنها بخواه ، منظور من حاجت های مادی و دنیایی بود.گفت خوشا به سعادت این شهیدان.شاید هم حاجت ایشان از شهدای گمنام،رسیدن به درجه رفیع شهادت بود. 🗣دوست و همرزم شهید 🕊شادی ارواح طیبه شهدا ،علی‌الخصوص شهید بزرگوار و شهید سپهبد قاسم سلیمانی صلــوات🍃 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 عنوان کتاب: ابو باران 🔻گذری بر خاطرات زندگی شهیدمدافع حرم مصطفی نجیب و حضور تیپ فاطمیون در سوریه ✍🏼 نویسنده: زهرا سادات ثابتی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
⚠️ ما قطـعہ شـهدا رو واسہ لایو و سلفے و پست خواستیم..! ڪاش یڪ بار نگاه بہ قبرها میڪردیم یڪم ازتاریخ تولد و شهادت‌ها خجالت میڪشیدیم💔...| ؟!(:🌱 https://eitaa.com/piyroo
در وصف شماهرچه؛🌹 بخواهیم بدانیم باید که؛ فقط سوره والشمس بخوانیم ... آرامش این لحظہ مالطف شماهاسٺ؛ رفتیدوهستید که ماراحت و آسوده بمانیم ... https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 اصلا نمی فهمم این حس احمقانه از کجا اومده من تا حالا با هیچ پسری مشکل نداشتم و هیچ کدوم با اون یکی برام فرقی نداشت. مثل دوستام نه تو فکر دوست پسر بودم و چیزایی از این دست. ولی نمی دونم تازگی ها چرا دلم می خواست بالاخره ارشیا به من یه نگاهی بندازه. منم راه دیگه ای بلد نبودم جز این کارا تا شاید یه ذره توجهشو جلب کنم اما دریغ از یه نیم نگاه. آه کشیدم و به کارم ادامه دادم هم زمان هم داشتم چهره ماکان وبابا رومجسم می کردم. بدبخت مامان بیچاره چند بار تا مرز سکته هم رفته بود.داشتم با خودم می گفتم این بار بار آخریه که دارم همچین غلطی می کنم ولی می دونستم که توبه گرگ مرگه. قرصارو کف دستم ریختم و شمردم حدود دویست تا میشد.این نقشه شوم درست سه روز پیش به ذهنم رسید. وقتی که مامان داشت جعبه بزرگی که مخصوص نگه داری انواع و اقسام قرصای باقی مونده از مریضی های مختلف افراد خانواده اس و تر و تمیز می کرد و اونایی که تاریخ مصرفشون گذشته بود جدا می کرد بریزه دور. حالا من که هیچ وقت خدا به خودم زحمت نمی دم اون روز خودمو به مامان چسبوندم و به بهونه اینکه مامان نمی تونه بدون عینک تاریخ مصرف قرصا رو بخونه کمکش کردم و حین این کار چند تا از بسته ها https://eitaa.com/piyroo 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 رو کش رفتم. و حالا بهتریم موقعیت بود برای اجرای این نقشه. توی دستم پر بود از قرصای رنگ و وارنگی که اصلا نمی دونستم چه خاصیتی دارن. دلم می خواست بلند بلند بخندم ولی می ترسیدم جلب توجه کنه. آخه خیر سرم تو تنبیه بودم. در واقع اصلا تنبیه عادلانه ای نبود برای همین منم تصمیم گرفتم این نقشه رو دقیقا همین امشب اجرا کنم. اصلا تصمیم نداشتم فکر کنم که ممکنه بعدا چه اتفاقی بیافته. مهم این بود که نشون بدم این تنبیه عادلانه نیست. لیوان و از آب پر کردم و تمام قرص رو توش ریختم. با یه خودکار هم زدم تا حل بشه. ولی یه کم تهش مونده بود. روی تخت دراز کشیدم و آبای لیوان و ریختن پای گلدونای کاکتوسم.حالا این بیچاره ها خشک نشن! بعد یک کم ته لیوان نگه داشتم به صورتی که قرصای حل شده توش معلوم باشه. بسته های قرصم ریختم توی سطل آشغال که کسی نبینه. چون می خواستم برای کارم توجیهی هم داشته باشم--- می دونستم مامان هر جور شده بابا رو راضی میکنه برای شام برم پائین. روی تخت دراز کشیدم و همراه اهنگ برای وخودم می خوندم. چند بار از بیرون سرک کشیدم. صدای ظرف و ظروف از پائین می آمد.مثل اینکه وقت شامه.گوش تیز کردم تا ببینم کسی چیزی میگه یا نه. آهنگ haunted گروه Evanescence گذاشتم و داستگاه و آماده کردم چون برای این صحنه این آهنگ جون میداد. خود دستگاه تو یه کمد مخصوص بود که در شیشه ای داشت و میشد درشو قفل کرد باندای بزرگش و هم گذاشته بودم دو طرف کمد. درشو قفل کردم و کلید و گذاشتم توی کشوی میزم. کنترل شو برداشتم و چراغ اتاقمو خاموش کردم. و چراغ خواب قرمزمو روشن کردم. خدا خدا می کردم مامان یکی از دخترای لوس فامیل و بفرسته بالل تا صدام کنه.داشتم از ذوق می میردم. دراز کشیدم رو تخت که یهو چشمم افتاد به طناب دار.لعنتی فکر اینو نکرده بودم. اومدم بلند شم که دیر شده بود. یکی داشت درو باز میکرد. Play زدم و سریع دراز کشیدم و چشمام و بستم.فدای امی لی بای این صدای باحالش عین روح می مونه. https://eitaa.com/piyroo 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 لب و گاز گرفتم که نخندم.در باز شد. آهنگ بلند haunted پیچید تو اتاق. یه لحظه سکوت شد و بعد صدای جیغ مینو و مائده پیچید تو گوشم. اه با این صدات معلومه واسه چی موندی تو خونه کر شدم.به ثانیه نرسید که همه ریختن بالا. صدای گریه مینو و مائده را می شنیدم. بابا داد زد: _اینو خفش کن. احتمالا با ماکان بود. ماکان نمی تونست چون کنترل دست من بود و در کمد قفل بود. از قبل ایر پلکامو گذاشته بودم تو گوشم. محافظ گوش در برابر صدا. از نوعی اسفنج مخصوص درست شده که اونو فشرده می کنن و می ذارن تو گوش بعد از مدتی اسفنج به حالت عادی بر میگرده و فضای گوش و پر میکنه و باعث میشه صدا شنیده نشه. ولی خیلی هم نزده بودم تو تا بتونم یه کم بشنوم. بابا اومد طرف تختم. لیوان و دید. _ اینا چیه؟ مامان گریه اش گرفته بود.. _یه کاری بکن. گفتم زیاده روی کردی. دست بابا که به شونه ام خورد. از جا پریدم و با یه حالت مثلا هاج و واج نگاهشون کردم. همه یه قدم به عقب پریدن. مخصوصا ایرپالگارو جلوی همه از توی گوشم در آوردم و برای انکه صدا به صدا برسه بلند گفتم: _چی شده؟ مامان داد زد _یکی اینو خفه کنه. صحنه ای شده بود خنده ام گرفته بود.ماکان داشت روی خرت و پرتای میزم که می تونم بگم یه شتر با بارش اونجا گم میشد دنبال کنترل میگشت. من دیگه نتونستم و زدم زیر خنده.بابا غضبناک نگام کرد. واقعا عصبانی بود یک لحظه ترسیدم. ولی دیر شده بود. چون دست بابا بالا رفت و دو تا سلی اب دار خوابوند تو گوشم. ناخودآگاه کنترل و از پشتم در آوردم و دستگاه و خاموش کردم.سکوت توی اتاق پیچید.فکر نمی کردم بابا روم دست بلند کنه.عمو اومد جلو و دست بابا رو گرفت.مامان کنار دیوار ایستاده بود و گریه می کرد. دائی حسین. زن دائی که مینو و مائده رو بغل کرده بود کسری که مات کنار دیوار واساده بود. عمه هاله. تقریبا همه بودن. ارشیا کنار در به دیوار تکیه داده بود.بابا با عصبانیت گفت: _این مسخره بازیا چیه؟ دائی با دست به بقیه اشاره کرد که برن بیرون. https://eitaa.com/piyroo 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا