eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
📣کاش یکی از شهدای تخریبچی الان بود👈یه معبر می زد به نفس ما؛ خرج انفجاری می گذاشت و تخریب👈می‌کرد آنچه من است و هوای_نفس من است!😰گاهی بدجور گیر می‌کنیم، میان مین‌های القاب, *شهرت‌ها, مقام مرستی, دل بستن به دنیا و ...* 🎈 گاه که از خط و راه و آرمان شهدا 👈 دور می شویم و می رویم سراغ گناهان بزرگ مثل👇 و... نیاورد آن روز را که ما از🌹شهدا و راه شان جدا شویم 😭 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
چه لبخندی زدی وقتِ گذشتن عجب آسوده‌ای هنگام رفتن . . . شهادت : 21 بهمن 64 فاو ؛ عملیات والفجر هشت که در قبر خندید🕊 🌹شهید_محمدرضاحقیقی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🌙 مــاه دعــا ✍رهبر انقلاب: ماه رمضان ماه دعاست. دعاها را فراموش نکنید. دعاهای وارد شده در ماه رمضان، یکی از آن نعم و فرصتهایی است که باید مغتنم بشمرید. این دعای ابیحمزه، این دعای افتتاح، این دعای جوشن و بقیه‌ی ادعیه‌ای که در روزها و شبها و سحرها و بقیه‌ی ساعات و اوقات مخصوص در ماه رمضان وارد شده است، واقعاً از نعمت های بزرگ الهی است. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 سنگر خاطره 🔻 یک آدم لاتی بود واسه خودش ! کارش چاقو کشی و خلاف بود توی تشیع جنازه یکی از دوستانش که از بچگی با هم هم بازی و بزرگ شده بودند و شهید شده بود از این رو به آن رو شد و به جبهه آمد . یک هفته ای میشد که آمده بود توی گردان ما نه سلامی نه علیکی و نه التماس دعایی !! حالات عجیبی داشت دور از چشم همه بود و کارهایش را پنهانی انجام می داد، موج انفجار اونقدر شدید بود که هیچی از بدنش باقی نماند جز یک تیکه از بازوش که نوشته بود توبه کردم !!.... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص34 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
⚘ ◽️آقا محمود کاوه افتخار حزب‌اللهی‌ها و بچه هیاتی‌ها اهل جهاد و رزم و هیات وروضه‌ سیدالشهدا ذکر علی الدوامش یا حسین بود و الگوی زندگی او مولا علی مشق جنگ را از مرتضی علی می‌گرفت و رسم جنگ را از سیدالشهدا علیه‌السلام... 🕊⚘ 🌷 🕊🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓سی روز با قرآن کریم روز نهم ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰ 🎥 شاهکاری از شعبان صیاد أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا آيا در [معانى] قرآن نمى‏ انديشند اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى مى‏ يافتند تلاوت های این قاری برجسته مصری همراه با حزن و سوزی خاص همراه است که تا اعماق دل ها رسوخ کرده و قلب ها را جلا می دهد https://eitaa.com/piyroo
☆∞🦋∞☆ 🔔 شهید بودن به این نیستـــــ ڪه فقط دعا ڪنے هرچه زودتر برے بلڪه ماندن ،مقاومتــــــ ڪردن وبراے خدا ڪارهاے زمین مانده را پیش بردن، ڪمتر از شهادتـــــ نیستـــــ،بلڪه گاهے سختـــــ تراستـــــ امام زمان(عج)یار پاے ڪار میخواهد رفقا به قول شهید حججے بیایم جورے زندگے کنیم ڪه خدا عاشقمون بشه... https://eitaa.com/piyroo
☆∞🦋∞☆ ‌اے مسلمین جهان..! ما از شهادتـــــ نمےترسیم چون در قاموس شهادتـــــ واژه وحشتـــــ معنے ندارد ولے مےترسیم بعد ما ایمان را سر ببرند..:) 🌿 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: اي فرزند آدم! زماني كه می بينی خداوند انواع نعمتها را به تو می رساند، در حالی که تو معصيت كاری، بترس. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: كسي چيزي را در دل پنهان نكند جز آنكه در لغزشهاي زبان و رنگ رخسار، آشكار خواهد شد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: با درد خود بساز، چندان كه با تو سازگار است. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 آینه اتاق به خودم نگاه کردم. موهامو دم اسبی بسته بودم. گل سرم و باز کردم و مشغول براندازد کردن خودم شدم. موهام از شونه هام رد شده بود. رنگ قهوه ایشون کاملا مشخص بود. چشمامم قهوه ای روشن بود ولی یه خط تیره دور تا دورشو گرفته بود وانگار چشمام دور رنگ بود. چشمام مورب و به طرف بالا کشیده شده بودن. بینی کشیده بود دهنم نه بزرگ نه کوچیک. وقتی هم می خندیدم روی یه لپم سوراخ میشد. هیچ وقت از قیافه ام شاکی نبودم. به نظر خودم کاملا عادی و طبیعی بود. تو فامیل از من خوشکل ترم بود. اصلا قیافه برام مهم نبود. الانم نمی دونم چرا داشتم خودمو برانداز می کردم. لباس مامان با اینکه گشاد بود ولی به تنم نشسته بود. زمینه اش قرمز بود و طرحای توش عین مخلوط شدن چند تا رنگ که توی هم پیچ و تاب خورده باشن. موهامو شونه کردم و ریختم روی شونه ام. جلوی موهام کوتاه بود و یه فرق کج باز کرده بودم به طرف راست که باعث میشد موهام تا روی ابروی سمت راستمم بیاد. گاهی وقتا نصف چشمم و می گرفت.مامان همش از این کار من حرص می خورد.منم یه وقتایی که می خواستم لجو در بیارم موهامو کامل می آوردم رو چشمم. از بررسی خودم دست برداشتم و برس و پرت کردم روی میز.کنترل و برداشتم و دستگاه و روشن کردم . بعدم رفتم سراغ کمدم و یه شلوارک پیدا کردم و پوشیدم. چون میدونستم با این لباس آبرو برام نمی مونه. اصلا نمی تونستم با دامن مثل ادم بشینم برای همین نمی پوشیدم. آروم روی تختم دراز کشیدم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مونده بودم این دوهفته که باید دستم بسته باشه چکار کنم. هر بار مجبورم برا لباس پوشیدن از یکی کمک بگیرم!! فکر کنم مسکنه داشت اثر میکرد چون کم کم خوابم گرفت و دستگاه و خاموش کردم و بعد خوابم برد. نمی دونم چقدر خوابیدم ولی وقتی بیدار شدم حسابی گشنه ام بود. ساعت نزدیک سه بود.معلومه واسه چی گشنمه. جلوی آینه وایسادم و موهامو شونه کردم.حالا بیا و درستش کن. یه دستی چه جوری موهامو ببندم. مجبور بودم بازشون بزارم گرچه زیاد با موی باز راحت نبودم. فرقمو خوب کج کردم که باز موهام از روی چشم راستم رد شد. با حرکت سر یه کم عقب بردمشون و از اتاق بیرون زدم.دست و صورتم و شستم و رفتم پائین. خبری از نهار نبود حتما خورده بودن و جم کرده بودن. صدای حرف از توی پذیزائی می آمد. سرک کشیدم. وای ارشیام که اینجاست. نگاهی به لباسم انداختم.لعنتی حالا این ریختی په جوری برم اونجا. لبم و با حرص گاز گرفتم و رفتم توآشپزخونه. مهربان داشت ظرف میوه رو آماده می کرد. _مهربان من گشنمه. _عزیزم الان نهارت و میارم. بذار این و ببرم. همین جا می خوری یا تو سالن؟؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _اوف همینجا. با این قیافه ام عین دلقک کجا برم. تازه ارشیام هست. _وا مادر کجات عین دلقکه. تازه شدی عین یه خانم خوشکل. آقا ارشیام چکار به تو داره بنده خدا. تکیه دادم به کابینت و گفتم: _اره خیلی خوشکل شدم الان برم بیرون ببین ماکان چه جوری دستم بندازه. _وا مادر چرا دستت بندازه؟ _شما ماکان و نمی شناسین؟ مهربان سری تکان داد و با ظرف میوه از در خارج شد. دوباره به خودم نگاه کردم. دامن لباس تا زیر زانوم اومده بود و ساق پاهام معلوم بود.ارشیا منو اینجوری ببینه لابد پا میشه در میره. ولش کن نمی رم اصلا. مهربان برگشت و گفت: _بابات گفت نهار خوردی بری ببینتت. _مهربان من که گفتم نمی رم. مهربان غذار و برام کشید و گذاشت جلوم و گفت: _مادرجان بس که عین پسرا گشتی فکر میکنی خیلی تو چش میای ولی الان تازه شدی عین بقیه دخترا. قاشقمو پر کردم و گفتم: _وای خدا کی گفته هر کی بلوز شلوار بپوشه عین پسراس خوب من اونجوری راحت ترم. با دامن باید همش مواظب باشی. ادم معذبه دیگه 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻