🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_394
دلش نمی خواست به افکارش اجازه جولان بدهد.
بعضی چیز ها اینقدر واضح بودکه نمی توانست از آنها چشم پوشی کند.
فردا از شرکت با خانه مهرابی تماس گرفت.
حرفهای مهرناز خانم بیشتر آشفته اش
کرد:
-فردای همون شبی که ترنج تصادف کرده بود رفته. شبش هیچی نگفت. صبح یه یادداشت برا من گذاشته بود و
رفته بود.
ماکان حیران از این رفتار ارشیا دست و دلش به کار نمی رفت.
وضع ترنج هم تعریفی نداشت.
ماکان به او هم گفته بود که مهرنازخانم چه گفته.
آشفتگی ترنج ماکان را هر چه بیشتر به حدسش نزدیک تر میکرد.
خیلی دلش می خواست ارشیا زودتر پیداش شود و او را از این آشفتگی فکری رها کند.
سه شنبه بود و ترنج خسته و بی حوصله توی اتاقش نشسته بود که موبایلش زنگ زد:
-بله؟
-بله و بلا معلوم هست کجایی؟
ترنج با شنیدن صدای شاد الهه خنید و
گفت:
- چطوری الی خانم؟
خوب. نمی آی این ورا دلمون تنگ شده.
ترنج لبش را گاز گرفت و گفت:
-روم نمیشه حقیقتش.
-برا چی. خانواده من مگه چه فرقی کردن.
-لوس نشو خودت می دونی چی میگم.
-نه از اون لحاظ خیالت راحت. اگه بخاطر امیر می گی. گرچه خورده تو ذوق بچه ولی آدم با جنبه ای
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_395
ترنج باز هم لبش را گاز گرفت و
گفت:
-مامانت از دستم خیلی ناراحته نه؟
لحن الهه ناگهان عوض شد.
-ترنج این چه حرفیه. داداش منم مثل بقیه یه
خواستگار بوده. دلیلی هم نداره که تو حتما جواب مثبت بش بدی. برا چی مامانم باید ناراحت بشه.
-نمی دونم ولی فکر میکنم کار بدی کردم.نه عزیزم هیچ کار بدی نکردی نمی خواد برا خودت عذاب وجدان بتراشی.
-سعی می کنم.
-نمی ذاری حرف اصلی مو بزنم که. فردا شب دور هم جمع میشیم.
-چرا فردا؟
-چون یکی از بچه ها پنج شنبه نمی تونه
بیاد.
-باشه حتما میام.
-راستی اون دفتم بیار.
-برای چی؟
-سامان یکی و پیدا کرده کارش عالیه.
--خودش دف نداره اونوقت؟
-چرا ولی سامان گفت تو مال خودتو بیار با اون بزنه خاک نخوره. تجدید خاطره هم میشه.
ترنج به دف نگاهی انداخت و گفت:
-باشه.راستی الی من شاید یه مهمونم داشته باشم.
-کی؟
-دختر عمه ام.
-باشه. کاری نداری دیگه؟
نه سلام برسون مامان اینا
-روچشم عزیزم خداحافظ
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_396
خوشحال شد.
چند هفته ای بود که دور هم جمع نشده بودند. دلش برای استاد مهران تنگ شده بود.
بلند شد و چند تا از کارهایش را کنار گذاشت تا فردا شب به استاد نشان بدهد و ایراد و
اشکالاتش را برایش بگیرد.
بعد هم شماره شیوا را گرفت:
-بله؟
-سلام شیوا جان
- سلام ترنج خوبی؟
-ممنون؟ عمه اینا خوبن.
-بله دائی اینا خوبن.
اونام خوبم. شیوا فردا شب همون مهمونی که بت گفتمه میای؟
شیوا انگار زیاد هم مایل نبود
-نمی دونم بتونم بیام.کی؟
-فرداشب.
- چه ساعتی؟
-هشت می رم تا ده یازده تمامه دیگه.
باشه فردا شب کشیک ندارم. حالا بت خبر می دم.
-باشه.
-کاری نداری؟
-ببین شیوا نخواستی اصراری نیست ها. اون بار گفتی خبرت کنم.
منم خبرت کردم.
و الا هر جور خودت دوست داری.
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
14.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت 1163
چقدرخوببودناینشهدا!(:
#حاجحسین_یکتا
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ عظم البلا ...
همخوانی شهدا ...
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
انا لله و انا الیه راجعون
⚫️روح بلند و ملکوتی علامه حسن زاده آملی به ملکوت اعلی پیوست.
ضمن تسلیت به ساحت مقدس امام عصر ارواحنا فداه و رهبر فرزانه انقلاب و تمام شیعیان جهان، علو درجات آن یگانه دهر را از خداوند سبحان خواستاریم.
خداوند طول عمر بابرکت به رهبر معظم انقلاب و سایر خدمتگزاران اسلام و انقلاب عنایت فرماید.
علامه حسن زاده آملی به لقاءالله پیوست
فاتحه ای نثار روح پرفتوحشون
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#سلام_امام_زمانم 💚
چہ زیباسٺ آغاز یڪ صبح شیرین
بہ نام سلام علے آل یاسین
سلامے ڪہ بوے خوش یار دارد
دلٺ را پر از عشق دلدار دارد
چہ زیباسٺ آغاز هرروز خود را
سلام علے آل یاسین بگوییم
🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo