eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از شـــهید والامقام 🕊 جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم »🌸 ســـلام خدا بر شـــ🌷ــهدا و امام شــــ🌷ــهدا ســـلام بـر شــهید گرانقدر حسین خرازی 🕊 ا https://eitaa.com/piyroo
طبق روال شــبانه هر بزرگواری 14 صلوات به نیابت از شهید جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» و سلامتی رهبر عزیزمان شفای همه بیماران عاقبت بخیری شما عزیزان .... » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم »🌺🍃 ســـلام و صــلوات خــدا بر شـــهدا و امام شـــ..🌹ـــهد 🕊ســـلام بـر شــــ🌷ــهید‌ حسین خرازی از شهدای استان اصفهان ا https://eitaa.com/piyroo
🔻شهید : "شما هیچ لازم نیست اگر کاری رو برای خدا می کنید اون کارو بیاید بگید... یعنی اگر ما یه جایی رفتیم که ماموریت لشکر نبود و دیدیم که باید بجنگیم و برای رضای خدا رفتیم و جنگیدیم... اینو نیایم بگیم... خدا که دیده ما کردیم... چه دلیلی داره بیایم بگیم... اگر کار برای خداست پس گفتن برای چه؟" 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
بسم الله الرحمن الرحیم🌸 زندگینامه و خاطرات شهید: حاج فرمانده دلیر لشکر ۱۴ امام حسین(علیه السلام)💚 قسمت دوم2⃣ کتاب زندگی با فرمانده📚 اسم داستان:خدایا! سوختم✅ مرحله دوم عملیات بیت المقدس،حسین ترک موتورم نشست و رفتیم برای سرکشی از خط. بین راه،به یک نفر بر پی ام پی بر خوردیم که آتش گرفته بود و چند نفر هم داشتند رویش خاک میریختند.حسین گفت:《برو ببینیم چه خبره؟》رفتیم سمت نفر بر. هُرم آتش اجازه نمیداد بیشتر از دو متر نزدیک نفر بر شویم،امّا متوجه شدیم یک رزمنده داخل نفربر دارد زنده زنده میسوزد.صحنه دلخراشی بود.همراه بقیه شدیم.گونی سنگر هارا بر می داشتیم و خاکش را روی نفربر میریختیم.رزمنده داخل نفربر،با اینکه داشت میسوخت،داد و فریاد نمیکرد،اما بلند بلند می گفت:《خدایا!الان پاهام داره میسوزه،میخوام اونور ثابت قدمم کنی.خدایا!الان سینه‌م سوخت،این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا نمیرسه😞. خدایا!الان دستام سوخت،میخوام اون دنیا دستام رو طرف تو دراز کنم،نمیخوام دستام گناهکار باشه.خدایا!صورتم داره میسوزه،این سوزش برای امام زمانه،برای ولایته،اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت.》 باورش برای کسی که ندیده باشد سخت است،امام این جمله هارا خیلی مرتب و سلیس فریاد می کرد.آتش که به سرش رسید گفت:《خدایا!دیگه طاقت ندارم،دیگه نمیتونم،دارم تموم میکنم،لااله الا الله! لااله الا الله! خدایا!خودت شاهد باش،خودت شهادت بده،آخ نگفتم.》 به این جا که رسید،سرش با صدای تقّی از هم پاشید و تمام. با شهید شدن او من یکی که دوست داشتم خاک گونی هارا روی سر خودم بریزم،مخصوصا با جملاتی که از زبانش شنیده بودم.بقیه هم،چنین وضعی داشتند.یکی با کف دست به پیشانی اش میزد،دیگری پاهایش شل شد و زانو زده بود،یکی دیگر دست روی چشمانش گذاشته و زار میزد. صحنه ای بود که وصف شدنی نبود... سوختن اورا همه مارا هم سوزاند.اما سوزش حسین با بقیه فرق میکرد.کمی آن طرف تر ،نشسته،دو زانوهایش را بقل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:خدایا!ما چه جوری جواب اینارو بدیم!رفتم دستم را گذاشتم روی شانه اش و گفتم:حسین آقا،بریم!نگاهی به من کردو گفت:ما فرمانده ایناییم؟!اینا کجا هستن ما کجا!اون دنیا خدا مارو نگه نمیداره بگه جواب اینارو چی میدی؟دوباره گفتم:پاشید بریم.همین طور که نشسته بود،گفت:پاهام داره میلرزه،نای بلند شدن نداره.میخواست زمین را چنگ بزند،نمیدانست برای خودش گریه کند یا برای آن شهید.زیر بقلش را گرفتم و هرطوری بود بلند شد و حرکت کردیم.پشت موتور که نشست،سرش را گذاشت روی شانه من و آنقدر گریه کرد که پیراهن کره ای و حتی زیرپوشم،از اشک چشمانش،خیس شد.بعد از یکی دو ساعت،از همان مسیر برمیگشتیم،که دیدیم :سه چهار نفر دور چیزی نشسته و زیارت عاشورا میخوانند.حسین گفت:چرا اینا دور هم نشسته اند،برو بهشون بگو ازهم جدا بشن،او یک نفر بس نبود! رفتم طرفشان.تا رسیدیم،یکی از آنها بلند شد و گفت:حسین آقا،جمعش کردیما!حسین گفت:چی چی رو جمع کردین!گفت:همه هیکلش شد یه گونی... آن جنازه شهید سوخته را از داخل نفر بر جمع کرده و داخل گونی ریختند و بالای آن زیارت عاشورا میخوانند.حسین نشست و گفت:یه کم از هم فاصله بگیریم،ماهم میشینیم زیارت عاشورا میخوانیم،ایشالله مثل این شهید،معرفت پیدا کنیم. ... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
بسم الله الرحمن الرحیم🌸 زندگینامه و خاطرات شهید: حاج فرمانده دلیر لشکر ۱۴ امام حسین(علیه السلام)💚 قسمت سوم3⃣ کتاب زندگی با فرمانده📚 اسم داستان:مواظب باش✅ یک بار که حسین از منطقه آمد اصفهان به من گفت:《این حسن آقایی خیلی سمیرم سمیرم میکنه،می خوام برم این سمیرمی که می گه رو ببینم چه جور جاییه،توهم میای؟!》🤔 یک پیکان وانت مدل ۵۹_۵۸ جور کرد و با هم راه افتادیم.نرسیده به شهرضا،کنار جاده انار می فروختند.حسین گفت:《وایسا اگر خوبست بستونیم بخوریم.》رفتیم و دوکیلو انار خواستیم.انارهارا که کشید،خواستم پولش را بدهم،طرف نگرفت و گفت:《من شمارا میشناسم،ایشون مگه آقای خرازی نیست؟》گفتم:《چرا.》با تعجب پرسید:《چطور ایشون با این ماشین تردد میکنه؟》گفتم:《چه عیبی داره؟حالا تو ماشین رو بیخیال شو،پولت رو بگیر.》گفت:《نه نمیگیرم.》خلاصه پول را با زور دادیم و راه افتادیم.ظهر رسیدیم سمیرم.بعد از خواندن نماز،رفتیم قهوه خانه و دوتا دیزی سفارش دادیم.وقتِ حساب،صاحب قهوه خانه هم از ما پول را قبول نکرد و گفت:《شما آقای خرازی هستی،کی از شما پول خواسته؟》گفتیم:《درسته پدرجان،ما همونی هستیم که شما میگی،فقط به کسی نگو اومدیم اینجا.》از یکی دوتا مغازه دار پرسیدیم:《این حسن آقایی که میگن در و پنجره سازه رو میشناسین؟》آدرس د‌کان و منزل خودش و پدرش را به ما دادند. رفتیم گشتی در سمیرم زدیم و بعد از ظهر برگشتیم اصفهان. چند روز بلد حسن آقایی آمد سراغ حسین و گفت:《دو سه روز پیش دوتا منافق اومده بودن سمیرم و سراغ منو میگرفتن.مثل اینکه میخواستند منو بکشن😟》 حسین نیشخند شیطنت آمیزی زد و گفت:《پس خیلی مواظب خودت باش😁》 ... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
بسم الله الرحمن الرحیم🌸 زندگینامه و خاطرات شهید: حاج فرمانده دلیر لشکر ۱۴ امام حسین (علیه السلام) قست چهارم4⃣ کتاب زندگی با فرمانده📚 اسم داستان:به خدا خودش رفت✅ 《مصطفی ردانی پور》برای حسین واقعا عزیز بود.خیلی دوستش داشت.در عملیات والفجر-۲،مصطفی به شهادت رسید.من با مینی بوس داشتم به طرف منطقه حرکت میکردم که خبر شهادتش را شنیدم.چون با او نزدیک بودم،بدجوری متاثر شدم و گریه کردم.نزدیک غروب رسیدم به خط.حسین هم آن جا بود.به محض دیدنم،خودش را در آغوشم انداخت و گفت:《حاج آقا!به خدا مصطفی خودش رفت جلو،به امام زمان خودش رفت،من نتونستم بهش بگم نرو،من اونو فرمانده خودم میدونستم و خودمو در حدّی نمی دیدم که بخوام به مصطفی امر و نهی کنم.》این هارا میگفت و زار زار گریه میکرد. بعد ها از علی مسجدیان ماجرایی را شنیدم که این حرف های حسین را تایید میکرد. ... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
زندگینامه و خاطرات شهید: حاج فرمانده دلیر لشگر ۱۴ امام حسین(علیه السلام)💚 قسمت پنجم5⃣ کتاب زندگی با فرمانده📚 اسم داستان:ناسیونالیست✅ وقتی برای عملیات کربلای۴ خودم را رساندم منطقه،اولین جایی که رفتم سنگر فرماندهی بود. سلام و علیکی کردم و نشستم.داخل سنگر،احسن فرمانده گردان امام باقر(صلوات الله علیه)(که اهل آران و بیدگل کاشان بود)به همراه کریم نصر حضور داشتند.نقشه پهن بود و حسین داشت عملیات را توجیه می کرد که احسن زاده پرید وسط حرفش و گفت:《حاج حسین،چرا این قدر ناسیونالیست بازی در میاری؟همه گردان های خط شکن رو اصفهانی گذاشتی.چرا گردان مارو نمیزاری؟》حسین تاملی کرد و گفت:《بالاخره من یه شناختی از توانایی و استعداد نیروها دارم،هرکسی به درد جایی می خوره و می تونه یه گوشه ای از کار رو انجام بده.》 عملیات شروع شد و یگان ها به خط زدند.تیپ امام رضا(صلوات الله علیه)قرار بود جزیره ماهی را تصرف کند،اما بچه ها گیر افتادند و موفق نشدند.حسین همان جا بی سیم زد به احسن زاده و گفت:《گردانت رو بکش جلو و بزن به جزیره.》هنوز یک ساعت از درگیر شدن گردان امام باقر(صلوات الله علیه)نگذشته بود که احسن زاده بی سیم زد و با لهجه کاشانی گفت:《این جا آتیش خیلی سنگینه.بچه ها دارن دوشکا میزنن.》حسین بلافاصله گفت:《یادته میگفتی ناسیونالیستی؟یارت بهت گفتم فرق میکنه.هرکسی باید اندازه توانش،تو جای خودش وایسه؟توان تو همینقدره،رفتی اونجا میگی دوشکا میزنن،نمیشه کار کرد! فکر کردی تو رو فرستادم اون جا برای چی؟تو باید اون دوشکا رو خاموش کنی و جزیره رو بگیری،این حرف ها چیه داری میزنی؟!》 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
بسم الله الرحمن الرحیم🌸 زندگینامه و خاطرات شهید: حاج فرمانده دلیر لشگر ۱۴ امام حسین(علیه السلام)💚 قسمت ششم6⃣ کتاب زندگی با فرمانده📚 اسم داستان:نمیتونم بگم نفهم✅ قبل از عملیات کربلای ۴،جلسه ای در قرارگاه مرکزی با حضور فرمانده کل سپاه برگزار شد. درآن جلسه فرماندهان گردان های لشکر امام حسین(علیه السلام)هم حاضر بودند و می بایست فرمانده ی هر گردان،طرح مانور خودش را توضیح دهد.نوبت به شهید علی باقری که رسید،بلند شد و گفت:《آقا محسن،کاری که ما میخوایم بکنیم،اشکالاتی داره.این رودخونه،عقبه ی چند تا لشکره،اگه این عقبه تهدید بشه،میدونید چه اتفاقی میفته؟بستن اینجا هم که کار سختی نیست.با آتش بارهای دشمن حتماً هم این طور میشه.اون موقع چیکار باید بکنیم؟》محسن رضایی در جواب گفت:《شما چیکار به این کارها داری؟نقاط استراتژیک و این حرف ها به شما ربط پیدا نمیکنه،شما فقط مانور خودت رو بگو.》حسین باشنیدن لحن آقا محسن گفت:《آقا محسن،من میتونم به فرمانده گردان هام بگم نفهمند؟میتونم بگم متوجه نشید؟من هیچوقت نمیتونم به این ها بگم درک نداشته باشید!》بعد هم رو به باقری کرد و گفت:《علی آقا،مانورت رو توضیح بده.》 ... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
❣خدایا #شهادت را نصیبم کن، دلم برای #حسین_خرازی پر میکشد🕊 دلم برای شهـ🌷ـدا پرمیکشد ❣دنیا را رها کنید، دنیـ🌏ـا را ول کنید، همه چیز را در #آخرت پیدا کنید و #رضای_خدا را بر رضای مخلوق ارجحیت دهید👌 #شهید_احمد_کاظمی🌷 #سالروز_ولادت #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
❣خدایا را نصیبم کن، دلم برای پر میکشد🕊 دلم برای شهـ🌷ـدا پرمیکشد ❣دنیا را رها کنید، دنیـ🌏ـا را ول کنید، همه چیز را در پیدا کنید و را بر رضای مخلوق ارجحیت دهید👌 🌷 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ بـےﻫﻮﺵ بودﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ هم ﺗﺮڪﺶ ﺗﻮے ﭘﺎم ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ و خونریزے داشت ؛ ﺣـﺎﺝ ﺣﺴﯿﻦ مےﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ داخل ماشین . هے ﺩﺳﺖ مےﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺯﯾﺮ ﺑﺪﻥ بچہ ﻫﺎ ، ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، مےﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ... ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ مےﮔﺮﻓﺖ مےڪﺸﯿﺪ ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ نمےﺷﺪ ... با غصّہ ﺯﻝ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ڪہ ﺯخمے ﺍﻓﺘﺎﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﻭے ﺯﻣﯿﻦ ... ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺳﻮﺍﺭ ﺭﺩ مےﺷﺪﻧﺪ ﺩﻭﯾﺪ ﻃﺮﻓﺸﺎﻥ ... ﮔﻔﺖ : «ﺑﺎﺑﺎ .....! ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺶ ﺗﺮ ﻧﺪﺍﺭﻡ ؛ نمےﺗﻮﻧﻢ ﺍینها ﺭﻭ ﺟﺎبہﺟﺎ ڪﻨﻢ . ﺍﻻﻥ میمیرند ؛ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎﯾﻦ . » ﭘﺸﺖ ﺗﻮﯾﻮﺗﺎ یڪے یڪے ﺳﺮﻫﺎﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ مےڪﺮﺩ ، ﺩﺳﺖ مےڪﺸﯿﺪ ﺭﻭے ﺳﺮﻣﺎﻥ و مےگفت : ﻧﮕﺎﻩ ڪﻦ .... ﺻﺪﺍﻣﻮ مےﺷﻨﻮے .....؟ ﻣﻨﻢ ، ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺮﺍﺯے .... مےگفت و ﮔﺮیہ مےڪﺮﺩ ..... سردار عشق و علمدار خمینے (ره) فرمانده لشگر امام حسین (ع) 🌷 🏴 https://eitaa.com/piyroo
✊️هستیم بر آن که بستیم... به فیض قسم به سرخی خون به و و و قسم به روح قسم به به امر رهبر و فرموده های شخص ولی قسم به جبهه به به گریه در دل سنگر ، تلاوت قرآن قسم به ترکش و قطع نخاع و جانبازی قنوت و دست جدای قسم به جوخه ی اعدام و سینه ی نواب به عالمان شهیدِ فتاده در به انتهای افق ، سرگذشت خوراک کوسه شدن در تلاطم قسم به پیکر بی سر ، قسم به حاج به چادر و به زنان با عفت به صبحگاه ، به درد و صبر از رنج غروب دشت ، به قسم به شیرمرد به جنگ سی و سه روزه ، نبرد حزب الله قسم به حنجر حجاج خونی مکه به های روان و به قسم به و و به غرش به فتنه ی رنگین قسم به تنگه ی و عقده از به غربت اسرا و شکنجه و فریاد قسم به روح هنر از نگاه به جنگ معتقدان ضد رنگ بی دینی قسم به قدرت در برابر به یک که نیامد پسر ، و شد او پیر به مادر سه شهیدی که خم نکرد ابرو به تکه تکه شدن در رو در رو به دست خالی ای که میجنگید به آن جنازه که با چشم باز میخندید قسم به خون شهید راه به و به و که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم ، و هستم و سر سپرده ام و از تبار به و حق https://eitaa.com/piyroo 🕊
اگر گاهی امیدم می‌رود از دست، مهم نیست. من با تو دل امیدوار دیگری دارم. حاج #حسین_خرازی نگاهت را از ما دریغ نکن. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر بسیار زیبایی از فرمانده دلیر لشگر ۱۴ امام حسین(ع) سردار شهید حاج #حسین_خرازی😍 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/piyroo
اگر گاهی امیدم می‌رود از دست، مهم نیست. من با تو دل امیدوار دیگری دارم. حاج نگاهت را از ما دریغ نکن 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
#برگی_از_خاطرات فرماندهان عراقی می‌گفتند اسم احمد کاظمی،خرازی و باکری که می‌آمد لرزه بر انداممان می‌افتاد. #محسن_رضایی فرمانده کل سپاه در زمان دفاع مقدس در خصوص شهید کاظمی‌می‌گوید: در فتح‌المبین ۲۷۰ کیلومتر مربع زمین آزاد و یازده هزار نفر اسیر گرفته شد، ده‌ها توپخانه بدست آوردیم و نقش احمد کاظمی‌بسیار نقش‌ تعیین‌کننده ای دارد. دومین عملیاتی که باز احمد #کاظمی‌_درخشید_بیت‌المقدس بود عملیات آزاد سازی خرمشهر و عبور از رودخانه کارون چندلشگر باید از کارون عبور می‌کرد یکی از آنها لشگر ۸ نجف بود.اولین سرلشگرهایی که وارد شهر خرمشهر شد، لشگر ۸ نجف و لشگر ۱۴ امام حسین (ع) بود، یعنی حسین و احمد؛ یعنی همان حسینی که احمد در وصیتش گفته بود یکی از درهای بهشت از کنار قبر حسین خرازی باز می‌شود و من را باید همین جا دفن کنید. دو نفر از فرماندهان عراقی راما گرفتیم اینها می‌گفتند وقتی اسم #احمد_کاظمی، #حسین_خرازی و #مهدی_باکری می‌آمد ما لرزه بر انداممان می‌افتاد دعا می‌کردیم و ما روبروی این لشگرها نباشیم چون مطمئن بودیم اینها می‌آمدند و می‌زدند و هیچ کس جلودارشان نبود. ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
! شهادت :۱اسفندماه شهادت : ۶ اسفندماه شهادت : ۸ اسفندماه شهادت : ۱۰ اسفندماه شهادت : ۱۷ اسفندماه شهادت : ۱۸ اسفندماه شهادت : ۲۳ اسفندماه شهادت : ۲۴ اسفندماه شهادت : ۲۵ اسفندماه همه شهدای عزیز بالاخص شهدا اسفندماه را تبریک و تسلیت عرض می نماییم. ضمنا در اسفندماه هفته و هم هست که این موضوع هم به قابلیت این ماه اضافه شده است‌‌‌. https://eitaa.com/piyroo
💠شهید پشت بیسیم چه خواند که حاج از هوش رفت⁉️ خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپرشده بودند خیلی شده بودند. حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور می کردند اینجا یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بیسیم چی را صدا زد، حاجی گفت هرجور شده با بیسیم را پیدا کن ( شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا) مداح بااخلاص و از بچه های لشکر بود. خلاصه رو پیدا کردند، حاجی بیسیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت محمدرضا چند خط روضه (س) برام بخون. محمدرضا فقط زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگندخط را عراقی ها را تارومار کردند... ⭕️محمدرضاتورجی زاده خونده بود: در بین آن دیوار و زهرا صدا می زد پدر😭 دنبال می دوید از پهلویش خون💔 می چکید😭 https://eitaa.com/piyroo
کجاست؟ سردار شهید ، سردار حاج را از اولیاءالله معرفی می‌کرد و قبر او را دری از درهای می‌دانست. همرزم شهید کاظمی می‌گوید: روزی همراه شهید کاظمی جهت انجام مأموریت به اصفهان رفته بوديم. سری هم به در تخت فولاد زدیم، حاج احمد گفت: بچه‌ها، دوست داريد، دری از رو به شما نشون بدم؟ گفتيم: چی از اين بهتر؟ کفش‌هایش را درآورد، وارد گلستان شد‌ يک راست بُردمان سر مزار شهيد با يقين گفت: از اين قبر مطهر، دری به بهشت باز میشه... نشستيم، فاتحه‌ای خواندیم؛ حال و هوای او تماشایی بود. ده‌ روز بعد خود حاج احمد کاظمی به رسید و در جوار دوست و همرزم قدیمی‌اش آرام گرفت. ۱۴_امام_‌حسین https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
💢توصیف شهید خرازی از زبان عزیز رهبر معظم انقلاب و فرمانده کل قوا در مورد این شهید بزرگوار می‌فرمایند: او سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود که با ذخیره‌ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبرد بی امان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آستان رحمت الهی فرود آمد و به لقاءالله پیوست. 🌷شهید حاج https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🔸رفته بوديم سر‌یلانكا، سال هفتاد. احمد هم همراهمان بود. چند تا از فرماندهان نظام و مسئولین آمده بودند استقبال‌مان. افراد را من به آنها معرفی می‌كردم. موقع معرفی گفتم: 🔹ايشان بوده. چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نمی‌كردند. احمد به عنوان يك فرمانده‌‌ی با اقتدار💪 در نظرشان جلوه كرده بود. هر چه می‌گفت، تندتند می‌نوشتند📝 🔸احمد راجع به بحث‌های نظامی زياد صحبت كرد، ولي راجع به كاری كه خودش در فتح خرمشهر كرد، چيزي نگفت❌ نه آن جا، نه هيچ جاي ديگر. هيچ وقت نشد كه لام تا كام درباره‌ی خدماتی كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفی بزند. 🔹خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيه‌ی و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكی از دو فاتح خرمشهر بود، ولي هيچ وقت راجع به آن فتح كم‌نظير، در هيچ كجا صحبت نكرد 🌹شهید_احمد کاظمی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo