#مصاحبهباخانواده
#خادمشهدابسیجیمخلص
#شهیدنریمانمددیمژدهی
🔶#پدر آقا #نریمان در جنگ، #شیمیایی شده بودند.
#عاشق #جنگ و #جبهه، و #مشوِِق اصلی #نریمان در این مسیر ایشون بودند.
🔶#نریمان این اواخر، نزدیک سال نو ، بی قرار بود.
🔶توی حال و هوای دیگه ای سیر می کرد. همه حالاتشو متوجه می شدند. مخصوصاً این اواخر، که با نگاهش با همه حرف می زد....
#پدرشهیدنریمانمژدهی:
🔶و اما بشنویم از پدر #شهیدنریمانمددیمژدهی:
#شیمیایی جنگ هستم، پرونده ای در هیچ بنیاد شهیدی تشکیل ندادم، معتقدم برای #خدا رفتم، دیگر نیازی به این چیزها نداره...مستاجر هستیم و از اینکه با خرّمی در کنارهم زندگی می کنیم راضی هستیم.
🔶 فقط از #خدا خواستم که داغ عزیز به من نشان نده، و مرا پیش مرگ عزیزانم قرار بده. که داغ عزیز بر دلم ماند.
🔶باز راضیم به رضای او و دلم خوشه #نریمان به راهی رفت که عاشقه راهش بود. #پسر #آرامی بود.
🔶در کودکی برای اسباب بازی لج نمی کرد.یادم هست، به اون نایلکسی می دادیم و اون ساعتها نگهش می داشت و بادش می کرد و باهاش بازی می کرد.
🔶هیچ وقت چیزی از ما درخواست نکرد. یادم هست وقتی لباسی براش می خواستیم بگیریم خودش با ما نمی اومد.
🔶اصلاً این چیزها براش مهم نبود.خودم شلوار قبلیشو به خیاطی می بردم تا از روی اون براش شلوار نو بدوزم.
سادگی #نریمان خصلت برجسته اش بود.
🔶میتونم قسم بخورم که #نریمان وابستگی به هیچ چیز نداشت.
🔶قلبش عاری بود از این تعلقات دنیایی. ازش راضی بودم.
🔶هر شب من و #نریمان با هم تو همین اتاق می خوابیدیم.
🔶هر وقت قصد سفر داشت می اومد بهم می گفت تا برم مادرشو راضی کنم.
🔶در مسائل #مذهبی مادرشو الگو قرار می داد.
🔶در دوران کودکیش هر وقت مادرش رو در حال #نماز می دید می اومد مثل مادرش رو به قبله می موند و حرکات مادرش رو انجام می داد.
🔶اون مادرش را خیلی دوست داشت. #نریمان خوب بود. اون مثل یه گل بود.
🔶از کدوم خوبیهاش بگم...موتورشو دزدیدند...از کلانتری زنگ زدن که موتورتون پیدا شده. سارق موتورکتک خورده تو کلانتری نشسته بود.
🔶وقتی چشم #نریمان بهش می افته، سوال می پرسه، این آقا برای موتور بنده به این روز افتاده؟ سریع کاراشو انجام می ده واز اونجا میارش بیرون...بعد دستشو می گیره و موتورو بهش می بخشه...سارق موتور بدجور شرمنده میشه...#نریمان با #مهربانی و #رأفتش خیلی هارو هیئتی کرد.
🔶خیلی ها رو عاشق #امامرضاعلیهالسلام کرد...#نریمان حساب بانکی نداشت...
🔶تو مراسم تشییع #نریمان دو تا خانواده اومدن گفتن پسر شما حقوقشو ماهانه برای ما مصرف می کرد. اومدیم ازتون تشکر کنیم. مااصلاً از این کارهای #نریمان خبر نداشتیم. #نریمان پیرو مولاش #علی بود.
🔶#نریمان تو چقدر رنگ و بوی #مولاتو گرفتی.
🔶وقتی پدرشون این چیزارو بابغض شرح می دادن قرارو از قلب آدمی می بردن.
🔶به یاد جمله #اربابم افتادم وقتی سر پیکر #علیاکبر رسید گفت خدایا تو شاهد باش رحم منو قطع کردن. #علی من #جوون و #زیبا بود، شبیه #رسولخدا بود.
#علی من #حیف بود، اما ای #خدا همین که تو شاهدی برام کافیه.
🔶رفقا پیکر #نریمان را از مسافت طولانی تا منزلگاه آخرتش،(قبرش)بدرقه کردن.
🔶با چه #عزت و #احترامی به خاک سپردنش، #حسین جان قسم به خون پاکت هیچ روز مثل روز تو نبود.
برای تو چه #حسین جان؟ تو که تموم هستی به دور سرت می چرخه. امان از اون روزی که اسب هایی رو زین و لگام تازه زدن و بر این پیکر های #مطهر...وای #حسین جان...همه هستی در سوگ تو می سوزند.بابی انت وامی ونفسی یا #حسین...هر مصیبتی بر هر قلبی وارد بشه محاله مصائب تو را به خاطر نیاره...نام تو التیام بخش جگر های داغدیدست ....
🔶پدر اینگونه از جگر گوشه اش می گفت: #نریمانم یه بار با رفقا راهی جنوب شده بود، این مطلبو بعداً رفیقاش برام گفتن.
🔶تواین سفر یه جا رفته بدون که گِل زار بود. مسئول اتوبوس گفت با این وضع نمی تونین بیاین داخل اتوبوس.
اتوبوس با این پاهای گِل آلود کثیف نمیشه.
🔶 دم در اتوبوس وایستاد و پاهای تک تک رفقا رو شست و وارد اتوبوس کرد، هر چهل نفرو...👌👌👌
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره رهبر انقلاب ازدرخواست #شهید_کاظمی
دو هفته قبل از #شهادت، شهید کاظمی آمد پیش من و گفت از شما دو درخواست دارم؛ یکی این که دعا کنید من #روسفید بشوم، دوم اینکه دعا کنید من #شهید بشوم.
گفتم: شماها واقعا #حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همهتان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود اسټ و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد.
بعد گفتم: آن روزی که خبر شهادت #صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایستهی شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد.
وقتی این جمله را گفتم، چشمهای شهید کاظمی پر از #اشک شد و گفت:
ان شااللہ خبر من را هم بِهِتون بدهند.
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهيد_والامقام
#حسن_باقری
#صرفه_جویی
از منطقه #عملیاتی که برمی گشتیم ، یک نفر نظرمان را جلب کرد .
او #فشنگهایی را که روی زمین ریخته شده بود جمع می کرد و در داخل سطلی که در دست داشت می ریخت .
تعجب کردیم چون در اوضاعی که بچه ها حتی یک #تانک_عراقی را نادیده می گرفتند و #اسلحه_های زیادی را که در اطراف ریخته شده بود رها می کردند ، این فرد چرا #فشنگ ها را جمع می کند؟
جلوتر رفتیم ، #شهید_حسن_باقری بود . وقتی متوجه نگاههای متعجب ما شد رو به ما کرده و گفت : #حیف است اینها روی زمین بماند ، باید #علیه صاحبانش بکار گرفته شود .
#سالروز_شهادت
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo