ـــــــــــــ✼💐✼ـــــــــــــ
ــ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ـــ
#گزیدهایاززندگینامه
#شهیدنریمانمددیمژدهی
#نام:نریمان
#نامخانوادگی:مددی مژدهی
#نامپدر: ناصر
#تاریختولد: ۱۳۶۶/۶/۲۹
#تاریخشهادت: ۱۳۹۰/۱۲/۲۷
🔶#شهیدمژدهی جزء #شهدای هشت سال دفاع مقدس نبود؛ ولی یکی از شهدای چندین ساله ی #جنگنرم و #تهاجمفرهنگی بوده که دائم با رمز #علیبنموسیالرضا(ع) به منظور دفاع از #اسلام ، #اهلبیت و #خونپاکشهدا با افکار شوم دوَل غرب در جنگ بود.
🔶#شهیدمژدهی یکی از شاخص ترین چهره های فرهنگی استان گیلان و شهرستان رشت که با عمده ترین موسسه های #فرهنگی #مذهبی کشور تعامل فراوان داشته و بعضاً در برخی محافل و مجالس به عنوان #شهید هنرمند نیز از وی یاد می شود یکی از مدیران با قدرت در مقابل با #فتنه و #جنگنرم بود.
🔶#این #شهید در زمینه های فراوان از قبیل #طراحی و #اجرایدکور، #عکاسی، #فیلمبرداری و همچنین #طراحیگرافیک و #خوشنویسی و... مهارت و تخصص خاصی داشته و به کرّات دیده شده که از این هنر ها جهت ایجاد فضا و جبهه ای قدرتمند در مقابله با حملات فرهنگی دشمنان #اهلبیت ،#امام و #شهدا بکارگیری نموده است.
🔶وی زندگی بسیار ساده ای داشته و یکی از مدیران موسسه فرهنگی،مذهبی آفتاب هشتم واقع در مرکز شهرستان رشت بود که تقریباً تمامی اوغات شبانه روز خود را در این مکان فرهنگی سپری می نمود.
🔶 و قطعاً در زمان حیات یک مهره بسیار خوب #فرهنگی و #مذهبی کشور بود.
🔶این #شهید یکی از خادمای خالص #شهدا و #مجاهد فرهنگی استان گیلان-شهرستان رشت...
🔶همشهریا که خوب میشناسنش...
🔶اما جا داره دنیا بدونه این شهید کی بوده...؟
🔶#شهیدنریمانمددیمژدهی یه بچه #هیئتی بود...اما تموم وقتشو واسه #نوکری #شهدا میذاشت کار اصلیش مدیریت موسسه آفتاب هشتم و طراحی و اجرای دکور بود اما به همه سپرده بود که هرکی دکور #شهدایی میخواد من بدون هزینه قبول میکنم...واسه همین بیشتر دکور هاش واسه #شهدا و #دفاعمقدس بود حتی دکور دیوار و سقف موسسه....راستی حوزه هنری گیلان در پروژه طراحی دیوار گلزار شهدای مرکز استان گیلان یه چهره شهدایی میخواست که طبق بررسی اساتید چهره این #شهید (البته در زمان زندگی آقا نریمان) شد الگوی طراحی دیوار گلزار شهدا...
🔶در ضمن یکی از نوکرای #عجیب #علیبنموسیالرضا(ع) بود...
🔶واسه اینکه ۶ بار رکاب زنان و ۱ بار پیاده به پابوس #امامرضا(ع) رفته بود و ارادت فوق العاده ای به #حضرترضا(ع) داشت همین بس که اسم محل کارش آفتاب هشتم ، هیئتش #خادمینالرضا(ع) و زمان #شهادتش پیرهنی که تنش بود و گردنبندی که گردنش بود اسم زیبای #امامرضا(ع) روش بود موقع #غسل هم پرچم گنبد #امامرضا(ع) رو پیکرش بود...
🔶فکرشو بکن در زمان زنده بودن اول عکسشو بالای دیوار مزار #شهدا کشیدن بعدشم وقتی از زیارت تربت #شهداء برمیگشت(بر اثر صانحه تصادف)از همون جا پر کشیدو بالا رفت...
🔶...انشالله عاقبت همه بچه هیئتیا وصل بشه به عاقبت این #شهید بزرگوار...
.:: شادی روح پاکش صلوات::.
#یاعلیبنموسیالرضا(ع)...
#مصاحبهباخانواده
#خادمشهدابسیجیمخلص
#شهیدنریمانمددیمژدهی
🔶#پدر آقا #نریمان در جنگ، #شیمیایی شده بودند.
#عاشق #جنگ و #جبهه، و #مشوِِق اصلی #نریمان در این مسیر ایشون بودند.
🔶#نریمان این اواخر، نزدیک سال نو ، بی قرار بود.
🔶توی حال و هوای دیگه ای سیر می کرد. همه حالاتشو متوجه می شدند. مخصوصاً این اواخر، که با نگاهش با همه حرف می زد....
#پدرشهیدنریمانمژدهی:
🔶و اما بشنویم از پدر #شهیدنریمانمددیمژدهی:
#شیمیایی جنگ هستم، پرونده ای در هیچ بنیاد شهیدی تشکیل ندادم، معتقدم برای #خدا رفتم، دیگر نیازی به این چیزها نداره...مستاجر هستیم و از اینکه با خرّمی در کنارهم زندگی می کنیم راضی هستیم.
🔶 فقط از #خدا خواستم که داغ عزیز به من نشان نده، و مرا پیش مرگ عزیزانم قرار بده. که داغ عزیز بر دلم ماند.
🔶باز راضیم به رضای او و دلم خوشه #نریمان به راهی رفت که عاشقه راهش بود. #پسر #آرامی بود.
🔶در کودکی برای اسباب بازی لج نمی کرد.یادم هست، به اون نایلکسی می دادیم و اون ساعتها نگهش می داشت و بادش می کرد و باهاش بازی می کرد.
🔶هیچ وقت چیزی از ما درخواست نکرد. یادم هست وقتی لباسی براش می خواستیم بگیریم خودش با ما نمی اومد.
🔶اصلاً این چیزها براش مهم نبود.خودم شلوار قبلیشو به خیاطی می بردم تا از روی اون براش شلوار نو بدوزم.
سادگی #نریمان خصلت برجسته اش بود.
🔶میتونم قسم بخورم که #نریمان وابستگی به هیچ چیز نداشت.
🔶قلبش عاری بود از این تعلقات دنیایی. ازش راضی بودم.
🔶هر شب من و #نریمان با هم تو همین اتاق می خوابیدیم.
🔶هر وقت قصد سفر داشت می اومد بهم می گفت تا برم مادرشو راضی کنم.
🔶در مسائل #مذهبی مادرشو الگو قرار می داد.
🔶در دوران کودکیش هر وقت مادرش رو در حال #نماز می دید می اومد مثل مادرش رو به قبله می موند و حرکات مادرش رو انجام می داد.
🔶اون مادرش را خیلی دوست داشت. #نریمان خوب بود. اون مثل یه گل بود.
🔶از کدوم خوبیهاش بگم...موتورشو دزدیدند...از کلانتری زنگ زدن که موتورتون پیدا شده. سارق موتورکتک خورده تو کلانتری نشسته بود.
🔶وقتی چشم #نریمان بهش می افته، سوال می پرسه، این آقا برای موتور بنده به این روز افتاده؟ سریع کاراشو انجام می ده واز اونجا میارش بیرون...بعد دستشو می گیره و موتورو بهش می بخشه...سارق موتور بدجور شرمنده میشه...#نریمان با #مهربانی و #رأفتش خیلی هارو هیئتی کرد.
🔶خیلی ها رو عاشق #امامرضاعلیهالسلام کرد...#نریمان حساب بانکی نداشت...
🔶تو مراسم تشییع #نریمان دو تا خانواده اومدن گفتن پسر شما حقوقشو ماهانه برای ما مصرف می کرد. اومدیم ازتون تشکر کنیم. مااصلاً از این کارهای #نریمان خبر نداشتیم. #نریمان پیرو مولاش #علی بود.
🔶#نریمان تو چقدر رنگ و بوی #مولاتو گرفتی.
🔶وقتی پدرشون این چیزارو بابغض شرح می دادن قرارو از قلب آدمی می بردن.
🔶به یاد جمله #اربابم افتادم وقتی سر پیکر #علیاکبر رسید گفت خدایا تو شاهد باش رحم منو قطع کردن. #علی من #جوون و #زیبا بود، شبیه #رسولخدا بود.
#علی من #حیف بود، اما ای #خدا همین که تو شاهدی برام کافیه.
🔶رفقا پیکر #نریمان را از مسافت طولانی تا منزلگاه آخرتش،(قبرش)بدرقه کردن.
🔶با چه #عزت و #احترامی به خاک سپردنش، #حسین جان قسم به خون پاکت هیچ روز مثل روز تو نبود.
برای تو چه #حسین جان؟ تو که تموم هستی به دور سرت می چرخه. امان از اون روزی که اسب هایی رو زین و لگام تازه زدن و بر این پیکر های #مطهر...وای #حسین جان...همه هستی در سوگ تو می سوزند.بابی انت وامی ونفسی یا #حسین...هر مصیبتی بر هر قلبی وارد بشه محاله مصائب تو را به خاطر نیاره...نام تو التیام بخش جگر های داغدیدست ....
🔶پدر اینگونه از جگر گوشه اش می گفت: #نریمانم یه بار با رفقا راهی جنوب شده بود، این مطلبو بعداً رفیقاش برام گفتن.
🔶تواین سفر یه جا رفته بدون که گِل زار بود. مسئول اتوبوس گفت با این وضع نمی تونین بیاین داخل اتوبوس.
اتوبوس با این پاهای گِل آلود کثیف نمیشه.
🔶 دم در اتوبوس وایستاد و پاهای تک تک رفقا رو شست و وارد اتوبوس کرد، هر چهل نفرو...👌👌👌
─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─