eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37.1هزار عکس
17.6هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
... چقدر شهدا مظلومند و مورد مردمی که روزی در زیر زمین از ترس دشمن قایم شده بودند در حالی که شهدا و و مقابل دشمن ایستادند ..
3.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم کمتر دیده شده از تعریف و از نظر سردار شهید خوب به صحبت‌هایش گوش کنید و دقّت کنید. این‌ها کجای کار بودند ما کجای کاریم😔 https://eitaa.com/piyroo
🌺🍃🌺🌸🌺🍃🌺 من و به راضی بودیم . به همین خاطر بود که ، از یک دست آینه وشمعدان و حلقه ازدواج بالاتر نرفت! برای ، پیشنهاد کردم طبق رسم معمول تهیه شود که به شدت کرد! گفت: کیو می زنیم، خودمون یا بقیه رو؟ اگر قراره رو این طوری بگیریم، پس چرا رو اونقدر ساده گرفتیم؟! باش این جور بریز و بپاش ها و راضی نیست. تو هم از من نخواه که بر خواست عمل کنم. با این که برای مراسم، ، وجمعی از آمده بودند، نظرش تغییری نکرد وهمان شام ساده ای که تهیه شده بود را بهشان داد! می گفت: فقط توی و این چیزها نیست . یعنی همین که بتونی کار درستی رو که رسم و رسومه، انجام بدی. راوی: https://eitaa.com/piyroo
♻ آن روز شیطان گیج شده بود ✅ بعد از ظهر آن روز غمزده ، ساعتی قبل از آن که مولای مظلوم ما «سر» بدهد ، ندای «هل من ناصر» سر داده بود و شیطان انگشت حیرت به دندان گزیده بود که فرزند رسول‌خدا (ص) را چه می‌شود؟ چه کسی را به یاری می‌طلبد؟ در این سو که یارانش همه به خون غلتیده‌اند و در آن سوی نیز ، دشمنانش با شمشیرهای آخته به ریختن خونش ایستاده‌اند.! پس حسین (ع) روی سخن با که دارد؟ و در این صحرای داغ و تب‌دار ، کدام لبیک را انتظار می‌کشد.؟ شیطان دیده بود که در صحرای «منا» ماجرای ذبح ‌اسماعیل با «فدیناه بذبح عظیم» خاتمه یافته بود . اینجا اما اسماعیل‌ها به خون غلتیده‌اند و از «ذبح عظیم» خبری نبوده است. اینجا در کربلا ، سخن از «ان‌ الله شاء ٱن یراک قتیلا» در میان است. شیطان گیج شده بود ، چرا که ساعتی بیش، از حیات این جهانی حسین(ع) باقی نمانده است ولی او همچنان ندای «هل من ناصر ینصرنی» بر لب دارد.! فرزند‌ زهرا (س) با که سخن می‌گوید؟ و کدام جماعت را به یاری می‌طلبد؟ اینجا که کسی نیست.! شیطان نمی‌دانست- و حرامیان نیز- که کربلا سرزمینی است به پهنای همه سرزمین‌ها ، و عاشورا روزی است به درازای همه روزها. نمی‌دانست که کربلا آغاز راه است و عاشورا ، شروع ماجرا... حسین (ع) ، ‌اما می‌دانست که «عصرخمینی و خامنه ای» در راه است و ندای «هل من ناصر» عصر عاشورای او در گوش زمان می‌پیچد و در در عصر جلوه گری اسلام ناب محمدی(ص)، به گوش کربلایی‌هایی می‌رسد که آن روز به کربلا نرسیده بودند. حسین (ع) می‌دانست که عاشورای دیگری در پیش است که این بار در کربلای ایران به تکرار خواهد نشست. عصر آن روز غم گرفته ، مولای غریب ما ، عاشورائیان عصر خمینی و خامنه ای را به یاری می‌طلبیدو... این روزها ، بار دیگر عاشوراست و عاشورایی که به درازای همه روز هاست . اگرچه عاشورای آن روز ، فقط یک نیمه روز بود. و بار دیگر کربلاست ، کربلایی که به پهنای همه سرزمین‌هاست . هر چند کربلای آن روز ، قطعه زمینی کم‌عرض و طول بود. باز ‌هم حرامیان در برابر یاران امروزی حسین بن علی(ع) به‌صف ایستاده‌اند ، اما دیگر مانند آن روز غمزده ، مولای مظلوم ما تنها نیست. در عاشورای امروز ، یاران امروزی مولای شهیدمان دیگر اجازه نمی‌دهند که آب خوشی از گلوی ناپاک یزید و شمر و ابن‌زیاد و عمرسعد و حرملهِ این روزها پائین برود. عاشورای امروز ما چند قرن وچند دهه و چند سال به درازا کشیده و هر روز آن ، با پیروزی تازه‌ای همراه بوده و سنگر جدیدی فتح شده است و... امروز ، مردم ما آموخته اند و به چشم بصیرت دیده‌اند ؛ آنان که در کوچ قافله عاشورائیان از مدینه به کربلا ، ندای "هل من ناصر حسین‌ بن علی(ع)" را شنیدند ولی به هر علت ، با این قافله همراه نشده و یا پس کشیده و در خیال خام خود بر این باور بودند که جان خویش به سلامت از معرکه بیرون برده‌اند ، خیال خامشان دیری دوام نداشت و هنگامی که در دوران «بی‌حسینی(ع)» ، نوبت به قدرت نمایی بنی‌امیه و حاکمیت بنی‌مروان رسید، جان و مال و ناموسشان در امان نماند.... مردمان عصر خمینی و خامنه ای و دلدادگان ولایت علوی ، تاریخ را بارها و بارها با تمام جزئیات آن خوانده و در بایگانی ذهن‌شان دسته بندی کرده و عبرتهای تاریخ را به خوبی فرا گرفته و چراغ راه امروز و فردای خود قرار داده اند. و چنین است که حاضره نشده و نمی‌شوند حسین (ع) زمانه خود را تنها بگذارند و آن تجربه تلخ ، دوباره به تکرار بنشیند. ============= https://eitaa.com/piyroo
🍃اما اینبار این است که خود را به آب و آتش می زند که از تو سخنی به میان آورد♡ . 🍃انگار سلول های مغزش تمام توانشان را به روی سِن آورده اند که همه ی تو را به تصویر خاطرها برسانند🌹 . 🍃درست است، تو همان شجاعتی هستی که حتی آوازه اش در میان آن همه دلاوری و پهلوانی به گوش رسید❣️ . 🍃شجاعتی که نامش ، میشود گفت، لاله ای از دیار مردمان سلحشور . . 🍃درست سه سال پیش، ۲۸ ابان۱۳۹۶ علیرضا در هشتمین اعزامش برای دفاع از حرم در شب شهادت بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پهلویش دستان را به گرمی فشرد و به رفقای آسمانیش پیوست🕊 . ✍️نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۲۸ بهمن ۱۳۶۲ . 📅تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۹۶ . 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
• 🍃در یکی از عملیات ها در شهر در حالی که تکفیری با موشک🚀 های بسیار پیشرفته و نسل ۲ " اهدایی ها و ها به جبهه النصره و ارتش آزاد" ادوات زرهی رو به آتش میکشید🔥و به همین علت هم هیچ تانک و نفربری جرات مانور قدرت در آن عملیات رو نداشت😱 • 🍃به آقا مهدی اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون🤩 شده اند و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک 🚀 های هدایت شونده تاو ، امکان جابجایی وجود نداره ❌ • 🍃این شجاع 💪بدون تردید و مصلحت اندیشی های دنیوی سراغ یک نفربر میره و با علم به اینکه ممکنه مورد اصابت قرار بگیره و زنده زنده در بسوزه ابراهیم وار، وارد آتش میدان دشمن میشه و تک و تنها به سراغ مجروحین میره و همه اونها رو یکی یکی سوار نفربر میکنه و به سلامت بیرون میاد 😳• 🍃پ.ن: امام صادق علیه السلام میفرمایند: سه کس اند که شناخته نشوند جز در سه جا: ۱- شناخته نشود جز به هنگام خشم ۲- شناخته نشود جز به وقت نبرد ۳- و دوست شناخته نشود جز به وقت نیاز https://eitaa.com/piyroo
❇️رهبر معظم انقلاب درخصوص ارزش وجودی این شخصیت کم ‎نظیر و سرمایه انقلاب، فرمودند: 💠« مجموعه‌ای از خصلت‌های پسندیده و نیک بودند و من شخصاً تا به‌حال، فردی مثل آقای بهشتی در گذشته و در حال ندیده‌ام! 🖤 آقای بهشتی واقعاً مکمل شخصیت ایشان بود و مرگ طبیعی مسلماً برای ایشان ناچیز بود! وقتی آقای بهشتی زنده بودند، از همه توان و ظرفیت خودشان برای استفاده کردند و شهادتشان هم همین‌گونه و برای اعتلای اسلام مؤثر بود! 🌱درحقیقت لطافتی در وجود ایشان بود که همه را جذب می‌کرد! خشونت، بدی و بدخواهی در وجودشان نبود، کسی را نمی‌رنجاندند و بسیار بودند!واقعاً آقای بهشتی یک شخصیت کم‎نظیر و یک سرمایه بودند!به‌طور کلی ایشان، فردی اعجاب‌انگیز بودند و توانایی‌های وافری داشتند! ✅‌مرحوم بهشتی همچنین بسیار ‎گر بودند، یعنی جریانات را به تصادفات و اتفاقات واگذار نمی‌کردند! ✨یکی دیگر از خصوصیات ایشان بود... شهید‌بهشتی به اعتراف دوستان و دشمنان، آدمی بسیار مبتکر بودند! در حقیقت ایشان مظهر ابتکار بودند و همیشه حرف و پیشنهاد نو داشتند... ✨از دیگر خصوصیات بارز ایشان که می‌توان جزو خصوصیات ذاتیشان به‌حساب آورد، ایشان بود! ایشان از برخورد واهمه نداشت و با عوامل نادرستی که در روحانیت آن‌زمان وجود داشت و جزو سنت نیز شده بود، برخورد می‌کرد...ایشان از جمله شخصیت‌های جهانی و انقلابی بودند». 📚 جاودانه تاریخ ، ج ١، ص ٣٠، بخش مصاحبه با رهبر معظم انقلاب.
6 ماه روزی بود که اهواز بود. بعد از #5 سال مخلصانه در سال به دلایلی از شهرداری جدا شده در شرکت ساب به عنوان شرکت به بودند و این مسئولیت ایشان بود. 19# بهمن ماه به همراه چند نفر از برای و به الطاموره اطراف الزهراء رفتند. به گفتۀ با شگفت‌آوری می‌کرد. در حالی که توسط تکفیری‌ها به شدت مورد بود. و سرانجام روز ماه با مستقیم تکفیری‌ها به آرزوی خود و فیض عظیم رسید. بر روی باقی ماند😔روز بهمن توانستند طی مطهر را برگردانند.😭 سرانجام علی محمد قربانی هم درتاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۳# با مستقیم تکفیری ها به آرزوی خود که همانا در راه🤍 بود رسید. #شهید : شهر اندیمشک. 🌷 https://eitaa.com/piyroo
شهید احمد مکیان از کریم بود، او در کردار و ، و ، خاص و عام بود و با رفتارش دل همگان را به‌دست می‌آورد. مقید بود، کسی از دستش ناراحت نشود. و ، و و و مردانگی‌اش در قاب چند جمله نمی‌گنجد. را بالاترین مقام خودش بعد از قرار داده بود که باید حرفش را گوش داد و توصیه می کرد اگر می خواهیم پیشرفت کنیم باید پشت سر رهبر باشیم. ┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄ پدر شهید نقل میکند: یک بار که از سوریه برگشته بود به احمد گفتم از آنجا چیزی بگو تا من هم استفاده کنم. گفت بابا یقین دارم تا خواست خدا نباشد من شهید نمی شوم. بعد تعریف کرد که آخر شب منطقه ای را گرفتیم و چون خیلی خسته بودیم در خانه ای خوابیدیم. بعد از اینکه بیدار شدیم فهمیدیم وسط تله هستیم و دورمان مواد منفجره است و نخهایی روی زمین گذاشته اند که اگر پایمان به آنها بخورد منفجر می شود. از کار خدا وقتی خوابیدیم مثل یک مرده خوابیدیم و هیچ حرکتی نکردیم. کوچکترین حرکتی باعث انفجار می شد. می گفت آنجا پیدا کردیم تا نخواهد ما نمی شویم.  شهید مکیان وصیت کرده بود، روی سنگ قبرش فقط بنویسند: «». https://eitaa.com/piyroo
🌷سپهبد محمدولی شهیدی از تبار عاشوراییان و از پیروان و مجاهدان راستین و صدیق حضرت امام خمینی(ره) و انقلاب؛ شهیدی كه سربازی عالم و برای وطن و ملت بود ، ، شهامت، صداقت و راستی و درستی، و تربیت عالی از خصایص بارز وی شمرده شده و همگان بر این قول متفق هستند که او فردی ، ، و عاشق کشورش بود. شهید قرنی مسئولیت خود را به خوبی می‌شناخت و می‌دانست که در آن شرایط خطیر و حساس چه وظیفه‌ای در برابر و چه وظیفه‌ای در مقابل و آن بر عهده دارد.  ایشان در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی با اختياراتى كه از حضرت امام(ره) گرفت، توانست از ارتش جلوگيرى كند.  مهمترین ویژگی شهید قرنی مقابله با و تلاش برای رفع مشکلات مردم و گسترش تفکر انقلابی در کشور بود، که متأسفانه توسط گروه به شهادت رسید وقتی ایشان به شهادت رسیدند و پیکر او را به بهشت زهرا (س) می‌بردند. امام (ره) فرمودند او را به قم ببرید و در صحن حضرت معصومه (س) در کنار آیت‌الله حائری یزدی (ره) دفن کنید ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۵۵ تماما چشم شدم.! بدون اینکه صدای راننده ی سمج رو بشنوم.وبدون این
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۵۶ همه چیز تا چند روز عادی بود. هر روز از خواب بلند میشدم. روزنامه میخریدم و دنبال کار میگشتم و بعد از نماز ظهر به سمت محله ی قدیمی میرفتم و در پایگاه بسیج مشغول فعالیت میشدم. از فاطمه خواستم اگر کار خوبی سراغ دارد به من معرفی کند واو قول داده بود هرکاری از عهده اش بربیاد برام انجام دهد. سیم کارتم هم تغییر دادم تا یکی از راههای ارتباطیم با کامران قطع بشه. وسط هفته بود.دلم حسابی شور میزد.و میدونستم سر منشاء این دلشوره چه چیز بود! بله!!گذشته سیاهم! ! 🍃🌹🍃 آخر هفته بود. تازه از مسجد برگشته بودم وداشتم برای خودم کمی ماکارونی درست میکردم که زنگ خانه ام به صدا در اومد. اینقدر ترسیدم که کفگیر از دستم افتاد. هیچ کسی بجز نسیم و مسعود آدرس منو نداشت! پس تشخیص اینکه چه کسی پشت دره زیاد سخت نبود. چون تلفنهاشون رو جواب ندادم سروکله شون پیدا شده بود.من دراین مدت منتظر این اتفاق بودم ولی با تمام اینحال نمیتونستم جلوی شوک و وحشتم رو بگیرم.شاید بهتر بود در را باز نکنم!! اصلا حال خوبی نداشتم.باید به آنها چه میگفتم؟ میگفتم من دیگه نمیخوام ادامه بدم چون راه زندگیمو پیدا کردم؟ یا میگفتم عاشق شدم.عاشق یک روحانی که مطمئنم از من خواستگاری نمیکنه؟!!! خدایااا کمکم کن. 🍃🌹🍃 تلفن همراهم زنگ خورد. حتما خودشون بودند. اما نه!! اونها که شماره ی منو ندارند.به سمت گوشیم دویدم. فاطمه بود.چقدر خوب که او همیشه در سخت ترین شرایط سروکله اش پیدا میشد. داخل اتاق خواب رفتم و درحالیکه صدای زنگ آیفون قطع نمیشد گوشی رو جواب دادم.فاطمه تا صدای لرزونم رو شنید متوجه حالم شد.پرسید: _سادات جان چیشده؟ اتفاقی افتاده؟ من با عجله ودستپاچه جواب دادم: _فاطمه به گمونم نسیم، همون دختری که من و با کامران آشنا کرده پشت دره! فاطمه با خونسردی گفت: -خب؟؟ که چی؟؟ من با همون حال گفتم: -چی بهش بگم؟ اون فهمیده من جواب کامرانو نمیدم اومده ببینه چرا تغییر نظر دادم فاطمه باز با بی تفاوتی جواب داد: -خب این کجاش ترس داره؟ خیلی راحت بهش بگو دوست ندارم دیگه باهاش ارتباط داشته باشم! مثل اینکه واقعا فاطمه اون شب هیچ چیز  نشنیده بود.با کلافگی گفتم: -د آخه مشکل سر همینه دیگه!! آنها اگه بفهمند من با کامران به هم زدم  بیچارم میکنند.کلی آتو از من دارند. _من نمیفهمم ارتباط تو با کامران چه ربطی به نسیم داره آخه؟ خدای من!!! مجبور بودم دوباره لب به اعتراف وا کنم.ولی نه!! دلم نمیخواست بیشتر از این، فاطمه پی به گذشته ی سیاهم ببرد. هرچه باشد او رقیب من به حساب میومد. با عجله گفتم : -حق با توست.بهش میگم دوسش ندارم وتموم خواستم تماس رو قطع کنم که فاطمه گفت: _عسل وقتی میگیری کنی خدا تو رو درمسیر قرار میده و تو رو با و مواجه میکنه تا ببینه ..آیا توبه ت یا یک !!! اگه با به رفتی شک نکن با موانع رو از سر رات برمیداره اما اگه زور ترس و بیشتر از اعتقادت به قدرت خدا باشه !  خیلی بدم میبازی.. شک نکن…موفق باشی..خداحافظ گوشی رو قطع کرد. ومن حرفهای تکون دهنده و زیباش رو مرور میکردم.او خواسته یا ناخواسته پندهایی بهم داد که جواب چه کنم چه کنم چند لحظه ی پیشم بود. 🍃🌹🍃 صدای زنگ آیفون قطع شده بود. حتما پشیمون شدند و برگشتند ولی نه..!! پشت در خونه بودند وزنگ میزدند. متوسل شدم به شهید همت و پشت در گفتم: -کیه؟؟ نسیم گفت: -زهرماار کیه!!..در وباز کن پرسیدم: -تنهایی؟؟ گفت: -آره باز کن مسخره نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم. اونگاه معنی داری کرد و در حالیکه داخل میومد گفت: -چرا در وباز نمیکردی؟ گفتم: -دستشویی بودم… او با تمسخر گفت: -اینهمه مدت؟؟ من جواب دادم: -اولا اینهمه مدت نبود وپنج دقیقه بود. ولی سرکار خانوم از بس که دستشون رو زنگ بود براشون این زمان طولانی بنظر رسید. دوما از صبح معده ام به هم ریخته گلاب به روت او انگار کمی قانع شده بود..اما فقط کمی!! رو نزدیک ترین مبل نشست و در حالیکه با ناخنهاش ور میرفت گفت: -مجبور شدم زنگ همسایتونو بزنم درو باز کنه.میدونستم خونه ای. با کنایه گفتم: -عجب! !! جدیدا چقدر پیگیر شدی!! او خودش رو به نشنیدن زد… 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟