ایمان راحت به دست نمی آید
مقداد و میثم تمار شدن
قطع سرو دادن جان به بر دارد
حزب الهی بودن را دوست دارم
چنان مقداد و ابوذر و قاسم سلیمانی و
بلباسی بودن را دوست دارم
گمنام شدن چون شهید گمنام شرهانی بودن را
دوست دارم
اصلا من آفریده شده ام برای سپاه آخر زمانی ظهور
#سلام_من_به_شهیدان
#سلام_بر_شهید_گمنام_شرهانی
#خاکی
#غرق_به_خون
#غریب
#مظلوم
#اللهم_الرزقنا
1.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتگری شهدایی قسمت 67
داستان مادری که ادعا دارد #مظلوم ترین مادر #شهید ایران است ....
🎥مطمئنم بعد از دانلود؛ این کلیپ را برای همیشه ذخیره خواهید کرد...
🌷مدیون شهدائیم
https://eitaa.com/piyroo
🔺~🔺
#آخرین_وصیت_شهید🔻⇩🔻
👈« نگذارید که آن واقعه تکرار شود !!!
حتما می پرسید #کدام_واقعه ؟؟؟
👈همان واقعه ای که بی بی #فاطمه_زهرا {س}
👈نیمهٔ دل شب، دست به دعا بردارد که :
#اللّهم_عجّل_وفاتی💔
👈همان واقعه ای که علی {ع}
از #تنهایی با #چاه_درد_دل کند
👈همان واقعه ای که
#امام_حسن_مجتبی {ع} را #سنگ بزنند
و آنقدر #مظلوم و #غریبش کنند که بعد از مرگش
جنازه اش را #تیرباران کنند😭
👈همان واقعه ای که
#امام_حسین {ع} فریاد بزند :
#هل_من_ناصر_ینصرنی
👈فقط پیکرهای بی سر #شهدا تکان بخورند
همان واقعه ای که #امام_صادق {ع} بفرمایند :
به تعداد انگشتان یک دست🖐
#یار_و_یاور واقعی ندارم
👈همان واقعه ای که ....
👈و نهایتا همان واقعه ای که
#امام_خمینی {ره} بگویند :
😔👈من جام زهر نوشیده ام
و ناله غریبانه " #اللّهم_عجّل_وفاتی" او
#فاطمه {س} را به گریه آورد
#شیــــعه_ها،
#مســلمــــونا،
#حزبــــ_اللهــی_ها،
#بسیجــی_هــا و .....
👈نگذارید تاریخ #مظلومیت_شیعه تکرار شود
⚡️بر همه واجب است⚡️
#مطیع محض فرمایشات #مقام_معظم_رهبری❤️
که همان #ولی_فقیه می باشد، باشند
👈چون #دشمنان_اسلام
کمر همت بسته اند تا #ولایت را از ما بگیرند
👈و شما همت کنید، #متحد و #یکدل باشید
تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند »👌
ـ°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
#شهیــدسیــدمجتبــــےعلمــــدار🌹🍃
🍃 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#امروز
#روز لباس های خالی
#روز قبرهای خالی
#روز مزارهای بی #مادر
#روز مادر #بی_مزار است💔
#امروز
#روز تشییع 150 #شهیدی است که نمی دانیم #مادرانشان کجا منتظرشان هستند .😭
#امروز
#روز انتظار 150 #مادری است که هنوز چشم به راهند #کاش_برگردی
کاش همه #کبوترها برگردند🕊
اگر #هوای_تازه می خواهید #امروز را از دست ندهید.👌
خدا می داند چند #مادر به دیدار پسرهایشان می آیند ، بی آنکه بدانند کدام تابوت ، علی اکبر #مظلوم آنها را در برگرفته است .😔
#امروز ، هوای شهر را #باشهدا عوض می کنیم .🕊🕊
#یاران_صادق
#شهید_گمنام
#مادران_چشم_انتظار
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
8⃣4⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠روایت آخرین تماس
🔰دفعههای آخر در ارتباطات تلفنی☎️ خیلی غُر میزد از اینکه #خسته_شده. من احساس میکردم از دوری خانواده و یا سختی جا خسته شده🤔 این مدل حرف زدنها از #محمدرضا خیلی بعید بود❌ منتها جدی حرف نمیزد و خیلی کم #مظلوم میشد، یعنی اغلب با شیطنتهای خاصی و با #شوخی و خنده حرفهای جدیاش را میگفت.
🔰 #آخرین_بار سهشنبه🗓 بود که تماس گرفت، گفت پنجشنبه، جمعه #برمیگردم اگر نشد تا دوشنبه خانه هستم و با مظلومیت خاصی گفت خیلی خستهام دیگر نا ندارم😓 بهش گفتم دو، سه روز دیگه میآیی🚘
🔰من و مامان خیلی ذوق داشتیم باهاش حرف بزنیم و گوشی تلفن دست دوتایمان👥 بود. در همین حین #مامان شروع به صحبت با محمدرضا کرد. یکسری حرفهایش برایم خیلی سنگین بود، خصوصا آن موقعی که مدت زیادی بود ندیده بودیم و توی خطر بود⚠️ و #حرفهایش بوی خاصی میداد.
🔰بعد که صحبتش با مامان تمام شد، دوباره با من صحبت کرد و گفت: مامان و بابا را #راضی_کردی⁉️ چون از من قول گرفته بود بعد از دو ماهی📆 که برمیگردد مادر و پدر را راضی کنم که برایش به #خواستگاری برویم و من هم شب قبل اعلام رضایت را گرفته بودم.
🔰به خاطر حرفهایی که به مادرم زده بود از دستش عصبانی شدم😠 و گفتم «محمد یا منو مسخره کردی یا خودت را آدم یا #شهید_میشود یا زن میگیرد دوتاش با هم نمیشود❌». بعد یک حالت جدی به خودش گرفته و مثل کسانی که استاد هستند👨🏫 و با شاگردشان حرف میزنند
🔰به من گفت: تو خجالت نمیکشی😒 من باید برای تو هم #حدیث بخوانم. گفتم حالا چه حدیثی را به من میگویی، گفت: «امیرالمومنین میفرماید: برای دنیایت جوری برنامه ریزی کن #تا_ابد زندهای و برای آخرتت جوری کار کن که همین فردا میخواهی بمیری🌷».
🔰من خیلی امیدوار شدم و گفتم #الحمدالله باز حواسش به این دنیـ🌏ـا است و به محمدرضا گفتم«بابا راضی شد #حله!» بعد ذوق کرد😍 و همان راضیام ازتها را شروع کرد و گفت به #نیابت از تو یک زیارت خوب در حرم حضرت زینب🕌 به جا میآورم.
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
1.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتگری شهدایی قسمت429
داستان مادری که ادعا دارد #مظلوم ترین مادر #شهید ایران است ....
🎥مطمئنم بعد از دانلود؛ این کلیپ را برای همیشه ذخیره خواهید کرد...
🌷مدیون شهدائیم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_نهم
💠 مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم در چشمان #نگران او میدیدم.
هنوز نمیدانستم چه عکسی در موبایل آن #تکفیری بوده و آنها بهخوبی میدانستند که ابوالفضل التماسم میکرد :«زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم! من نذاشتم بری #تهران، مجبور شدم ۶ ماه تو داریا قایمت کنم، ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد! امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت #داریا.»
💠 و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را میگرفت که ابوالفضل مرتب تماس میگرفت و مصطفی تا صبح نخوابید و فقط دورم میچرخید.
مادرش همین گوشه #صحن، روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمیبرد. رگبار گلوله همچنان شنیده میشد و فقط دعا میکردیم این صدا از این نزدیکتر نشود که اگر میشد صحن این #حرم قتلگاه خانوادههایی میشد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) شده بودند.
💠 آب و غذای زیادی در کار نبود و از نیمههای شب، زمزمه کم آبی در #حرم بلند شد. نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود، تکیه به دیوار حرم، تمام بدنم درد میکرد و دلم میخواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.
چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی میخواند که خواب سبکی چشمان خستهام را در آغوش کشید تا لحظهای که از آوای #اذان حرم پلکم گشوده شد.
💠 هنوز میترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم #نماز میخواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود.
خواست به سمتم بچرخد و نمیخواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بیخبر از بیداریام با پلکهایم نجوا کرد :«هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمیتونم تحمل کنم...»
💠 پشت همین پلکهای بسته، زیر سرانگشت #عشقش تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و میترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد :«خواهرم!»
نمیتوانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش میزد و او دوباره با #مهربانی صدایم زد :«خواهرم، نمازه!»
💠 مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند.
از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را میدیدم و این خلوت حالش را بههم ریخته بود که #آشفته از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد.
💠 تا وضوخانه دنبالمان آمد، با چشمانش دورم میگشت مبدا غریبهای تعقیبم کند و تحمل این چشمها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف میکشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند.
آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلولهای که تن و بدن مردم را میلرزاند.
💠 مصطفی لحظهای نمینشست، هر لحظه تا درِ #حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم :«زینب جان! نمیترسی که؟»
و مگر میشد نترسم که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام #تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانوادهها تمام شد.
💠 دست #مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به #داریا در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بیمعطلی از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد.
حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان میداد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم.
💠 با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچههای داریا #مقتل مردم شده است. آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود.
مصطفی خیابانها را به سرعت طی میکرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم #مظلوم داریا را ببینیم و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد. دستههای ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلمبرداری میکردند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🚩#ما_ملت_امام_حسینیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
1.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت1096
#مـظلـوم تـریـن مـادر شـهـید ایـران
شـهیـد یـوسـف داور پـنـاه
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo