✍ « خاطرات_افلاکیان » ـــــــ
یادم هست که ابراهیم یک #همکلاسی_یتیم داشت که وضع مالی خانواده اش خوب نبود؛ ابراهیم بسیار به این دانش آموز #کمک می کرد. یک روز آمد به خانه دیدم که خودکار ندارد؛ مشق بنویسد. مادرم گفت مگر خودکار نداری؟ گفت: آن را به دوستم دادم؛ چون او خودکار نداشت. او هر کاری از دستش بر می آمد برای #دوستانش انجام می داد.
آخرین باری که ابراهیم به مرخصی آمده بود. شب آخر دور هم نشسته بودیم و با هم صحبت می کردیم. آن شب تغییرات عجیبی در چهره ابراهیم احساس کردم؛ چهره اش مانند #نور می درخشید. گفتم ابراهیم امشب چهره ات خیلی نورانی شده. ابراهیم گفت: خواهرم مگر نمی دانی؟ این نشانه #دعوت است. گفتم: چه دعوتی؟ گفت: نشانه رفتن به سوی خداست. صبح همان روز با خواندن #زیارت_عاشورای ابراهیم از خواب بیدار شدم. چون ابراهیم آن روز می خواست به #جبهه برود. ابراهیم به مادرم گفت: مادر مرا #حلال کنید و ناراحت نباشید و واقعه روز عاشورا را به ما یادآور شد. ما برای خداحافظی تا درب حیاط با ایشان رفتیم و ایشان پیشانی مادر را بوسید و خداحافظی کرد و رفت.
✍ #راوی : خواهر شهید
#شهید_ابراهیم_تیموری
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo