باذن الله... :
از راه کـــه مي رسد پنج شنبه ها!
راه مي افتيـــــــــم… هر سه با هـــــــــم… من و پلاک و چفيه ات
به همــراه ِ بـُغضي کـــه هميشه در دل دل دارم…
مي روم آنجا کـــه ميراث ِ ماست…
خــدايا!
سرانجامم را به هيـچ بهشتي نکشان جــــــــــز؛
هرجای ایران که هستی یاعلی بگو شهدا منتظرن
یاعلی بگو هرجا که هستی شده برای حاجت روای امروز برید گلزار معجزه ها میبینید ☺️
امتحانش ضرر نداره
از ما گفتن بود
رفتید التماس دعا💐
🌸🌸
بهشت ِ زهـــــــــــــــــــــــــــــرا(س)
کاش من هم شهيد شوم...😔😔
#بهشت_زهرا😔
#چفيه😍
#میراث_عشق😍
#پنجشنبه😍
#وعده_ی_خادمین_شهدا✌️
#خادمین_بسم_الله
باذن الله... :
از راه کـــه مي رسد پنج شنبه ها!
راه مي افتيـــــــــم… هر سه با هـــــــــم… من و پلاک و چفيه ات
به همــراه ِ بـُغضي کـــه هميشه در دل دل دارم…
مي روم آنجا کـــه ميراث ِ ماست…
خــدايا!
سرانجامم را به هيـچ بهشتي نکشان جــــــــــز؛
هرجای ایران که هستی یاعلی بگو شهدا منتظرن
یاعلی بگو هرجا که هستی شده برای حاجت روای امروز برید گلزار معجزه ها میبینید ☺️
امتحانش ضرر نداره
از ما گفتن بود
رفتید التماس دعا💐
🌸🌸
بهشت ِ زهـــــــــــــــــــــــــــــرا(س)
کاش من هم شهيد شوم...😔😔
#بهشت_زهرا😔
#چفيه😍
#میراث_عشق😍
#پنجشنبه😍
#وعده_ی_خادمین_شهدا✌️
#خادمین_بسم_الله
#چفیه
تمام قصه همين بود
من عاشقـ♥ـ #تو
تـو عاشقـ👇
#شـهـادٺ
تو رفتے براے عشق بازے با خدايٺـ😍ـ
من ماندم با #خاطراتت
#شهیدمحسنحججی
#چــفیـہ
راوے: عــباس هــادے
ابراهیم مکثی کرد وگفت اخوی چفیه دستمال گردن نیست .بچه های رزمنده هروقت وضو می گیرندچفیه برایشان حوله است هروقت نماز می خوانند سجاده است. هروقت زخمی شوند با چفیه زخم خودشان را می بندند و...
پیرمرد صاحب فروشگاه پرید تو حرفش وگفت چشم اقا ابرام اون رو هم تهیه می کنیم.
فردا قبل از ظهر جلوی درب خانه بودم . همان پیرمرد با یک وانت پر از بار امد سریع رفتم داخل خانه وابراهیم را صدا کردم.
پیرمرد یک دستگاه دوربین و مقداری وسایل دیگر به ابراهیم تحویل داد وگفت ابرام جان این هم یک وانت پراز چفیه.
بعدها ابراهیم تعریف می کرد که از ان چفیه ها برای عملیات فتح المبین استفاده کردیم.
کم کم استفاده از چفیه عامل مشخصه رزمندگان اسلام شد.
کـــتاب ســلام بــر ابـراهــیم
ص 141
❤️💛💚💙💜
💠 چفیه و چادر 💠
آنها #چفیه داشتند و من #چادر دارم
آنان #چفیه می بستند تا #بسیجی_وار بجنگند...من #چادر می پوشم تا #زهرایی زندگی کنم...
آنان #چفیه را خیس می کردند تا #نَفَس_هایشان آلوده ی #شیمیایی نشود... من #چادر می پوشم تا از #نفَس_های آلوده دور بمانم...
آنان موقع نماز شب با #چفیه صورت خود را می پوشاندند تا #شناسایی_نشوند... من #چادر می پوشم تا از نگاه های حرام #پوشیده_باشم...
آنان #چفیه را سجاده می کردند و به #خدا می رسیدند... من با #چادرم نماز می خوانم تا به #خدا برسم...
آنان با #چفیه #زخم_هایشان را می بستند... من وقتی #چادری می بینم یاد #زخم_پهلوی_مادرم می افتم...
آنان #سرخی-خونشان را به #سیاهی_چادرم امانت داده اند... من #چادر_سیاهم را محکم می پوشم تا #امانتدار خوبی برای آنان باشم...
❤️💜💚💛
#لــبـخــنـد_هــاے_خــاڪــے😉
#چفیــــــــه 🌺
#چفیه یه #بسیجی رو از دستش زدن ،
داد میزد : آهــااای ... 😃
سفره ، حوله ، لحاف ، زيرانداز ،
روانداز ، دستمال ، ماسك ، ڪلاه ،
ڪمربند ، جانماز ، سايه بون ، ڪفن ، باند زخم ، تور ماهیگیریم ...
همــه رو بـردنــــــد !!!😂😄😂
شادی #روحشون ڪه دار و ندارشون
همان يک #چفيه بود#صــلـــوات
https://eitaa.com/piyroo
#شهیدانه
📚برشی از #کتاب 📕قصه دلبری
(شهید محمدخانی به روایت همسر)
🔰دلـداده ی اربـاب بـود
درِ تابـوت⚰ را بـاز ڪردند ایـن #آخـرین فرصـت بـود.بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل #قبـر.
🔰بدنـم بیحـس شـده بـود، #زانـو_زدم ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده بـود . بایـد #وصیـتهای محمـدحسیـن را مـو بہ مـو👌 انجـام میدادم.
🔰پیـراهـن #مشڪی اش را از تـوی ڪیـف👜 درآوردم.همـان که #محـرم_ها می پوشیـد. یڪ #چفیـه مشـکی هم بـود ، صـدایـم میلرزیـد .
🔰بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس👕 و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی #بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با #وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور #گردنـش.
🔰جـز زیبـایی چیـزی نبـود🚫 بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« میخواسـت بـراش #سینـه_بزنـم ؛ شـما میتونید⁉️یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید.
🔰دسـت و پایـش را گـم کـرد. نمیتوانست حـرف بـزند؛چـند دفعـه زد رو سینـه #محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد🎤.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود.
🔰نمیدانم #اشـک بـود یـاآب باران🌧. پرسیـد:« چی بخونـم❓» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:« #خودت بگـو » نفسـم بالا نمیآمد .
🔰انگار یڪی چنـگ انداختـه بود و #گلـویم را فـشار میداد😓 ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم.گفتــم :
🍂از حـرم تـا قـتلگـاه
#زینـب صـدا میزد حسـیـن
دسـت و پـا میزد #حسـیـن ؛
زینـب صـدا میزد حسـیـن ...
🔰سینـه میزد برای محمـدحسیـن،شانـه هایـش تکـان میخورد. برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند ؛همـه را #انجـام_دادم ؛ خـیالـم راحـت شـد . پیـشِ #پـای_اربـاب تـازه سینـه زده بـود ...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم
😭😭😭
🌹🍃🌹🍃
#خادمین_پیروان_شهید_97
#ڪانال_پیروان_شــهداے_بجنورد
https://eitaa.com/piyroo
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌾 #اربعین_سال93 به پیاده روی اربعین رفتیم. محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید ⚡️اما گفتیم که بگذار ببینیم اوضاع در چه حالی است #تجربه کسب کنیم سال دیگر با هم💞 برویم.
🌾 #چفیه ای که دوستش هدیه🎁 داده بود را داد تا در حرم #امام_حسین(ع) تبرک کنم. اما من در شلوغی های حرم گمش کردم🙁 و هر چه گشتم پیدایش نکردم🚫 و خلاصه برایش یک #چفیه خریدم و تبرک کردم.
🌾به #محمدرضا جریان را گفتم،میدانستم خیلی به چفیه علاقه💞 داشت و از او #عذرخواهی کردم اما او در جواب گفت که
فدای سرت من #حاجتم روا می شود😊.
🌾وقتی به #تهران رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم❓ و او در جواب گفت که اگر چیزی را در #حرم ائمه گم کنی حاجت روا می شوی😍 .من حاجتم این است که #شهید بشوم .تا #اربعین سال دیگر زنده نیستم🌷.
🌾من خیلی ناراحت شدم😔 و در جوابش گفتم که به عراق میروی⁉️گفت جنگ فقط آنجا نیست در #سوریه هم هست من در سوریه #شهید_می_شوم.
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
#راوی_مادر_شهید
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
💔🍂
#چفیه
تو در طلبـ ِراھ
گمــــنام شدے
و من در طلب ِنـام!
گمـراھ ... !😔
#اللهمارزقناتوفیقشهادتفیسبیلک✋💔
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
#چفیه🌱
گفتم:
محمد این لباس جدیدت خیلے بھت میاد...
گفت: لباس شھادتــه!💚
گفتم:زده بھ سرت!
گفت:مے زنھ ان شاءاللّھ!
•[ چند ثانیھ بعد از انفجار رسیدم
بالاے سرش، نا نداشت، فقط آروم
گفت:دیدے زد!!! ]•
#شهید_محمد_مهدوے
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo