eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
37.3هزار عکس
17.7هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|🍃🌸 #دلنوشتـــــہ 《آنقدر بہ تـــــو فکر مے‌ڪنم تافـــکرے بہ حــــالم ڪنے》 °•{مداح و جانبـــاز #شهید_سیـدمجتبی_علمــدار🍃🌹
°•|🍃🌸 ▫️آرامـــــم! چون درختـــے بعد از طوفان ▫️استـــوارم! چون درختـــے بعد از طوفان ▫️این آرامش و استواری را مدیـــــون چرا کہ مرا با خون شهیدان آبیاری کرده‌اند. . . https://eitaa.com/piyroo 🕊
نذر کردهام جز شما نگویم دلم را نذر کردهام در جادهای که شما رفتهاید، بماند و قصه گوی غربت فرزندان خمینی شود. دلم را نذر کردهام راوی فتح خونین شما باشد و تا ابد، جز شما نگوید. نذر کردهام برای رهایی از بند حسادتها و حماقتها. نذر کردهام دلم را، که روزی در مسابقه نام و نشان، سکوی پرتاب خود را و در سبقت گاه زندگی، خویش را فراموش نکند. من با شما خودم را شناختم؛ و خدا را و جادهای را که به سمت نگاه حسین علیهالسلام میرود. همه کوچهها، نام شهید دارند روزگاری این کوچهها را نامی دیگر بود و این محلهها را رنگی دیگر. تابلوی کوچهها هیچ کدام سرخ نبود؛ هیچ کس گلی به نام لاله نمیخرید. اینجا محله کودکی من است. من با جوی آب سر کوچه خاطرهها دارم با همبازیهایم. از وقتی همبازیهایم رفتند، نام محله عوض شد و تابلوها و من از خجالت پاکی آنها سرخ شدم. حالا از آن همه همبازی، فقط چند شاخه گل لاله باقی است که عیدها بر تابلوی کوچهها مینشیند. حالا همه کوچهها نام شهید دارند، ولی کوچه دل من هنوز سرخ نشده و من از عاقبت محله افکارم میترسم. https://eitaa.com/piyroo
کجایند آنان که در صحنه پیکار ، شمشیرهاشان را از غلاف بیرون کشیده ، هر گوشه از میدان نبرد را دسته دسته و صف به صف فرا می گرفتند ؟ آنان جوانمردانی بودند که در پایان هر مصاف از بقاء زندگانی بازگشته از کارزار سپاه خود ، شادمان نمی شدند و از بابت مرگ سرخ کشتگانشان از کسی تسلیت نمی خواستند ، چشمانشان از شدت گریه خوف بر درگاه جلال ربویی به سفیدی گراییده ، شکم هاشان بر اثر روزه داری لاغر گشته و پوست لبانشان بر اثر مداومت بر دعا و ذکر حق خشکیده. رنگ رخسارشان از فرط شب بیداری زرد گشته و غبار فروتنی و تواضع چهرهاشان را پوشانده آنان برداران من هستند که از این سرای فانی سفر می کنند پس سزاوار است که تشنه دیدارشان باشیم و از اندوه فراقشان انگشت حسرت بر لب بگزیم . https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🔹رضا دامرودی فرزند حسین متولد 20 تیر 1367📆 در خانواده ای #مذهبی دیده به جهان گشود👶 وی در مدرسه راهنم
📝 💟دل نوشته‌ای تقدیم به (۱/۲) ❣غروب بودن را در حالی بر روی کاغذ📝 می‌آورم که این قلم توانایی روزهای را ندارد. : ✍با بندبند انگشتانم شمارش کرده‌ام، که چند روز است از 💖 بازگشتی نداشته‌ای. در روزهای نبودنت انتظار بازگشت را با شمارش می‌کردم. اما افسوس که نیامدی😔 و مرا مات و مبهوت در انتظارت گذاشتی. ✍هر بار که به نبودنت💕 فکر می‌کنم اشک از چشمانم سرازیر😭 می‌شود. روزی که خبر پر گشودنت🕊 را شنیدم با خود گفتم نه ... ... خودش قول داده بود می‌آید، روی قولش می‌ماند، قرار نبود❌ نیمه راه یکدیگر را رها کنیم. ✍لحظه‌به‌لحظه‌ام پر از تپش‌های قلبی💗 گذشت که قرار بود در رسیدنت به شماره بیفتد. آمدی نه آن‌ چنان که رفته بودی. بودی. خوابی آرام و و بخواب! آرام بخواب! هوا اینجا ابری ست😭 ✍زمین جای شما نبود🚫 در چهره‌ات می‌توانستم را ببینم. آرامش اینکه از امتحان سربلند بیرون آمدی👌 من نیز چون تو خوشحال و راضی هستم که زندگی‌مان را در راه که دفاع از حرم بی‌بی زینب(س)و مولایت حسین (ع) و اصحاب او بود صرف کردی. ✍تحمل روزهای خیلی سخت است، 💥اما هنگامی‌که به هدف🎯 و مقصودت می‌اندیشم خود را می‌دهم که تو در همان راهی که آرزویش را داشتی گام نهادی👣 خوشا به توای کبوتر🕊 سفرکرده‌ام ... . ✍خداوند را می‌گویم که در این مسیر، هرچند کوتاه بودم و هدیه‌ای برایم گذاشتی «یعنی » 🌷 https://eitaa.com/piyroo
رفتی تا در رگهای وطن، خون حیات جاری شود سالهاست که آسمان، کوچ غریبت را بر شانههایمان، پرنده میتکاند و آفتاب، مسیر چشمانت را به انگشت نشان میدهد و میگرید. سالهاست که رفتهای و بادها، بوی پیراهنت را بر خاکریزهای بسیار، مویه میکنند. تو انعکاس روشن خورشید در رودخانههای سرخ حماسهای. دلت، دریا مینوشت و نگاهت، توفان میسرود. برخاستی؛ آن هنگام که نفسهای سرما، پنجرهها را سیاه کرده بود و شهر، میرفت که در اضطراب ثانیههای تجاوز، کمر خم کند. برخاستی و با قدمهای استوارت در رگهای وطن، خون زندگی جاری شد. برای بالهای زخمیمان دعا کن! صدایت را از حنجره کانالها و سنگرها میشنوم. میبینمت، پلاک بر گردن و چفیه بر شانه، جادههای صلابت را پشت سر میگذاری و خاک را لبخند میکاری. پا در رکاب ستاره و باران، آسمان عشق را تا دورترینها درنوردیدی و اینک، ما ماندهایم و این خاک مردابی. ما ماندهایم و تکثیر بیوقفه ابرهای خاکستر. رفتهای و بارانها را با خود بردهای و فصلهایمان، بیجوانه و آفتاب ماندهاند. با ما که مرثیهخوان در قفسماندن خویشیم، از پرواز بگو و برای بالهای زخمیمان دعا کن. میستایمت کوچههای شهر را که ورق میزنم، نامت را بر پیشانی افتخار این سرزمین، درخشان مییابم. از پشت نیزارهای به خون نشسته صدایت میزنم و رودخانههای وطن، شکوه سرخت را به ترنم میآیند. میستایمت که شانههای شکوهمندت، آبروی کوهستانهاست و اردیبهشت نگاهت، در چشمان هیچ بهاری نمیگنجد. میستایمت که قانون جوانمردی را بر صفحههای تاریخ این دیار، حک کردی و سرانگشتان حماسیات، ثانیههای ظلم را به کام مستبدان زمین، جهنم کرده. میخوانمت که چون سپیداران، پیوسته در اندیشه باران بودی. https://eitaa.com/piyroo  
جنگ تمام نشده است جنگ به پایان نرسیده است! همان گونه که اُحُد نیمهای پنهان داشت. مبادا غنیمت، هزیمت ما را رقم بزند و زرق و برق سالهای آرامش، چشمهای نافذمان را کور کنند! مگر نه اینکه از قبیله ایمانیم و عهد بستهایم که تا پای جان میمانیم! دعا، نردبان پیروزی صدای زمزمه میآید؛ صدای عزم وصال. در نقطهای از زمین، حتی نهالها هم دست بلند کردهاند و ستاره میچینند. معنویت، چه موسیقی هماهنگی شده است با صدای رژه نظامیانی جان بر کف! صدای ندبه میآید؛ صدای دعای کمیل، دعای سمات. و حتی صدای لبخندها و بغضها را هم میتوان شنید که با احساسی بلندتر از نعره گلوله، فریاد برآورده است. عرق و خون، از رستنگاه مو تا چانه را میشوید و گاهی گلولهای سربی را مسح میکشد. جنگ است؛ اما در نهایت، این دستهای بلندند که در آن گیر و دار، آسمان را تشنه زمین کردهاند و پیروزی را به وضوح رقم میزنند. دعا، خاکریز به خاکریز تا آسمان، چون نردبان ایستاده است و صدای زمزمه میآید: اَللّهُ اَکبَر لا اِلهَ اِلاّ اللّه تیک تاک ناگهان تیک تاک ساعت، این صدای نازک ابریشمی را قطع میکند. پس روز و شبهامان در این سوی زمان بسته به نخی که ادامهاش در آن سوی روشن است، معلقند. باید ادامه بدهیم و فاصلهها را به هم بزنیم و این عقربههای زهرآلود فراموشی را بشکنیم. آهای موسیقیهای ناهنجار، کمی سکوت! صدای زمزمه میخواهیم؛ صدای بغض کمیل صدای شور صبح دعا.   https://eitaa.com/piyroo
°•|🍃🌸 نمےدانم این شهیـــ🌹ــــد را چگونه مےشود توصیــــــف ڪرد ▫️گاهے عارفــــــ ▫️گاهے فیلسوفـــــ ▫️گاهے دانشمنـــــد ▫️گاهے فرمانـــــده ▫️گاهے عاشـــــــــــق ... 👈 ولے هر ڪــــہ بـود، دیگر ماننـدش نخواهد آمد.. °•{فرمانده قلبهـــــا 🕊 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
دیشب حال خوشی نداشتم گذرم افتاد به خیابان شهدا 🍃 از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم خیابان هر قدمش کوچه ایی داشت 🌾 اولین کوچه به نام ؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین ,نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام اخلاص بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌾 دومین کوچه شهید ؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار مادر همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از شرم از کوچه گذشتم... 🌾 به سومین کوچه رسیدم! شهید علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: قرآن و نهج البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌾 چهارمین کوچه! شهید ... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! مطالعه کردی؟! برای بصیرت خودت چه کردی!؟ برای دفاع از ولایت!!؟همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌾 پنجمین کوچه و شهید ... صدای نجوا و مناجات شهید می آمد! صدای اشک و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌾 ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...هیبت خاصی داشت...مشغول تدریس بود!مبارزه با هوای نفس،نگهبانی دل...کم آوردم...گذشتم... 🌾 هفتمین کوچه انگار کانال بود! بله؛ شهید ...انگار مرکز کنترل دل ها بود!!هم مدارس!هم دانشگاه!هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در دنیا خطر لغزش و غفلت تهدیدشان میکرد! ایثارش را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌾 هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار شهید پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را تفحص میکردند! آنها که اهل عمل به وصیت شهدا بودند...شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ارباب... پرونده های باقیمانده روی زمین! 🌾 دیدم شهدای گمنام وساطت میکردند،برایشان... اسم من هم بود!وساطت فایده نداشت...از حرف تا عمل!فاصله زیاد بود...دیگر پاهایم رمق نداشت!افتادم...خودم دیدم که با حالم چه کردم!تمام شد...تمام از کوچه پس کوچه های دنیا!بی شهدا،نمی توان گذشت... ❣ شهدا گاهی،نگاهی... شهدا همه را صدا میزنند ؛ اما هرکسی نمیشنود... 👣 قدم قدم....تا..ظهور https://eitaa.com/piyroo
ازدنیا که بگذریم.... ازهمان دلبستگی هایمان... همان خود خودمان! ازهمه ی اینها که گذشتیم... تازه می شویم لایق... لایق . 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
°•|🍃🌸 ◽️گفت عاشقـــــی را چگونه یــاد گرفته‌ای؟! گفتم: از آن که معشوق را حتی به قیمتِ از دست دادن هویتش، خریدار بود 🏴 https://eitaa.com/piyroo
دلنوشته ای برای شهدا ..... شهدا مرا ببخشید که هر وقت کسانی که از راهیان نور صحبت میکردند را مسخره میکردم و راهیان نور را راهیان گور میخواندم. .....😔🌹😔 شهدا من از شما معجزه هایی دیدم که خودم هنوز هم باورم نمیشود چه برسد به افراد دیگر. ... شهید ابراهیم هادی سلام 👋 یادته داداش یه روز گریه ام گرفته بود وقتی کتاب سلام بر ابراهیم رو خوندم ؟؟؟ 😊🌹😊 مطمئنم هنوز یادته .... اونروز بعد از اشک ریختن بهت گفتم خیلی دلم میخواد کانال کمیل رو از نزدیک ببینم و تو واسه سال تحویل دعوتم کردی بیام راهیان نور و کانال کمیل رو از نزدیک ببینم. ...... 😭😭😭😭😭 هنوز هم باورم نمیشه. .... از اونجا بود که رسما توبه کردم و راه دیگه ای رو که مستقیم و امام زمانی هست رو در پیش گرفتم ..... 😊🌹😊 بله دوستان عزیزم این بود داستان تحول من V.g نویسنده دلنوشته و پشیمانی https://eitaa.com/piyroo بچه‌ها باور کنید شهدا زنده اند❤️