eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: اي فرزند آدم! زماني كه می بينی خداوند انواع نعمتها را به تو می رساند، در حالی که تو معصيت كاری، بترس. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: كسي چيزي را در دل پنهان نكند جز آنكه در لغزشهاي زبان و رنگ رخسار، آشكار خواهد شد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠و درود خدا بر او فرمود: با درد خود بساز، چندان كه با تو سازگار است. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇 https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 آینه اتاق به خودم نگاه کردم. موهامو دم اسبی بسته بودم. گل سرم و باز کردم و مشغول براندازد کردن خودم شدم. موهام از شونه هام رد شده بود. رنگ قهوه ایشون کاملا مشخص بود. چشمامم قهوه ای روشن بود ولی یه خط تیره دور تا دورشو گرفته بود وانگار چشمام دور رنگ بود. چشمام مورب و به طرف بالا کشیده شده بودن. بینی کشیده بود دهنم نه بزرگ نه کوچیک. وقتی هم می خندیدم روی یه لپم سوراخ میشد. هیچ وقت از قیافه ام شاکی نبودم. به نظر خودم کاملا عادی و طبیعی بود. تو فامیل از من خوشکل ترم بود. اصلا قیافه برام مهم نبود. الانم نمی دونم چرا داشتم خودمو برانداز می کردم. لباس مامان با اینکه گشاد بود ولی به تنم نشسته بود. زمینه اش قرمز بود و طرحای توش عین مخلوط شدن چند تا رنگ که توی هم پیچ و تاب خورده باشن. موهامو شونه کردم و ریختم روی شونه ام. جلوی موهام کوتاه بود و یه فرق کج باز کرده بودم به طرف راست که باعث میشد موهام تا روی ابروی سمت راستمم بیاد. گاهی وقتا نصف چشمم و می گرفت.مامان همش از این کار من حرص می خورد.منم یه وقتایی که می خواستم لجو در بیارم موهامو کامل می آوردم رو چشمم. از بررسی خودم دست برداشتم و برس و پرت کردم روی میز.کنترل و برداشتم و دستگاه و روشن کردم . بعدم رفتم سراغ کمدم و یه شلوارک پیدا کردم و پوشیدم. چون میدونستم با این لباس آبرو برام نمی مونه. اصلا نمی تونستم با دامن مثل ادم بشینم برای همین نمی پوشیدم. آروم روی تختم دراز کشیدم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 مونده بودم این دوهفته که باید دستم بسته باشه چکار کنم. هر بار مجبورم برا لباس پوشیدن از یکی کمک بگیرم!! فکر کنم مسکنه داشت اثر میکرد چون کم کم خوابم گرفت و دستگاه و خاموش کردم و بعد خوابم برد. نمی دونم چقدر خوابیدم ولی وقتی بیدار شدم حسابی گشنه ام بود. ساعت نزدیک سه بود.معلومه واسه چی گشنمه. جلوی آینه وایسادم و موهامو شونه کردم.حالا بیا و درستش کن. یه دستی چه جوری موهامو ببندم. مجبور بودم بازشون بزارم گرچه زیاد با موی باز راحت نبودم. فرقمو خوب کج کردم که باز موهام از روی چشم راستم رد شد. با حرکت سر یه کم عقب بردمشون و از اتاق بیرون زدم.دست و صورتم و شستم و رفتم پائین. خبری از نهار نبود حتما خورده بودن و جم کرده بودن. صدای حرف از توی پذیزائی می آمد. سرک کشیدم. وای ارشیام که اینجاست. نگاهی به لباسم انداختم.لعنتی حالا این ریختی په جوری برم اونجا. لبم و با حرص گاز گرفتم و رفتم توآشپزخونه. مهربان داشت ظرف میوه رو آماده می کرد. _مهربان من گشنمه. _عزیزم الان نهارت و میارم. بذار این و ببرم. همین جا می خوری یا تو سالن؟؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 _اوف همینجا. با این قیافه ام عین دلقک کجا برم. تازه ارشیام هست. _وا مادر کجات عین دلقکه. تازه شدی عین یه خانم خوشکل. آقا ارشیام چکار به تو داره بنده خدا. تکیه دادم به کابینت و گفتم: _اره خیلی خوشکل شدم الان برم بیرون ببین ماکان چه جوری دستم بندازه. _وا مادر چرا دستت بندازه؟ _شما ماکان و نمی شناسین؟ مهربان سری تکان داد و با ظرف میوه از در خارج شد. دوباره به خودم نگاه کردم. دامن لباس تا زیر زانوم اومده بود و ساق پاهام معلوم بود.ارشیا منو اینجوری ببینه لابد پا میشه در میره. ولش کن نمی رم اصلا. مهربان برگشت و گفت: _بابات گفت نهار خوردی بری ببینتت. _مهربان من که گفتم نمی رم. مهربان غذار و برام کشید و گذاشت جلوم و گفت: _مادرجان بس که عین پسرا گشتی فکر میکنی خیلی تو چش میای ولی الان تازه شدی عین بقیه دخترا. قاشقمو پر کردم و گفتم: _وای خدا کی گفته هر کی بلوز شلوار بپوشه عین پسراس خوب من اونجوری راحت ترم. با دامن باید همش مواظب باشی. ادم معذبه دیگه 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🔴 کانال ازاین ساعت الی ساعت 8:30 صبح تعطیل میباشد،⛔️ 🤲اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 🤲التماس دعای فرج 🌷🕊🌷🕊🌷🕊 افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 دل هوای روی ماه یار داردجمعه ها دل هوای دیدن دلدار دارد جمعه ها صبح جمعه چشم در راهیم ما ای عاشقان یار با ماوعده دیدار دارد جمعه ها 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️بعضیا مذهبے هستن، اسماً هیئتۍ هستن ظاهراً☝️🏻"! چفیھ میپوشن و انقلابۍ هم هستن! ظاهراً ولۍ اهل گناھ... اهل چٺ با نامحرم اهل سرکارگذاشتن دختر شیعه مردم... اهل لذت طلبے و فحشاء " و تصور میکنن شب جمعہ تو هیئت اشک بریزن، سایر کارا؎ ایام هفته‌شون رو، میشوره میبرھ😐•• عجبا که شیطون گاهے از همین توجیهاٺ وارد میشه حذر کنید... مذهبی_نما_نباشیم! 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حضرت خدیجه(س) مظلومه و غريب است 🔹 حقايقی درباره حضرت خديجه(س) در بيانات رهبرانقلاب 🏴سالروز وفات حضرت خدیجه کبری سلام‌الله‌علیها تسلیت باد 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در میان بسیجی ها از محبوبیت عجیبی برخوردار بود. بچه ها وقتی او را در کنار خود می دیدند، گاه با شور و هلهله می دویدند دنبالش، آن وقت سر دست بلندش می کردند و شعار « فرمانده ی آزاده...» را سر می دادند و به این ترتیب ، از جان گذشتگی خود را به فرمانده شان اعلام می کردند. دوستی می گفت : « یک بار پس از چنین قضایایی که آقا مهدی به سختی توانس خودش را از چنگ بچه های بسیجی خلاص کند، با چشمانی اشک آلود نشسته بود به تأدیب نفس. با تشر به خود می گفت: مهـــدی! خیال نکن کسی شده ای که این ها این قدر به تو اهمیت می دهند. تو هیـــچ نیستی، تو خــاک پــای بسیجیانی... » همین طور می گفت و آرام آرام می گریست! ... . . مهدی به همراه برادرش مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علی بن ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حرکت می کنند. بین راه هوا بارانی بوده و دیدشان محدود. مجبور بودند یواش بروند.که به کمین ضد انقلاب برمی خورند. آنها آر پی جی می زنندکه می خورد به ماشین و مجیدهمان جاپشت فرمان شهید می شود. آقا مهدی از ماشین پایین می آیدتا از خودش دفاع کند و تیر میخورد. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
پیکر پسرشون رو که آوردند چیزی جز دو سه کیلو استخوان نبود پدر، سرش رو بالا گرفت و گفت: حاج‌خانوم غصه نخوریا دقیقا وزنِ همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش.. 🌹شهید_ذوالفقارگوگونانی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه‌ی فرار صهیونیست‌ها به پناهگاه 🔹در پی حمله موشکی به مناطق نزدیک به تاسیسات هسته‌ای دیمونا، آژیر خطر در مناطق زیادی از سرزمین‌های اشغالی به صدا درآمد. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo