eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
 🌹شهید_مدافع_حرم _مجید_قربانخانی🕊 افتخار کردن به شناسنامه سفید هنر نیست شناسنامه شهدا پر از مُهر انتخاب بود. شما در  چه می کنید؟ راه شهدا را ادامه می دهید یا قاتلان شهدا را خوشحال می کنید؟ راه  معلوم است و البته خواسته دشمنان و گروهی که شهدای ما با آن ها جنگیدند و شهید شدند هم در این روزهای انتخابات خوب معلوم است. حقیقت روشن است اگر خود را عاشق و رهرو شهدا میدانی هم کلام شهدا مشخصه و هم راه شهدا و این قابل انکار نیست اصلا. حالا اگر دیگه راه و کلام شهدا رو در این آزمون پیروی نمیکنی لطفا رای ندادنت را به اسم شهید تمومش نکن اگر نمیخوای رای بدی خیلی صریح بگو حرف و بهانه و توجیه خودم را به نظر شهدا ترجیح میدهم و توی این آزمون نتونستم پیرو شهدا بشم و رد شدم. شهیدان پای همه چیز ایستادند و خون دادند ولی شما با چند توجیه و گلایه و بهانه از دادن یک رأی برای راه شهدا و نظام و انقلاب امتناع کردی. خود دانی و نگاه شهدا در قیامت. تمام حالا وقت امتحان است و انتخاب با ماست. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔺دلش‌ نمیومد گناه‌ ڪنه‌ اما باز هم‌ گفتـــــ : این‌ بارِ آخره ...🖐🏼! مواظبـــــِ"بارِ آخر"هایے باشیم ڪه" بارِ آخرتـــــِ مان" را سنگین‌ میڪند -! https://eitaa.com/piyroo
👈🏻 رهبر انقلاب: انتخابات برای کشور افتخار است 🔺 حقیقت قضیّه این است که انتخابات برای کشور یک افتخار است، یک فرصت است، یک امکان است، یک ذخیره است که اگر شرکت پُرشور مردم باشد، این یقیناً به آینده‌ی کشور کمک خواهد کرد. البتّه اگر این شرکت پُرشور مردم همراه بشود با یک انتخاب درست که حقیقتاً یک نیروی کارآمد و باایمان و پُر‌انگیزه و علاقه‌مند به کار انتخاب بشود به وسیله‌ی مردم، خب این نورٌعلیٰ‌نور است و آینده‌ی کشور را تضمین خواهد کرد. ۱۳۹۹/۱۱/۲۹ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و تــو اے بانُـو..!🦋 بـدان...☝️🏻 جنـگ و میݩ و تࢪڪش همه‌اش بـهـانـھ بـود💣 فقط خواسـت ثابـٺ ڪند دࢪ این سࢪزمین تابخـواهے فـدایے داࢪد...ヅ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
💞 دردیست در دلم ڪہ دوایش نگاه توست دردا ڪہ درد هست و دوا نیست، بگذریم... :) °|• ـღ شهید علی خلیلی •|° @shahidhojatrahimi
 🌹شهید محمدرضا تورجی زاده، از بس که شیفته حضرت زهرا (س) بود، به سادات هم ارادت ویژه داشت. گردانی داشت به نام یازهـــرا (س) که بیشتر نیروهایش از سادات بودند. داشت سوار تویوتا میشد که برود، رفتم جلو و گفتم: برادر تورجی میخواهم بیایم گردان یا زهرا. گفت شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر میشود گردان مادرمان برایمان جا نداشته باشد؟ تا فهمید سیـّدم، پیاده شد، خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت. محمدرضا هم مداح بود هم فرمانده، سفارش کرده بود روی قبرش بنویسند یازهــــــرا. اونقدر رابطش با حضرت زهرا قوی بود که مثل بی بی شهید شد. خمپاره خورد به سنگرش و بچه ها رفتند بالای سرش؛ دیدند ترکش خورده به پهلوی چپ و بازوی راستش... خدایـــا معیار سنجش اعمال خلوص است، من میدانم اخلاصم کم است،اما اگر مخلص نیستم، " امیــــــدوارم". 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️⃟🍃↜ 🌹 وصـیتی‌تکان‌دهنده↯ اگر‌به‌واسطه‌خونم‌،حقی‌برگردن‌دیگران‌داشته‌باشم! به‌خدای‌کعبه‌قسم✋🏻 از‌مردان‌بی‌غیرت‌وزنان‌بی‌حیا... نمیگذرم!💔 🕊 ️️ https://eitaa.com/piyroo
‏ما از ابرهیم ها خاطرات خوشی داریم از ابراهیم هادی از ابراهیم همت اکنون هم منتظر سید ابراهیم رئیسی هستیم تا خاطره خوشی بسازد 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
۲۴خردادماه ، گرامی باد . 🥀 🌷تاریخ تولد: ۱۳۵۰/۱/۲ 🌷محل تولد: آستانه اشرفیه 🌷تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۳/۲۴ 🌷محل شهادت: حلب سوریه 🌷تحصیلات: کارشناسی ارشد جغرافیای سیاسی شهید بسیجی مدافع حرم «حسینعلی پور ابراهیمی» سال ۱۳۵۰ در روستای درگاه، از توابع شهرستان آستانه اشرفیه استان گیلان چشم به جهان گشود. وی به عنوان رزمنده در جبهه جنگ حضور داشت و جانباز جبهه‌های ۸ سال دفاع مقدس بود. این بسیجی سرافراز سرانجام در تاریخ ۲۴ خرداد ۱۳۹۵ در نبرد با تروریست‌های تکفیری و مزدوران صهیونیسم، در منطقه جنوب حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. https://eitaa.com/piyroo
از غیور مردان ایران اسلامی بود که در راه دفاع از حریم اهل بیت علیهم السلام، داوطلبانه عازم سوریه شد. وی که متولد 1350 و متأهل و پدر دو پسر به نام های مهدی و مصطفی بود، در 29 اردیبهشت 1395 برای بار دوم عازم سوریه شد و بعد از 25 روز مبارزه با تکفیری های داعشی به فیض شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید بزرگوار 24 خرداد مصادف با ششمین روز از ماه مبارک رمضان به ایران اسلامی باز گشت و طی مراسم با شکوه و با حضور پرشور مردم و برخی مسئولین تشییع و طبق وصیت نامه اش در گلزار شهدای رشت به خاک سپرده شد. شهید حسینعلی پورابراهیمی نخستین شهید مدافع حرم شهرستان آستانه اشرفیه و پانزدهمین شهید مدافع حرم استان گیلان است. شهید قبلا در جبهه های دفاع مقدس حضور داشت ولی بازهم مسیر زندگیش را به سوی جنگ و دفاع از حرم حضرت زینب (س) انتخاب کرد. در سفر اربعین سال 94 که با هم بودیم نمی دانم در تل زینبه چه اتفاقی افتاد که ایشان ازهم آنجا تصمیم جدی خود را گرفتند و داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) راهی شدند. وقتی از کربلا آمد بحث رفتن به سوریه را پی گیر شد و حتی آموزش های نظامی را در همین زمینه دید. در صورتی که خودش نیروی بسیجی بود و سالیان سال به عنوان رزمنده در جبهه جنگ حضور شد و جانباز جبهه های 8 سال دفاع مقدس بود. حسینعلی بار اول دو ماه سوریه بود و مجدد که آمد بعد از مدت کوتاهی با شنیدن خبر شهادت دو تن از همرزمانش به ویژه شهید سید مسافر که سابقه دوستی صمیمانه ای با وی داشت نتوانست ماندن را طاقت بیاورد و مجدد عازم سوریه شد.
فرازی از : « خدایا تو خود می دانی که من با آگاهی خود این راه را انتخاب کردم خدایا تو شاهد باش که از تمام مظاهر دنیا بریدم تا به تو بپیوندم دوستان اسیر هوای نفس بشوید نابود خواهید شد من یک تقاضای دیگر از مردم دارم که نگویید انقلاب برای ما چه کرده بگوییم ما برای انقلاب چه کردیم بدانید این انقلاب به پیروزی خواهد رسید پرونده اعمال من گرچه سیاه است یا رب می دانم آخر امضا می کنی مثل همیشه عشق است گمنامی نثار روح مطهر و ملکوتی شهید حاج حسینعلی پورابراهیمی و شادی روح پدر و مادرش https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 اوایل اصلا نمی فهمیدم چرا اینقدر بهش احترام می ذارن ولی کم کم وقتی نوع برخورد و احترام زیادی که برای هنرجوش می ذاشت و دیدم علت و فهمیدم. تازه بعدها کشف بزرگتری هم کردم. استاد مهران نه تنها به بچه ها درس خوشنویسی میداد باهاشون دوست بود و همه جوره بهشون مشاوره میداد. گاهی می دیدم بعضی از بچه ها تنهایی باهاش صحبت میکنن و اونم با دقت و توجه به حرفاشون گوش میده. همه این چیزا دست به دست هم داده بود تا من حسابی منزوی بشم و وقتام و یامشغول کتاب خوندن باشم و یا تمرین خط توی تنهایی. الهه هم که هر هفته برام چند تا کتاب جور می کرد و من می خوندم تا هفته آینده یک ماهی به همین منوال گذشته بود. خودم اصلا متوجه تغییر حالتام نبودم.چون شب بیدار بودم طول روز کسل بودم و تا ظهر می خوابیدم. همش توی اتاقم بودم و پنهونکی خط تمرین می کردم. مامان هر روز بیشتر به پر و پام می پیچید. منم که نمی فهمیدم چرا این کارو می کنه. یه بارم وقتی اومدم خونه دیدم داره اتاقمو می گرده. تعجب کردم چون مامان اصلا اهل این جور کارا نبود. زمانی که من زمین و زمان و به هم می ریختم این کار و نمی کرد که حالا که سرم تو کار خودم بود 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 تمام این اتفاقات و یک تلفن من به الهه برام روشن کرد. تازه یه کتاب و تمام کرده بودم که آخرش بد تمام شده بود اعصابم حسابی به هم ریخته بود و آروم و قرار نداشتم. نه می تونستم بشینم و نه کاری بکنم. اصلا حواسم به مامان نبود که با نگرانی منو زیر نظر گرفته بود و داشت بی قراری منو به چیز دیگه ای ربط می داد. آخرشم تصمیم گرفتم زنگ بزنم به الهه و دق دلیمو سر خالی کنم. _ بفرمائید؟ _الی خدا بگم چکارت نکنه؟ _ترنج تویی؟ _بله خانم. آخه این چی بود دادی دست من؟ الهه خندید و گفت: _چیه حالت گرفته اس؟ _هه هه حالم گرفتس؟ نه از خوشی دارم بندری می رقصم. صدای خنده بدجنس الهه توی گوشی پیچید. _جنسش نامرغوب بود نه؟ _خدا کنه دستم بت نرسه. جنس نامرغوب میدی دست مشتری. الهه دوباره خندید و گفت: _به خدا منم تازه فهمیدم من خودم نخونده بودمش یکی از بچه ها خیلی تعریف کرد منم فکر کردم خوبه بعدا بهم گفت آخرش بد تموم میشه. _آخه بدیش اینه جنسمم تموم شده دارم از خماری می میرم که لااقل اثر اون یکی بپره. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 الهه خندید و گفت: _پس معتاد شدی رفت. _معتاد شدم؟ اوه خبر نداری. بیچاره ام کردی. _به من چه من که همون اول گفتم بت _بله خانم گفتی اعتیاد میاره ولی تند تندم برام جور کردی. نامزدت نشسته بود رو منبعش خیالی نبود که برات. _الهه پشت تلفن از خنده ریسه رفته بود. _خدا نکشتت ترنج حالل یکی این حرفا رو بفهمه چی فکر میکنه. منم خندیدم و گفتم: _نترس بابا هیچ کس تو این خونه حواسش به من نیست. حالا کی بیام بگیرم؟ _چی چی و بگیری. بابا تمام شد دیگه ندارم. _از اون اولش که می خواستی منو بیاری تو خط خوب بلد بودی مفت مفت بریزی تو دست و بالم حالا که گرفتار شدم نداری. _خوب چکار کنم؟ همه خوباشو خوندی دیگه ندارم. نشستم روی تخت و گفتم: _پس من چه غلطی بکنم؟ _یه دونه دارم. ولی خودم دارم خونمش آمارشم در آوردم آخرش خوبه. تا فردا عصر تمامه. _اوه تا فردا عصر تازه اونم یه دونه. _پس همین به دونه هم ندارم. _نه نه غلط کردم فردا عصر خوبه.باشه بابا. اومدم حرف بزنم که احساس کردم یک نفر پشت دره.با تعجب رفتم طرف در و گفتم:ا لی یه دقیقه گوشی. بعدم در و باز کردم. کسی نبود. شونه هامو بالا انداختم و رفتم طرف بالکن. _خوب کجا بیام؟ _ ساعت چهار بیا همون نیمکت جلوی بوفه پارک. باشه. ولی اگه تونستی یه کم برام بیشتر جور کن یه دونه خیلی کمه. _باشه ببینم تا فردا می تونم از بچه ها برات پیدا کنم. _خیلی خانمی. _ اونکه صد البته. کاری نداری؟ نه. _پس برو به خماریت برس. _ای ای گفتی خماری بد دردیه. الهه اه کشید و گفت: _ کشیدم می دونم چی میگی. خندیدم و خداحافظی کردم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا