eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
یڪ دفترچه کوچڪ داشت همیشه هم همراهش بود و به هیچڪس نشان نمیداد.. یڪبار یواشکے آن را برداشتم ببینم داخلش چه مےنویسد.. فکرش را مےکردم کارهای روزانه‌اش را نوشته بود سر کے داد زده.. کے را ناراحت کرده‌؛ به کے بدهکار است همه را نوشته بود ریز و درشت.. نوشته بود که یادش باشد در اولین فرصت صافشان کند... محمدعلی رهنمون🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
❣ 💙ﺷﻬﻴﺪ ﻣﺼﻄﻔﻰ ﺷﻤﺴﺎ ‫ﻧﺎم ﭘﺪر: ﻣﺤﻤﻮد ‫تاریخ تولد : 1344/6/29 ‫ﻣﻴﺰان تحصیلات: ﭼﻬﺎرم ﻣﺘﻮﺳﻄﻪ ‫تاریخ ﺷﻬﺎدت: 64/11/28 ‫ﻣﺤﻞ ﺷﻬﺎدت: دریاﭼﻪ ﻧﻤﻚ واﻗﻊ در ﭘﺸﺖ ﻓﺎو زﻧﺪﮔﻴﻨﺎﻣﻪ: ‫در ﺳﺎل 1344 در ﺧﺎﻧﻮادﻩ اى ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻪ اﺳﻼم ﺑﺪﻧﻴﺎ ﺁﻣﺪ تحصیلات ‫ﺧﻮد را تا ﺳﺎل ﭼﻬﺎرم ﻣﺘﻮﺳﻄﻪ اداﻣﻪ داد اوﺟﮕﻴﺮى اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻰ ‫همراﻩ ﭘﺪر و دیگر ﺑﺮادران در تظاهرات و راهپیمائیها ﺷﺮکت ﻣﻰﻧﻤﻮد ایثار و از ﺧﻮدﮔﺬﺷﺘﮕﻰ و ﺷﻬﺎﻣﺖ از ﺑﺎرزترین ﺧﺼﻮصیات وى ﺑﻮد ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻠﻪ صله رﺣﻢ اهمیت ویژﻩ اى داﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺮوع ﺟﻨﮓتحمیلی ﺳﻨﮕﺮ ﻣﺪرﺳﻪ را ﺑﻄﻮر ﻣﻮﻗﺖ رها و ﻋﺎزم ﺟﺒﻬﻪ هاى ﻧﺒﺮد ﺷﺪﺳﺮاﻧﺠﺎم ﭘﺲ از ﻓﺪاکاریهاى ﻓﺮاوان در تاریخ 64/11/28 ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﻴﺪ.💙 https://eitaa.com/piyroo ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌
❣ قسمتی از وصیت نامه شهید بسم رب الشهداء و الصدیقین 💙هیچ قطره ای پیش خداوند محبوب تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود نیست. نخست باید شاکر آفریدگار باشم و بعد خون شهیدان که با رفتن خود جهاد در راه خدا و فرهنگ آزادی و نبرد در راه حق را به من و دیگر عزیزان آموختند. در آغاز وصیت نامه خود متذکر این جمله هستم و می گویم چه زیباست ندای حق را سرگردان و تا آخرین قطره خون خود در راه آن پایدار ماندن و در اولین و آخرین مرحله آن آوای شهادت را سر دادن و چه شیرین است. من برادر حقیر شما «مرتضی شمسا» هنرجوی دوم ساختمان در آخرین لحظه زندگی مادی و اولین لحظه های ورود به زندگی ابدی وصیتی را بدستی ناتوان و دلی پر از شور و شوق به خدای تبارک و تعالی و اسلام عزیز و همه مظلومان می نویسم. ای کاش آن لحظه را می دیدم تا در راه خود او در لحظه ای که ایمان سرا پای مرا گرفته حسین(علیه السلام) را دیده و او را زیارت کنم، همانطور که برادران شهیدمان دیدند و زیارت بس عظیمی کردند. پدر مهربان شما واقعاً مهربان و دوست داشتنی هستید؛ زیرا اسلام عزیز و شهادت در راه خدا را درک کردید و مرا شیفته خود و خدای خود نمودید. در پایان معذرت خواهی می کنم از دوستان و آشنایان، اگر غیبت و یا تأسی نسبت به آنان شده و هر کس که وصیت نامه مرا می خواند مرا جداً به خاطر خدا و خون شهداء حلال کند و ببخشد دیگر عرضی ندارم برای پیروزی اسلام و شادی روح شهیدان مخصوصاً برادر گرامیم مصطفی اجماعاً صلوات.💙 https://eitaa.com/piyroo
تعبیر بسیارعجیب و عاشقانه مجری‌ تلویزیون‌ ملی‌ عراق دروصف سردارسپهبدشهید حاج قاسم سلیمانی 👌نمیدانم در کدام روز از محرم تو را یاد کنم 🏴روزمسلم بن عقیل چون تو فرستادهٔ (رهبرت)، ومیهمان ما بودی!؟ 🏴یا روزحبیب بن مظاهر، چون تو بهترین دوست قدیمی مابودی!؟ 🏴یا روزقاسم چون اسمت قاسم بود!؟ 🏴یا روزعلی اکبر چون قطعه قطعه شدی!؟ 🏴یا روزعباس چون حامل علم و پرچم بودی و دو دستت قطع شد!؟ 👌چیزی که واضح است اینست که گریه بر تو تمامی ندارد و از غیبت تو حیران و دلتنگیم 👌سردار دلها بعد از شهادتت، هر وقت به عبارت "سلام بر حسین(ع) و اصحاب حسین(ع)" می‌رسیم تو را یاد می کنیم... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
💔 خیلی‌به‌اشک‌دیده‌ی‌ما‌خند‌ه‌شد‌ولی آن‌نیشـــخند‌حرمله‌از‌یاد‌مـا‌نرفت‌...
📎 مزار این شهید همیشه شلوغ است! مزار سجاد خیلی شلوغ می‌شود، اوائل این موضوع برای خود ما هم عجیب بود، می‌رفتیم و می‌دیدیم یکی از شیراز به عشق سجاد بلند شده آمده تهران، یکی در گرگان خواب سجاد را دیده و آمده بهشت زهرا، یکی در قم، یکی در اصفهان و ... اولش نمی دانستیم حکمتش چیست بعد دیدیم حکمت این شلوغی، بر می گردد به وصیت نامه سجاد که خطاب به مردم گفته:« اگر درد دلی دارید یا خواستید مشورتی بگیرید بیایید سر مزار من، به لطف خداوند من همیشه حاضر هستم. » شاید باورتان نشود اما ما هر وقت سر مزار سجاد می‌رویم می‌بینیم مزار پر از دسته گل است و اصلا احتیاجی نیست ما با خودمان گل ببریم. 🌷شهید سجاد زبرجدی 🌷 🔸راوی خواهر شهید شهادت 1395 حلب سوریه مزار مطهر: قطعه 50 بهشت زهرای تهران https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ترنج به گوشی اش خیره شد. اینقدر شوکه شدم نپرسیدم چکارم داره حالا. بعد شانه ای بالا انداخت و رفت تا لباس هایش را بپوشد. از پله پائین امد و گفت: -مامان من رفتم. -نهار چی؟ -صبحانه دیر خوردم. میل ندارم. سوری با جدیت امد طرف ترنج و دستش را گرفت و گفت: -یعنی چی صبحانه دیر خوردم من نمی ذارم بدون نهار بری. دیشب ندیدی چه بلایی سرت اومد. بعد دست او را گرفت و کشید طرف آشپزخانه. -مامان ساعت یازده ماکان برم جگر خریده داده به خوردم. الانم نزدیک یکه دو ساعتم نگذشته. این معده من بشکه که نیست. سوری خانم با شنیدن حرف ترنج دست او را رها کرد: -راست میگی؟ ترنج چادرش را مرتب کرد و گفت: -باورتون نمیشه زنگ بزنین شرکت همه کارمندا هم شاهد بودن. حتی آقای مهرابی هم بود. اونم می تونه شهادت بده. بعد رفت سمت در و آرشیوش را به در تیکه داد و مشغول پوشیدن کفشهایش شد. سوری خانم هنوز داشت با تردید نگاهش می کرد 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 بعد رفت سمت در و آرشیوش را به در تیکه داد و مشغول پوشیدن کفشهایش شد. سوری خانم هنوز داشت با تردید نگاهش می کرد. -مامان اینجوری نگام نکن. بابا زنگ بزن از خانم دیبا بپرس. اونم خورده ازشون. بعد در را باز کرد و گفت: -راستی من بعد از دانشگاه یه کم دیر میام می خوام......... یک لحظه مکث کرد و گفت: -کتاب بخرم و از در بیرون رفت. چون قرار گذاشتن شیوا و ترنج اینقدر برای خود ترنج عجیب بود که ترسید با گفتن این حرف مامانش نگران شود و هزار جور فکر بکند. چون ترنج هم خبر نداشت شیوا می خواهد درباره چه چیزی با او صحبت کند. پس بهتر دید فعلا چیزی نگوید. ارشیا به لیست مقابلش نگاه کرد نام ترنج اولین نام توی لیست بود.. "ترنج اقبال." نگاهش را بالا آورد و به جمع کلاس نظری انداخت 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 درس تئوری بود و توی کلاس های ساختمان اصلی برگذار می شد. ارشیا چشم چرخاند و ترنج را دید که باز هم در دورترین نقطه ممکن به او نشسته و دستش را زیر چانه اش زده و تخته را نگاه می کند. نفس پر صدایی کشید و مشغول حضور غیاب شد. بعدهم درس. گاه به گاه نگاهش به ترنج می افتاد خیلی خونسرد نشسته و از حرفای او برای خودش یاداشت بر می داشت. خوبیش این بودکه تمرکزش روی درس باعث میشد زیاد به ترنج فکر نکند. بعد از پایان کلاس هم با صدای خسته نباشید بچه ها که یک به یک به گوش می رسید از کلاس خارج شد. سوالی مدام توی ذهنش بالا و پائین میشد. چرا ترنج توجهش را جلب کرده بود؟ او که زیاد متوجه زنان و دختران اطرافش نبود. ذهنش برگشت به سالهای دبیرستان چقدر گذشته بود شاید پانزده سال. اولین باری که دختری توجهش را جلب کرد مال آن موقع بود. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتگری شهدایی قسمت 1123 روایتگری حاج حسین یکتا از پیاده روی اربعین و جمع شدن بیست میلیون نفر در کربلا امام حسین علیه السلام داره برای ظهور و قیام فرزندش امام مهدی (عج) یار جمع میکنه! https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداے بجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋ هر صبح ڪہ سلامت مےدهم و یادم مےافتد ڪہ صاحبے چون تو دارم: ڪریم،مهربان،دلسوز،رفیق، دعاگو،نزدیڪ... و چہ احساسِ نابِ آرامش بخش و پر امیدے است داشتنِ تو... https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo