eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 خسته و خرد از رختخواب بیرون امد. اصلا انگار نخوابیده بود. تمام دیشب را با همان کابوس تکراری گذرانده بود. همان کابوس پارک. ارشیا باز هم داشت او را از خودش می راند. توی آینه به خودش نگاه کرد. چشمهایش سرخ بودند. آبی به صورتش زد و رفت پائین. کسی نبود. توی اتاق مادرش هم سرک کشید.سوری خانم هم نبود. وقتی رفت توی آشپزخانه یادداشت مادرش را روی در یخچال دید. "ترنج جان با بچه ها رفتیم استخر نهارم بیرون می خورم. بابات و ماکان هم برای ظهر نمی ان . بدون نهار نری دانشگاه. مامان سوری" یاداشت را انداخت روی میز و در در یخچال را باز کرد. از نسکافه ای که دیشب با مهتاب خورده بود دیگر چیزی نخورده بود. با این حال اصلا اشتها نداشت. شیشه شیر کاکائو را برداشت ولی قبل از اینکه بتواند ذره ای بخورد. بویش حالش را به هم زد. شیشه را برگرداند سر جایش و یک لیوان آب بری خودش ریخت و در حالی که جرعه جرعه می نوشیدش برگشت توی اتاقش. لیوان را روی میزش گذاشت. برای عصر باید کارش را تمام می کرد. با ارشیا کلاس داشت. ان هم پوستر. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 سعی کرد به ارشیا فکر نکند. باید خودش را مشغول می کرد کار نیمه تمامش را از زیر تخت بیرون کشید و وسایلش را یک به یک آورد. لباس هایی را که برای این جور مواقع کنار گذاشته بود پوشید. یک شلوار لی رنگ و رو رفته با یک پارگی بزرگ روی زانوی راستش که وقتی می نشست تقریبا زانوی کوچک و لاغرش از توی ان بیرون می زد و یک پیراهن مردانه سورمه ای که قبال مال ماکان بوده و جلویش آستینش زیر اتو کمی رنگ عوض کرده بود. ترنج تقریبا توی گم میشد. لباس هایش پر بود از لگه های رنگی گواش و آب رنگ. موهایش را هم دسته کرد و پیچاند و با یک گیره بزرگ بالای سرش جمع کرد. دستگاه پخشش را روشن کرد و چند تا از اهنگهای مورد علاقه اش را گذاشت توی پلی لیست. در حالی که رنگهای گواش را با هم مخلوط می کرد سعی می کرد روی طرحش تمرکز کند. اگر می توانست، ارشیا هم از ذهنش می رفت. موضوع پوسترش جشنواره دستباف های عشایر بود. چقدر خودش این طرح گبه ای که زده بود را دوست داشت با ان خطوط سفید که جای تارهای قالی را می گرفت. چقدر ارشیا سر اتود این طرح به جانش غر زده بود تا تائیدش کرده بود.لبخند زد و به کارش مشغول شد. طراحی حروف هم کار خودش بود. تمام حواسش را گذاشته بود روی کارش چقدر خوب بود که کارش را اینقدر دوست داشت که تمام مشکلاتش را هم فراموش می کرد. حودش هم نفهمید چند ساعت سرش پائین بود و مشغول کشیدن طرحش بوده. ولی وقتی سرش را بالا آورد دردی توی گردش پیچید. با دست کمی گردش را ماساژ داد و به ساعت نگاه کرد. ساعت دوازده بود و تا کلاس هنوز دو سه ساعتی وقت داشت. کار تمام شده اش را گذاشت تا خوب خشک شود که برای بردنش مشکلی پیش نیاید. وسایلش را جمع کرد. دست هایش جا به جا رنگی شده بودند. کار با رنگ حس خوبی به او می داد. از غصه های صبح اثر کمتری در خودش می دید و سعی کرد همه چیز را فراموش کند. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 دست هایش و قلم موهایش را شست و لباسش را عوض کرد. سراغ موبایلش رفت و برش داشت. شاید بهتر بود که به ارشیا زنگ می زد. خوب می توانست تا حدودی هم به او حق بدهد شاید اگر خودش هم جای ارشیا بود همین کار را می کرد. ولی ته دلش باز هم به خودش حق می داد. هر چه کرد نتوانست به ارشیا زنگ بزند. شاید اگر ارشیا ان تماس دوباره را نگرفته و به او نگفته بود که امروز نمی تواند دنبالش برود. اوضاع فرق می کرد. بعد ازاتمام کارش پائین رفت و سعی کرد برای نهارش چیزی دست و پا کند. توی یخچال را نگاهی انداخت. دو تا گوجه فرنگی و یک دانه تخم مرغ برداشت برای خودش املت ساده ای درست کرد و پشت میز نشست. چقدر تنها غذا خوردن بی مزه و کسل کننده بود به زور دو تا لقمه خورد و بقیه اش را پس زد. کاش لااقل مهربان پیشش بود. وای از وقتی که از بیمارستان مرخص شده بود اصلا به او سر نزده بود. چه دختر بدی شده بود. ارشیا تمام فکرش را پر کرده بود. بقیه غذایش را تقریبا دست نخورده توی یخچال گذاشت و سلانه سلانه از پله ها بالا رفت. باز هم گوشی اش را چک کرد خبری از ارشیا نبود. توی مدتی که با هم نامزد شده بودند نشده بود این همه مدت از هم بی خبر باشند. باز از خودش پرسید مستحق این تنبیه بوده؟ بخاطر یک ساعت؟ آرام آرام لباسش را پوشید. چیزی توی گلویش گیر کرده بود و ترنج سعی می کرد با نفس کشیدن های پی در پی ان چیز را قورت بدهد. طرح خشک شده اش را توی آرشیوش گذاشت و بقیه وسایلش را جمع کرد. روز هایی که کارگاه داشتند کلی وسیله باید همراهش می برد و با اتوبوس چقدر سختش بود. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
در پانزدهم آذر ماه سال ۵۱ درخانواده ای مذهبی که ذاکر اهل بیت بودند به دنیا آمد. 👈او در سال ۷۴ به عنوان متصدی صدا فعالیت خود را در صدا و سیما آغاز کرد و به خاطر شور و نشاط خاصی که در برنامه های جوان ایجاد می کرد و با جوانان ارتباط زیادی داشت مدیر باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان شد.🌷 👈اوج کارش زمانی بود که جریان تکفیری گروهک جندالشیطان در جنوب شرق فعال شده بود. او یک بار از کمین گروهک تکفیری در حادثه تروریستی تاسوکی نجات یافت. 👈شهید محسن خزایی پس از موفقیت در باشگاه خبرنگاران جوان زاهدان به عنوان مدیر خبر گیلان معرفی شد. 🌷 👈پس از فعالیت های تخصصی و حرفه ای خبر، عشق دفاع ازحرم او را به سوریه کشاند او درسوریه بعد از هر گزارش خبری خود، در بین رزمندگان مقاومت مداحی اهل بیت می کرد. وی دارای سه فزرند، دو پسر و یک دختر است. https://eitaa.com/piyroo
💠 شهید مدافع حرم محسن خزایی : شهادت می دهم که خدایی جز خدایی یکتا وجود ندارد و شهادت می دهم که محمد (ص) پیامبر او و علی (ع) ولی اوست . اکنون که در شرف عزیمت به هستم از باب وظیفه چند کلامی را بعنوان یادگاری و توصیه خدمت خانواده و دوستان عرض می نمایم. از برادران و خواهرانم خواستارم در همه حال به یاد خدا باشند و دستورات او را همیشه اجرا نمایند و رضایت خود را در ببینند و به همکاران عزیزم علاوه بر این مطلب توصیه می کنم قدر خدمت در صداو سیما را بدانند و لحظه ای در راه خدمت این مردم عزیز و یاری نایب امام زمان (عج) مقام معظم دریغ ننماید. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 باغ ما پر گل و زیباست ولی غم دارد همه گویند که این باغ گلی کم دارد بوستانی که درآن نرگس زهرایی نیست چو خزانی است که گویی غم عالم دارد 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
🥀دلتنگی؛ واژه ای بی معناست وقتی تو در لحظه هايم نفس می كشی و از دور به من نزديكی هيچ كس مثل من تو را با خود ندارد..✨ 🕊 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺مژده بر اهل خرد باز بہ تن جان آمد ✨ حجٺ یازدهم رحمٺ رحمان آمد 🌺خلف پاڪ نبے زاده‌ے زهراےبتول ✨ از گلستان علے نوگل خندان آمد (ع) ✨🌺 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
می‌گفت که : من از آقا مصطفی‌ یاد گرفتم اگه از در انداختنت بیرون☝️🏻 از پنجره بیا بجنگ برای خواسته‌هات 👊🏻 ناامیدت کردن پا پس نکش برو جلو 〰️〰️ خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی بهت میده خواستت رو..:) 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
خواهرم...🌸 [• این همه جوان از جوانےشان گذشتند ۅ جان دادند براے تو... و از تو خواسته اند که فقط در سنگرت بمانےزیر چادرت همین و بس باور کن تو برگزیده‌ای👌🏻 ⁦ 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 عنوان کتاب:جاده یوتیوب (سفرنامه پر التهاب سوریه) 🔻خاطرات زندگی شهید مدافع حرم محمد حسین محمد خانی ✍🏼نویسنده:محمد علی جعفری 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo