eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
281 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها این پیام دردآور چون شنفت با دلی با حسرت و بی تاب گفت: ای به تو دلگرم، آه سرد من همزبان و همدل و همدرد من هستی من، جان من، جانان من این قدر بازی مکن با جان من ای چراغ من مگو از خامشی ورنه پیش از خود علی را می کُشی روبهان در مکر خود با شیر نر تیغ هاشان آخته، من بی سپر ای مسیحای علی اعجاز کن مشکلِ مشکل گشا را باز کن ای کتاب عشق من، بسته مشو همچو مَردم از علی خسته مشو رفتنت، خانه خرابم میکند ماندنت چون شمع آبم میکند ای علی را سرو باغ آرزو هرچه میگویی، حلالم کن مگو نه دلم را از فراقت چاک کن نه به دست خویش اشکم پاک کن ای به دردم، چشم بیمارت طبیب مانده‌ام مضطر، بخوان «امن یجیب» باز زهرا چشم خود را باز کرد راز دیگر با علی آغاز کرد کی پسر عم هرچه گویم گوش کن آتشم را از درون خاموش کن یا علی امروز گردیده چو شام عمر زهرای تو میگردد تمام من که بستم چشم از من دل بشوی شب تنم را زیر پیراهن بشوی شب مرا تشییع کن تا آن دو تن یک قدم نایند بر تشییع من گر به تشییع من آید قاتلم داغ محسن تازه گردد در دلم در دل شب دور از چشم همه کن نهان در خاک جسم فاطمه تا نشان مانَد به جا از غربتم بی نشان باید بماند تربتم چون به دست خویش با رنج و تعب پیکرم را دفن کردی نیمه شب در کنار قبر پنهانم بمان تا صدایت بشنوم قرآن بخوان گرچه رفت از دست یار و یاورت فاطمه تنهاترین همسنگرت غم مخور داری یگانه یاوری تربیت کردم برایت دختری او تو را مردانه یاری میکند مثل زهرا خانه داری میکند شب که خاموشی و جانت برلب است چاه غمهای تو قلب زینب است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها وقتش شده نگاه به دور و برت کنی فکری برای این همه خاکسترت کنی عُذر مرا ببخش دوایی نداشتم تا مرهم کبودی چشم ترت کنی امشب خودم برای تو نان می پزم ولی با شرط اینکه نذرِ تب پیکرت کنی مجبور نیستی که برای دلِ علی یک گوشه ای نشینی و چادر سرت کنی زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم تو بهتر است فکر برای پرت کنی ای کاش از بقیه ی پیراهنِ حسین معجر ببافی و به سر دخترت کنی من، زینب و حسن، همه ناراحت توایم وقتش شده نگاه به دور و برت کنی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه تا علی ماهش به سوی قبر بُرد ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد آرزوها را علی در خاک کرد خاک هم گویی گریبان چاک کرد زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر ناگهان بر یاری دست خدا دستی آمد، همچو دست مصطفی گوهرش را از صدف، دریا گرفت احمد از داماد خود، زهرا گرفت گفتش ای تاج سر خیل رُسل وی بَر تو خُرد، یکسر جزء و کل از من این آزرده جانت را بگیر بازگرداندم، امانت را بگیر بار دیگر، هدیه ی داور بگیر کوثرت از ساقی کوثر بگیر می کِشد خجلت علی از محضرت یاس دادی، می دهد نیلوفرت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها جارو نکن عزیز دلم خانه را به زور بر دامنت نگیر دو دردانه را به زور بگذار موی دخترمان را چنان که هست دستت نگیر فاطمه جان شانه را به زور بنشین کنار بی کسی ام چون نمی شود آباد کرد، خانه ی ویرانه را به زور پژمرده ای و از همه ی اسم های تو یادآور است روی تو «ریحانه» را به زور مردی که کنده بود در قلعه را ز جا وا می کند پس از تو در خانه را به زور ساقی پر است جام نفس بعد فاطمه دیگر نزن تعارف پیمانه را به زور @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو اذان را دلنشين تر مي كند سوز صداي تو تو آن ممسوس فی اللهی که هنگام اذان گفتن زبان واژه ها لال است از وصف فنای تو به رسم ناب تشويق قرائت شك ندارم که به هر الله اكبر مرحبا گوید خداي تو پس از هر بند تکبیرت پدر با گریه می گوید علی اکبر فدای تو علی اکبر فدای تو ستون خیمه های دلربایی قد و بالایت عمود عاشقی برپاست با حی علای تو ‍ به تو حی علی خیرالعمل گفتن چه می آید مگر خیر العمل چیزیست غیر از ربنای تو غزل بودی و گردیدی قصیده، ای گل لیلا شکست پشت مرا اینگونه تقطیع هجای تو تصور کردنش سخت است حتی لحظه ای بابا که باشم من در این عالم دمی صاحب عزای تو برایت مجلس ختمی درون عرش میگیرد علی همراه زهرا میشود صاحب عزای تو قرار این بود، در پیری عصای من شوی، اما ببین انگار حالا من شدم بابا عصای تو بیا و باز کن لبهای آغشته به خونت را که ننویسند مرگم را به پای غصه های تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه آیات بخوانید که ماه علی گرفت دستی رسید و راه نگاه علی گرفت بابا رسید و دید گلش را و آه، نه آهی مجال گفتن آه علی گرفت دست خدا دو دست به زانو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود آتش زبانه از در و مسمار می کشید دستی شکسته منت دیوار می کشید یکسو تمام خصم علی را و یکطرف یک بانوی خمیده و بیمار می کشید با حال مضطرش ز همه رو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود آنانکه که زخم بر پر و بال ملک زدند بر زخمهای تازه حیدر نمک زدند با حرص بی هوا جلوی چشم شوهرش بانوی آسمان و زمین را کتک زدند چادر به خون تازه دگر خو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود زهرا میان کوچه زمین خورد یاعلی برخواست و دوباره زمین خورد یاعلی یک قطره اشک از دل هفت آسمان چکید گویا تمام عرش زمین خورد یاعلی با اشک آسمان دم یاهو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود دیگر صدای ناله زینب عجیب شد چیزی شبیه ناله امن یجیب شد پنجاه سال بعد دوباره همان صدا پیچید و قتلگاه پر از بوی سیب شد قاتل به دست خنجر و گیسو گرفته بود کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها وای از این بازی که تو با صبرِ حیدر می‌کنی چشم بر هم می‌نهد، چادر که بر سر می‌کنی آه! ای «اَمّن یُجیبِ» دختران بی‌پناه! زینبت را پس چرا این گونه «مضطر» می‌کنی؟ با توام در! با تو، تا دیوارها هم بشنوند عشقِ یاسین است این یاسی که پرپر می‌کنی قصه‌ی پهلوی تو، بغض خدا را هم شکست اشک او را شبنم آیات کوثر می‌کنی تازیانه زد بر آن دستی، که احمد بوسه زد دختر پیغمبر! این سیلی است، باور می‌کنی؟ با عبورت، آخرین بار است، از بوی بهشت کوچه‌های شهر غمگین را معطر می‌کنی بی‌حرم می‌مانی و از حسرت گلدسته‌ات در مدینه، خون به قلب هر کبوتر می‌کنی مثل آن روزی که پیشاپیش مردم می‌رسی با نگاهی، این غزل را هم تو محشر می‌کنی چون نسیمی آشنا از کوچه‌ها رد می‌شوی کودکی گمگشته را بی‌تابِ مادر می‌کنی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها می آید استجابت اگر پیشواز تو فخر خداست محفل راز و نیاز تو محراب خانه نورُ علی نور می‌شود از جانماز و وصله ی چادر نماز تو فهم بشر به ساحت درکت نمیرسد پنهان شده به دست خداوند راز تو این آن حقیقتیست که کتمان نمیشود غیر از علی نبوده کسی هم‌ تراز تو ای ساده زیستی تو تدریس بندگی ای شوکت بهشت گلیم جهاز تو نامت سلام داشت قیامت قیام داشت زنده است آن شهادت تاریخ‌ ساز تو محشر که اختیار شفاعت به‌دست توست داریم ما امید به برگ جواز تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه اگر عاشق نشدم خشك و ترم را بشكن پس گرفتم جگرم را، كمرم را بشكن اگر از چشمه‌ی اين خانه نخوردم آبی بعد از آن سبز شدم، برگ و برم را بشكن اگر از كوچه‌ی معشوق عبورم دادند من اگر كه نشِكستم، تو سرم را بشكن چند وقتيست كه در پيش تو سرسنگينم با دوتا قطره، غرور جگرم را بشكن آنقدر گريه نكردم دلِ من قفل شده يك شب جمعه بيا قفل حرم را بشكن دستِ من آبرويم را به در خلق تو برد به تلافيش تو دست دگرم را بشكن تو كه تا پشتِ درِ قلعه‌ی من آمده‌ای لطف كن دست بينداز درم را بشكن نامه دادم به تو ديروز جوابش نرسيد آه كمتر دل اين نامه برم را بشكن من نشان ميدهمت بيشتر از آينه ات تو فقط سنگ بزن بيشترم را بشكن پاي بيرون بنه پيشاني من سجده کند بعد از آن مهر نماز سحرم را بشكن اگر از بام تو پرواز كنم ميميرم پس بيا زود بزن بال و پرم را بشكن ماه هم بعد اباالفضل ندارد لطفی پس شبِ چهاردهم هم قمرم را بشكن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها وقتی بگو بخند تو در خانه جا نشد لفظ بیا ببند، به زخمت دوا نشد صبح دراز تو، سر مغرب شدن نداشت مویت سفید گشت و رفیق حنا نشد قدری غذا بخور جگرم ریشِ ریش شد شاید كه ماندی و سفرت از قضا نشد در خانه روسری به سرت قاتل من است قتل كسی به پارچه ای نخ نما نشد قحط طبیب اشك علی را مضاف كرد قحطی چنین پر آب، عیان هیچ جا نشد جان خودم قسم كه همین چند روز پیش گفتم كه كج كنم سر این میخ را نشد پهلوی و روی و موی و وضوی جبیره ات چون من بساط قتل كسی رو به را نشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها میهمان داشتم شبی که گذشت نمک سفره مان محبت بود تا سحر بحث و گفتگو کردیم بحث درباره ی ولایت بود وارد خطبه ی غدیر شدیم بحث بالا گرفت روی "ولی" من به معنای پیشوا دیدم او به معنای دوستی علی گفتم: اصلاً بیا مرور کنیم! همه را جمع کرد پیغمبر بعد هم آن همه جهاز شتر روی هم ریختند و شد منبر با علی رفت روی منبر و گفت: "این علی است و من پیمبر دین پس اگر دوستدار من هستید با علی دوستی کنید!" همین؟! خسته بودیم هر دو، از طرفی آن همه بحث هم نتیجه نداد میهمانم که راه دوری داشت صبح، بعد از نماز، راه افتاد صبر کردم، دوساعتی که گذشت خواستم از میانه ی جاده بازگردد به سمت من، گفتم: اتفاق مهمی افتاده هرچه اصرار کرد من گفتم با تو یک صحبت مهم دارم تا که برگشت گفت: جریان چیست؟ گفتم این است: "دوستت دارم"! گفت با خشم: " از میانه ی راه بازگرداندی ام برای همین؟! نکند واقعا زده به سرت؟!" گفتم: آرام! لحظه ای بنشین خواستم این قرار بیهوده به تو ثابت کند رسول الله حاجیان را برای گفتن این برنگرداند از میانه ی راه! تازه گیرم که گفته پیغمبر با علی دوستی کنید، ولی برو تاریخ را بخوان و ببین چه گذشته ست بعد او به علی! این که بعدش چه شد نپرس از من ماجرا جانگداز خواهد شد سفره ی دل اگر که باز کنم سفره ی روضه باز خواهد شد حال دیگر برو برادرجان راه دور است و جاده ناهموار باز اگر آمدی علی آباد قدمی هم به چشم ما بگذار برو دست خدا به همراهت راستی! قبر حضرت زهرا بعد عمری هنوز هم مخفی ست از بزرگان تان بپرس چرا ؟! @poem_ahl