#زبان_حال_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
جارو نکن عزیز دلم خانه را به زور
بر دامنت نگیر دو دردانه را به زور
بگذار موی دخترمان را چنان که هست
دستت نگیر فاطمه جان شانه را به زور
بنشین کنار بی کسی ام چون نمی شود
آباد کرد، خانه ی ویرانه را به زور
پژمرده ای و از همه ی اسم های تو
یادآور است روی تو «ریحانه» را به زور
مردی که کنده بود در قلعه را ز جا
وا می کند پس از تو در خانه را به زور
ساقی پر است جام نفس بعد فاطمه
دیگر نزن تعارف پیمانه را به زور
#حسین_زحمتکش
@poem_ahl
اشعار اهلبیت علیهمالسلام
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها #مناجات_با_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها آن شب که دفن کرد علی بی صدا
دارالشفای درد جهان خانهی علیست
زین خانه میبرند ندانم کجا تو را
#قادر_طهماسبی
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
به هر الله اكبر عرش مي افتد به پاي تو
اذان را دلنشين تر مي كند سوز صداي تو
تو آن ممسوس فی اللهی که هنگام اذان گفتن
زبان واژه ها لال است از وصف فنای تو
به رسم ناب تشويق قرائت شك ندارم که
به هر الله اكبر مرحبا گوید خداي تو
پس از هر بند تکبیرت پدر با گریه می گوید
علی اکبر فدای تو علی اکبر فدای تو
ستون خیمه های دلربایی قد و بالایت
عمود عاشقی برپاست با حی علای تو
به تو حی علی خیرالعمل گفتن چه می آید
مگر خیر العمل چیزیست غیر از ربنای تو
غزل بودی و گردیدی قصیده، ای گل لیلا
شکست پشت مرا اینگونه تقطیع هجای تو
تصور کردنش سخت است حتی لحظه ای بابا
که باشم من در این عالم دمی صاحب عزای تو
برایت مجلس ختمی درون عرش میگیرد
علی همراه زهرا میشود صاحب عزای تو
قرار این بود، در پیری عصای من شوی، اما
ببین انگار حالا من شدم بابا عصای تو
بیا و باز کن لبهای آغشته به خونت را
که ننویسند مرگم را به پای غصه های تو
#امیرحسام_یوسفی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مظلومیت_امام_علی سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
آیات بخوانید که ماه علی گرفت
دستی رسید و راه نگاه علی گرفت
بابا رسید و دید گلش را و آه، نه
آهی مجال گفتن آه علی گرفت
دست خدا دو دست به زانو گرفته بود
کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود
آتش زبانه از در و مسمار می کشید
دستی شکسته منت دیوار می کشید
یکسو تمام خصم علی را و یکطرف
یک بانوی خمیده و بیمار می کشید
با حال مضطرش ز همه رو گرفته بود
کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود
آنانکه که زخم بر پر و بال ملک زدند
بر زخمهای تازه حیدر نمک زدند
با حرص بی هوا جلوی چشم شوهرش
بانوی آسمان و زمین را کتک زدند
چادر به خون تازه دگر خو گرفته بود
کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود
زهرا میان کوچه زمین خورد یاعلی
برخواست و دوباره زمین خورد یاعلی
یک قطره اشک از دل هفت آسمان چکید
گویا تمام عرش زمین خورد یاعلی
با اشک آسمان دم یاهو گرفته بود
کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود
دیگر صدای ناله زینب عجیب شد
چیزی شبیه ناله امن یجیب شد
پنجاه سال بعد دوباره همان صدا پیچید
و قتلگاه پر از بوی سیب شد
قاتل به دست خنجر و گیسو گرفته بود
کشتی شکسته بود و پهلو گرفته بود
@poem_ahl
#مناجات_با_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
وای از این بازی که تو با صبرِ حیدر میکنی
چشم بر هم مینهد، چادر که بر سر میکنی
آه! ای «اَمّن یُجیبِ» دختران بیپناه!
زینبت را پس چرا این گونه «مضطر» میکنی؟
با توام در! با تو، تا دیوارها هم بشنوند
عشقِ یاسین است این یاسی که پرپر میکنی
قصهی پهلوی تو، بغض خدا را هم شکست
اشک او را شبنم آیات کوثر میکنی
تازیانه زد بر آن دستی، که احمد بوسه زد
دختر پیغمبر! این سیلی است، باور میکنی؟
با عبورت، آخرین بار است، از بوی بهشت
کوچههای شهر غمگین را معطر میکنی
بیحرم میمانی و از حسرت گلدستهات
در مدینه، خون به قلب هر کبوتر میکنی
مثل آن روزی که پیشاپیش مردم میرسی
با نگاهی، این غزل را هم تو محشر میکنی
چون نسیمی آشنا از کوچهها رد میشوی
کودکی گمگشته را بیتابِ مادر میکنی
#قاسم_صرافان
@poem_ahl
#مناجات_با_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
می آید استجابت اگر پیشواز تو
فخر خداست محفل راز و نیاز تو
محراب خانه نورُ علی نور میشود
از جانماز و وصله ی چادر نماز تو
فهم بشر به ساحت درکت نمیرسد
پنهان شده به دست خداوند راز تو
این آن حقیقتیست که کتمان نمیشود
غیر از علی نبوده کسی هم تراز تو
ای ساده زیستی تو تدریس بندگی
ای شوکت بهشت گلیم جهاز تو
نامت سلام داشت قیامت قیام داشت
زنده است آن شهادت تاریخ ساز تو
محشر که اختیار شفاعت بهدست توست
داریم ما امید به برگ جواز تو
#محمدحسن_بیات_لو
@poem_ahl
#مناجات
#گریز_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
اگر عاشق نشدم خشك و ترم را بشكن
پس گرفتم جگرم را، كمرم را بشكن
اگر از چشمهی اين خانه نخوردم آبی
بعد از آن سبز شدم، برگ و برم را بشكن
اگر از كوچهی معشوق عبورم دادند
من اگر كه نشِكستم، تو سرم را بشكن
چند وقتيست كه در پيش تو سرسنگينم
با دوتا قطره، غرور جگرم را بشكن
آنقدر گريه نكردم دلِ من قفل شده
يك شب جمعه بيا قفل حرم را بشكن
دستِ من آبرويم را به در خلق تو برد
به تلافيش تو دست دگرم را بشكن
تو كه تا پشتِ درِ قلعهی من آمدهای
لطف كن دست بينداز درم را بشكن
نامه دادم به تو ديروز جوابش نرسيد
آه كمتر دل اين نامه برم را بشكن
من نشان ميدهمت بيشتر از آينه ات
تو فقط سنگ بزن بيشترم را بشكن
پاي بيرون بنه پيشاني من سجده کند
بعد از آن مهر نماز سحرم را بشكن
اگر از بام تو پرواز كنم ميميرم
پس بيا زود بزن بال و پرم را بشكن
ماه هم بعد اباالفضل ندارد لطفی
پس شبِ چهاردهم هم قمرم را بشكن
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_علی سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
وقتی بگو بخند تو در خانه جا نشد
لفظ بیا ببند، به زخمت دوا نشد
صبح دراز تو، سر مغرب شدن نداشت
مویت سفید گشت و رفیق حنا نشد
قدری غذا بخور جگرم ریشِ ریش شد
شاید كه ماندی و سفرت از قضا نشد
در خانه روسری به سرت قاتل من است
قتل كسی به پارچه ای نخ نما نشد
قحط طبیب اشك علی را مضاف كرد
قحطی چنین پر آب، عیان هیچ جا نشد
جان خودم قسم كه همین چند روز پیش
گفتم كه كج كنم سر این میخ را نشد
پهلوی و روی و موی و وضوی جبیره ات
چون من بساط قتل كسی رو به را نشد
#محمد_سهرابی
@poem_ahl
#حکایت
#غدیر
#گریز_امام_علی سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
میهمان داشتم شبی که گذشت
نمک سفره مان محبت بود
تا سحر بحث و گفتگو کردیم
بحث درباره ی ولایت بود
وارد خطبه ی غدیر شدیم
بحث بالا گرفت روی "ولی"
من به معنای پیشوا دیدم
او به معنای دوستی علی
گفتم: اصلاً بیا مرور کنیم!
همه را جمع کرد پیغمبر
بعد هم آن همه جهاز شتر
روی هم ریختند و شد منبر
با علی رفت روی منبر و گفت:
"این علی است و من پیمبر دین
پس اگر دوستدار من هستید
با علی دوستی کنید!" همین؟!
خسته بودیم هر دو، از طرفی
آن همه بحث هم نتیجه نداد
میهمانم که راه دوری داشت
صبح، بعد از نماز، راه افتاد
صبر کردم، دوساعتی که گذشت
خواستم از میانه ی جاده
بازگردد به سمت من، گفتم:
اتفاق مهمی افتاده
هرچه اصرار کرد من گفتم
با تو یک صحبت مهم دارم
تا که برگشت گفت: جریان چیست؟
گفتم این است: "دوستت دارم"!
گفت با خشم: " از میانه ی راه
بازگرداندی ام برای همین؟!
نکند واقعا زده به سرت؟!"
گفتم: آرام! لحظه ای بنشین
خواستم این قرار بیهوده
به تو ثابت کند رسول الله
حاجیان را برای گفتن این
برنگرداند از میانه ی راه!
تازه گیرم که گفته پیغمبر
با علی دوستی کنید، ولی
برو تاریخ را بخوان و ببین
چه گذشته ست بعد او به علی!
این که بعدش چه شد نپرس از من
ماجرا جانگداز خواهد شد
سفره ی دل اگر که باز کنم
سفره ی روضه باز خواهد شد
حال دیگر برو برادرجان
راه دور است و جاده ناهموار
باز اگر آمدی علی آباد
قدمی هم به چشم ما بگذار
برو دست خدا به همراهت
راستی! قبر حضرت زهرا
بعد عمری هنوز هم مخفی ست
از بزرگان تان بپرس چرا ؟!
#محمدحسین_ملکیان
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسن سلاماللهعلیه
#مدح_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#شب_جمعه
#حکایت
دیدم که مادرم شب جمعه، شب قرار
گل میگرفت باغ قنوتش برای یار
پیوسته در نماز و رکوع و سجود خود
کوه قیام داشت و چشمان آبشار
قدش خمیده بود ولی تا عمود صبح
از شانههای خستهی شب میگرفت بار
از بس که وصل بود در آیینهی خدا
جبریل را ز واسطهی وحی زد کنار
از صبح سابقون به شب آخرالزمان
دست دعای مادر من بود در گذار
اما در این مناظرهی عشق هرچقدر
در صحن گریههاش نشستم به انتظار
دیدم دمی برای خودش پر نمیزند
وقتی که روی بال دعا میشود سوار
رفتم سلام کردم و گفتم پس از سلام
ای برقرارِ بر سر سجاده بیقرار
از هرکسی میان قنوت اسم برده ای
الا خودت که پیش خدا داری اعتبار
از این سپاه تربت تسبیح پس چرا
یک دانه هم نگشت برای خودت نثار
اشک از کبود صورت خود پاک کرد و گفت
آه ای عزیز مادر، الجار ثم الدار
#وحید_عظیم_پور
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
خاموش مکن شمع شب انجمنی را
ای زخم دگر زجر مده همچو منی را
منظور من از پلک زدن عرض سلام است
تن خسته ندارد رمق دم زدنی را ...
بگذار نفس تازه کنم، درد حیا کن
آزار مده شب به شب آزرده تنی را
گفتم به مزاری که ندارم بنویسند
چل مرد گرفتند نفس های زنی را
بعد از غم پیغمبر و محسن، شب آخر
دل گفت شبی گریه کنم بی کفنی را ...
ای کاش نلرزی سحر آخرم، ای دست
تا هدیه کنم بر پسرم پیرهنی را ...
#ناصر_دودانگه
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
همدست شد مسمار با دیوار، با در
در بین دود و شعله گیر افتاد، مادر
حال و هوای خانه یکباره عوض شد
افتاد روی مادر ما بیهوا در
باید بسوزد در هوای شمع اما...
این بار سوزانده پَرِ پروانه را در
در پیشِ رو زهرا نبود؟ ای بی حیا میخ
در پشتِ سر زهرا نبود؟ ای بی حیا در
از آن زمان که مادر ما را زمین زد
ما بچههای فاطمه قهریم با در
از پا درآوردند آخر مرتضی را
دیوار، آتش، کوچه و همسایهها، در
مسمار شد سر نیزه و تیر سه شعبه
در کربلا باقی چوبش شد عصا، در
در کربلا زینب گلی گم کرده بود و
میگشت در گودال دنبال برادر
#گروه_یامظلوم
@poem_ahl