eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
279 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ساعات بعد از داغ پیغمبر شروع شد با رفتنش صد قصه دیگر شروع شد دلشوره ‌هایش یک به یک معنا گرفت و از آنچه می‌ترسید پیغمبر شروع شد در وقت دفن مصطفی، تنها علی بود ایام سخت غربت حیدر شروع شد گفتند با هم در سقیفه بی حیا‌ها وقت تلافی کردن خیبر شروع شد بعد از پیمبر هر کسی هر چه شنیده باید بداند روضه از یک در شروع شد گفتند از بغض علی با یاد خیبر باید که آتش زد به این خانه به این در وقتی که آتش بر در و دیوار افتاد زهرا به دنبال دفاع از یار افتاد میخ دری که از خجالت آب می‌شد دل را به دریا زد پی آزار افتاد آن سینه‌ای که مخزن سر خدا بود کم کم سر و کارش به آن مسمار افتاد با ضربه‌ای در را درآوردند از جا گویا به روی مادری بیمار افتاد تا بی حیایی وارد بیت علی شد دستی به روی چشم ‌هایی تار افتاد آن دست پاکی که به همسایه دعا کرد طوری مغیره زد دگر از کار افتاد باب جسارت را همین ‌ها باز کردند بی حرمتی را با حسن آغاز کردند مظلوم و بی یار و غریب در وطن بود آنقدر که در خانه هم بی هم سخن بود با زهر کینه روزه را افطار کرد و قبل از سحر بی تاب شد، خونین دهن بود بعد از شهادت پیکر پاک و غریبش آخر اسیر فتنه یک پیرزن بود این روضه را باید که واضح تر بگویم هفتاد چوب تیر روی یک بدن بود تابوت هم از غربتش خون گریه می‌کرد بر روی لب‌های حسین جانم حسن بود گر چه عزای مجتبی در عالمین است اما گریز روضه ‌های ما حسین است @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله بوی غم می‌رسد انگار، دلم می‌ریزد اشک از دیدۀ غمبار حرم می‌ریزد از نگاه نگران، برق الم می‌ریزد خوب پیداست که باران ستم می‌ریزد آه آرامش زهراست به هم می‌ریزد یا قرار است که پیغمبر اکرم برود سایۀ خنده از این گلکده کم کم برود مهربانی که برای همه همچون خورشید نور از خندۀ لب ‌های ترش می‌بارید از گرفتاری امّت به جزا می‌ترسید روز و شب در پی ارشاد بشر می‌گردید مثل او هیچ رسولی غم و اندوه ندید در دلم شور عجیبی ست، نمی‌دانم چیست؟ در گلو بغض غریبی ست، نمی‌دانم چیست؟ دخترت زار به سر می‌زند ای وای دلم بر دلم غصه شرر می‌زند ای وای دلم پدرم حرف سپر می‌زند ای وای دلم حرف از داغ پسر می‌زند ای وای دلم دل بریدن ز تو بابا به خدا آسان نیست بعد تو واسطۀ وحی خدا با ما، کیست؟ این جوان کیست؟ که از دیدن رویش در دل غصه وارد شده و خنده ز لب شد زائل آه یا رب شده انگار صبوری مشکل گفت با لحن غریبانه ولی چون سائل با اجازه بگذارید بیایم داخل با ادب آمد و در پیش پدر زانو زد پرده از صورت پوشیدۀ خود یک سو زد مژده ای رحمت رحمان! که سحر نزدیک است ای رسول مدنی! صبح سفر نزدیک است شب بیچارگی نسل بشر نزدیک است به علی نیز بگو، روز خطر نزدیک است وقت برپا شدن آتش در نزدیک است پدر آمادۀ رفتن به سماوات، ولی نگران است برای غم فردای علی تکیه بر دست علی زد گل باغ ایجاد نظری کرد به زهرا و دوباره افتاد آه از سینۀ افلاک برآمد، فریاد به علی فاطمه را باز امانت می‌داد داشت اما خبر از قصۀ زهرا، ای داد این همه بی کسی، ای وای سرم درد گرفت دل سرشار غم و شعله ورم درد گرفت او ز فردای حسین و حسنش داشت خبر از خزان گشتن باغ و چمنش داشت خبر از به آتش زدن یاسمنش داشت خبر از غم حیدر خیبر شکنش داشت خبر از حسین و بدن بی کفنش داشت خبر اشک از دیده فرو ریخت و روحش پر زد پر زد و دختر مظلومۀ او بر سر زد @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها به ذکر یاعلی، جان می‌دهم عالی اعلا را بخوان خود یاعلی، بالا سرم این نام زیبا را علیاً یاعلی، ذکر عروج و ذکر معراجم صدای دلنشین تو مصفا می‌کند ما را بمان پیشم، مرو یک لحظه حتی از کنار من تویی روح و روان من، تویی معنا مسیحا را به عمرم بهترین روزم همان روزی که در کعبه به إذن الله بنهادی به روی شانه‌ام پا را سرم بر دامنت بگذار و دستت را روی قلبم که جان آسان دهم، دستان پر مهر تولا را حسن را با حسین آرام روی سینه‌ام بگذار که از سختی جان دادن ر‌ها سازند طا‌ها را بگو زهرا کنار بسترم یک لحظه بنشیند و زینب وا کند بهر دعا، با اشک، لب‌‌ها را به غیر از پنج تن اینجا نماند هیچکس دیگر ز حجره دور سازید آن منافق‌‌های بطحا را مرا تهمت به هذیان می‌زند این فرد نالایق پس از این برحذر باشید این اصحاب شورا را دگر میپاشد از هم جمع گرم اهل بیت من به آتش میکشند این قوم، بیت وحی مولا را اگر دست تو را بستند یا حیدر، صبوری کن صبوری کن، خدا می‌بیند این ظلم و بدی‌ها را دگر صرف نظر کن از طلوع زهرۀ ازهر علی! دیگر نمی‌بینی پس از این، روی زهرا را مبادا جای سیلی را ببینی بر رخ ماهش مخواه از روی نیلی بعد از این، فیض تماشا را اگر دیدی که مخفی می‌کند رخسار خود از تو نداری طاقت دیدار آن آزرده سیما را به زودی همسر تو دست بر دیوار می‌گیرد برای راه رفتن از حسن گیرد مدد پا را تمام دنده ‌های او ترک بردارد از ضربه و اینجا پشت در، می‌خواند آن مظلومه، ما‌ها را اگرچه فاتح خیبر، شود خانه نشین اما به زودی غرق خون بینند محراب مصلا را حسن زهر جفا نوشد، حسینم رخت خون پوشد اسیری می‌رود زینب، ببیند داغ عظما را حدیث زینب و معجر، حدیث کشتۀ بی سر حدیث ساقی لشگر، کند بیدار دنیا را @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است دیدم شروع محشر کبرای دیگر است گردون شده سیاه و فضا پر ز دود و آه تاریک تر ز عرصۀ تاریک محشر است گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین اشک عزا به دیده زهرای اطهر است گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر دیدم که روز، روز عزای پیمبر است پایان عمر سید و مولای کائنات آغاز دور غربت زهرا و حیدر است قرآن غریب و فاطمه از آن غریب‌تر اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است روی حسین مانده به دیوار بی کسی چشم حسن به اشک دو چشم برادر است ای دل بیا و گریۀ زینب نظاره کن مانند پیرهن جگر خویش پاره کن زهرا به خانه و ملک الموت پشت در از بهر قبض روح شریف پیامبر از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب بی اذن فاطمه ننهد پای پیش‌تر با آنکه بود داغ پدر سخت، فاطمه در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش محو نگاه آخر خود بود بر پدر اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی روی حسین بر روی قلب پیامبر دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه پیغمبری که دید ستم‌های بی شمار از کس نخواست اجر رسالت به روزگار چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع تا هدیه‌ای دهند به زهرای داغدار گویا نداشت شهر مدینه درخت و گل کآن را کنند در قدم فاطمه نثار بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل رنگ شرارت از رخشان بود آشکار بابی که بود زائر آن سید رسل آتش زدند عاقبت آن قوم نابکار بر روی دست و سینه‌ی آن بضعه الرسول تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار آید صدای فاطمه از پشت در به گوش تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید روز ملال و غصه و رنج و محن رسید از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد بس تیرها که لحظه‌ی دفنش به تن رسد بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید بر پیکری که بود پر از بوسۀ رسول از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید از جامه‌های یوسف کرببلا فقط بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید «میثم» بگو به فاطمه زآن خیمه‌ها که سوخت یک کربلا شراره‌ی آتش به من رسید مرثیه خوان خامس آل عبا منم در خیمه‌های سوخته‌اش سوخت دامنم @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تشبیه و وصف روی تو کار خیال نیست آئینۀ وجود خدا را مثال نیست بر هرچه هست، نام محمّد نوشته‌اند آری که اسم و رسم خدا را زوال نیست این اعتقاد ماست که لقمه به جای خود حتی نفس کشیدن بی تو حلال نیست ما را محبّت نبوی رو سپید کرد رویش سیاه هر که غلام بلال نیست از جمع ما ابوذر و سلمان درست کن این جمله کارها که برایت محال نیست در خاک ما اویس قرن رشد می‌کند وقتی برای دیدن رویت مجال نیست بال و پر شکسته تو را درک می‌کند بی روضۀ تو راه به سوی کمال نیست روز دوشنبه آمد و حال تو زار شد زهرا شکست پیش تو و بی قرار شد روز دوشنبه غصۀ مادر شروع شد آری عزای داغ پیمبر شروع شد روح الامین برای تسلیّ نزول کرد تا گریه‌های سورۀ کوثر شروع شد وقت وداع دختر خود را نگاه کرد حرف از شکست بال کبوتر شروع شد ذکر حدیث صورت نیلی فاطمه مرثیه‌های کوچه و یک در شروع شد بر سینه‌اش حسین غریبش که تکیه زد صحبت ز شمر و سینه و خنجر شروع شد این پنج تن برای کسی گریه می‌کنند گویا که روضۀ علی اکبر شروع شد این روضه قلب آل علی را به خون کشید دشمن چه دیر نیزه ز جسمش برون کشید @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خاتم‌الانبیا رسول خدا که جهانش هزار بار فدا کـرد اعـلام بـر سر منبر به خلایق ز اصـغر و اکبر که من ای مسلمینِ نیک خصال دیدم آزارها به بیست و سه سال کرده‌ام روز و شب حمایتتان سنگ خوردم پی هدایتتان ساحرم خوانده‌اید و جادوگر بـر سـرم ریختیـد خاکستر گـاه کـردید سنـگ بـارانم گـه شکستید درِّ دنـدانم مثل مـن از منافق و کفار هیـچ پیغمبری نـدید آزار حال چون می‌روم از این دنیا اجر و مزدی نخواستم ز شما جـز کـه بـا عتـرتم مودّتتان حرمت و طاعـت و محبتتان دو امـانت مـراست بین شما طاعت از این دو هست، دین شما ایـن دو از امـر داورِ منّـان یکی عترت بوَد، یکی قرآن این دو با هم چو این دو انگشتند تـا ابـد متصل به یک مشتند کافر است آن کسی که در اقرار یـکی از این دو را کند انکار چون محمّد ز دار دنیا رفت روح او در بهشت اعلا رفت جمـع گشتند امـت اسـلام تا به زهرا دهند یک انعـام رو سوی بیت کبریا کردند جـای گل، بار هیزم آوردند گلشـان شعلـه‌های آذر بود حـرمتِ دختـرِ پیمبر بـود دختر وحی را به خانه زدند بـر تــن وحی تازیانه زدند اولیـن اجـر مصطفی این بود حمله بـر بیت آل یاسین بود اجـر دوم نـصیب مـولا شد کشتـه در صبحِ شامِ احیا شد آنکه عمری چو شمع می‌شد آب رُخش از خون سر گرفت خضاب فـرق بشْکسته و دل صد چاک مثـل زهرا شبانه رفت به خاک اجـر سـوم رسیـد بـر حسنش تیربـاران شـد از جفـا بـدنش تـن پـاکش بـه شـانه‌ی یـاران شـد بــه بـاران تیر، گلباران اجـر چـارم بسـی فـراتر بود نیـزه و تیـر و تیغ و خنجر بود دسـت ظلم و عناد بگشادند اجرهـا بـر حسیـن او دادند گرگ‌هایش به سینه چنگ زدند بـه جبینش ز کینـه سنگ زدند حملـه بـر جسـم پاک او کردند نیـزه در سینـه‌اش فـرو کردند بـر دل او کـه جـای داور بود هدیـه کردنـد تیـر زهـرآلود تیـر مسموم، خصم او را کشت سر به دل برد و شد برون از پشت کاش در خون خویش می‌خفتم کـاش می‌مـردم و نمـی‌گفتم آب‌هـا بـود مهـر مــادر او تشنه لب شد بریده حنجر او داد از تیـغ، قـاتلش شـربت سر او شد جدا به ده ضربت «میثم» آتش زدی به جان بتول سوخت زین شعله قلب آل رسول @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیه ملکوت نگاه بارانیت راوی یک مدینه اندوه است سالیانی است از غم غربت خاطر خستۀ تو مجروح است این اهالی ظلمت دنیا مردمان قبیلۀ وهمند در سلوک هدایت و رحمت اشتیاق تو را نمی‌فهمند بی کسی خو گرفته بود آقا با اهالی شِعب دلتنگی می‌شکستی چنان غریبانه در حوالی شعب دلتنگی ماتم آن شکنجه‌های کبود غصه‌ها بی مجال پیرت کرد سینۀ غرق نور و سنگ ستم داغ چندین بلال پیرت کرد دیده هر دم غروب عامُ الحُزن چشم بارانی و پُر ابرت را تو چه کردی در این غریبستان که خدا می‌ستود صبرت را با عمو در دل پریشانت حس آرامش عجیبی بود آه دیگر پس از ابوطالب مکه زندان بی شکیبی بود داغ‌ها یاس بی‌قرارت را در غم خود سهیم می‌کردند مادری را به عرش می‌بردند دختری را یتیم می‌کردند ماه عالم بگو چه آورده به سر تو مُحاق خاکستر دختر تو چقدر دلخون شد بر سرت ریخت داغ خاکستر خوب دیدی میان این مردم دم به دم جوشش عواطف را بوسۀ سنگ و زخم پیشانیت غصه پر کرده بود طائف را قلبتان را چقدر می‌آزرد داغدار غم اُحد بودن زخمی از عهد بی بصیرت‌‌ها خسته از همرهان خود بودن ناگهان بر تن تو گل کردند زخم‌ها لاله‌ها شقایق‌ها لب و دندان تو شده مجروح آخر از لطف این منافق‌ها چه کشیدی در آن غروبی که تن مجروح حمزه را دیدی دلت آقا کدام سو می‌رفت بر دلش زخم نیزه را دیدی دید خیبر که گفتی آزاده آب را بر کسی نمی‌بندد گرچه از فرقۀ یهودی‌ها به اسیران کسی نمی‌خندد همه دیدند روز خندق هم رحم و آزادگی شعارت بود در مرام تو پیکر کشته ایمن از غارت و جسارت بود بر سر و سینه و گلوی حسین بوسه‌هایت چقدر معروف است روضه خوان را ببخش آقا جان روضه از این به بعد مکشوف است با تماشای قد و بالایش از نگاه تو آرزو می‌ریخت آه، ناگاه اگر زمین می‌خورد آسمان بر سرت فرو می‌ریخت پیش چشمت محاصره کردند پیکر ماه بی پناهت را خوب تکریم کرد اُمت تو نیزه در نیزه بوسه گاهت را سر خورشید غرق خونت را روی نیزه ببین چهل منزل بارش سنگ‌ها چه خواهد کرد با لبی نازنین چهل منزل خون او خون تازه‌ای جوشاند در رگ دین و مکتبت آقا تا ابد شور نهضتش باقی‌ است تا ابد کُلّ یومٍ عاشورا @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه شد هفت بحر عشق عیان در وجود او عباس سابع است، بخوان ز انتها درست مجموع نام واحد او کثرت آورد در یک صد و سی و سه ببین هفت را درست ای در معیت نبوی دم به دم صحیح وی در بنوت علوی جا به جا درست خیل ملک به دست مریزاد آمدند دستت چو ریخت آبروی اشقیا درست ای با تو التجا به در مصطفی صحیح وی با نگاه تو مدد از مرتضی درست موسای پابرهنه به پیغمبری رسید بی کفش کرد آتش کشفی به پا درست موسی ز برق طور تو یک لمعه نور برد بگذاشت پا به وادی قدس طوی درست ای با عنایت تو صف انبیا ردیف وی با ولایت تو دم اولیا درست لطف ولی عصر که یکسان بود به خلق کار گدای کوی تو سازد جدا درست در شرح صدر تو چه نوشتند با قنات کین قدر جوی خون شده از دیده‌ها درست دندان گزیده‌ای به لب مشک روز سخت یعنی مریز آب رخ خود به نادرست هم قول و فعل تو به جهان چون قد تو راست هم حکم و رای تو به زمین چون سما درست هم از دو دست پر ثمر تو قدر تمیز هم از دو چشم خوش اثر تو قضا درست تزویر عشق کار رساند به عاشقی شد نادرست قوم به روی و ریا درست جنت به زیر سایه‌ی شمشیر خفته است بر چشم توست ز ابروی تو انحنا درست گرد و غبار پای سگان تو بود و باز کردند جاهلان طبابت دوا درست دستت درست باد که دست بریده‌ات کرده است کار خلق به روز جزا درست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه صبح ازل طلوعش  باطلعت حسن بود و الشمس و ضحها در صورت حسن بود یک ذره خاک او ماند مارا درست کردند گویا که خلقت ما از خلقت حسن بود بابا همیشه میگفت دیدی خدا کریم است؟! نانی که خوردی امشب از برکت حسن بود هرجا حسین قدم زد دنبال مجتبی بود شخصا حسین محو شخصیت حسن بود با دوستان مروت با دشمنان مروت این خُلق در یکی بود او حضرت حسن بود یک گوشه چشم کرد و شش گوشه را بنا کرد کرببلا محیطش تا تربت حسن بود صد سال اشک آدم یک گریه ی شبش بود صدسال صبر ایوب یک ساعت حسن بود در خانه جعده بود و در کوچه هم مغیره پس‌ کی خدا در این شهر هم صحبت حسن بود؟ در کوچه پیش رویش کشتند مادرش را فریاد از این زمانه این قسمت حسن بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه من الازل علی است و الی الابد زهراست به هر دل است حسین و به هر حرم حسن است به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است که در نجف حسن و در مدینه هم حسن است طریقِ کرببلا هم که سفره داریِ اوست میان راه ببین که قدم قدم حسن است فقیرها همه در اربعین کریم شوند چه جای حیرت ما تا ابالکرم حسن است به روی تیرک این جاده‌ها به موکب‌ها نگاه کن که  ببینی به هر علَم حسن است پیاده‌ها به حرم می‌رسند و می‌فهمند کسی که رفتنشان را زده رقم حسن است چو میزبانِ همه قاسم است و عبدالله حسین نه به گمانم در این حرم حسن است از آن زمان که حسین از حسن شنید چه شد رفیق اشک حسین و قرین غم حسن است  از آن زمان که نشستند و حرفِ کوچه زدند به پیچ و تاب حسین و به قدِ خم حسن است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه راحت‌تر است بابا خار از جگر کشیدن تا که برای دختر  یک شب پدر ندیدن گفتم که بوسه‌ای و اُفتادی از نوکِ نِی دیدی که کار من نیست از نیزه بوسه چیدن بر دورِ گردن ما با این طناب سخت است تنها نه راه رفتن حتی نفس کشیدن دیروز با عمو و امروز با حرامی فرق است از عمو‌جان تا ناسزا شنیدن من را کدام کشته در دورِ قتلگاهت بر خارها کشیدن بر تیغ‌ها دویدن ما که گرسنه بودیم هر شب کباب خوردند خنده ندارد اما طفل گرسنه دیدن بوی شراب می‌داد دست و دهان این زجر لکنت زبان به من داد تا قافله رسیدن ترسانده است من را با خونِ دامنش شمر بعد از تو سهم من شد از خواب هِی پریدن از وضعِ حنجر تو  پیداست قاتل تو... هِی کرده استراحت هنگام سر بریدن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه آهِ او شد خطبهء او روز دشمن شد سیاه قصهء کرب و بلا را دختری تغییر داد کاخ ها ویرانه شد ویرانه اش شد بارگاه چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه دختر انا فتحنا اشک می ریزد ولی گریه های او ندارد رنگ زاری هیچ گاه بر سرش می ریخت خاک از بام ها، می سوختند دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه بین طوفان غنچه و گل سر در آغوش هماند او به زینب یا که زینب می برد بر او پناه تا شود زهرا فقط یک کارِ باقی مانده داشت شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه چون زبانش بند می آمد خجالت می کشید با سرِ بابا سخن می گفت، اما با نگاه آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه ماند داغِ نالهء من بر دل دشمن فقط خیزران وقتی که خوردی زیر لب می گفتم آه جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی عمه می جنگید با دستان بسته، بی سلاح اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر این امانت دار را شرمنده تر از این مخواه بعد از این هرجا که رفتی با تو می آیم پدر پای من زخمی ست اما روبه راهم رو به راه... @poem_ahl