eitaa logo
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
22.2هزار دنبال‌کننده
47.6هزار عکس
6.5هزار ویدیو
76 فایل
﷽ درانتخــاب عكسهاے پروفايلتان دقت كنيـد☺️ 🌈مجموع کانال های ما در ایتا 👇 ╭┈────── 🌿 @tarfandony 🌄 @profile_ziba 🏠 @jahaze_shik ╰─────── تبلیغات پربازده 👇 http://eitaa.com/joinchat/3100835840C12e7f70ce5
مشاهده در ایتا
دانلود
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت143 بعد از شام رفتم بالا وسایل هامو جمع کنم به زن عمو هم زنگ زدم و اون وسایلی که ارمان بهم گفت
شدم چه برسه به این پسر های کوچه و بازار که اصلا نمیتونند مواظب چشم هاشون باشن - ارمان ؟؟ به جون خودم مواظبم بذار برم دیگه بچه است گناه داره ..... خیله خوب حلقه ات دستته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - اره ارمان جونم - مانتوی و شلوار تنگ نپوشی ها ؟ - چشم - ارایشم که نداری اره ؟ با بی حوصلگی گفت : - نه به جون ندارم - خیله خوب مواظب خودت باش من رسیدم به فرزاد کاری نداری عزیزم ؟ - - اه پیداش کردی ؟ نه ارمان ترو خدا تو راه اروم بیاید ها .... فدای اون نگرانیش بشم ..... - نگران نباش ساحل خانم چشم خداحافظ ....... از پشت بلیز فرزاد رو گرفتم اون هنوز من رو نگرفته بود - سلام داش فرزاد ...... برگشت با تعجب نگاهم کرد چی کار کنم شیطنت ساحل هم رو من تاثیر گذاشته بود ....... - سلام اقا ارمان بی ادب شدی رفت اونجا ؟؟؟ بغلم کرد خندیدم .... - نه خیر کی میگه بی ادب شدم ..... یه ذره رفت عقب تر به تیپ و قیافه ام نگاه کرد - نه میبینم دختر های خوشگل اونجا بهت ساخته خوشگل و خوشتیپ شدی از دست این فرزاد محکم زدم پشتش ...... نمیدونم چرا هر وقت از اون جا میان همه بهم میگن خوشگل تر شدی برای خودم هم سواله ... - بی تربیت به من دختر های اونجا چی کار دارم وقتی خودم بهترین زنو دارم ...... اره یادم باشه به ساحل بگم طالق بگیر تو زیادی عوض شدی .... شنیدم استخر هاشم هم مختلطه اره ؟ اون جا هم رفتی دیگه پوستت سفید شده ؟ - گمشو بی ادب........ با هم دیگه رفتیم طرف قسمتی که چمدون ها رو بگیریم ....... - فرزاد من برم سرویس بهداشتی دست و صورتم رو بشورم ..... - فقط میخوای دست و صورتت رو بشوری ؟ عجب ادمی بود ها بچه پرو به دستشویی رفتن منم کار داشت .... با پشت کولیم زدم تو سرش ........... فرزاد شروع کرد به داد و بیداد کردن ..... - ای مردم این داره باجناقش رو میزنه کمک ..... - فرزاد جون من اروم تر بابا دارن نگاهمون میکنن ...... کولیم رو دادم بهش رفتم طرف سرویس بهداشتی ... نگاهم افتاد به اینه راست میگفت فرزاد ها خوشتیپ تر شده بود ...... یه بلیز مشکی تنگ پوشیده بودم با یه شلوار کتون مشکی اونم تنگ ..... به ساحل بیچاره گیر میدم اون وقت خودم چیز های تنگ میپوشم ... یقه ام هم طبق معمول باز گذاشته بودم ..... ساعت گرون قیمتم رو دراوردم گذاشتم تو جیبم استینم رو تا ارنج زدم بالا.... دست و صورتم رو شستم اخی چه قدر گرمه ..... سریع رفتم دستشویی برگشتم که فرزاد زیاد منتظر نمونه ... برگشتم فرزاد چمدون هامو گرفته بود ..... رسیدم بهش .... - استین هاتو بده پایین ببینم پسریه بی تربیت میخوای اینطوری جلب توجه شدی شماره بدن بهت؟؟؟؟؟؟؟ ..... - فرزاد بابا چه نفر میشنون زشته به خدا .....
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت143 از حرص مطمئن بودم از گوشام دود بلند میشه.... میدونستم که صورتم قرمز شده..... با حرص بلند ش
یه پوزخند زدم و گفتم: اگر خواستى شیشه خورده ها رو جمع کن و زمین رو هم بشور... با عصبانیت اومد جلو و دستشو برد باال.... وسط راه دستش رو نگه داشت منم از فرصت استفاده کردم و ناخنامو تو مچش فرو کردم و با فشار دستشو انداختم پایین.... چهرش از درد در هم شد.... همونطور ولش کردم و رفتم تو اتاق... میدونستم کارم خیلی سرکشیه و اخر سر هم تلافی میکنه! اما انگار دیگه روم باز شده بود... نریمان اومد تو اتاق و با عصبانیت غرید: لیاقت و محبت و خوبی نداری...احمق...ببین چیکارت میکنم و پوزخندی زد...متقابلا پوزخندی زدم و گفتم: از شما زیاد به ما رسیده...! نریمان دندوناشو رو هم سابید ورفت بیرون...یهو یه فکری به سرم زد و دویدم از اتاق بیرون... نریمان از خونه رفته بودبیرون... فرصت رو غنیمت شمردم و یورش بردم به سمت اتاقش...به سمت تلفن رفتم وسریع شماره میترا رو گرفتم... خواب آلود جواب داد: بفرمایین - الو الو میترا منم...آیه میترا جیغ زد: آیه خودتی؟خوبی دختر؟زنده ای...تو این مدت منو سارا و تمنا مردیم از نگرانی...فکر میکردیم اون عوضـ... _خب حالا که خوبم...ولی کلی اتفاق افتاده...میتونین امروز بیاین خونه؟نریمان خونه نیست... میترا_اگه بیایم و ببینمتون چی؟ _با شما درست برخورد میکنه...بیاین...خداحافظ
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت143 #معشوقه❣ به سمت اتاق رفتم و با تقی به در داخل شدم ، فرهاد دست هیما را نوازش می کرد ، پدر هم
❣ سرم و تکیه به شیشه ماشین داده بودم ، فرهاد دستم را گرفته بود ، کارن رو به روي ما نشسته بود و با فرهاد درباره کار حرف می زد یا بهتر بگویم این فرهاد بود که داشت او را راهنمایی می کرد و کارن خونسرد و آرام گاهی تایید می کرد ، اصلا نمی فهمیدم چرا این مرد آنقدر ساکت و آرام هست . چشم بستم و برگشتم عقب آن شب که به اتاقم آمد و توي تاریکی به من لیوان نوشیدنی سردي تعارف کرد تا بخورم ، طوري گفت بخور که اصلا نتوانستم ردش کنم . بعدش بی هیچ حرفی گفت شب خوش و رفت ، و دوباره نگاهش کردم ، فرهاد گفت که خودکشی کردم ، اما هیچی به یاد ندارم هیچی . هر چه بیشتر به بعدش فکر می کردم حس اضطراب و اغتشاش فکریم بیشتر می شد و سر درد می گرفتم . انگار که دنبال چیزي در مغزم می گشتم که اصلا وجود خارجی نداشت . کارن رو به من کرد و مثل همیشه با لبخندي زیبا و معصوم گفت : ـ چیزي شده هیما !!!؟ نگاهم را از او گرفتم و سرم و به جواب منفی تکان دادم . ـ قراره با تو برگردم ایران !!!؟ فرهاد نگاهی بهم کرد و پیشانیم و بوسید : ـ هرچی خودت بخواهی عزیز دلم !!! هر دو منتظر جوابم ماندن و من به بیرون نگاه کردم : ـ می خوام فقط یه مدت کوتاه دور از تو باشم ... براي خودم زندگی کنم فقط تا پایان تابستان !!! ـ اگه دوست داري ... می تونی به عنوان مهمان پیش کارن بمانی !!! به کارن که مطمئنم نمی فهمید من و فرهاد چه می گفتیم خیره شدم و به یاد آن روز خوب و خوش افتادم . ـ من بهش اعتماد ندارم ... یه طوریه ... اصلا شبیۀ دیوونه هاست ... تازه با تو مو نمی زنه ... !!! ـ هیما !!!؟ زمزمه اش در گوشم باعث شد نگاه ام و از کارن به سمت فرهاد بچرخانم : ـ نامردي که ... می دونی اگه کارن نبود شاید الان اینجا نبودي ... تازه کارن ازت خواستگاري کرده ...!!! با تعجب و چشمایی متعجبم گفتم : ـ چــــــــی !!!؟ فرهاد لبخندي زد و رو به کارن گفت : ـ گفتم که دختر من یه کمال گرا واقعیه ... متاسفم کارن رد شدي !!! ـ اي بابا چی داري می گی !!!؟ فرهاد لبخندي زد و همراه اش چشمکی نثارم کرد ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت143 #عقدغیابی❤️❤️❤️ بازم نگاهم کرد تاب بی محلیشو نداشتم رفتم اتاقم بعداز تعویض لباسهام روی مبل
❤️❤️❤️ عقد غیابی لبخند محوی زد وبلند شد . ـ خیلی خوب میشه امیدوارم حالش بهتر بشه شب بخیر بدون اینکه بلند شم یا حرفی بزنم سرمو تکان دادم . بیرون رفت هنوز بیرون نرفته سرشو داخل آورد . ـ من لولو خورخوره نیستم در اتاقت و قفل می کنی در ضمن اینقدر دخترهای رنگا وارنگ اونور دیدم که که چشمم سیره راحت باش واز من نترس نمی دونم چرا زبانم قفل شده بود و قادر به پاسخ گویی نبودم با رفتنش نفسمو فوت کردم و دستمو به موهام برده و به هم ریختمشون از حرصم رفتم سمت در می خواستم بهش بفهمونم که ترسی ازش ندارم درو کامل باز گذاشتم و به تختم رفتم . تا پاسی از شب از این شونه به اون شونه شدم ، باید با مامان صحبت کنم .تیام راست میگه مامان باید یه مدت از اینجا دور بشه برای بهتر شدن حالش لازمه بره منم که باید به شرکت برسم نمی تونم همراهیش کنم اگه خاله باهاش بره خیالم راحت میشه باصدای ساعت گوشیم چشمهامو به سختی باز کردم . دستمو بردم سمت گوشی یکی از چشمهامو بستم و به ما نیتور موبایل که ساعت شش و نیم و نشون می داد نگاه کردم ، گوشی و رها کردم کنار سرم کمی دستامو بالا کش دادم دوست داشتم بیشتر بخوابم ولی خیلی کار داشتم .امروز دادگاه داشتیم برای دزدی سهام ، خمیازه ی کش داری کشیدم و بلند شدم بااخم به در بسته نگاه کردم .من باز گذاشته بودمش از حرس تیام کی بسته ؟ لبهامو جمع کرده بیخال شدم .حمام اول صبح حالمو جا آورد مانتو آبی لی شسته امو پوشیدم چون قرار بود برم دادگاه مقنعه ی سورمه ایی سرم کردم روژ کم رنگ کالباسی زینت بخش چهره ام شد . کیکوچیکمو یه وری سر شونه انداختم از در که خارج شدم تیام هم از اتاقش خارج شد. هردو هم زمان سالم آرامی گفتیم به طرف پله ها رفتیم . تیام کنار ایستاد و من اولین قدم و برای پایین رفتن از پله ها برداشتم ، اوهم آرام دنبالم بود . ـ نیکا ؟ ایستادم بدون اینکه بچرخم طرفش منتظر حرفش شدم